🍁زخمیان عشق🍁
تبعید کن مرا به ضیافت ِ آغوشت و نیایش ِ دوستت دارم های بی مرز … #آغوش... #زهرا_صافی ✍ #شهید_روح_ا
ویژگی خاصش عاشق پیشه بودنش بود! آری! عاشق پیشه!عاشق هرچیزی که او را بیشتر به یاد معبودش می انداخت...مثل خانواده اش
علاقه زیادی به رسیدگی به حیوانات خانگی و گل و گیاه داشت.
از خصوصیات بارزش رسیدگی به امور مردم و گره گشایی از کارشان بود.
از محبان اهل بیت خصوصا امام_حسین (ع) بود،به طوری که ذکر و فعل و درخواستش در امام حسین (ع) و خدمت به ایشان خلاصه می شد...
حتی برای نام گذاری فرزندانشان از اسما ائمه مدد گرفتند.
ایشان اصرار داشتند که همسرشان در ایام_محرم حسین آقا را از شیر بگیرند تا فرزندشان همنوا با اطفال کربلا باشد...
در یک دوره 40 روزه جهاد در سرزمین کربلا شرکت کردند.این دوره مصادف با عرفه بود،ایشان با زحمات فراوان و کار شبانه روزی توفیق پیدا کردند که دعای عرفه را در حرم امام حسین زمزمه کنند.در این مدت توفیق زیارت شش امام معصوم را پیدا کردند.
روز جمعه مصادف با اول محرم نزدیک ظهر در عملیات عاشورا در منطقه جرف الصخر در 30 کیلومتری کربلا در اثر انفجار تله انفجاری از ناحیه قفا مورد اصابت قرار گرفتند و به فیض شهادت نائل آمدند.
#شهید_روح_الله_مهرابی ❤️
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
تازه از مدرسه برگشته بود، آمد پیش من و گفت: مادر اگه یه چیزی بخوام برام میخری؟ با خودم گفتم حتماً دستِ دوستاش یه چیزی خوراکی ای دیده دلش کشیده، گفتم: بگو مادر، چرا نخرم،
گفت: کتاب نهجالبلاغه میخوام، اون موقع (دوران طاغوت) کم کسی پیدا میشد اهل قرآن و نماز باشه، چه برسه به نهجالبلاغه، هر طوری بود بعد از چند روز، مقداری پول جور کردم و بهش دادم، وقتی از مدرسه آمد دیدم در پوست خودش نمیگنجه، کتاب بزرگی دستش بود، فکر نمیکردم برا خوندنش وقت بذاره، اما از اون روز به بعد همیشه باهاش بود، حتی توی جنگ.
🌷شهید علی اکبر رحمانیان🌷
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
#رمان #قبله_ی_من_ دو چشم تو مناجات است و بغض من اذان صبح و باران محبت را درون چشم تو دیدم #ی
#قبله_ی_من
#قسمت24
دردلم قند آب می شود.
_ چشم!
_ دوس دارم سر کلاس چهارشنبه ببینمت!
تمام بدنم گر می گیرد. چه گفت؟؟؟!!! خدای من یکبار دیگر می شود تکرار کند؟؟؟؟!!
دهانم را از جواب مشابه پر میکنم که مادرم به اتاقم می آید و می گوید: ناهارحاضره! بیارم؟
با اشاره ی ابرو جواب می دهم: نه!
محمدمهدی تکرار میکند: میبینمت درسته؟
_ بله حتما!
از طرفی مادرم می پرسد: با کی حرف می زنی!؟
چه بد موقع به اتاقم آمد. خیلی عادی یک دفعه میگویم: امم...راستی استاد! میخواستم خودم زنگ بزنم و بگم کجاها رو درس دادید!
زیر چشمی مادرم را زیر نگاهم می گیرم. جمله ام جواب سوالش را می دهد. لبخند گرمی میزند و از اتاق بیرون می رود.
محمدمهدی خیلی خوبه که اینقد پیگیری! ولی الان باید حواست به خودت باشه!
_ اونو که گفتم چشم!
_ بی بلا دختر!
_ لطف کردید زنگ زدید،خیلی خوشحال شدم!
_ منم خستگیم در رفت صداتو شنیدم!
جملاتش پی در پی مثل سطلهای آب سرد روی سرم خالی می شد. لب می گزم و جواب میدهم: بازم لطف دارید!
_ مزاحم استراحتت نمی شم! برو بخواب. عصری دکتر یادت نره. چهارشنبه...
جمله اش را کامل میکنم: می بینمتون!
_ آفرین! فعلا خداحافظ!
_ خدافظ!
تلفن را قطع میکنم و برای پنج دقیقه به صفحه اش خیره میمانم. حس میکنم خوب شدم! دوست دارم بلند شوم و تا شب از خوشحالی برقصم! اما حیف تمام بدنم درد میکند! نمی فهمیدم گناه به قلبم نشسته! به اسم علاقه به استاد و حس پدرانه، خودم را درگیر کردم! شاید باورش سخت باشد. من همانی هستم که از مهمانی رستمی بیرون زدم تا به یک مرد غریبه نزدیک نشوم... اما توجهی نکردم که همیشه میگویند: "یکبار جستی ملخک!..."
↩️ #ادامہ_دارد...
#نویسنده:مهیاسادات_هاشمی
#کپی بدون ذکر و نام نویسنده پیگرد الهی دارد.
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
#قبله_ی_من #قسمت24 دردلم قند آب می شود. _ چشم! _ دوس دارم سر کلاس چهارشنبه ببینمت! تمام بدنم گر
#قبله_ی_من
#قسمت25
دوروز خودم را با آب میوه های طبیعی خفه کردم تا کمی بهتر شوم و به مدرسه بروم. مادرم مخالفت میکرد و میگفت تا حسابی خوب نشدی نباید بری. بدنم ضعیف بود و همین خانواده ام رانگران میکرد. هوای اصفهان رو به سردی می رفت و بارش باران شروع شده بود.چهارشنبه صبح با خوشحالی حاضر شدم و یک بافت مشکی که کلاه داشت را تنم کردم. رنگ مشکی به خاطر پوست سفید و موهای روشنم خیلی بمن می آمد. کلاه راروی سرم انداختم ، کوله ام را برداشتم و با وجودی پراز اسم محمدمهدی به طرف مدرسه حرکت کردم...
قبل ازرسیدن به مدرسه، مسیرم راکج میکنم و به یک گل فروشی میروم.شاخه گل رز سفیدی را می خرم و بااحتیاط درکوله ام میگذارم. سرخوش ازمغازه بیرون می زنم و مسیر را پیش می گیرم. هوای سرد و تازه را با ریه هایم می بلعم. کلاه بافتم راروی سرم میندازم و به پیاده رو می روم. چنددقیقه نگذشته صدای بوق ماشین ازپشت سرم ، قلبم را به تپش میندازد. می ایستم و به سمت صدا برمیگردم. پرشیای سفید رنگی چندمتر عقب ترایستاده و برایم نور بالا میزند.اهمیتی نمی دهم و به راهم ادامه میدهم. دوباره بوق میزند. شانه بالا میندازم و قدم هایم را سریع تربرمیدارم.
پشت هم بوق میزند ومن بی تفاوت روبه رو را نگاه میکنم. همان دم صدای استاد پناهی برق ازسرم میپراند: محیا؟ بوق ماشین سوختا!
متعجب سرمیگردانم و بادیدن چهره اش باخوشحالی لبخند عمیقی میزنم. به طرف ماشینش میروم و باهیجان سلام میکنم. عینک دودی اش رااز روی چشمهایش برمیدارد وجواب می دهد: علیک سلام. خداروشکر خوب شدی.
_بعله.
درحالیکه سوار ماشین می شود، بلند می گوید: بدو سوارشو دیرمیشه.
_ نه خودم میام!
_ تعارف نکن. سوارشودیگه.
ازخداخواسته سوار میشوم و کوله ام راروی پایم می گذارم. دستی را روبه پایین فشار می دهد و آهسته حرکت میکند.
فضای مطبوع ماشین به جانم میشیند. شاید الان بهترین فرصت است.زیپ کیفم راباز میکنم ، گل را بیرون می آورم وروی داشبورد میگذارم. جامیخوردو سریع میپرسد: این چیه؟!
_ مال شماست.
لبهایش به یکباره جمع و نگاهش پرازسوال می شود: برای من؟ به چه مناسبت؟!
_ بله. برای تشکر از زحمتاتون!
دست دراز میکند و گل را برمیدارد.
_ شاگرد خوب دارم که استاد خوبیم.
نگاهم میخندد و اوهم گل را عمیق می بوید.دنده را عوض میکند و گل رادوباره روی داشبورد میگذارد. زیر چشمی نگاهم میکند. خجالت زده خودم را در صندلی جمع میکنم و میپرسم: خیلی که عقب نیفتادم؟!
_ نھ. ساده بود مباحث.چون تو باهوشی راحت با یه توضیح دوباره یاد میگیری
_ چه خوب! " باشیطنت می پرسم" خب کی بهم توضیح بده؟
لبهایش رابازبان تر میکند و بالحن خاصی میگوید: عجب سوالی!چطوره یجای خاص بهت یاد بدم؟!
ابروهایم را بالا میدهم و باذوق می پرسم: کجا؟!
_ جاشو بهت میگم!امروز بعد مدرسه چطوره؟
میدانم مادرو پدرم نمی گذارند و ممکن است پوستم را بکنند و باآن ترشی درست کنند اما بلند جواب می دهم: عالیه.
باتکان دادن سر رضایتش را نشان می دهد. خیلی زود میرسیم. چندکوچه پایین تراز در ورودی نگه میدارد تا کسی نبیند.تشکر میکنم و پیاده میشوم.
↩️ #ادامہ_دارد...
#نویسنده:مهیاسادات_هاشمی
#کپی بدون ذکر و نام نویسنده پیگرد الهی دارد.
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#دوکلمه_حرف_حساب
کاش مثل روزهای جنگ ، یکی پیدا می شد و #میدانهای_مین را نشانه گذاری می کرد ... اینروزها در خیابانهای شهر ،
هر روز
چشممان به تلۀ انفجاری گناه گیر می کند و اسیر نفس هوسباز می شویم .
اسارتگاه نفس ، جای خیلی بدی است ... جلادهای آنجا، با معجونهای وسوسه کننده و لذتهای خیالی، آدم را ،شکنجه می کنند ، راه فرار هم ندارد .
البته همیشه یک راه فرار هست ؛ « فَرِّ إلَی الْحُسَین علیه السَلام
#در_آرزوی_شهادت
#شهدا_التماس_نگاه
#محرم
╭─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─╮
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗
قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان
اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ،
أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ.
أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً.
اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.
اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى.
اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ
اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ،
وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ،
وَاجْعَلْهُ
اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ،
وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
اللهم عجل الولیک الفرجــ✨
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
4_5949258406291309454.mp3
زمان:
حجم:
6.02M
زیارت عاشورا
با صدای آهنگران
خیلی زیبا التماس دعا
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh