eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
350 دنبال‌کننده
27.3هزار عکس
9.8هزار ویدیو
136 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
"دل‌ را باید‌ به‌ خدا داد توجه‌ را باید؛ به‌‌ خدا‌ داد خدا را باید گرفت ! خدا مگر جسم‌ است‌ که‌ او را‌ بگیریم؟ نه‌ خدا‌ جسم‌ نیست؛ ‌اما‌ دل هم‌ جسم ‌نیست... و‌ به‌ قدر‌ ظرفیتش به‌ خدا‌ متصل‌ می‌شود..! ‌نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
‏«إنَّ أصحابَ القائم؛ يلقی بعضُهُم بَعضاً کَأنَّهُم بَنو أبٍ و أُمٍّ»🌿°• نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
" بعضی حرف ها برای به دل ماندند انگار...🌿°• نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
... ...♡ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
دامن به دست هر که دهی دستگیر توست نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
مردان عاشق مشق عشق می‌‌نویسند بی‌عشق نمی‌توان به هیچ جنگی رفت نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
او مصادف با ولادت امام حسن عسگری.ع به دنیا آمد به همین علت نامش را محمد حسن گذاشتند اما در خانه رسول صدایش می کردند.زمانی که  ماموریت بود، اسم مستعار «ابوخلیل» را انتخاب کرده بود.رسول به ولایت و حضرت آقا و دفاع از حریم ولایت خیلی علاقه داشت.شهید رسول خلیلی بصیرت دینی داشت و مطیع حرف پدر و مادرش بود. از ایشان مشورت می گرفت و راهکار می‌خواست حتی در انتخاب دوست و رفیق. در تشییع جنازه‌اش سیل جمعیت، همه از قشر جوان و دوست و همکار و همکلاسی‌های خودش بودند. به رعایت حلال و حرام اهمیت زیادی می‌داد. روزی که فردای آن عازم سوریه بود، خمس مالش را حساب کرد. در رابطه با امر به معروف و نهی از منکر فعال بود. یکی از دوستانش می‌گفت بعد رسول کسی نیست که به ما بگوید غیبت نکن، تهمت نزن. به تخریب علاقه داشت و تخریب چی به روز و ماهری بود و بر حسب وظیفه راهی دفاع از حرم آل الله شد و یکی از مدافعان حرم بانوی مقاومت عقیله بنی هاشم بود شهید رسول خلیلی روز دوشنبه 27 آبان 1392 مصادف با 14 محرم الحرام 1435 و 18/11/2013 در ساعت 14:۰۰ بعد از ظهر در حال پاکسازی یکی از محورهای دشمن بال در بال ملائک گشود و به شهادت رسید. ♥️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
کجاه پناه برم از غمت؟ که حتی شعر برایِ منِ بیچاره چاره ساز نشد ⁦ تصویر دیده نشده از حاج قاسم و ابومهدی نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
~🕊 🍂 خـدایــا... مرا به خاطر گناهانی که در طول روز با هزاران قدرت عقل توجیهشان مےکنم بــبـخـــش! ♥️🕊 👈🏻اللهم اغفرلی کل ذنبٍ اذنبته🤲🏻😞 🌿خدايا! بيامرز همه گناهانى را كه مرتكب شدم. نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
چه حرفی؟ هرچه بگویم خرابش میکند بگذار فقط به تماشا بنشینم و بس .. جان♥️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔺ژاپنی ها افتخار میکردن که رو میز کاخ سفید تلفن پاناسونیک هست!! الان کجان ببینن جارو ایرانی تو خود کنگره ملی آمریکا نفوذ کرده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😅 الهي دستتان بشكنه🤭 يكبار در جبهه آقاي «فخر الدين حجازي» آمده بود براي سخنراني و روحيه دادن به رزمندگان. وسطهاي حرفاش به يكباره با صداي بلند گفت: «آي بسيجي‌ها !» همه گوشها تيز شد كه چه مي‌خواهد بگويد. ادامه داد: «الهي دستتان بشكند» عصباني شديم. مي‌دانستيم منظور ديگري دارد اما آخه چرا اين حرف رو زد؟ يك ليوان آب خورد و گفت: «گردن صدام رو»😂 اينجا بود كه همه زدند زير خنده! 😄
چقدر حرف نگفته به محضرت دارم؛ چقدر سينه‌ی من تنگ و روی تو زيبا "قل شيئاً بمثابتة عناقك" چيزى بگو كه مثل ِ در آغوش كشيدنت ؛باشد... ‌『 •🌿°. 』
"زیستن رنج است و عشق یعنی باختن؛ به کسی که دوستش داری ...🌿°•] نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥تفحص پیکر مطهر شهید 📍منطقه عملیاتی شرق دجله عراق 🕰 چهارشنبه ۱۷ دیماه ۹۹ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :8⃣2⃣ ✍ به روایت همسر شهید ☀️تنها عملیاتی که ابراهیم اصرار داشت نروم اصفهان، بر خلاف گذشته، همین خیبر بود. بمباران هم بیشتر از پیش شده بود. حتی خانه های نزدیک مارا زدند. این بار همه به خانواده هایشان زنگ می زدند، جز ابراهیم. خیلی بهم برخورد. بخصوص پیش بقیه خانم ها. همه شوهر ها زنگ می زدند و احوال می پرسیدند، ولی ابراهیم به روی مباركش نمی آورد. ☀️یکبار که زنگ زد، گفتم : " چهار تا زنگ هم بزن احوال مان را بپرس. هیچ نمی گویی مرده ایم، زنده ایم توی این بمباران؟ اصلا برات مهم هست این چیزها؟ " گفت : "شماها طوری تان نمی شود. چون قرار است من پیش مرگ تان بشوم. خدا شاهد ست که عین همین جمله را گفت. " گفت : " مگر من چند بار به تو نگفتم که از خدا خواسته ام داغ شما را به دل من نگذارد ؟ " گفتم : " پس دل من چی، دل ما چی؟ " ☀️بمباران آن قدر زیاد بود یک روز دیدم پدرم آمده اسلام آباد دنبال من. با ماشین آمده بود. شب به ابراهیم زنگ زدم، گفتم : " پدرم آمده مرا ببرد، اجازه هست بروم؟ " گفت : " اختیار با خودت است، هر جور که دوست داری عمل کن. " گفتم : " نمی آیی خانه؟ خانه مان قشنگ شده، بیا ببین و برو. " گفت : " نه، نمی توانم. " گفتم :" تورا به خدا بیا یک باردیگر ببینمت. " گفت : " نمی توانم. به همان خدا قسم نمی توانم. " ☀️به پدرم نگفتم نه، ولی از رفتن هم حرفی نزدم. جوش آورد گفت : " حق نداری اینجا بمانی!" گفتم : " ابراهیم تنها ست آخر. " گفت :" تو فقط زن مردم نیستی. دختر من هم هستی. من هم دلواپس تو و بچه هاتم. ابراهیم هم اینجوری خیالش راحتر ست. " گفتم : " نمی شود که من بیایم جای امن و او.... " گفت : " اصلاً هیچ شده پیش خودت بگویی صبح تا شب رادیو دارد چی از این جا می گوید و چی سر من و مادرت می آید؟ " ☀️صداش لرزید. گفتم : " چشم. " راهی شدیم رفتیم. اوایل اسفند بود، من برای دیدن یا شنیدن صدای ابراهیم ثانیه شماری می کردم. یک روز در میان زنگ می زد. آخرین بارش سه‌شنبه بود، شانزده اسفند، ساعت چهار و نیم عصر. ☀️چند بار گفت : " خیلی دلم برات تنگ شده، می خواهم ببینمتان." گفتم :" می آیی؟ " گفت : " اگر شد بیست و چهار ساعته می آیم می ببینمتان و بر می گردم. اگر نشد یکی را می فرستم بیاید دنبالتان. " مکث کرد و گفت :" می آیید اهواز اگر بفرستم؟ " گفتم : " کور از خدا چه می خواهد؟ " گفت :" سخت نیست با دوتا بچه؟ " گفتم :" با تمام سختی هایش به دیدن تو می ارزد. " ☀️یک هفته گذشت. نه از خودش خبری شد نه از تلفنش. داشتم خودم را برای دیدنش برای آمدنش آماده می کردم. خانه را تمیز می کردم و خیلی کارهای دیگر. ☀️شبی حدود نصف شب، احساس کردم طوفان شده. به خواهرم گفتم :" انگار می خواهد طوفان بدی بشود؟ " گفت : " اصلاً باد نمی آید، چه برسد به طوفان." باز خوابیدم، بیدار شدم، گریه کردم. گفت : " امشب تو چته؟ " گفتم : " وحشت دارم. از شب اول قبر." گفت:" این حرف های عجیب و غریب چیه که می زنی امشب؟ " ☀️صبح بلند شدم بچه‌ها را برداشتم راه افتادم، جایی کار داشتم، خانه خالم، نجف آباد. با مینی بوس رفتیم. خواهرم هم بود. رادیوی مینی بوس روشن بود. زنگ اخبار ساعت دو بعدازظهر را زد. گوش هام تیز شد،گوینده خبرها را خواند، یکی از خبر ها بند دلم را پاره کرد.😭 ☀️شک کردم. به خودم گفتم :حتماً اشتباه شنیده ام... ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دل ڪہ هوایـے شود، پرواز است ڪہ آسمانیت مےڪند. و اگر بال خونیـن داشتہ باشے دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مےگیرد. دلــ‌ها را راهےڪربلاے جبــ‌هہ‌ها مےڪنیم و دست بر سینہ، 🌻زیارت "شــ‌هــــــداء"🌻 میخوانیم. بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم... 👇 👇 👇 👇
هیچ تیری بر پیکر شهید اصابت نمی‌کند مگر آنکه ، اول از قلب مادرش گذشته باشد ... یعنی اول "قلبِ مادر شهید" شهید می‌ شود .... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh