💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗
قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان
اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ،
أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ.
أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً.
اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.
اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى.
اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ
اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ،
وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ،
وَاجْعَلْهُ
اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ،
وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
اللهم عجل الولیک الفرجــ✨
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
هدایت شده از 🍁زخمیان عشق🍁
غبار تربت تو با دم مسیح یکیست
عجب دواےِ عجیبی چہ تربتی دارے
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
#صبحم_بنام_شما
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
همسر شهید:
بین خودمان قول و قرار زیاد داشتیم، یکی از قرارهایمان این بود که نمازمان را به جماعت در مسجد بخوانیم، مثلا اگر کار واجبی داشتیم و در مسیر بودیم اولین مسجد می ایستادیم، یک بار با هم شمردیم در ۱۴ مسجدِ یک منطقه نماز خوانده بودیم، هر کجا بودیم نزدیک ترین مسجد را انتخاب می کردیم، بچه ها هم از او یاد گرفتند، هیچ وقت بچه هایمان را اجبار نکرد که حتما برویم مسجد نماز جماعت بخوانیم، لباسش را می پوشید، می گفت: من می روم مسجد کی همراهی می کند؟
بچه ها با شوق و ذوق دنبالش می رفتند، این اخلاق در بچه هایمان هم ماندگار شده است و نمازشان را در نزدیک ترین مسجد می خوانند.
🌷شـهید سعید سیاحطاهری🌷
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌷شهید میلاد ولی پور🌷
آموزشیش که تموم شد رفت پیش امام جمعه روستامون"حاج آقا بنی اسد". به حاج آقا گفته بود: حاجی من دارم میرم مرز؛ این رفتنم برگشتنی نداره،من قراره شهید بشم، هر وقت پیکرم رو آوردن برام روضه علی اکبر (ع) بخون، حاجی بهش گفته بود: خدا نکنه سالم میری سالم هم برمیگردی، میلاد حاج آقارو برده بود مزار روستا اونجا قبری رو نشون حاج آقا داده بود و گفته بود: بعد شهادتم همین جا خاکم کنید.
میلاد ولی پور نوزدهم آبان 96 در شهر مهرستان بر اثر مبارزه با قاچاقچیان یه درجه رفیع شهادت رسید.
#کانال_زخمیان_عشق
🏅قهرمانان دفاع مقدس
ظاهرش
رختشويی
و لباسشویی؛
امّا روح و باطنش
تهذيب نفس ....
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
شهید سید مرتضی آوینی:
هزارها سال از هبوط آدم بر سیارهی زمین گذشته است و هنوز نبرد فی ما بین حق و باطل بر پهنهی خاك جریان دارد، اگرچه دیگر دیری است كه شب دیجور ظلم از نیمه گذشته است و فجر اول سر رسیده و صبح نزدیك است. این بندگان مخلص خدا طلیعهدار نورند و با دست آنان است كه صبح شكافته میشود و تاریخ به عاقبت كار خویش نزدیك میگردد.
کتاب گنجینه ی آسمانی / ص 144
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌸فرازی از وصیتنامه شهید محسن قیومی:
"و اما در رابطه با جنگ كه مسئله اصلی اين كشور است و تمام طرح و برنامه اين كشور كه ريخته ميشود بايد به فكر جنگ باشند همانطور كه اماممان فرمود بايد جنگ كنيم تا رفع كل فتنه از جهان و از نيروهای مردمی به طريق احسن استفاده كنيم تا هر چه زودتر پيروزی نصيب اسلام و مسلمين گردد كه خود دارای شروطی است كه قرآن ميفرمايد: «ربنا اغفر علينا صبراً و ثبت اقدامناً و انصرنا علی القوم الكافرين»".
🌷طلبه شهید محسن قیومی🌷
رزمنده دلاور لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص)
گردان پدافند صابرین
ولادت: ۱۳۴۵
شهادت: ۲۹ اسفند ۶۴
عملیات والفجر ۸
مزار: گلزار شهدای بهشت زهرا(س) قطعه۵۳ ردیف ۵۵ شماره۲
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
چهار سال بعد از شهادت علی، حاج قاسم به دیدن ما آمد. با گریه و ناراحتی به او گفتم:
شما ۴ سال به من گفتی علی اسیر است، برمیگردد؛ این دیگر چه اسارتی بود؟»
گفت: «دخترم! مگر علی اسیر نبود؟»
گفتم: «اما شما به من گفتی او زنده است.»
گفت: «مگر غیر از این است که شهدا زنده هستند؟ این آیه قرآن است، من از خودم نمیگویم.»
راوی: همسر شهید مدافع حرم #علی_سعد
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
خراش خورده بلنداے قامتت اے مرد
چو سرو رفتے و صد پاره استخوان آمده ای!!!
#شهید_حاجباقر_منصوری
#کانال_زخمیان_عشق
شیشه شیر بچه وسطِ میدانجنگ !!
«صدام حسین هنوز باید شیر بخورد»
این رجزخوانی مرحوم حاج بخشی در
عملیات والفجر۱۰ برای صدامحسین بود
اسفند ماه ۱۳۶۶
منطقه دربند عراق
عکاس : اباصلت بیات
#پیرمردان
#دفاع_مقدس
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
بخند ...
با تو جهان
عاشقانه میخندد
#نوجوانان
#دفاع_مقدس
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
«بِسـم ِ ربـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»
حس مادرانہ شهـــــید گمـنام
✍در سال 1371، سربازي كه در معراج شهدا خدمت ميكرد و اسمش «رنجبر» بود، با چشمهايي گريان آمد و گفت «شب گذشته در يك رؤيا، يكي از شهداي گمنام به من گفت «ميخواهند مرا به عنوان شهيد گمنام دفن كنند، اما وسايل و پلاكم همراهم است».به آن سرباز جوان گفتم «در اينجا خيليها خوابهاي مختلف ميبينند اما دليل نميشود كه صحت داشته باشد؛ تو خستهاي، الان بايد استراحت كني» آن سرباز رفت؛ صبح كه آمد دوباره گفت «آن شهيد ديشب به من گفت در كنار جنازهام يك بادگير آبي رنگ دارم كه دور آن را گِل، پوشانده است داخل جيب آن، پلاك هويت، جانماز، كارت پلاك و چشم مصنوعيام ـ شهيد در عمليات خيبر در جزيره مجنون از ناحيه چشم مجروح شده بود و چشم او را تخليه كرده و به جاي آن چشم مصنوعي گذاشته بودند ـ وجود دارد» به آن جوان گفتم «برو سالن معراج شهدا اما اگر اشتباه كرده باشي بايد بروي و شلمچه را شخم بزني!».
✍سرباز وارد سالن معراج شهدا شد و پيكرها را يكي يكي بررسي كرد تا اينكه پيكر شهيد مورد نظر را با نشانههايي كه داده بود، يافت. پس از اطلاع دادن اين جريان به مسئولان و پيگيري قضيه، توانستم خانواده شهيد را پيدا كنم.
با برادر شهيد تماس گرفتم و به او گفتم «برادر شما جانباز ناحيه چشم بوده و در عمليات كربلاي 5 در سال 1365 به شهادت رسيده و مفقود شده است؟» گفت «بله تمام نشانههايي كه ميگوييد، درست است» به او گفتم «براي شناسايي به همراه مادر به معراج شهدا بياييد»؛ برادر شهيد گفت «مادرم تازه قلبش را عمل كرده اگر اين موضوع را به او بگويم هيجانزده ميشود و ممكن است اتفاقي برايش بيفتد».اما فرداي آن روز ديديم يكي از برادرها به همراه مادر شهيد به معراج آمدند؛ بچهها به مادر چيزي نگفته بودند و مادر شهيد با صلابتي كه داشت، رو به من كرد و گفت «شهيد گمنام در اينجا داريد؟» گفتم «بله تعدادي از شهداي تفحص شده در معراج هستند كه گمناماند» مادر شهيد مفقود گفت «ميتوانم شهدا را ببينم؟» گفتم «بفرماييد»
✍مادر وارد سالن معراج شهدا شد؛ به پيكرهايي كه فقط تكههايي از استخوان از آن باقي مانده بود، نگريست و خود را به پيكر همان شهيدي كه آن سرباز جوان نيز او را شناسايي كرده بود، رساند.
مادر شهيد رو به ما كرد و گفت «ديشب فرزندم به خوابم آمد و گفت من در معراج شهدا هستم و ميخواهند مرا به عنوان شهيد گمنام دفن كنند» به مادر شهيد گفتم «شما از كجا مطمئن هستيد كه اين فرزند شماست؟» ابروهايش را توي هم كرد و گفت «من مادرم و بوي بچهام را احساس ميكنم».
✍براي اينكه از اين موضوع يقين پيدا كنم و احساس مادري را در وي ببينم، به مادر شهيد مفقود گفتم «اگر براي شما مقدور است لحظهاي از سالن خارج شويد، اينجا كار داريم». مادر شهيد از سالن بيرون رفت و در گوشهاي نشست؛ در اين فاصله پيكر مطهر شهيد را جابجا كردم؛ بعد از مدتي به وي گفتم «الآن ميتوانيد بياييد داخل». مادر شهيد وارد سالن شد و بدون هيچ ترديدي به سمت پيكر فرزند شهيدش رفت درحالي كه ما جاي او را تغيير داده بوديم؛ و به ما گفت «من يقين دارم كه اين پسرم است؛ او به من گفته بود كه برميگردد».
✍غوغايي در معراج شهدا به پا شد؛ خواهران و برادران شهيد مفقود، گريه ميكردند؛ مادر شهيد رو به فرزندانش كرد و گفت «براي چه گريه ميكنيد؟ اين امانتي بود كه خداوند به من داده بود، از من گرفت؛ حالا هم كه استخوانهايش را برايم آوردهاند دوباره امانتي را به خودش تحويل ميدهم
🕊🍃🕊🍃🌻🍃🕊🍃🕊
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
دیدار سردار قاآنی با شخصیت ها و مسئولین عراقی
به گزارش العالم، فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران ایران پس از سفری دو روزه به عراق و دیدار با مسئولين بلندپايه و شخصیتهای عراقي و نیز مسئولین احزاب و گروههای سیاسی عراق به کشور بازگشت.بررسی گسترش روابط دوجانبه و مسائل منطقه ای موضوع این دیدارها عنوان شده است.
🔴اللواء قاآني التقى بشخصيات و مسؤولين عراقيين
وبحسب العالم ، عاد قائد فيلق القدس بالحرس الثوري الإيراني إلى ايران بعد زيارة استغرقت يومين الى العراق ولقاء مع كبار المسؤولين والشخصيات العراقية ، وكذلك مسؤولين في الأحزاب والجماعات السياسية العراقية. وتشكل هذه اللقاءات بحث توسيع العلاقات الثنائية والقضايا الإقليمية
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
جانشین فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران ایران: به مدد الهی سال ۱۴۰۰ سرآغاز تحول بزرگ و انقلاب جهانی خواهد بود/ به زودی شاهد اخراج آمریکاییها از منطقه خواهیم بود/ محور مقاومت مقتدر تر از گذشته در حال رشد است.
نائب قائد فيلق القدس بالحرس الثوري الإيراني: بعون الله عام 1400 سيكون بداية تحول كبير وثورة عالمية / سنرى قريباً طرد الأمريكان من المنطقة / محور المقاومة أصبحت تنمو أقوى من ذي قبل.
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
*شهید حسین خلعتبری و عملیات پل العماره*
ماموریت، زدن پل العماره از سوی فرماندهی به پایگاه ششم شکاری مأموریت داده می شود تا پل العماره را برای قطع ارتباط نیروهای عراقی بزنند. خلعتبری و چند تن از خلبانان شجاع این پایگاه انتخاب می شوند. پل، درست وسط شهر بود، خلعتبری وقتی روی پل می رسد، حملات ضد هوایی دشمن به اوج خود رسیده بود و اتومبیل هایی که مشخص بود شخصی است، روی پل در حال حرکت بودند. او با پذیرفتن خطر دور می زند و پس از عبور آنها، پل را سرنگون می کند.
وقتی از او سئوال کردند، چرا چنین کردی، گفت: فرزندی یک ساله دارم، یک لحظه احساس کردم که ممکن است، توی ماشین بچه ای مثل «آرش» من باشد و چگونه قبول کنم که پدری بچه سوخته اش را در آغوش بگیرد!
آری این چنین است غیرت و مردانگی ایرانی در برابر بعثی هایی که از هیچ جنایتی دریغ نمی کردند.
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🦋🌈🍄☔️
🌈🦋
🍄
☔️
🦋🌈عاشقانه ای شور انگیز را بخوانید #رمان_روژان 🦋
باقلم شیوای بانو فاطمی🍄🌈
🦋⚡️ رمانی متفاوت با آنچه که تا به حال خوانده اید.❣
روایتی عاشقانه❣مذهبی ، از دختری بد حجاب که بعد از شناخت #امام_زمانش دلبسته استاد راهش می شود.🌟
💖عشقی پاک که او را از فرش به عرش برساند.🍄🌈
🌟💕بعد از ازدواج عاشقانه ی #روژان و کیان ادامه ماجرای زیبا و خواندنی را به زودی در #فصل_دوم دنبال میکنیم😍💕
😍 #فصل_دوم رمان زیبای
#روژان را در کانال زیبای
زخمیان عشق دنبال کنید
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
☔️🍄🌈🦋☔️
🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝به قلم #زهرا_فاطمی☔️
📂 #فصل_دوم
🖇 #قسمت_نود_چهارم
صبح پر انرژی از خواب بیدار شدم .
دلم میخواست کیان را حال و هوای شهادت بیرون بیاورم .
بدجنس که نبودم ،بودم؟
من فقط میخواستم عشقم را با چنگ و دندان کنار خودم حفظ کنم حتی شده عشقم را زنجیری بر بال پروازش می کردم
کیان هنوز خواب بود با عشق صبحانه را آماده کردم.
چند برش از کیکی که دیروز به عشق کیان پخته بودم را از یخچال بیرون آوردم و روی میز قرار دادم.
پاور چین پاورچین به اتاق برگشتم لباسهایم را عوض کردم، کمی آرایش کردم .
با دیدن چهره آرایش کرده ام لبخند به لب آوردم.کمی عطر به خودم زدم و به سمت تخت رفتم و کنار روهام نشستم
همچون کوکانی معصوم به خواب افتاده بود .به پهلو خوابیده بود ،یک دستش زیر سرش بود و دست دیگرش کنارش قرارگرفته بود.موهای پریشانش وسوسه ام کرد تا دست میان زلف های سیاه زیبایش ببرم و کمی نوازشش کنم.
دستم که میان موهایش قرار گرفت آرام نوازشش کردم .
چشمان مهربانش باز شد .
زل زدم به چشمانش ولبخند زدم
_سلام عشقم صبحتون بخیر شازده
دستی به چشمانش کشید
_خیلی وقت بود که حوریای بهشتی منو از خواب بیدار نمیکردند .حتما اشتباهی شده .
بدجنس قصد داشت اذیتم کند .
_من حوری نزدیک تو ببینم با همین دستای خودم خفه اش میکنم گفته باشم
صدای خنده اش عجیب دلبری میکرد
_تا عشق خوشگلم کنارمه حوریا غلط میکنند بیان سمت من.شما خودتو ناراحت نکن عزیزم
_به جای زبون ریختن عزیزم پاشو بریم صبحونه بخوریم
_ای به چشم شما برو منم میام.
موهایش را بهم ریختم و با خنده از اتاق خارج شدم .
قبل از اینکه کیان به آشپزخانه بیاید ،با کمیل تماس گرفتم.
_سلام.صبح بخیر
_سلام زنداداش .ممنونم صبح شما هم بخیر
_داداش کمیل میشه لطفا امروز کیان رو با خودتون ببرید بیرون و تا شب نیاریدش
خندید
_نکنه نیومده اذیتتون کرده میخواین پسش بدید.تو رو خدا اینکار رو نکنید قول میده پسر خوبی باشه
با خنده گفتم
_نخیر اصلا هم اینطور نیست .الکی دلتون رو صابون نزنید عمرا پسش بدم.میخوام به مناسبت اومدنش جشن بگیرم .نمیخوام خبر دار بشه
_باشه چشم میام دنبالش ولی یه شرط داره
چشمانم گرد شد کمیل اهل باجگیری نبود ،باشک پرسیدم
_چه شرطی
_شرطش اینه شام واسه من لازانیا درست کنید .
عمیق لبخند زدم
_چشم .یه دونه داداش کمیل که بیشتر نداریم .از این به بعد هرموقع خواستی کافیه بگی
لبخند رضایتی که به لب داشت را میتوانستم از همین پشت خط هم متوجه شوم.
_ممنون زن داداش، یک ساعت دیگه میام دنبال کیان.فعلا امری ندارید
_ممنونم .لطف میکنی .فعلا خدانگهدار
&ادامه دارد...
☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
☔️🍄🌈🦋☔️
🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝به قلم #زهرا_فاطمی☔️
📂 #فصل_دوم
🖇 #قسمت_نود_پنجم
به میز نگاهی انداختم همه چیز آماده بود .
کیان با لبخند وارد آشپزخانه شد
_به به عجب میز صبحانه ای
_بشین آقا
کیان پشت میز نشست ،یک فنجان چای به همراه یک برش کیک مقابلش گذاشتم
_بفرمایید آقا
_دست شما دردنکنه.روژان باورت نمیشه اگه بگم چقدر دلم برای کیکات تنگ شده بود.این بار که خواستم برم یادت باشه برام کیک بپزی، ببرم
چنگال از دستم افتاد با چشمانی متعجب نگاهش کردم آهسته لب زدم
_مگه قراره دوباره بری؟
او هم متعجب شده بود ،فنجانش را روی میز گذاشت
_مگه قراربود نرم؟
من من کنان و ناراحت گفتم
_فکر میکردم حالا که دیدی این شغل خطرناکه میزاریش کنار و برمیگردی به همون دانشگاه
با لبخند نگاهم کرد و دستش را روی دستم گذاشت
_عشق یک سینه ی پر از آه و یک دل بی قرار میخواهد
خواب راحت برای عاشق نیست عاشقی حال زار میخواهد
دیدن یارگرچه شیرین است، نیست عاشق کسی که خودبین است
حرف عشاق واقعی این است هرچه میل نگار میخواهد
روژان جانم عمر ما آدمها دست اوستا کریمه .تا اون نخواد تا لیاقت پیدا نکنم هیچ اتفاقی نمیفته .یعنی تو مردت رو اینقدر ترسو میدونی که با اولین ضربه از دشمن جا بزنه و بی خیال حفاظت از کشورش شده،اره؟منو چجوری شناختی خانوم خانوما.عزیزم فعلا که تا یک ماه باید کنارت بمونم و اینکه محل کارم همینجاست پس نگرانی نداره .خیالت راحت .
خیالم راحت نبود ولی حرفهای منطقی کیان کمی آرامم کرد.لبخندی زدم.
صبحانه که صرف شد مشغول مرتب کردن آشپزخانه شدم.
کیان در سالن نشسته بود و کتاب میخواند.
با صدای ضربه ای که به در خورد سریع چادر پوشیدم .
کیان هم در را باز کرد
_یاالله
از اتاق بیرون آمدم
_سلام داداش کمیل خوش اومدی
_ممنونم ،زنداداش یک امروز آقاتون رو به ما قرض بده .قول میدم شب صحیح و سالم تحویلش بدم هرچند الان هم چندان سالم نیست
کیان نگاهی به من و بعد به کمیل انداخت
_اون وقت منو کجا میخوای ببری ؟
_جای بدی نمیریم .با روهام میخوایم بریم بیرون شهر گفتیم بیایم تو پیرمرد رو هم ببریم
به زور جلو خنده ام را گرفتم تا به لفظ پیرمرد نخندم.
کیان با مشت ضربه آرامی به شکم کیان زد
_پیرمرد خودتی .تو مگه کار نداری
کمیل خندید
_از دنیا عقبیا برادر من .تا آخر هفته پرواز ندارم ،خیالت راحت.
_من نمیدونم تو چطور کاپیتانی هستی که همش رو زمینی .
_داداش در عوض شما بیشتر تو آسمونا سیر میکنی
به جرو بحثشان خندیدم
_به نظرم کیان جان بهتره شما بری لباس عوض کنی و با جناب کاپیتان تشریف ببری بیرون
به سمتم چرخید
_چشم خانوم شما امر بفرمایید .
کیان به اتاقش رفت تا لباسش را عوض کند.
_داداش بیا داخل بشین تا کیان جان بیاد
کمیل در حالی که به سمت مبل میرفت ،گفت
_زنداداش قولتون یادتون نره .تا یادم نرفته روهام گفت واسه اونم فسنجون بپزید وگرنه لوتون میده.
_چشمم روشن چه باج بگیر هم شدید .آدم دوتا داداش مثل شما داشته باشه نیاز به دشمن نداره .بهشون ابلاغ کنید چشم حتما.
برشی از کیک و یک فنجان چایی برای کمیل بردم
_بفرمایید.
_دستت درد نکنه زنداداش .
روی مبل روبه رویی کمیل نشستم.کیک را که خورد با لبخندگفت
_میگم زنداداش بقیه کیک رو بزار تو فریزر من جمعه پرواز دادم با خودم ببرم اونجا بخورم
_الکی دلتو صابون نزن اون کیک منه
با شنیدن صدای کیان به سمت او چرخیدم
کمیل با خنده گفت
_فالگوش ایستادن کار خوبی نیستا.حسود یک تیکه کیک رو هم از من دریغ میکنی.
در حالی که بر میخواستم رو به کمیل کردم
_پنج شنبه کیک میپزم ببر با خودت .
رو به کیان کردم
_آقا شما چرا لباس گرم نپوشیدی آخه؟پاییز هواش حساب و کتاب نداره خدا ناکرده سرما میخوری یا زخمت عفونت میکنه باید خودتو گرم نگه داری.لطفا بیا ژاکتت رو بپوش ،شال و کلاهم بردار
_چشم خانوم چشم.
بالاخره بعد از نیم ساعت کیان همراه کمیل از خانه خارج شد .
من ماندم و کارهایی که باید تا شب به اتمام می رساندم
&ادامه دارد...
☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh