ﺗﻮﯼ #ﻭصیتنامه ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﻧﻮﺷﺖ:
" ﺍﮔﺮ ﺑﻬﺸﺖ ﻧﺼﯿﺒﻢ ﺷﺪ ﻣﻨﺘﻈﺮﺕ ﻣﯿﻤﺎﻧﻢ "
حالا ﺧﺎﻧﻤﺶ میگه:
ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺭو ﺑﺰﺭﮒ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻧﺬﺍﺷﺘﻢ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺩﻟﺸوﻥ تکون ﺑﺨﻮﺭه ...
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ ..
ﻭ ﺣﺎﻻ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻧﻮﺑﺘﻢ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺗﺎ ﺍﻭن ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﭘﺸﺖ ﺩﺭﻫﺎﯼ ﺑﺎﺯ ﺑﻬﺸﺖ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﻡ ﺭو نکشه ...
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﺪ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ ..
ﺑﺬﺍﺭ یه ﺑﺎﺭ ﻫﻢ ﺍﻭن ﻣﺰﻩ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺭو بچشه..."
💕عشق خوب است
اگر یار خدایی باشد...
#شهید_اسماعیل_دقایقی
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
#رمان #قبله_ی_من_ دو چشم تو مناجات است و بغض من اذان صبح و باران محبت را درون چشم تو دیدم #ی
#قبله_ی_من
#قسمت94
بامچ دست اشکم راپاک می کنم...درد دارد ها! دوست داشتن را می گویم!
ظرفهارا در کابینت می چینم و درافکارم دست و پا میزنم...جمعه ی دلگیری است. از
غروبش بیزارم! قلبت میگیرد...ازبچگی همینطور بود! ساعتها کند میگذرد.
عقربه ها نمی چرخند. حالت تهوع دارم! باز ویار کردم. ویار عشق! مادرم باصندل های
شیک و سرخابی اش پشت سرم رژه می رود و ظرفها را کنار دستم میگذارد. اهی
میکشد و
یک دفعه میپراند: یحیی خیلی ماهه! سوریه ماه می خواهد... بچه های بی شیله پیله،
خوب کسی رفت.
رفت؟! سرم تیر میکشد. انقدر نگویید رفت رفت! نرفته بمیرد که! اه!
لبم را گاز میگیرم.. دهانم طعم خون میدهد. مگر چقدر محکم بود؟! چانه ام میلرزد.
سردم شده! لعنتی! دستم به یک پیش دستی میخورد و روی زمین می افتد. صدای
خرد
شدنش درفضا می پیچد. مادرم دستش را روی س*ی*ن*ه ام میگذارد و ارام به عقب
هلم
میدهد..
حواست کجاست بچه؟! برو عقب پات زخم نشه!
یک قدم عقب میروم. گیجم! نمیخواهم حرف بزنم! اگرزخم شود اتفاقی نمی افتد! با
یک
چسب زخم دوا میشود. دوست داشتن چه؟! دوا ندارد. یک قدم دیگر عقب میروم،
کف پایم
یک دفعه میسوزد... ابروهایم درهم میرود، پای راستم را بالا می گیرم... قطرات شفاف
و براق روی زمین میچکد.. زخم شد!
حرکت نمیئنم و به قطراتی که پی دری روی هم سر میخورند خیره میشوم... صدای
مادرم
را دیگر نمیشنوم. فقط سایه اش را میبنم که دورم میدود و دنبال دستمال
میگردد...از پشت شانه هایم را میگیرد و کمک می کند روی صندلی پشت میز
بشینم...کف
پایم را نگاه می کند...گنگ میشنوم
شیشه رفته تو پات! باید درش بیارم!
بغض می کنم...از شیشه؟! نه! نمیدانم... با قیچی ابرو شیشه را بیرون میکشد...
هین کشیده و ارامی می گویم و پایم را جمع می کنم. زیرپایم پارچه میگیرد و دورش
را با باند میبندد. میگوید عمیق است! مثل دوست داشتن من!.
زمین را طی میکشد. قطرات خون پخش میشوند. رگه های رنگی رو به شفافیت
میروند و
میمیرند! دستم را میگیرد و تاکید می کند پایم راروی زمین نگذارم! شاید
مجبور شویم بخیه اش بزنیم! لی لی کنان به پذیرایی می روم و روی مبل می شینم.
کاش رابطه ام را بامادرم طوری میساختم که میشد مثل یک دوست به او از احساسم
بگویم.. هیچ کس از هیچ چیز خبرندارد! جز خدا و من، بنده ی خدا!
به پایم زل میزنم. یاد ان روز درپارک می افتم. چقدر نزدیک به من ایستاده بود!
چقدر نگران بود! عصبی و کالفه مراقب بود تا زمین نیفتم، لبخندکجی میزنم و به
مادرم نگاه می کنم.
زمین اشپزخانه را جارو میزند. تکه های شیشه زیر نور برق میزنند. صدای کشیده
شدنشان روی سرامیک سوهان روحم میشود. چشمانم را می بندم و سعی می کنم به
صدایشان بی توجه باشم. همان لحظه صدای زنگ خانه بلند میشود. پدراست! از
سرکار
برگشته. مادرم همچنان با جارو برقی مشغول است. حتما نشنیده! دستم راروی دسته
ی مبل میگذارم و بزور بلند میشوم. لی لی کنان سمت ایفون می روم. بین راه خسته
میشوم و چندلحظه مکث می کنم. دوباره صدای زنگ بلند میشود. با بی حوصلگی
دوباره
راه می افتم. نفس نفس زنان گوشی ایفون را برمیدارم و میپرسم: بله؟!
درصفحه نمایش اش کسی را نشان نمیدهد.
-بفرمایید؟! بابا شمایی؟!
جوابی نمی شنوم. عصبی می گویم: لطفا مزاحم نشید!
گوشی را میگذارم. به هربدبختي که میشد چرخیدم که دوباره مزاحم زنگ زد.
هوفی می گویم و باحرص گوشی را برمیدارم: بله؟! زبون ندارید؟!
صدایی درگوشی می پیچد: گل اوردم.
گوشی را میگذارم. به هربدبختی که میشد چرخیدم که دوباره مزاحم زنگ زد.
قلبم ازجا کنده میشود! حتم دارم توهم زده ام! با سرانگشتانم عرق پشت لبم را
میگیرم. اب دهانم را قورت میدهم. باید دوباره حرف بزند!
دهانم را ازشدت لرزش نمیتوانم کنترل کنم:
ش... شما؟
جوابی نمیدهد. دستم را مشت می کنم
↩️ #ادامہ_دارد...
#نویسنده:مهیاسادات_هاشمی
#کپی بدون ذکر و نام نویسنده پیگرد الهی دارد.
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
#قبله_ی_من #قسمت94 بامچ دست اشکم راپاک می کنم...درد دارد ها! دوست داشتن را می گویم! ظرفهارا در ک
#قبله_ی_من
#قسمت95
پرسیدم شما؟!
دست فروشم!
چندباری پلک میزنم و مشتم را به دیوار میکوبم. چقدر صدایش اشناست!
-ببخشید اقا... ولی ما گل.. نمیخوایم.
بغضم را قورت میدهم. دیوانه شده ام! یحیی عقلم را به تاراج برده است! به گمانم
همه عالم اوست! و او همه ی عالم من! گوشی رااز کنار صورتم عقب میبرم که یک
دفعه او در صفحه ی نمایش ظاهر میشود. مثل لکنت زبان گرفته ها. زمزمه می کنم:
ی...ی...یح...یحیی!
لبخندش عمیق تر و بزرگ تراز هرباردیگر است! مو و ریشش را کوتاه کرده و دور
گردنش
چفیه مشکی را به حالتی خاص گره زده! درست مقابلش، از زیر چانه به ببعد دسته ای
بزرگ از گل های رز دیده میشود! گیج به پشت سرم نگاه می کنم. صدای جارو برقی
قطع میشود.
محیا؟! دخترمگه نگفتم بشین سرجات! اگر خون ریزیت زیاد شه. همه جامو نجس می
کنی بچه.
دهانم راچندبار باز و بسته می کنم. اما هیچ صدایی بیرون نمی اید...اشکها به
پهنای صورتم میلغزند و پایین می آیند. بادست به صفحه ی نمایش اشاره می کنم و
دوباره برای صدا زدن مادرم تقلا می کنم... نفسم بند امده!
محیا؟ محیا.
صدای مادرم هرلحظه نزدیک تر میشود. به سمت راه پله میرود که بزور و باصدایی
خفه صدایش می کنم: ماما...
برمیگردد و با دیدن من و گوشی درون دستم به سمتم می اید
چی شده؟ چرارنگ به صورت نداری!
موهای سشوار شده و کوتاهش را با شانه ی کوچک و دندانه بلندش عقب میدهد و
به صفحه
نمایش نگاه می کند
این کیه؟ چقدم اشناست.
چشمهایش را تنگ می کند
اوا! یحیی است؟! مگه نرفته بود سوریه؟! چرا خشکت زده! درو وا کن براش
گوشی رااز دستم میقاپد و به یحیی میگوید: سالم پسرم! خوش اومدی...!
و بافشار دادن دکمه ی گرد و کوچک دررا برایش باز می کند. به سرعت گوشی را
سرجایش
میگذارد و شانه هایم را میگیرد. بدو برو یچیزی بپوش! چرا آبغوره گرفتی مادر! بدو
برو بالا.
گیج سرتکان میدهم و لی لی کنان سمت راه پله میروم که دوباره صدایش بلند
میشود؛
الان وقت چلاق شدن بود آخه؟
اهمیتی نمیدهم. دست و پاهایم سر شده. به پله ها نگاه می کنم. انگار حسابی
کش امده... فکر می کنم. هیچوقت به اتاقم نمیرسم!
درکمدم را باز می کنم و به طبقات پر از لباس و ساک های رنگی تکیه میدهم. لبم را
محکم گاز میگیرم و به موهایم چنگ میزنم. چرااینجاست! چرا باگل! یلدا خبر نداشت؟
یعنی نگفته که به اینجا می آید؟! سرم را بالا میگیرم و به پیراهن های گل دار و
راه راه و خال خالی ام چشم میدوزم... کدام را بپوشم! مهم نیست.. باید سریع پایین
بروم... باید بفهمم چرا آمده! اما... اما و زهرمار! دست میندازم و یکی از پیراهن
های گلدار با زمینه سفید را برمیدارم. سریع تنم می کنم. موهایم را با گیره بالای
سرم جمع می کنم. شال سفیدم را هم روی سرم میندازم و مو و گردنم را میپوشانم.
چادر رنگی ام را برمیدارم و لی لی کنان جلوی آینه میروم. دقیق سرم می کنم و
یکبار دیگر لبم را گاز میگیرم! مشخص است گریه کرده ام! کمی کرم سفید کننده به
صورتم میزنم و به سختی از اتاق بیرون میروم. بالای پله ها می ایستم و گوشم را تیز
می کنم
چه بی خبر اومدی! البته قدمت سر چشم.
شرمنده! امر مهمی بود...
ان شاءالله خیره! به اقارضا زنگ زدم گفتم اینجایی... تعجب کرد و گفت سریع خودشو
میرسونه.
↩️ #ادامہ_دارد...
#نویسنده:مهیاسادات_هاشمی
#کپی بدون ذکر و نام نویسنده پیگرد الهی دارد.
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗
قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان
اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ،
أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ.
أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً.
اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.
اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى.
اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ
اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ،
وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ،
وَاجْعَلْهُ
اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ،
وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
اللهم عجل الولیک الفرجــ✨
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
💐 #تلاوت_روزانه_قرآن_کریم
💐 #سه_شنبه_۳۰مهر_ماه_۹۸
💐 #امروز_صفحه۴۴۷
💐 #کانال_زخمیان_عشق
╔═ ⚘════⚘ ═╗
@zakhmiyan_eshgh
╚═ ⚘════⚘ ═╝
🌻روز سه شنبه به نام حضرت سجاد و حضرت باقر و حضرت صادق علیهم السّلام است. زیارت ایشان در این روز:
السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا خُزَّانَ عِلْمِ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا تَرَاجِمَةَ وَحْیِ اللهِ السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَئِمَّةَ الْهُدَى السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَعْلامَ التُّقَى السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَوْلادَ رَسُولِ اللهِ أَنَا عَارِفٌ بِحَقِّکُمْ مُسْتَبْصِرٌ بِشَأْنِکُمْ مُعَادٍ لِأَعْدَائِکُمْ مُوَالٍ لِأَوْلِیَائِکُمْ بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْکُمْ اللهُمَّ إِنِّی أَتَوَالَى آخِرَهُمْ کَمَا تَوَالَیْتُ أَوَّلَهُمْ وَ أَبْرَأُ مِنْ کُلِّ وَلِیجَةٍ دُونَهُمْ وَ أَکْفُرُ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ اللاتِ وَ الْعُزَّى صَلَوَاتُ اللهِ عَلَیْکُمْ یَا مَوَالِیَّ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُهُ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا سَیِّدَ الْعَابِدِینَ وَ سُلالَةَ الْوَصِیِّینَ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا بَاقِرَ عِلْمِ النَّبِیِّینَ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا صَادِقا مُصَدَّقا فِی الْقَوْلِ وَ الْفِعْلِ یَا مَوَالِیَّ هَذَا یَوْمُکُمْ وَ هُوَ یَوْمُ الثُّلاثَاءِ وَ أَنَا فِیهِ ضَیْفٌ لَکُمْ وَ مُسْتَجِیرٌ بِکُمْ فَأَضِیفُونِی وَ أَجِیرُونِی بِمَنْزِلَةِ اللهِ عِنْدَکُمْ وَ آلِ بَیْتِکُمْ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ
سلام بر شما اى خزانه داران علم خدا، سلام بر شما اى مفسرّان وحى خدا، سلام برشما ای پيشوايان هدايت، سلام بر شما اى نشانه هاى پارسايى، سلام بر شما اى فرزندان رسول خدا من به حق شما دانا، و به مقام شما بينايم و با دشمنانتان دشمن، و با دوستانتان دوستم، پدر و مادرم فدايتان، درودهاى خدا بر شما باد.
خدايا! من دوست دارم آخرين اينان را چنان كه دوست داشتم اولين شان را، و از هر صف بندى در برابر ايشان بيزارى می جويم و به جبت و طاغوت و لات و عزى [بتان روزگار جاهليت] كفر می ورزم، اى سروران من، درودهاى خدا و رحمت و بركاتش بر شما باد، سلام بر تو اى سرور عابدان، و زبده جانشينان، سلام بر تو اى شكافنده دانش پيامبران، سلام بر تو اى راستگوى پذيرفته در گفتار و كردار، اى سروران من، امروز روز سه شنبه روز شماست و من در اين روز ميهمان شما و پناهنده به شمايم، پذيراى من باشيد، و پناهم دهيد، به حق مقام خدا نزد شما و اهل بيت پاكيزه و پاكتان.
#کانال_زخمیان_عشق
دلم بهانه ی تو را دارد
تو میدانی بهانه چیست؟!
بهانه همان است که شب ها
خواب از چشم خیس من می دزدد...
بهانه همان است که روزها
میان انبوهی از آدم ها
چشمانم را پی تو میگرداند...
بهانه همان صبریست که
به لبانم سکوت میدهد...
تا گلایه ای نکنم از نبودنت...
#صبوری_دل_مادران_چشم_انتظار_صلوات
#صحبتان_آرام
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
عشقتان را برای خودتان نگه دارید!
شب تاسوعا بود و در مسجد، عزاداری باشکوهی برگزار شد، ابراهیم در ابتدا خیلی خوب سینه می زد اما بعد، دیگر او را ندیدم در تاریکی مجلس، در گوشه ای ایستاده و آرام سینه می زد، سینه زنی بچه ها خیلی طولانی شد، ساعت دوازده شب بود که مجلس به پایان رسید، موقع شام همه دور ابراهیم حلقه زدند گفتم: عجب عزاداری باحالی بود، بچه ها خیلی خوب سینه زدند، ابراهیم نگاه معنی داری به من و بچه ها کرد و گفت:
عشقتان را برای خودتان نگه دارید!
وقتی چهره های متعجب ما را دید، ادامه داد: این مردم آمده اند تا در مجلس قمر بنی هاشم «علیه السلام» خودشان را برای یک سال بیمه کنند، وقتی عزاداری شما طولانی می شود، اینها خسته می شوند شما بعد از مقداری عزاداری، شام مردم را بدهید، بعد هرچه قدر می خواهید سینه بزنید وعشقبازی کنید، نگذارید مردم در مجلس اهل بیت احساس خستگی کنند.
🌹شهید ابراهیم هادی🌹
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh.
سی ام مرداد ۱۳۴۶، در شهرستان كرج به دنيا آمد. طلبه سطح يك فلسفه و كلام اسلامي بود، به عنوان بسيجی در جبهه حضور يافت.
دهم فروردين ۱۳۶۷، با سمت مبلغ در شاخ شميران توسط نيروهای عراقی بر اثر اصابت تركش خمپاره به صورت و گردن، شهيد شد، پيكر او مدتها در منطقه بر جا ماند و يكم ارديبهشت ۱۳۷۳، پس از تفحص در گلزار شهدای روستای شرب العين شهرستان اشكذر به خاك سپرده شد.
✅فرازی از وصیتنامه
اختلافات شخصی را کنار بگذارید و با هم متحد شوید، نگذارید افرادی که متعهد به این نظام نیستند و یا بی تفاوت به جبهه و جنگ هستند شما را نسبت به انقلاب و جمهوری اسلامی بدبین کنند، اگر در بعضی مسائل مربوط به انقلاب شبههای دارید فوراً به افراد آگاه به مسائل سیاسی کشور مراجعه کنید.
🌼شهید محمدرضا شورغینی🌼
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
حاج ابراهیم همت، محسن را خواست و به او گفت: محسن، تو به شهادت میرسی، محسن كه كمی جا خورده بود، گفت: چطور مگه حاجی؟ حاج همت ادامه داد: من خواب ديدم كه تو به شهادت ميرسی، شهادتت هم طوری است كه اول اسيرت میكنن و بعد از اينكه آزار و شكنجهات دادن و تو خواستههای اونها رو برآورده نكردی، تو رو تيرباران میكنن و به شهادت میرسی.
سه روز بعد خواب حاج همت تعبير شد، در عمليات والفجر ۳ در مرداد ۶۲ و در آزاد سازی مهران، ماشين تويوتايی كه سرنشينان آن نورانی، برقی، پكوك و چند نفر ديگر از پاسداران لشگر ۲۷ بودند در منطقه قلاجه به كمين منافقين خورد، پس از آن منافقين ناجوانمردانه سرنشينان تويوتا را به رگبار بستند همه سرنشينان جزء يك نفر جلوی چشم يكديگر در حاليكه زخمهای عميق گلوله برداشته بودند با تير خلاص، به شهادت رسيدند.
🌷شهید محسن نورانی🌷
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
💠مهدی باکری از شناسایی اومد. سه چهار روزی میشد تو خاک دشمن بود. اومد افتاد تو سنگر...
لب ها خشک،ضعیف،پر از گرد و خاک
یه کمپوت براش وا کردم گذاشتم جلوش...
گفت: امروز سهمیه بچه ها کمپوت بوده یا نه؟
صدامو براش بردم بالا،مگه اونا ۳ ۴ روز تو خاک دشمن بودن؟
گفت رحیم شلوغش نکن امروز سهمیه بچه ها کمپوت بوده یا نه گفتم نه نبوده
گفت : اینو بردار یه پارچ آب بیار
#شهید_مهدی_باکری
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
🌹 #شهید_محمودرضا_بیضایی
من خودم به این رسیدهام و با اطمینان و یقین میگویم:
هرکس شهید شده، خواسته که شهید بشود؛
شهادتِ #شهید فقط دست خودش است...
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
بر ما خرده نگیرید که چرا
روز و شبمان
لبریز از یاد شهداست
که اگر یاد شھیدی در دل، خانه کرده
نه از پاکیِ دلِ ما...
که از لطف و عنایت شھید است...
#قهرمان_من
#شهید_ابراهیم_هادی
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
May 11
🍁زخمیان عشق🍁
هر کس که کمان خانه ابروی تو را دید شاید به همه کیش که قربان تو باشد #سلمان_ساوجی ✍ #شهید_روح_الله_
می گفت:
"به خدا نشان بده
که فقط برای او زندگی می کنی...."
و شهدا اينگونه زیسٺند
#شهید_روحالله_نوزاد ❤️
ولادت: ۱۳۶۴؛ تبریز
شهادت: ۱۳۸۸/۷/۲۶؛ سیستان و بلوچستان، به همراه سردار شوشتری و دیگر شهدای وحدت
#دهمین_سالروز_شهادت 🌹
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
#زیباترین_عکس
زیباترین عکسی که از تواضع، احترام، بزرگواری و عظمت یک شهید می توان دید، این است...
#سردار_شهید_علیرضا_نوری ❤️
قائم مقام لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص)؛ هنگام ادای احترام و بوسیدن دست مادر خود
شهید نوری بهمن ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ در شلمچه به شهادت رسید.
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh