💠پیکر شهید نیروی انتظامی در سبزوار تشییع می شود
🌷پیکر شهید سید مصطفی محبی پارسا که در درگیری با اشرار در ایرانشهر به شهادت رسید، صبح پنجشنبه، ۲۸ شهریورماه در سبزوار تشییع میشود.
🔹سید مصطفی محبی پارسا، از اهالی شهرستان سبزوار که متاهل و ساکن این شهر بود، شب گذشته در ایرانشهر حین درگیری با اشرار مسلح به درجه رفیع شهادت نائل شد.
پیکر این شهید گرانقدر فردا چهارشنبه از زاهدان به مشهدالرضا منتقل و پس از تشییع، شب همان روز به سبزوار منتقل خواهد شد.
🍁زخمیان عشق🍁
سجود کرد تو را آفتاب وقت غروب ... #مولانا ✍ #شهید_محمدرضا_تورجی_زاده ❤️ نشر معارف شهدا در ایتا
در همان دوران کودکی عشق و ارادت به خاندان نبوت و امامت داشته و با شور وصف ناپذیر در مجالس عزاداری شرکت می نمود...
در کودکی بسیار با وقار نظیف و تمیز بوده به گونه ای که در میان همگنان ممتاز بود. ایشان دوران تحصیل را همراه با کار و همیاری در مغازه پدر آغاز نمود .
پدرش به دلیل علایق مذهبی برای دوره راهنمایی ایشان را در مدرسه مذهبی احمدیه ثبت نام نمود. کلاس سوم راهنمایی شهید مقارن با قیام مردم قم شده بود که شهید با جمعی از دوستان هم کلاسی، چند نوبت تظاهراتی در مدرسه تدارک دیده و از رفتن به کلاس خودداری کرده بودند.
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده ❤️
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#فرازی_از_یک_وصیتنامه
"فردای قیامت جلوی تک تک آنهایی را می گیرم که بخواهند با خون من و امثال من و شهدایی که با خون خود راہ کربلای حسین(ع) را هموار کردند به پست و مقام برسند و از این طریق به آرزوی دیرینه خود که چپاول کردن اموال مردم است نائل آیند و بخواهند مثل زالو خون ملت عزیز و مظلوم را بمکند..."
#شهید_کریم_محمدپور❤️
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
" شهدا " . . .
اعتبار این مرز و بومند ،
اعتبارمان را از پلاکها پاک نکنیم
#کوچه_شهید
#شهید_حذف_شدنی_نیست
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
May 11
مـردی ڪہ سرش
هوای پـرواز گرفت
سردار بہ جبهه رفت و
" بی سر " برگشـت ...
قبل از شهادتـش
بارها به من گفته بود :
من ڪہ شهیـد شدم ،
مرا باید از روی پا بشناسید
من دوست دارم مثلِ
امام حسین (؏) شهیـد شوم .
✍ به نقل از : همسر شهید
#سردار_بی_سـر
#شهید_یونس_زنگی_آبادی🌷
#فرمانده_تیپ_امام_حسین
#لشڪر41ثـارالله_ڪرمان
#شهادت_ڪربلای5_شلمچه
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
« محو روضهی امام حسین » ...
هر هفته توی خونه روضه داشتیم
وقتی آقا شروع می کرد به خوندن ،
تا اسم امام حسین (ع) می اومد
حاجی رو میدیدی که اشکش جاری شده.
حال عجیبی میشد با روضه امام حسین(ع)
انگار توی عالم دیگه ای سیر می کرد....
یه بار وسطِ روضه . . .
مصطفی رفته بود بشینه رو پاش؛
متوجه بچه نشده بود، انگار ندیده بودش!
گریهکنون اومد پیشِ من،
گفت: « بابا منو دوست نداره
هر چی گفتم جوابم رو نداد ...»
روضه که تموم شد، گفتم:
«حاجی، مصطفی اینطوری میگه.»
با تعجب گفت:
« خدا شاهده نه من کسی رو دیدم
نه صدایی شنیدم...»
از بس محوِ روضه بود ….
✍ راوی: همسر شهید
#شهید_عبدالمهدی_مغفوری
#قائممقام_ستاد_لشکر۴۱ثارالله
#شهادت_عملیاتکربلایچهار۱۳۶۵
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh.
🍁زخمیان عشق🍁
عطرها بی رحم ترین عناصر زمینند ! بی آنکه بخواهی... می برندت تا قعر خاطراتی که برای فراموشیشان تا پای
"تا به حال زحمت او را نکشیدهام. او اربابم، سرورم، مشاورم و معلم قرآن بود.
پسرم بلبل امام_حسین(ع) بود و از بسیج وارد سپاه و بعد هم تکاور شد و برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریه رفت و شهید شد که همه اینها لطف خداوند است. خیلی مهربان بود، من را به کربلا فرستاد و گفت که حق مادرم گردنم نماند راهیان نور هم من را میبرد و همیشه میگفت مامان برایم دعا کن. من هیچ وقت نتوانستم دعا کنم شهید شود، چون مادر هستم، اما میگفتم پسرم هر چه لیاقت داری و صلاح است، خدا بدهد. به جای اینکه من سر او را روی سینهام بگذارم و دست بر سرش بکشم، او سر من را روی سینهاش میگذاشت و روی سرم دست میکشید و میگفت مادرم زحمتکش است.
#شهید_علی_اصغر_الیاسی❤️
#راوی_مادرشهید ✍
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh.
برادر شهید:
🌸 آرزویش #شهادت در راه اسلام و قرآن بود و در آخرین سفری که به #کربلا داشت میگفت: من حاجتم را از آقا گرفتم.
🌸 یک روز قبل از شهادت،
یکی از دوستانش که مجروح شده بود و اکبر به بالای سرش رسید، به اکبر میگوید:
#محمود_بیضائی شهید شده و چند شب قبل از شهادتش در #خواب دیده بود که با تو (یعنی شهید شهریاری) در #باغی بزرگ و سرسبز در حال قدم زدن است.
🌸فردای آن روز اکبر هم در اطراف حرم مطهر #حضرت_زینب(ع) بر اثر اصابت ترکش به درجه رفیع #شهادت نائل شد.
#شهید_اکبر_شهریاری
#حافظ_قرآن
#ذاکر_اهل_بیت
نشر معارف شهدا ایتا @zakhmiyan_eshgh
🏴
این کریمی را که من دارم گدایی میکنم
مطمئن هستم که پشت در به دادم میرسد...
دست بردارید مردم از سر من چون که من،
دلبری دارم که او بهتر به دادم میرسد....
🍁زخمیان عشق🍁
چہ زیبا یاران، پشت سرت صف ڪشیده اند گویی همچنان در #رڪاب #فرمانده آماده اند اما ایݧ بار شاید همـہ #
🕊🍂 #دوستان_شهدا 🍂🕊
✍ #برگی_از_خاطرات
حاجی
خیلی به بسیجی ها
علاقه
داشت.
وقتی یکی از نمایندگان مجلس
پیش اون اومد و گفت
شنیدیم می خوای نماینده بشی،
گفت :
نه
من هرگز همچین فکری نکردم.
بنده یک بسیجی هستم
و اگر مسئولین اجازه می دادند
و فرماندهی را از دوش من بر می داشتند،
من به عنوان یک بسیجی می رفتم توی سنگرها.
نماینده گفت :
خب اینجا هم درمجلس به تو احتیاج داریم.
اما حاجی جواب داد:
من دراین بیابانها و جبهه ها انسی پیدا کردمـ
که به هیچ وجه
حاضر نمیشم اونجارو ترک کنم
بیایم نماینده شوم!!!
سه ماه بعد شهید شد
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
شادی روح شهدا #صلوات
🌼🕊🌼🕊🌼🕊🌼
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
زندگی نامه و خاطرات #شهید_مرتضی_ابوعلی_ #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_esh
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_مرتضی_عطایی
✫⇠قسمت :1⃣
#نورچشمم
✍ به روایت همسر گرامی شهید
🌻رویم را با همان دست عرق کرده کیپتر گرفتم و دوباره نفس عمیقی کشیدم تا شاید صدای تپشهای قلبم کمی آرامتر شود. آنقدر تند و بیوقفه میزد که صدایش تو سرم میپیچید.
🌻صدای آرام اما مردانه مرتضی حواسم را آورد سر جایش. پسر 23 سالهای که شاگرد مغازه پدرش بود و به کاری بودن، زبانزد خاص و عام. یکی از دوستانم با برادر مرتضی ازدواج کرده بود و حالا واسطه این ازدواج شده بود.
🌻او که شروط ساده مرا برای ازدواج میدانست، مرتضی را معرفی کرده بود. کلی از اخلاق و رفتار و تدینش تعریف کرد و گفت: «مریمجان، باور کن اینقدر این پسر اهل کاره که به قول قدیمیها با دست بزنی پشتش، خاک ازش بلند میشه!»
🌻حالا هم مقابل هم نشسته بودیم تا به قول بزرگترها سنگهایمان را با هم وابکنیم ولی مگر شرم و حیا میگذاشت حتی سرم را بلند کنم تا ببینم ظاهرش چه شکلی است! فقط و فقط تُن صدای آراماش را گوش میدادم و چشم دوخته بودم به گلهای قالی.
🌻فقط سه چهار سانت پایین پاچه شلوارش را میدیدم. سر و ته حرف زدنمان به یک ربع نکشید. فقط کمی راجع به مسائل کلی صحبت کردیم. همان یک ربع کافی بود تا شیفته کلام و نگاه خاصش به زندگی شوم. حس کردم مرتضی مردی است که میشود برای ادامه زندگی به او تکیه کرد.
🌻قرار شد پدر و مادرم بروند خانهشان تا شرایط زندگیشان را از نزدیک ببینند. پدر آقامرتضی همانجا گفته بود: «مهریه دختر و عروس بزرگترم 114 سکه طلا و یک سفر حج است. اگه شما حرفی ندارید، همین مهریه رو برای دختر شما هم قرار بدیم.» پدرم موافق بود. نوشته بودند و امضا کرده بودند و قرار نامزدی و عقد را هم گذاشته بودند.
🌻به خودم که آمدم دیدم به مرتضی بله را گفتهام و باید برای خرید آینه و شمعدان و حلقه برویم بازار. هنوز درست و حسابی صورتش را ندیده بودم. او را با همان تن صدای آراماش میشناختم.
🌻جواب آزمایشمان را که گرفتیم، تازه برای بار اول توی صورتش نگاه کردم. او هم همینطور. بعدها میگفت: «جواب آزمایشمان که مثبت شد، توی دلم گفتم خب حالا که قراره محرم بشیم پس حتما موقع خداحافظی نگاهش میکنم.» بار اول، همانجا چشم تو چشم شدیم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ #خاطرات_شهید_مرتضی_عطایی ✫⇠قسمت :1⃣
📖کتاب "ابوعلی کجاست؟"، نخستین کتاب از مجموعه کتابها با عنوان «تاریخ شفاهی جبهه مقاومت انقلاب اسلامی»، تحقیق: محمدمهدی رحیمی، تدوین: نوید نوروزی، نشر معارف