eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
350 دنبال‌کننده
27.3هزار عکس
9.8هزار ویدیو
136 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
Karimi - Moharram 1385 (15).mp3
1.93M
#موذن_حرم در مدح #حضرت_علی_اکبر(علیه السلام) 🏴 🎤 حاج محمود کریمی #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
ارباً اربا تر از این قامت تو قلب من است  چـــونکه باید بدن مختصــرت را ببرم پ.ن: منطقه عملیاتی سومار، اردوگاه عقبه، علمیات مسلم بن عقیل، ۱۲ مهر ۱۳۶۱، پیکر قطعه قطعه شده رزمنده ای در پتو پیچیده شده و توسط رزمندگان به عقب منتقل می شود.... عکاس: علی فریدونی #آااااه_ولدی_علی 😭 ♡نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
تو پیدا نیستی اما مثل نسیم همه جا را پُر کرده ای.... پ.ن: تشییع پیکر شهید «محسن مهاجر قوچانی» همرزم حاج احمد متوسلیان و شهید چمران پیکر پاک و مطهر شهید «محسن مهاجر قوچانی» که پس از سی و هفت سال در تفحص پیدا شده است، امروز از مقابل مجتمع فرهنگی مهدیه واقع در خیابان امام رضا(ع) به سمت بارگاه ملکوتی امام رضا(ع) تشییع و پس از طواف در حرم مطهر رضوی و اقامه نماز، در گلزار شهدای بهشت رضا(ع) در جوار همرزمان شهیدش به خاک سپرده شد... #شهید_محسن_مهاجرقوچانی ❤️ #خوش_آمدی_مسافر_غریب نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
شھدا . . . سینہ زنِ اڪبرِ لیلا بودند ما بہ فرهنگ اصیلِ شهدا محتاجیم #عزاداری_رزمندگان #گردان_حضرت_علی‌اصغر #لشڪر10حضرت‌سیدالشهداء(ع) #شوش_دانیال۱۳۶۴ نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
نام پدر: حسنعلی تاريخ تولد: 1-3-1339 محل تولد: تاريخ شهادت : 14-6-1362 محل شهادت : کردستان از کودکی آرام بود وقتی به مدرسه می رفت از نظر انضباط بسیار منظم بود چند بار در مدرسه او را تشویق کردند و تا اول دبیرستان درس خواند همزمان با درس خواندن به پدرش در بافندگی کمک می¬کرد. بسیار خانواده اش را دوست داشت و به آنها کمک میکرد بیشتر دوست داشت با خانواده به تفریح برود و زیاد اهل دوست و رفیق نبود بارها با هم به مشهد رفته بودیم نماز هایش را سر وقت و به جماعت در مسجد محل می خواند. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🌷سردار 🍃ولادت: 1337خوی 🍂شهادت :1363 مـسئولیت: فرمانده محوره عملیاتی لشکر مکانیزه 31عاشورا عملیات والفجر4 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای شهادت حضرت علی اکبر علیه‌السلام به روایت رهبر انقلاب نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
اِنّا لِله وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعون: مادر صبور و گرانقدر و سه شهید والامقام، برادران داداشی پس از تحمل سال‌ها بیماری، به فرزندان شهیدش پیوست به بیت معظم شهیدان داداشی و خانواده‌های معظم شهدا و امت شهیدپرور امیرکلا تسلیت عرض می نماییم ... نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
ما را نسیم پرچم تو زنده می‌کند ... #یا_اباعبدالله_الحسین #دوکوهه رزمندگان لشکر۲۷ حضرت‌رسولﷺ #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
فرهنگ #عاشورا و فرهنگ #دفاع‌مقدس، پیوندی عمیق و ناگسستنی باهم داشتند. در جبهه‌ها رزمندگان با قالبهای مختلف تابلو نوشته، پیشانی‌بند، لباس‌نوشته، دیوارنوشته و... این فرهنگ را به نمایش گذاشته بودند. اینها فقط برخی از این نوشته‌هاست: ـ ای لشكرحسینی تا كربلا رسیدن یك یاحسین دیگر ـ ایستگاه بعدی، كربلا ـ كربلا رفتن خون می‌خواهد ـ رزمندگان تا كربلا راهی نیست ـ تا كربلا راهی نمانده، ۱۰۰۰ قدم ـ هر روز عاشورا و هر روز كربلاست ـ آیا كسی هست مرا یاری كند؟ ـ كربلا كعبه عشق است و منم در احرام ـ دانشگاه عشق دانشجو می‌پذیرد ـ حسین حسین شعار ماست، شهادت افتخار ماست ـ حسینیان! وعده‌گاهمان در بهشت كنار حسین، یا در كربلا كنار قبرش ـ در راه تو بس كه جان فشاندیم حسین تا بصره گل سرخ فشاندیم حسین ـ عشق حسین و فرزندش خمینی عزیز ما را به این وادی كشانده ـ اگر دین ندارید، لااقل آزاده باشید ـ زائر كربلا ـ جان فدای لب تشنه حسین - هیهات منا الذله ـ تا كربلا راهی نیست، اگر بجنبید! ـ هل من ناصر ینصرنی ـ انی احامی ابداً عن دینی ـ حسین جان، جان شیرین را نخواهم، مگر روزی شود جانم فدایت ـ كل ارض كربلا ـ لبیك یا ابا عبدالله ـ عاشق حسینی ـ سربازان خمینی ـ انی سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
📞شما یڪ تماس از ڪربلا دارید!! -جــــــــــانم حسین جـان؟! +هل من ناصـرِ ینـصرونی ... - اگر در ڪربلا بودم تا پایِ جان برایِ حسین"ع" تلاش میڪردم + گفت یڪ حسـین‌‌ِ زنده داریم؛ نامش مـهدے"عج" است! تاحالا برایش چه کرده‌ای؟!! - عجیب سکوت کردم💔😔 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از اول محرم هر روز معرفی یکی از مداحان دفاع مقدس در کانال زیبای زخمیان عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
💠مداحان معروف در جبهه 🔺تصویر مداح اهل بیت (ع) حاج محمود کریمی در دوران دفاع مقدس از رزمندگان لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) تهران می باشد . نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
یا حضرت عبّاس! بگو محتشم‌ات را، از جوهره علقمه پر کن قلم‌ات را جاری شود از دامنه‌اش چشمه‌ای از خون بر دوش بگیرد اگر الوند غم‌ات را یک دست تو در آتش و یک دست تو بر آب دندان به جگر گیر و به پا کن علم‌ات را آن جا که علی اصغر شش ماهه شهید است شاعر یله کن قافیه درد و غم‌ات را بی نیزه و بی اسب بماناد؛ که بی دست چون باد برآشوب که دشمن همه بید است بگذار گشایش گر این واقعه باشی بر علقمه قفلی‌ست و دست تو کلید است ابروی ترک خورده عبّاس ... خدایا شقّ القمر از لشکر ابلیس بعید است بر نیزه سر توست که افراشته گردن؟ یا سرخ‌ترین سوره قرآن مجید است؟ روزی که سر از ساقه هر نیزه بروید در عالم عشّاق عزایی‌ست که عید است بایست قلم گردد اگر از تو نگوید دستی که نویسنده این شعر سپید است شمشیر کن از فرط جنونت قلم‌ات را چون قافیه باخته شعر یزید است چون قافیه باخته شعر یزید است شمشیر کن از فرط جنونت قلم‌ات را یا حضرت عبّاس! قدم رنجه کن، آرام بگذار به چشمان ملائک قدم‌ات را ... #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
4_922741116153895010.mp3
3.3M
خیلی دعا کردم نشد مشکُ بغل کردم نشد داداش حسین شرمندتم رفتم که برگردم ،نشد... #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گردیـده از پیکـر جـدا شاخـۀ یاسم افتاده بر روی زمیـن دست عباسم یا اخا العباس یا ابوفاضل عباس من!عباس من!چشم خود واکن بـار دگر حمایت از آل طـاهـا کـن یا اخا العباس یا ابوفاضل #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#شهدای_حسینی ﻣﻴﮕﻔﺖ : دوست دارم مثل حضرت ابوالفضل یه تیر به چشمم بخوره یکی به دستم! روز شهادت حضرت زهرا(س) بود که پیکرش امد. مادرش قبل از من خودش را روی هاشم انداخت. شیر زن بود. گفت مادر شیرم حلالت... اما من, تا چشم پاره و بازوی شکافته اش را دیدم, کمرم تیر کشید, همانجا کنار تابوتش روی زمین نشستم... ﺁﺧﺮ ﻣﺜﻞ #ﺣﻀﺮﺕﻋﺒﺎﺱ ع ﺷﻬﻴﺪ ﺷﺪ... راوی حاج علی اکبر اعتمادی(پدر شهید) #شهیدهاشم_اعتمادی🌷 #شهدای_فارس #ﺷﻬﺎﺩﺕ :شلمچه-کربلای۵ فرمانده تیپ امام حسن(ع) #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#رمان #قبله_ی_من_ دو چشم تو مناجات است و بغض من اذان صبح و باران محبت را درون چشم تو دیدم #یاس_خادم_الشهدا_رمضانی_ نشر معارف شهدا در ایتا #کانال_زخمیان_عشق @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
پرستو پشت سرم می ایستد و به چهره ام در آینه خیره می شود. آهی می کشد و میگوید: خوش بحالت چقد خوشگلی. متعجب روسری ام را مرتب می کنم و می پرسم: من؟؟؟ وا! خل شدیا. آرام پس گردنم می زند _ حتما زشتی؟!چشمای آبی و موهای عسلی...خوبه بهت بگم ایکبیری؟ شانه بالا میندازم و لبخند کجی می زنم _ بنظرم خیلی معمولی ام. آیسان پرستو را صدا می زند و میگوید: محیا رو ولش کن، ازاولش خنگ بود. زیر بار خیلی چیزا نمیره. مهسا حرفش را رد می کند و ادامه می دهد: البته الان بچم حرف گوش کن شده. ببین چقدر تیپ جدیدش بهش میاد، خوش استیل، قد بلند و کشیده. پریا میگوید: خدایی خیلی معصوم و نازه. سحر: اره.خودشو باچادر خفه می کرد! حیف این فرشته نیست خودشو سیاه میکرد؟ نمیدانم چرا حرفهایشان آزارم می دهد، صدای ضعیفی درقلبم مدام نهیب می زند که: یعنی واقعا باید بزاری همه این خوشگلیا رو ببینن؟! سرم را به چپ و راست تکان می دهم و برای فرار از صدای وجدانم بلند میگویم: خب دیگه بسه.مثل اینکه فقط من زیبای خفته ام.شمام همگی زن شرک! همه می خندند و ازاتاق بیرون می روند. خانواده ی سحر اهل نماز و روزه نیستند و باکفش درخانه رفت و آمد می کنند. از خانه بیرون می رویم و سوار ماشین هایمان می شویم. من سوار ماشین آیسان می شوم و در را میبندم. قبل ازحرکت پرستو به سمتمان می آید و اشاره می کند کارم دارد. پنجره را پایین می دهم و می پرسم: چی شده آبجی؟ دستهایش را از کادر پنجره داخل می آورد، روسری ام را چند سانتی عقب تر می دهد و کمی موهای لختم را بیشتر بیرون می ریزد. شیطنت آمیز می خندد و به طرف ماشینش برمیگردد. به خودم در آینه ی بغل ماشین نگاه می کنم. دیگر حجابی درکار نیست. روسری ام را انگار کامل کنار گذاشته ام. رستمی به استقبالمان می آید و نیشش را تا بناگوشش باز می کند. صدای موزیک از خانه اش می آید. همگی سلام می کنیم و پشت سرش وارد ساختمان می شویم. دوبلکس و مدرن با دیزاین کرم شکلاتی.محو تماشای وسایل چیده شده چرخی می زنم و وسط پذیرایی می ایستم. استاد به سمتم می آید و بالحن خاصی میگوید: مثل اینک شما میدونستید چطور باید بافضای خونه ی نقلیم ست کنید. و با حرکت پلک و ابروهایش به مانتو و روسری ام اشاره می کند. خجالت زده نگاهم را می دزدم و حرفی برای زدن جز یک تشکر پیدا نمی کنم. ↩️ ... :مهیاسادات_هاشمی بدون ذکر و نام نویسنده پیگرد الهی دارد. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
خجالت زده نگاهم را میدزدم و حرفی برای زدن جز یک تشکر پیدا نمیکنم. به مبل سه نفره ی کنار شومینه اشاره میکند و ارام می گوید: بفرمائید اونجا بشینید محیا جون. باشنیدن پسوند جان از وسط سر تا پشت گوشم از خجالت داغ می شود. باقدمهای آهسته سمت مبل میروم و کنار سحر میشینم. مهسا به رستمی دست می دهد و روی مبل تک نفره کنار ما میشیند. خوب که دقت میکنم بطری های مشروب را روی میز میبینم. چشمهای گرد و متعجبم سمت آیسان می گردد و تنها با یک لبخند سرمست مواجه می شوم. رستمی به دسته ی یکی از مبل ها درست کنار پریا تکیه میدهد و درحالیکه کف دستهایش رابه هم میمالد،آهسته و شمرده می گوید: خب،خیلی خیلی خوش اومدید.چهره های جدید می بینم .... (و به آیسان و سحر اشاره میکند)... البته این نشون میده اینقد بامن احساس صمیمیت میکنید که دوستاتون رو هم اوردید.ازین بابت خیلی خوشحالم.به طرف آشپزخانه می رود و ادامه می دهد: اول با بستنی شروع میکنیم .چطوره؟ همه باخوشحالی تایید میکنند. برایمان بستنی میوه ای می آورد و خودش گیتار به دست میگیرد تا سوپرایزش را باتمرکز تقدیم مهمان ها کند.همانطور که به چهره اش خیره شده ام با ولع بستنی می خورم. یک پایش را روی پای دیگرش میندازد و شروع میکند به خواندن آهنگ ای الهه ی ناز. دستهایش ماهرانه روی سیم ها می لغزد و صدای دلچسبش در فضا می پیچد. باذوق گوش می دهم و به فکر فرو می روم. زندگی یعنی همین.همیشه باید لذت ببریم.بعداز خوردن بستنی ازما درخواست میکند که به صورت هماهنگ یک شعررا بخوانیم و او دوباره گیتار بزند. همگی بعداز مشورت تصمیم میگیریم که شعر سلطان قلبم را بخوانیم. همزمان باخواندن شعر سرهایمان راتکان می دهیم و فارغ از غم های دنیا و زندگی های شخصیمان در یک اتفاق ساده غرق میشویم. قسمتی از شعرراخیلی دوست داشتم.تنها یک جمله، خیلی کوچیکه دنیادنیا.گذشت زمان درک این جمله را برایم ملموس تر میکرد. دراول مهمانی تمام روحم رضایت را می چشید. هرچه می گذشت،ازادی چهره ی دومش را رو میکرد. تفریح سالم جمع به کشیدن سیگارو قلیون و خوردن مشروب و....کشیده شد. من مات و مبهوت در کنج پذیرایی ایستاده بودم و تنها تماشا میکردم. چندمرد دیگر هم به خانه ی رستمی امدند و تصویر ساختگی من از استقلال خراب شد. تمام دوستانم سرمست باهم می رقصیدند و هرزگاهی مراهم کنارخودشان میکشیدند. حالت تهوع و سرگیجه دارم.یکی ازدوستان استاد که نامش سپهر است بایک بطری و سیگار سمتم می آید و مرا به رقص دعوت میکند. بااخم اورا پس میزنم و باقدمهای بلند به سمت در خروجی می روم که یکدفعه دستی محکم ازپشت بازوام رامی گیرد ومرا به طرف خودش میکشد. باترس به پشت سرم نگاه میکنم و بادیدن لبخند چندش آور سپهر جیغ میکشم. دستم را محکم گرفته و پشت سر خودش به سمت راه پله میکشد. قلبم چنان میکوبد که نفس کشیدن را برایم سخت میکند.باچشمان اشک الود با مشت چندبار به دستش میزنم و خودم راباتمام توان عقب میکشم. سپهر دستم را ول میکند و می خندد. روسری ام راکه روی شانه ام افتاده ،دوباره روی سرم میندازم و به سمت در می دوم. رستمی خودش رابه من می رساند و مقابلم می ایستاد. باصدای بریده از شوک و لبهای خشک ازترس داد میزدم: ازت بدم میاد دیوونه!میخوام برم بیرون!برو کنار!  شانه هایم را می گیرد و باخونسردی جواب می دهد: عزیزم! سپهر رو جدی نگیر زیادی خورده، یکوچولو بالازده. یکم خوش بگذرون. شانه هایم را بانفرت از چنگش بیرون میکشم و دوباره داد می زنم: نمیخوام.برو کنار.برو! پرستو بین رقص نگاهش به من می افتد و به سمتم می آید. موهای موج دار و شرابی اش کمی بهم ریخته. ابروهایش را درهم میکشد. پرستو: چت شده محیا؟ عصبی می شوم و جواب میدهم: مگه کور بودی ندیدی داشت منو می برد باخودش بالا؟ ↩️ ... :مهیاسادات_هاشمی بدون ذکر منبع و نام نویسنده پیگرد الهی دارد. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
دلم تنگه هوای یاس کرده نظر بر حضرت عباس (ع )کرده ظفر نزدیک بود نزدیکتر شد دلتنگم چنین احساس کرده
شب نهم از علمدار می خوانند،از عمویی مهربان،از یگانه سقای عالم... از گریه ی بلندِ ارباب بر جسم بی جان برادرش و از آب که همیشه تشنه ی لب های خشکیده ی سقاست...
اَلسَلامُ عَلَیکَ یا قَمَرَالعَشیرَه اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبَالْفَضْلِ الْعَبَّاسَ ابْنَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ... 🖤