eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
345 دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
10.7هزار ویدیو
137 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🍃🌼 📚 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: 🔻 روسریم و روی سرم گذاشتم وطلق بینش گذاشتم تا قشنگ تر وایسه،چادرمم سرم کردم.کیف و گوشیم وبرداشتم واز اتاق رفتم بیرون. مهین جون ومهتاب یک ساعت پیش رفته بودن. ازپله هارفتم پایین و ازخونه زدم بیرون. نفس عمیقی کشیدم وقدم زنان به سرخیابون رفتم. دربست گرفتم وآدرس باغ وگفتم. **** کرایه روحساب کردم وپیاده شدم.زنگ دروزدم بعداز چنددقیقه کسی در باغ وبازکرد. بادیدن شایاننفس راحتی کشیدم وگفتم: +سلام! شایان دستاشو باز کرد وگفت: شایان:سلام گل دختر. دلم نمی خواست برم بغلش،لبخندم و کمرنگ کردم و پرسیدم +خوبی؟ معلوم بودتعجب کرده ولی چیزی نگفت.دستاشو به حالت خوش امدگویی تغییر داد. ازش پرسیدم،: +خانم جون اومده؟ خندیدوگفت: شایان:اومده هی میره میادمیگه دخترم کو؟ قربون صدقش رفتم وگفتم: +بریم زودتردیگه طاقت ندارم. شایان:بریم. واردباغ شدیم و سنگفرشاروردکردیم. +دنیاهم اومده؟ شایان:نه درگیردرسه. خندیدم وگفتم: +فکرکردم همه مثل من بیکارن. خندیدویهوبادست به سمتی اشاره کردو گفت: شایان:اوناها،خانم جون اونجاست. باعجله به سمتی که ‌اشاره کردنگاه کردم، خانم جون کنارچشمه ی کوچیکی که بین دوتا درخت بودایستاده بودوپشتش به ما بود.نتونستم خودم وکنترل کنم وباذوق بلندجیغ کشیدم: +خانم جووووون!♡ خیلی زود برگشت،بادیدنم لبخند روصورتش نقش بست.‌به سمتش دویدم،‌آغوشش وبرام باز کردالبته فقط دست چپش وآوردبالاچون دست راستش بی حرکت بود. همینکه جلوش ایستادم چندثانیه نگاهش کردم وخودم وپرت کردم توبغلش. محکم بادست چپش بغلم کرد،عطرش وبوکردم،عطرمشهده همیشگیش دست راستش که کنارش آویزون بود ومحکم تو دستم گرفتم،صورتم از اشک خیس بود. باگریه گفتم: +دلم برات تنگ شده بودخانم جونم. صدای گریه ی ِآرومش اذیتم می کرد. ازش جداشدم و بهش نگاه کردم. چهره ی شکستش، شکسته ترازقبل شده بود. وقتی دیددارم نگاهش می کنم گفت: خانم جون:دیدی چی شد؟ چونم ازبغض می لرزید، گفتم: +خیلی حرفادارم باهات خانم جونم. لبخندپرازمهرش و به روم پاچید. کنارهم روچمن ها نشستیم. اشکاش وپاک کرد وگفت: خانم جون:خب، تعریف کن ببینم بدون ماچیکارکردی؟ چه خشگل شدی مادر! بینیم وکشیدم بالاونیم نگاهی به شایان که ازدور باناراحتی نگاهمون می کرد،کردم و شروع کردم به تعریف کردن اتفاقا. **** قلوپ آخرازچاییم و خوردم وگفتم: +خانم جون بعداز اینجامیای باهام بریم خرید؟ خندیدوگفت: خانم جون:چه خریدی؟ لبخندی زدم وگفتم: +گفتم که برای مراسم نامزدی دوستم لباس میخوام. آهانی گفت ویه قلوپ ازچاییش وخوردوگفت: خانم جون:باشه،نمیدونم چراانقدرازاین مهتاب خوشم اومده. خندیدم وگفتم: +چون عقایدش کپیه شماس فقط یکم بروزتره. خندیدوبه یادگذشته گفت: خانم جون:بپوشون اون شراره های آتشین رو. خندیدم وبراش ادا دراوردم: سریع گفتم‌چشم چشم و بصورت نمایشی از روی چادر، موهامو جم کردم لبخندغمگینی زدم و گفتم: +وضع باباچطوره؟ سری تکون دادوگفت: خانم جون:چی بگم والا، مامانت وعموت با موسسه خیریه هم مَغولن که بیارنش بیرون. شونه ای بالاانداختم و بابی رحمی گفتم: +گندیه که خودش زده‌. لبخندتلخی زدوگفت: خانم جون:نبخشیدیش؟ سرم وانداختم پایین و... &ادامه دارد.... 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
🌼🍃🌼 📚 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: 🔻 خانم جون:نبخشیدیش؟ سرم وانداختم پایین وبااخم ریزی گفتم: +نه،نمی تونم ببخشمش، باعث بدبختیه الان من و باعث این دوریه خانم جون اونه! سری تکون دادوباناراحتی گفت: خانم جون:پشیمونه! باصدای بلندی گفتم: +نیست! آدمایی که توکافه بودن برگشتن سمتم وبا تعجب نگاه کردن.خانم جون سریع گفت: خانم جون:هیس!آروم باش. باکلافگی دستم وروصورتم کشیدم وگفتم: +خانم جون اون پشیمون نیست اگه پشیمون بود اون روزی که مرخص شدین من اومدم ودیدمتون وقتی من ودیدنمیوفتاددنبالم وتهدیدم کنه. خانم جون فنجون چایش وروی میزگذاشت و باتعجب گفت: خانم جون:مگه تواونجا بودی؟ سرم وتکون دادم و گفتم: +آره،دلم تنگ شده بودشایان تاریخ وساعت مرخص شدنت وگفت منم اومدم‌. باخنده گفت: خانم جون:عزیزم. لبخندی زدم وبه فنجون خالیه چایم نگاه کردم وگفتم: +خانم جون اگه چای تو وخوردی،بریم خرید. لبخندی زدوگفت: خانم جون لبخندی زدوگفت: خانم جون:بریم. * بالاخره کفشمم خریدم،خانم جون باغرگفت: خانم جون:کشتی من ودختر،این عادت مسخرت وکی ترک میکنی که ده ساعت طول ندی برای یک خرید.خندیدم وگفتم: +وای خانم جون،بیخیال،بیابریم یک جا غذا بخوریم. اخمی کردوگفت: خانم جون:یاخدا،الان کجامیخوای من وببری؟ طی یک تصمیم آنی،گفتم: +بریم همون فست فودی که سنم کم بودهمیشه می بردیم؟ لبش وکج کردوگفت: خانم جون:من مشکل ندارم ولی زیادنمی تونم بخورما. باشه ای گفتم وسریع یه دربست گرفتیم و‌به سمت فست فودی‌رفتیم. ** بی حال بودن خانم‌جون کلافم کرده بود،خیلی ناراحت بودم بخاطرحال بدش ولی به روش نمیاوردم‌که دلخورنشه. باصدای زنگ گوشیم ازفکربیرون اومدم،به شماره نگاه کردم. خانم جون:کیه؟ +شایانه. جواب دادم: +سلام بگو. شایان:علیک سلام،مرسی خوبم. خندیدم وگفتم: +خب بابا،خوبی؟ شایان:آره،بزارزودترکارم وبگم مزاحمم نشو. باتعجب گفتم: +وا،توزنگ زدی؟!! خندیدوگفت: شایان:کجایید؟ +کارت این بود؟ شایان:نه خواستم بگم که مامانت یک ساعت دیگه خونس بایدبیام دنبال خانم جون‌. پوف کلافه ای کشیدم وگفتم: +چراانقدرزود؟ شایان:روتوبرم،کجا زوده؟نزدیک پنج ساعته خانم جون پیشته. +اووه چه نشسته ساعت گرفته!!! خندیدوگفت: شایان:خب بابا، جدی بگوکجایید؟ آدرس فست فودی رو بهش دادم وبعداز خداحافظی قطع کردم. خانم جون:میخواد بیاد دنبالم؟ باناراحتی گفتم: +آره. لبخندمهربونی زدو دستم وگرفت،گفت: خانم جون:ناراحت نباش هالینم،من همیشه پیشتم. ازحرفش سردرنیاوردم، پوکرفیس گفتم: +چجوری همیشه پیشمی؟ لب ورچیدم وادامه دادم: +توکه الان میری خونه ومعلوم نیست کی همدیگرو ببینیم. خانم جون لبخندی زد وچیزی نگفت. ترجیح دادم ادامه ندم وبه خوردن پیتزام ادامه بدم‌. بعدازیک ربع صدای تک زنگ گوشیم در اومد، شایان بود،فکرکنم رسیده. +خانم جون بریم؟ خانم جون:آره مادر من که خیلی وقته غذام وخوردم. باناراحتی ازجام بلند شدم وبسته های خریدم وبرداشتم و همراه خانم جون از فست فودی اومدیم بیرون.. &ادامه دارد.... 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همسر شهید نواب صفوی : بعد از افطار به آقا گفتم : دیگر هیچ چیزی برای سحر و افطار نداریم حتی نان خشک! فقط لبخندی زد! این مطلب را چند بار تا وقت استراحت شبانه آقا تکرار کردم! سحر برخاست، آبی نوشید! گفتم: دیدید سحری چیزی نبود؛ افطار هم چیزی نداریم! باز آقا لبخندی زد! بعد از نماز صبح هم گفتم! بعد از نماز ظهر هم گفتم! تا غروب مرتب سر و صدا کردم که هیچی نداریم! اذان مغرب را گفتند، آقا نماز مغرب را خواند و بعد فرمود : امشب افطارى نداریم؟ گفتم: پس از دیشب تا حالا چه عرض می‌کنم؛ نداریم، نیست! آقا لبخند تلخی زد و فرمود : یعنی آب هم در لوله‌های آشپزخانه نیست؟! خندیدم و گفتم : صد البته که هست؛ رفتم و با عصبانیت سفره‌ای انداختم، بشقاب و قاشق آوردم و پارچ آب را هم گذاشتم جلوی آقا! هنوز لیوان پر نکرده بود كه در زدند! طبقه پایین پسر عموی آقا که مراقب ایشان بود رفت سمت در! آمد گفت: حدود ده نفری از قم هستند. آقا فرمود: تعارف کن بیایند بالا همه آمدند! سلام و تحیت و نشستند. آقا فرمود: خانم چیزی بیاورید آقایان روزه خود را باز کنند! من هم گفتم: بله آب در لوله‌ها به اندازه کافی هست! رفتم و آوردم! آقا لبخند تلخی زد و به مهمانان تعارف کرد تا روزه خود را باز کنند! در همین هنگام باز صدای در آمد. به آقا یوسف همان پسر عموی آقا گفتم : برو در را باز کن، این دفعه حتماً از مشهدند! الحمدلله آب در لوله‌ها هست فراوان! مرحوم نواب چیزی نگفت! یوسف رفت در را باز کرد، وقتی كه برگشت دیدم با چند قابلمه پر از غذا آمده است! گفتم: این‌ها چیه؟! گفت: همسایه بغلی بود؛ ظاهراً امشب افطاری داشته‌اند، و به علتی مهمانی آنان به‌هم خورده است! آقا نگاهى به من کرد، خندید و رفت. من شرمنده و شرمسار! غذاها را کشیدم و به مهمانان دادم. ميل کردند و رفتند. آقا به من فرمود : یک شب سحر و افطار بنا بر حکمتی تاخیر شد چه‌قدر سر و صدا کردی؟! وقتی هم نعمت رسید چه‌قدر سکوت کردی؟! از آن سر و صدا خبری نیست! بعد فرمود: مشکل خیلی‌ها همین است؛ نه سکوتشان منصفانه است و نه سر و صداشان! وقتِ نداشتن داد می‌زنند! وقتِ داشتن بخل و غفلت دارند! سالروز شهادت شهید سید نواب صفوی گرامی باد. 🌺شادی ارواح طیبه شهدا و درگذشتگان صلوات🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
https://iPorse.ir/6167980= پویش پنجم صلوات کانال پیاده روی اربعین ۱۴۰۱
{بسم الله الرحمن الرحیم...
سَلامٌ عَلى قَلبِ زَينَبَ الصَّبور
{صَبَاحَاً أتَنَفَّسُ بِحُبِّ الحُسَین...
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗 قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ اللهم عجل الولیک الفرجــ✨ @zakhmiyan_eshgh
يكبار كه با ابراهیم صحبت مي‌كردم گفت: وقتی برای ورزش یا مسابقات کشتی می‌رفتم همیشه با وضو بودم. هميشه هم قبل از مسابقات کشتی دو رکعت نماز می‌خواندم. پرسیدم: " چه نمازی؟! "، گفت:" دو رکعت نماز مستحبي می‌خوندم و از خدا می‌خواستم که یه وقت تو مسابقه‌، حال کسی رو نگیرم." اما آنچه که ابراهیم را الگوئی برای تمام دوستانش نمود. دوری ازگناه بود. او به هیچ وجه گرد گناه نمی‌چرخید. حتی جائی که حرف از گناه زده می‌شد سریع موضوع را عوض می‌کرد. هر وقت هم می‌دید که بچه‌ها در جمع مشغول غیبت کسی هستند مرتب می‌گفت : ((صلوات بفرست ))و يا به هر طریقی بحث رو عوض می‌کرد. هیچگاه از کسی بد نمی‌گفت ، مگر به قصد اصلاح کردن، هیچوقت لباس تنگ یا آستین کوتاه نمي‌پوشید . بارها خودش را به کارهای سخت مشغول می‌کرد و زمانی هم که علت آن را سؤال می‌کردیم می‌گفت: برای نفس آدم،این کارها لازمه. نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
_ مَوْلَايَ وَ ارْحَمْنِیِ إِذَا انْقَطَعَ مِنَ الدُّنْيَا أَثَرِیِ وَ امَّحَى مِنَ الْمَخْلُوقِينَ ذِكْرِیِ وَ كُنْتُ مِنَ الْمَنْسِيِّينَ كَمَنْ قَدْ نُسِیَ ... بر من رحم کن مولای من ؛ آنگاه که از من در این دنیـا نشان و اثـر قطع گردد و از میـان آفریدگان یادم محو شود و همچون فراموش‌ شدگان فراموش گردم... | صحیفه سجادیه ؛ دعای 53 |✨•
غمگینت خواهند کرد بسیار غمگین ؛ آن‌وقت حتما مرا به خاطر خواهی آورد...
🔘ویژه|تصویری از رهبرانقلاب
AUD-20211223-WA0017.
7.72M
⭕️❌ *پشت پرده ترورحاج قاسم و اغتشاشات دی ۹۶ و ماجرای گرانی بنزین و حواشی بعد از آن تا اخراج آذری جهرمی وزیر ارتباطات از جلسه شورای عالی امنیت ملی* توسط آقای رئیسی و سردار سلامی از زبان دکتر کامران غضنفری استاد دانشگاه تهران و نویسنده کتاب نیمه پنهان هاشمی.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«درد» دلِ آدمی را بیدار می‌کند. روح را صفا می‌دهد. غرور و خودخواهی را نابود می‌کند. نخوت و فراموشی را از بین می‌بَرد. انسان را متوجه وجود خود می‌کند. خدایا اگر این است خاصیتِ درد، این شب‌ها مرا دَردی ده تا به خود آیم...! نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
✍ تصویری از درخواست کتبی شهید حبیب الله مهمانچی در سال ۱۳۵۹(معاون پارلمانی وزارت کار) برای کاهش حقوق دریافتی خود جهت کمک به دولت. نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
تا زمانی که صدای اَذان از گلدسته‌ها بلند است، نااُمیدی گناه کبیره است..🌱 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
راه را که انتخاب کردی؛ دیگر مال خودت نیستی! اگر قرار است درد بکشی، بکش ولی آه و ناله نکن [ اگر آه و ناله کردی، متعلق به دردی، نه راه ] نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
🌼در گوشه‌ای میان خادم‌ها ایستاد ✍سردار شهید بیشتر اوقات پایین ضریح حضرت رضا(ع) می‌نشست و از همان مکان عرض ادب و ارادت خود را نشان می‌داد. زمانی هم که در کنار ضریح قرار می‌گرفت، بسیار متواضعانه رفتار می‌کرد. یک بار در مراسم خطبه‎خوانی در صحن انقلاب اسلامی حرم مطهر رضوی، سردار سلیمانی در حالی که لباس خادمی به تن داشت، اصرار دیگران مبنی بر قرار گرفتن در جایگاه مسؤولان، مدیران و علما را در این مراسم نپذیرفت و در گوشه‌ای بین ۴۹ هزار خادمی که حضور یافته بودند، با متانت تمام و آرام ایستاد. 👤 راوی: مدیر امور خدمه آستان قدس رضوی نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
شهیدان مدافع حرم ، حسین پورجعفری و محمدعلی الله دادی. در زمان دفاع مقدس. 🌹 به مناسبت سالروز شهادت شهید الله دادی نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh