عجله نکن ؛
همه اش ؛ #همین است و بس ؛
مَنْ عَمِلَ صَالِحًا فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ ؛
أَسَاءَ فَعَلَيْهَا ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ ...
كارشايسته به سود خود توست ؛
و هر بدى به زيانت ؛
و بسوی او برمیگردی ...
#وقتدنیاکماست ؛ مراقب باشیم ...
می گفت :
« پاسدار یعنی کسی که
کار کنه، بجنگه، خسته نشه
کسی که نخوابه ، تا وقتی
خود به خود خوابش ببره...»
یه بار توی جلسهی فرماندهان
داشت روی کالک، شرایط منطقه رو
توضیح میداد؛ یه دفعه وسطِ صحبت
صداش قطع شد. از خستگی خوابش
برده بود دلمون نیومد بیدارش کنیم
چند دقیقه بعد که خودش بیدار شد
عذر خواهی کرد ؛ گفت: سه چهار روز
هستش که نخوابیدم ...
#سردار_بیادعا
#شهید_مهدی_باکری
#فرمانده_لشکر۳۱عاشورا
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
✨
هر وقت گره به کارتون خورد
زود بروید در خانهی شیرخوارهی اباعبدالله(ع)...
کسی یک اربعین نشست؛روز آخر امام حسین(ع) را ملاقات کرد.
به امام گفت:
آقا مردم گرفتارند
امام فرمودند:
مگر این مردم علیاصغر(ع) من را ندارند که اینقدر گرفتارند؟؟
#آیت_الله_حقشناس_ره♥️
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
✍بخشی از وصیتنامه تاریخی #شهید_داوود_عابدی⇩⇩
●بدانید که نه تنها من بلکه تمام شهدا از کسانی که به هر نحوی و در هر لباسی با این انقلاب و امام مخالفت کنند و یا بی تفاوت باشند و امام امت را در این گرفتاری ها و مشکلات تنها بگذارند، نخواهیم گذشت عزیزان و عاشقان روح اللّه امام و جمهوری اسلامی امانتی است در دست ما قدر این تحفه الهی را بدانید تا به عذاب الهی دچار نشویم این انقلاب و این پیروزی ها با حرف بدست نیامده برای لحظه لحظه آن جوانان غیورمان خون داده اند و جان داده اند تا به اینجا رسیده ایم.
☑️ پا روی این خون ها نگذارید اُمت حزب اللّه دلخوش باشید که این دلقک هایی که در گوشه و کنار مملکت دست به خرابی ها می زنندنمی توانند این خون ها را پایمال کنند و نمی توانند مقابل چرخ عظیم انقلاب بایستند.زیرا که این مملکت به فرموده #امام:مملکت #امام زمان {عج} است
و هر صاحبخانه ای، خود از خانه اش محافظت می کند.
و ان شاءاللّه به زودی همگی آنها از بین خواهند رفت. از کرم مولا
#شهدا
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
34.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دفاع مقدس، نام آشناترین واژه در قاموس حماسه های عزت آفرین ایران است که خاطرات دلاوری های آن، در تاریخ شکوهمند این دیار به یادگار خواهد ماند.
زیباترین فصل این فرهنگ، خالقان این حماسه عظیم اند که با صلابت اراده و نور ایمان، رهنورد راه مقدّسی شدند که پاداش آن، جاودانگی و بقا بود.
#هفته_دفاع_مقدس
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
˙·•°❁ #معرفی_شهدا ❁°•·˙
🌷 #سردار #شهید_داوود_عابدی
تاریخ ولادت :1342
تاریخ شهادت :1363
مـسئولیت: معاون گروهان میثم لشگر 27
محل شهادت عملیات والفجر مقدماتی
منطقه حـاج عـمران
#شهدا_رهبرم_را_دعا_کنید
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
#يك_بند_انگشت....!!
🌷سال ٧٢ در محور فکه، اقامت چند ماهه اى داشتیم. ارتفاعات ١١٢ ماواى نیروهاى یگان ما بود. بچه ها تمام روز مشغول زير و رو کردن خاک هاى منطقه بودند. شب ها که به مقرمان برمى گشتیم، از فرط خستگى و ناراحتى، با هم حرف نمى زدیم! مدتى بود که پیکر هیچ شهیدى را پیدا نکرده بودیم و این، همه ى رنج و غصه بچه ها بود.
🌷یکى از دوستان براى عقده گشایى، معمولاً نوار مرثیه حضرت زهرا (علیها السلام) را توى خط مى گذاشت، و ناخودآگاه اشک ها سرازیر مى شد. من پیش خودم مى گفتم: «يا زهرا! من به عشق مفقودین به اینجا آمده ام؛ اگر ما را قابل مى دانى مددى کن که شهدا به ما نظر کنند، اگر هم نه، که برگردیم تهران....»
🌷روز بعد، بچه ها با دل شکسته مشغول کار شدند. آن روز ابر سیاهى آسمان منطقه را پوشانده بود و اصلاً فکه آن روز خیلى غمناک بود. بچه ها بار دیگر به حضرت زهرا (علیها السلام) متوسل شده بودند. قطرات اشک در چشم آنان جمع شده بود. هر كس زیر لب زمزمه اى با حضرت داشت. در همين حين....
🌷....در همین حین، درست رو به روى پاسگاه بیست و هفت، یک «بند» انگشت نظرم را جلب کرد. با سرنیزه مشغول کندن زمین شدم و سپس با بیل وقتى خاک ها را کنار زدم یک تکه پیراهن از زیر خاک نمایان شد. مطمئن شدم که باید شهیدى در اینجا مدفون باشد. خاک ها را بیشتر کنار زدم، پیکر شهید کاملاً نمایان شد. خاک ها که کاملاً برداشته شد، متوجه شدم شهیدى دیگر نیز در کنار او افتاده به طورى که صورت هر دويشان به طرف همدیگر بود.
🌷بچه ها آمدند و طبق معمول، با احتیاط خاک ها را براى پیدا کردن پلاک ها جستجو کردند. با پیدا شدن پلاک هاى آن دو ذوق و شوقمان دو چندان شد. در همین حال بچه ها متوجه قمقمه هایى شدند که در کنار دو پیکر قرار داشت، هنوز داخل یکى از قمقمه ها مقدارى آب وجود داشت. همه بچه ها محض تبرک از آب قمقمه شهید سر کشیدند و با فرستادن صلوات، پیکرهاى مطهر را از زمین بلند کردند. در کمال تعجب مشاهده کردیم که پشت پیراهن هر دو شهید نوشته شده: «مى روم تا انتقام سیلى زهرا بگیرم....»
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍂
ما همان مردان ترکش خورده ايم
مرگ را خورديم، اما زنده ايم
ما زجمع تيغ و آتش زاده ايم
ما تقاص عشق راپس داده ايم
ما بسيجي با ولايت زنده ايم
در رکابش تاابد رزمنده ايم
هفته دفاع مقدس
گرامی باد
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🌸🌸🌸🌸🍃🍃🍃🌸🌸🌸
همیشه میگفت:
میخواهم به گونهای شهید شوم
که حتی تکه هـای بدنم را
نتوانند جمعآوری کنند...
در مرحله دوم شناسایی منطقه عملیاتی
به همراه شهید شوندی و احمد بیابانی
به مناطق بازی دراز میروند که توسط
دشمن دیده و مورد هجوم قرار میگیرند.
خودرری آنها با گلوله توپ ۱۳۰ مورد اصابت
قرار گرفته و پیکر شان درآتش میسوزد.
پیکر محسن را به تهران بر میگردانند و
در قطعه ۲۶ بهشت زهرا(س) دفن میکنند.
اما زمانیکه حسین خدابخش یکی از همرزمان محسن میخواهد خودروی آتش گرفته را به
عقب برگرداند متوجه میشود تکهای از بدن
او در خودروی سوخته جامانده است.
تکه به جامانده بدن را در روستای مشکنار در نزدیکی منطقه بازی دراز یعنی مشهد شهید دفن می کنند تا محسن برای همیشه در غربِ
کشور ماندنے شود...
ولادت : ۱۳۳۶ تهران
شهادت : ۱۳۶۱ سرپل ذهاب
سمت : فرمانده عملیات سپاه غرب
#شهید_محسن_حاجی_بابا
#روحش_شاد_با_صلوات
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
موذن #اذان می گوید ؛
دلِ گرفته، نشانه وقتِ دعاست ...
اما دلِ شکسته، نشانه استجابتِ دعاست ...
من و تو با هم خیلی فرق داریم
#تُ خیلی عاشق تری ...
اَلْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى اَدْعوُهُ ؛
فَیُجیبُنى وَاِنْ کُنْتُ بَطیَّئاً حینَ یَدْعوُنى ...
هرگاه میخوانمش زود پاسخم دهد ؛
وقتى میخواندم به کُندى به درگاهش میروم ...
🍁زخمیان عشق🍁
زندگی نامه و خاطرات #شهید_مرتضی_ابوعلی_ #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_esh
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_مرتضی_عطایی
✫⇠قسمت :4⃣
#نورچشمم
✍ به روایت همسر شهید
🌻هشت صبح میرفت سر کار. 10 نشده، زنگ میزدم حالش را میپرسیدم. سر ظهر هم میآمد برای ناهار. از بوی سر و صورتش متوجه میشدم آن روز از چه چسبی برای لولهکشی استفاده کرده. میگفتم: «مرتضی! امروز از فلان چسب استفاده کردیها!» صورتش به خنده باز میشد و میگفت: «خانوم، خوشم میاد هیچ وقت به خطا نمیری و دقیقا درست میگی.»
🌻قرار بود پالتو بخرم. رفتیم چندجا دیدیم. قیمتها آنقدر بالا بود که دلم نمیآمد آن همه پول بدهم برای یک پالتو. گفتم: «مرتضی ولش کن. بیا بریم پارچه بخریم، خودم میدوزم.» پارچه و آستر و دکمه، سرجمع شد 30 هزار تومان. آن روز مرتضی بازار امیر کار داشت. برف میآمد و هوا سرد بود ولی همراهش رفتم. کارش که تمام شد گفت: «بیا بریم یه دور بزنیم.» پشت ویترین یکی از مغازهها یک گلدان، چشم جفتمان را گرفت. با این که کمی گران بود، بی چون و چرا برایم خرید. گفت: «مریم خانوم، اینم جایزه شما که 200 هزار تومن ندادی پالتو بخری و با 30 تومن سر و تهاش رو هم آوردی.»
🌻رفته بود کربلا. گروهشان همه برگشته بودند، الا مرتضی. زنگ زدم و گفتم: «مرتضی! پس کجا موندی؟ چرا نمیای؟ همه برگشتن!» گفت: «بقیه با هواپیما اومدن من با اتوبوس برمیگردم.» وقتی آمد، سوغاتی برایم یک انگشتر طلا آورده بود. گفت: «بلیت هواپیما 250 هزار تومن بود. دیدم چه کاریه! با اتوبوس برگشتم، اون 250 هزار تومن رو دادم واسه تو این انگشتر رو خریدم.»
🌻مرتضی همه کاری میکرد تا عشق و محبتش را به من نشان بدهد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
Ali Akbar Ghelich - Hekayate Ma.mp3
8.49M
🎵 حکایت ما
#علی_اکبر_قلیچ
❤نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh