eitaa logo
ضامن اشک بر امام حسین ع مادرش فاطمه س است.
7.7هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
1.2هزار فایل
السلام علیک یاابا عبدالله کانال ویژه مقتل امام حسین ع با متن عربی و ترجمه از منابع معتبر ایتا @zameneashk1 باب الحسین ع https://t.me/Babolhusein آی دی پاسخ به سوالات مقتل و دریافت کتاب شیعتی و مذبوح فرات @m_h_tabemanesh آی دی تبادل @m_h_tabemanesh
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ بسم الله الرحمن الرحیم گزارش کامل شام از ورود اهل البیت ع از دروازه ساعات تا رسوایی یزید لع (7) جسارت پيرمرد شامي به زينب مجلس کنیز خواهی مرد شامی در اين زمان يکي از شاميان با اشاره به فاطمه، دختر امام حسين (ع) خطاب به يزيد گفت: اين کنيز را به من ببخش! فاطمه خود را به عمه‏اش زينب چسباند و گفت: عمه جان حال که يتيم شده‏ام کنيز هم بشوم؟ [1] . دل دريايي پيامبر عاشورا و شيرزن کربلا که مملو از درد و رنج بود طوفاني شد. رويش را به سوي مرد شامي برگرداند و فرمود: دروغ گفتي و پليدي! نه تو و نه يزيد قادر به بردن اين دختر نيستيد. يزيد گفت: به خدا سوگند که اگر بخواهم مي‏توانم چنين کنم. زينب فرمود: «به خدا سوگند، هرگز چنين قدرت و سلطه‏اي را خداوند به تو نداده است، مگر اينکه از اسلام خارج شوي به دين ديگري در آيي.» يزيد که بشدت برافروخته بود گفت: با من چنين سخن مي‏گويي؟! پدر و برادر تو از دين بيرون رفتند. دختر علي (ع) گفت: «تو، پدر و جدت دين خدا را دين پدرم و برادرم بود پذيرفتيد، اگر مسلمان باشي.» يزيد گفت: دروغ مي‏گويي اي دشمن خدا. زينب فرمود: «تو ظاهرا امير هستي و ظالمانه ناسزا مي‏گويي و چون قدرت ظاهري داري زورگويي مي‏کني. [2] . اقتدار زینب س و فرو ریختن کاخ پوشالی یزید لع هيمنه‏ي ظاهري بني‏اميه در حال شکستن بود و حکومتي که تا ديروز بر طبل اقتدار مي‏کوبيد، و هماوردي را در مقابل خود نمي‏ديد در حال فروپاشي بود، يزيد که بافته‏هاي خود را تنيده مي‏يافت و هر لحظه سنگيني فضاي مجلس بر دوشهاي او سنگيني مي‏کرد بزودي پي برد که حکومت چيست؟ و چگونه است؟ و از براي کيست؟! او در حالي که هنوز چوبدستي خود را در دست داشت و نگاه خود را به سيماي درخشنده‏ي حسين بن علي دوخته بود گفت: يفلقن هاما من رجال اعزة علينا و هم کانوا اعق و اظلما سرهاي مرداني را شکافتند که دوست‏دارشان بوديم! اما خودشان ناسپاسي و ستم کردند!! [1] شيخ مفيد، ج 2، ص 120. [2] وسيلة الدارين، ص 397، الرد علي المتعصب العنيد، ص 49، المنتظم، ج 5، ص 343، احتجاج، ج 2، ص 37، بحارالانوار، ج 45، ص 136، لواعج الاشجان، ص 231، الدمعة الساکبه، ج 5، ص 118، ابومخنف در مقتل الحسين، ص 131، چنين گزارش کرده است: که چون بار دوم آن مرد شامي درخواست خود را تکرار کرد، يزيد با او تندي کرد و گفت: ساکت شو! خدا تو را مرگ دهد، ام‏کلثوم نيز با قدرت و تندي به مرد شامي گفت: خاموشي گزين اي بيچاره، خداوند دست و پا و زبان تو را قطع کند و به سوي آتش جهنم تو را بازگرداند، فرزندان پيامبر خدمتکار ديگران نمي‏شوند، چون دعاي ام‏کلثوم خاتمه يافت بارقه‏هاي اجابت از راه رسيد و آن مرد لال شد و دستهاي او به گردنش خشک شد، آنگاه ام‏کلثوم خداي را سپاس گفت: ستايش خداوند را که سهمي از عقوبت تو را در دنيا رسانيد، و اين مجازات کسي است که به فرزندان پيامبران متعرض شود. [3] بعثت بدون وحی - [ صفحه 291- 290] ای دی برای سوالات مقتل @m_h_tabemanesh1 لینک مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات @zameneashk1
‍ بسم الله الرحمن الرحیم گزارش کامل شام از ورود اهل البیت ع از دروازه ساعات تا رسوایی یزید لع( 8 ) اعتراض بعضی از حضار به زدن چوب بر لب و دندان امام حسین ع ابوبرزه‏ي اسلمي که از ياران رسول خدا (ص) و از ميهمانان ويژه‏ي مجلس جشن يزيد بود برخاست و گفت: به خدا سوگند! چوب تو به جايي زده شود که خود بارها ديدم رسول خدا بر آن لب مي‏نهاد، [1] تو اي يزيد بدان که در روز رستاخيز پسر زياد شفاعت کننده و ياور تو خواهد بود و اين حسين (ع) را محمد (ص) رسول خدا شفيع و يار باشد. [2] . يزيد برآشفت و دستور داد او را از قصر حکومتي بيرون کنند و ابوبرزه خود در حالي که سخت خشمگين بود برخاست و خارج شد. سپس زيد بن ارقم که از اصحاب رسول خدا بود گفت: اي يزيد! به خداوندي که جز او خدايي نيست خود ديدم که رسول خدا فراوان بر حسن و حسين بوسه مي‏زد و مي‏فرمود: اين دو امانتهاي من در ميان مسلمانان هستند. آيا اين گونه امانتداري کردي؟! [3] . آنگاه نعمان بن بشير گفت: اي يزيد [از ضربه زدن به لبهاي امام] دست بردار، من خود ديدم رسول خدا آن را مي‏بوسيد. [4] سمرة بن جندب در حالي که برافروخته بود ايستاد و گفت: خداوند دستهايت را ببرد اي يزيد! چوب بر لب و دندان کسي زدي که من بسيار ديدم که رسول خدا بر آنها بوسه مي‏نهاد، يزيد به او پاسخ داد: اگر مصاحبت تو با رسول خدا نبود، گردن تو را مي‏زدم. سمره پاسخ داد: واي بر تو مرا به خاطر مصاحبت با رسول خدا حفظ مي‏کني، اما [حق] فرزندان صاحب رسالت را وامي‏گذاري؟ [5] . آرام آرام صداي شيون حاضران بلند شد. مردي ديگر از انصار که رسول خدا را درک کرده بود همانند ايشان سخن گفت و ناله‏ها افزون گرديد. آزادگان خاندان رسالت و مردان و زناني که غيرت ايماني آنها به جوش آمده بود ضيافت يزيد را به محنتي بزرگ تبديل کرده بودند، پنداشتي که مجلس براي سوگواري شهيدان است از ميان پرده‏نشينان حرم بني‏اميه نيز شيون برخاست، هند دختر عبدالله بن عامر بن کريز (همسر يزيد) حيرت‏زده و مبهوت از پس پرده بيرون دويد و در حالي که با سر و پاي برهنه و جامه‏ي دريده اين سو و آن سو مي‏دويد گفت: اي يزيد، به فرمان تو سر حسين پسر فاطمه (س) را بر نيزه کرده‏اند؟! عمل تو مستوجب لعن خدا و رسول خداست، و به خدا سوگند! که نه من همسر تو هستم و نه تو شوهر من خواهي بود. يزيد که چنين حادثه‏اي را انتظار نداشت، خود جامه‏اي بر سر او افکند و گفت: اي هند! بر فرزند رسول خدا (ص) و بزرگ قريش گريه و زاري کن که پسر زياد در امر [قتل] او عجله کرد و من به کشتن او راضي نبودم، هند گفت: چگونه رسول خدا (ص) را ديدار مي‏کني؟ [6] . [1] تاريخ طبري، ج 5، ص 465، العبرات، ج 2، ص 276، مروج الذهب، ج 3، ص 70. [2] ابن‏اثير، ج 3، ص 298، الفتوح، ج 5، ص 240. [3] المنتخب، ج 2، ص 494، معالي السبطين، ج 2، ص 158، ابن جوزي در کتاب الرد علي المتعصب العنيد، ص 46، نوشته است که زيد بن ارقم گفت، خداوندا من حسن و حسين و صالح مؤمنين [علي] را در ميان مسلمانان امانت مي‏گذارم. [4] العبرات، ج 2، ص 310. [5] خوارزمي، مقتل الحسين، ج 2، ص 58، العبرات، ج 2، ص 290. [6] مقتل ابومخنف، ص 126، الدمعة الساکبه، ج 5، ص 95، با اندکي اختلاف تاريخ طبري، ج 5، ص 465، ابن اثير، کامل، ج 3، ص 298، بحارالانوار، ج 45، ص 143، العوالم، ج 17، ص 443، تسلية المجالس، ج 2، ص 399، المنتخب، ج 2، ص 485. [7] بعثت بدون وحی - [ صفحه 292] ای دی برای سوالات مقتل @m_h_tabemanesh1 لینک مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات @zameneashk1
بسم الله الرحمن الرحیم خطبه امام سجاد ع در مجلس یزید لع در افشاگری بنی امیه لع به یاد بود بسیجی عاشق،مدافع حرم سیدالشهداء شهید مرتضی کارگر شریف و همرزمانش شهیدان علی ارغیانی و علی اکبر شاهمرادی وتمامی شهدای حرم حضرت زینب که خونشان طلیعه ظهور امام عصر عج است. شهدای ذکر شده عاشق این خطبه بودند گويند: امام زين العابدين به يزيد لعين فرمود: «مرا اجازت ده تا خطبه بخوانم روز جمعه.» گفت: «شايد.» چون روز جمعه شد، زيد، ملعوني به دست آورد سخت فصيح و شوخ و گفت: «بايد که بر منبر روي و هرچه بر زبان آيد، از بدی علي و حسين بگويي و ثنا و شکر شيخين تقرير کني.» آن شخص بر منبر رفت و هر مطلبی که مقدور بود، گفت. امام گفت: «اجازت ده تا من نيز خطبه بخوانم.» لعين را ندامت و پشيماني حاصل شد. گفت: «نه!» مردم بسيار شفاعت کردند. قبول نکرد. پسر آن لعين، معاويه گفت: «اي پدر! او در صغر سن است. بگذار تا خطبه بخواند. معلوم است که خطبه‏ي او به چه رسد.» يزيد گفت: «شما در کار او و در کار اين خاندان به شک‏ايد. ايشان را علم و فصاحت ميراثي است. من مي‏ترسم که از زير اين خطبه فتنه حاصل شود که وبال ما باشد.» عاقبت اجازت داد. امام عليه‏السلام بر منبر رفت و گفت: «الحمد لله الذي لا بداية له، والدائم الذي لا نفاد له، والأول الذي لا أول لأوليته، والآخر الذي لا مؤخر لآخريته. والباقي بعد فناء الخلق، قدر الليالي والأيام، و قسم فيما بينهم الأقسام، فتبارک الله الملک العلام.» «شکر و سپاس مر خداي را که بدايتي نيست مر او را دائمي که تمامي نيست مر او را اولي که او را اولي نيست و آخري که آخر کننده‏اي نيست آخر او را و باقي که بعد از فنا همه چيز باشد. تقدير کرد شب‏ها و روزها را و قسمت کرد در مابين ايشان قسمت‏هاي فتبارک الله پادشاهي داننده را.» به اين ترتيب مي‏فرمود: پس به آخر گفت: «حق تعالي حلم و علم و شجاعت و سخاوت به ما داد و محبت بر دل مؤمنان نهاد و رسول صلي الله عليه و آله وسلم و وصي او و سيدالشهدا و جعفر طيار در بهشت و دو سبط اين امت و مهدي که دجال را بکشد از ماست.» «ايها الناس! من عرفني فقد عرفني، اي مردمان! هر که مرا شناسد، پس شناسد و من لم يعرفني فقد أعرف بحسبي و نسبي،و هر که مرا نشناسد،حسب و نسب خود ظاهر کنم تا بشناسد. أنا ابن مکة و مني منم پسر مکه و مني أنا ابن زمزم والصفا منم پسر زمزم و صفا أنا ابن من حمل الرکن بأطراف الردا منم پسر آن کس که برداشت رکن را بر اطراف ردا. أنا ابن خير من ائتزر و ارتدي منم پسر بهترين آنان که ازار پوشيده و ردا بر دوش انداخته است. أنا ابن خير من طاف وسعي منم پسر بهترين از هرکس که طواف کرده و سعي کرده است. أنا ابن خير من حج و أتي منم پسر بهترين کسي که حج کرد و بيامد، أنا ابن من أسري به الي المسجد الأقصي منم پسر آن کس که خدا او را حرکت داد به سمت مسجد القصی أنا ابن من بلغ به الي سدرة المنتهي منم پسر آن‏کس که نزديک شد به خداپس سخت نزديک شد. أنا ابن من دني فتدلي فکان قاب قوسين أو أدني پس بوده نزديکي دو کمان‏دار يا نزديک‏تر. أنا ابن من أوحي اليه الجليل الي ما أوحي منم پسر آن‏کس که وحي کرد به او خداي بزرگ به آنچه وحي کرد. أنا ابن‏الحسين القتيل بکربلاء منم پسر حسين کشته شده به کربلا. أنا ابن‏علي المرتضي منم پسر علي مرتضي أنا ابن‏محمد المصطفي منم پسر محمد مصطفي أنا ابن‏فاطمة الزهراء منم پسر فاطمه‏ي زهرا أنا ابن‏خديجة الکبري منم پسر خديجه‏ي کبري أنا ابن‏سدرة المنتهي منم پسر سدرة المنتهي. أنا ابن‏شجرة طوبي منم پسر شجره‏ي طوبي. أنا ابن المرمل بالدماء منم پسر آغشته به خون‏ها أنا ابن من بکي عليه الجن في الظماء منم پسر آن‏کس که بگريست بر او جنيان در ظلمات. أنا ابن من ناح عليه الطيور في الهواء منم پسر آن‏کس که نوحه کردند بر او مرغان هوا.» چون سخن به اين‏جا رسانيد، غريو از خلق برآمد و مردم در گريه افتادند. يزيد ملعون بر خود ترسيد و بانگ بر مؤذن زد که: «بانگ نماز بگو.» مؤذن برخاست و گفت: «الله اکبر.»امام فرمود: «نعم، الله أکبر و أعلي و أجل و أکرم مما أخاف و أحذر؛ يعني گفت: «آري! خدا بزرگ‏تر و برتر است و جليل‏تر و کريم‏تر از آنچه من مي‏ترسم و حذر مي‏کنم.» چون مؤذن گفت: «أشهد أن لا اله الا الله».امام گفت:
‍ بسم الله الرحمن الرحیم هشتک های منتخب کانال ضامن اشک ویژه محرم و صفر: @zameneashk1
بسم الله الرحمن الرحیم 1 سلام خدمت همه بزرگواران و استاد تابع منش مستحضرید چند سالی است در این ایام ماه صفر برخی از مادحین روضه ای منسوب به حضرت زینب و ام ایمن (اگر درست عنوان کرده باشم)و یا تصدق آوردن همسر یزید لعن الله رو میخوانند حقیر مشتاقم که اول این روضه سندیت داره یا خیر و در صورت موثق بودن منابع و مستنات آن را به اشتراک بگذارید تا بهره برداری کافی و وافی از آن بشود و من الله التوفیق خدمت برادر عزیزم آقای آبسالان سلام علیکم روضه درباره ام حبیبه است ام ایمن راوی حدیث کربلا در زمان پیامبر ص است . از اینکه از این روضه سوال فرمودید کمال تشکر را دارم روضه ای است بسیار زیبا که اکثرا به صورت سماعی یاد گرفته اند این واقعه در کوفه اتفاق افتاده است ( اگر به محل ماجرا اشاره نشود در ایام صفر هم خوانده شود اشکالی ندارد)بعضی جاها متاسفانه روضه مخدوش شده است و اما اصل روضه: ام حبيبه خادمه زينب (س) در دوران حضور وي در کوفه، صداي ام کلثوم را که مي شنود، مي گويد: «غير از اهل بيت پيامبر اکرم (ص) صدقه بر احدي حرام نمي باشد. اينان که هستند؟» زينب (س) نگاهي به ام حبيبه مي کند و مي فرمايد: «من الان از سرزمين کربلا مي آيم. اين گرد و غبار، گرد و غبار رنج کربلاست.» اما، گويي ام حبيبه او را نمي شناسد. زينب (س) با سوز دل مي فرمايد: «ام حبيبه! منم، زينب، دختر علي (ع)، تو در اين کوفه کنيز من بودي. چگونه است که مرا اينک نمي شناسي؟» ام حبيبه نگران و مضطرب سؤال مي کند: «اگر تو زينب هستي، او هيچ گاه بدون برادرش حسين جايي نمي رفت، بگو حسينت کجاست؟» دل زينب (س) آتش مي گيرد و مي فرمايد: «نگاه بر نوک نيزه کن و به روايت ابن نما. زینب س فرمود : آن سر بريده سر حسين مي باشد!»[1] . [1] عقيله بني هاشم، ص 41 و 42. بالجمله، اهل بيت را به تمام ذلت و زحمت به جانب کوفه کوچ دادند و ايشان همواره در طي مسافت بناليدند و بگريستند. سپهر، ناسخ التواريخ سيدالشهدا عليه‏السلام، 33/3 از پاره‏اي اخبار چنان مستفاد مي‏شود که روز بعد از عاشورا پسر سعد کشتگان خود را دفن کردند و بعد از عصر آن روز و به روايتي روز ديگر به جانب کوفه رهسپار شدند و شامگاه در خارج شهر کوفه فرود شدند. در کتاب بحر المصائب از جلد سيم ابواب الجنان و سيد بن طاوس روايت کند که در بيرون شهر کوفه محله‏اي بود و در آن محله زني مستوره در خانه خويش بر سجاده نشسته بود و در حضرت پروردگار بي‏نياز راز و نياز مي‏کرد و از قضيه‏ي هايله کربلا و شهادت حضرت سيدالشهدا سلام الله عليه آگاهي نداشت. ناگاه غوغايي عظيم و آشوبي بزرگ برخاست. آن عفيفه در چادر عصمت بيرون تاخت و بر فراز بام سراي نگران گشت. سپاهي فوج از پس فوج و سرهايي چون تابنده ماه و فروزنده خورشيد بر فراز نيزه‏ها بديد و گروهي را اسيروار سوار نگريست که بي‏چادر و معجر از خجالت نظاره سر به زير افکنده‏اند روضه حضرت رقیه س رقیه در آغوش زینب س در بازار کوفه و در مقدم آنان زني بلند بالا بديد که دختري چهارساله در آغوش آورده با حالتي پريشان بر آن طفل نگران و گريان بود. در آن حال طفل از آن زن آب همي‏خواست و چهره‏ي شريفش از بي‏آبي و بي‏تابي چون آبي (يعني به.) زرد مي‏نمود و ناگاه از کثرت عطش در کنار آن اسير بيهوش بيفتاد. آن زن از مشاهده‏ي اين حال در ملال گرديد و به خداي بناليد. آن زن عفيفه سخت بي‏تاب و آرام شد و گفت: «شما از کدام جماعت اسيرانيد؟» فرمود: «ما اسيران از آل محمديم و اولاد آن حضرتيم.» آن زن چون اين سخن بشنيد، بر چهره طپانچه زد و گفت: «اي زن خميده قامت! بفرماي چه نام داري؟ همانا با دختر شاه ولايت بسيار شباهت داري و همانند زينب خاتون باشي! مگر از خويشاوندان اويي؟ بازگوي سردار اين سرها کيست و نامش چيست؟» و از اتفاق روزگار آن زن بلند قامت، حضرت صديقه صغري زينب خاتون سلام الله عليها بود. سر مبارک را بلند کرد و به آن زن نگريست و فرمود: «اي زن! از حال ما چه مي‏پرسي؟ همانا نام من زينب است و سرور و سردار شهدا، حسين حجازي برادر من است.» آن زن چون اين سخن بشنيد، از نهايت حسرت و ضجرت سيلي بر روي و طپانچه بر سر بزد و گفت: «نام پدر و مادرت چيست؟ تو کدام زينبي؟» آن مظلومه فرمود: «پدرم علي و مادرم فاطمه است.» چون آن زن ايشان را بشناخت، هر چه سريع‏تر از بام به زير آمد و آنچه داشت، از چادر و مقنعه با ديده‏ي گريان و دل سوزان به حضرت اسيران آورد و به حضرت زينب سلام الله عليها تسليم کرد.
‍ بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ 2 توضیح مخدوش شدن روضه ی زیبای ام حبیبه خادمه اهل بیت ع با زن ملعون یزید لع 1 - ام حبيبه خادمه زينب (س) در دوران حضور وي در کوفه، صداي ام کلثوم را که مي شنود، مي گويد: «غير از اهل بيت پيامبر اکرم (ص) صدقه بر احدي حرام نمي باشد. اينان که هستند؟» زينب (س) نگاهي به ام حبيبه مي کند و مي فرمايد: «من الان از سرزمين کربلا مي آيم. اين گرد و غبار، گرد و غبار رنج کربلاست.» اما، گويي ام حبيبه او را نمي شناسد. زينب (س) با سوز دل مي فرمايد: «ام حبيبه! منم، زينب، دختر علي (ع)، تو در اين کوفه کنيز من بودي. چگونه است که مرا اينک نمي شناسي؟» ام حبيبه نگران و مضطرب سؤال مي کند: «اگر تو زينب هستي، او هيچ گاه بدون برادرش حسين جايي نمي رفت، بگو حسينت کجاست؟» دل زينب (س) آتش مي گيرد و مي فرمايد: «نگاه بر نوک نيزه رو به رويت بنما. آن، سر بريده حسين مي باشد!». بالجمله، اهل بيت را به تمام ذلت و زحمت به جانب کوفه کوچ دادند و ايشان همواره در طي مسافت بناليدند و بگريستند. 33/3 2 - از پاره‏اي اخبار چنان مستفاد مي‏شود که روز بعد از عاشورا پسر سعد کشتگان خود را دفن کرد و بعد از عصر آن روز و به روايتي روز ديگر به جانب کوفه رهسپار شدند و شامگاه در خارج شهر کوفه فرود شدند. در کتاب بحر المصائب از جلد سيم ابواب الجنان و سيد بن طاوس روايت کند که در بيرون شهر کوفه محله‏اي بود و در آن محله زني مستوره در خانه خويش بر سجاده نشسته بود و در حضرت پروردگار بي‏نياز راز و نياز مي‏کرد و از قضيه‏ي هايله کربلا و شهادت حضرت سيدالشهدا سلام الله عليه آگاهي نداشت. ناگاه غوغايي عظيم و آشوبي بزرگ برخاست. آن عفيفه در چادر عصمت بيرون تاخت و بر فراز بام سراي نگران گشت. سپاهي فوج از پس فوج و سرهايي چون تابنده ماه و فروزنده خورشيد بر فراز نيزه‏ها بديد و گروهي را اسيروار سوار نگريست که بي‏چادر و معجر از خجالت نظاره سر به زير افکنده‏اند و در مقدم آنان زني بلندبالا بديد که دختري چهارساله در آغوش آورده با حالتي پريشان بر آن طفل نگران و گريان بود. در آن حال طفل از آن زن آب همي‏خواست و چهره‏ي شريفش از بي‏آبي و بي‏تابي چون آبي (يعني به.) زرد مي‏نمود و ناگاه از کثرت عطش در کنار آن اسير بيهوش بيفتاد. آن زن از مشاهده‏ي اين حال در ملال گرديد و به خداي بناليد. آن زن عفيفه سخت بي‏تاب و آرام شد و گفت: «شما از کدام جماعت اسيرانيد؟» فرمود: «ما اسيران از آل محمديم و اولاد آن حضرتيم.» آن زن چون اين سخن بشنيد، بر چهره طپانچه زد و گفت: «اي زن خميده قامت! بفرماي چه نام داري؟ همانا با دختر شاه ولايت بسيار شباهت داري و همانند زينب خاتون باشي! مگر از خويشاوندان اويي؟ بازگوي سردار اين سرها کيست و نامش چيست؟» و از اتفاق روزگار آن زن بلند قامت، حضرت صديقه صغري زينب خاتون سلام الله عليها بود. سر مبارک را بلند کرد و به آن زن نگريست و فرمود: «اي زن! از حال ما چه مي‏پرسي؟ همانا نام من زينب است و سرور و سردار شهدا، حسين حجازي برادر من است.» آن زن چون اين سخن بشنيد، از نهايت حسرت و ضجرت سيلي بر روي و طپانچه بر سر بزد و گفت: «نام پدر و مادرت چيست؟ تو کدام زينبي؟» آن مظلومه فرمود: «پدرم علي و مادرم فاطمه است.» چون آن زن ايشان را بشناخت، هر چه سريع‏تر از بام به زير آمد و آنچه داشت، از چادر و مقنعه با ديده‏ي گريان و دل سوزان به حضرت اسيران آورد و به حضرت زينب سلام الله عليها تسليم کرد. سپهر، ناسخ التواريخ حضرت زينب کبري س، 322 - 319/1. نکات مقتل: 1. روضه ام حبیبه روضه کوفه است نه شام؟ 2. ام حبیبه زن با تقوایی بوده است که در غرفه مناجات داشته است؟ 3. از شهادت امام حسین ع خبر نداشته است. 4. بعضی روضه را مخدوش کرده او را زن یزید می دانند. 5. ام حبیبه کنیز خانه حضرت زهراء س است. در حالیکه باید سنش بالای سال 50 باشد که به یزید لع نمی خورد. 6. ام حبیبه خادمه حضرت زینب س در کوفه بوده است. که بعد از شهادت علی ع اهل البیت ع به مدینه برگشته اند همانجا مانده است. سال شهادت مولی ع سال 40 بوده است و حالا سال 61 است. 20 سال است ام حبیبه زینب س را ندیده است. پس طبیعتا خانم را نشناخته است. 7. در مقاتل معتبر زنی سر از غرفه می کند و می گوید شما از کدام اسراء هستید که این چنین مظلوم و نورانی هستید که جواب میشنود نحن اسراء آل محمد ص. 8. اینجا خانم خویش را معرفی می کند و ادامه آنچه روضه می خوانند. @zameneashk1
بسم الله الرحمن الرحیم گزارش کامل شام از ورود اهل البیت ع از دروازه ساعات تا رسوایی یزید لع (13) خطبه ی امام سجاد ع در مجلس یزید لع ، افشاگري امام سجاد مسجد پر از جمعيت بود، خطيب متملق شام در وصف معاويه و يزيد سخن گفت و تمامي فن و هنر خود را در اهانت به علي (ع) و حسين (ع) به کار گرفت. حضرت زين‏العابدين (ع) که در مجلس حاضر بود فرياد زد: «واي بر تو، خشنودي مخلوق را بر خشم خداوند ترجيح داده‏اي؟ عاقبت خود را در آتش خوب بنگر!» آنگاه فرصت خواست تا از فراز منبر سخن گويد. يزيد به وي اجازه نداد، اما پافشاري مردم چاره از او گرفته بود و امام (ع) بر منبر استقرار يافت و چنين گفت: ايها الناس! اعطينا ستا و فضلنا بسبع: اعطينا العلم و الحلم و السماحة و الفصاحة و الشجاعة و المحبة في قلوب المؤمنين، و فضلنا بان منا النبي المختار محمدا و منا الصديق و منا الطيار و منا اسدالله و اسد رسوله و منا سبطا هذه الامة. اي مردم، خداوند ما را شش خصلت عطا فرموده و بر هفت ويژگي برتري يافته‏ايم: علم، بردباري، فصاحت، شجاعت، و محبت، در قلوب مؤمنان را به ما ارزاني داشت و ما را بر ديگران اين گونه برتري داد که پيامبر بزرگ اسلام، صديق علي (ع) - جعفر طيار، شير رسول خدا حمزه، امام حسن (ع)، و امام حسين دو فرزندان بزرگ رسول خدا را از ما انتخاب کرد. [1] من عرفني فقد عرفني و من لم يعرفني انبأته بحسبي و نسبي. ايها الناس! انا ابن مکة و مني، انا ابن زمزم و الصفا، هر کس که مرا شناخت و آنان که مرا نمي‏شناسند با معرفي پدرانم خود را به آنها مي‏شناسانم. اي مردم! من فرزند مکه و منا هستم، من فرزند زمزم و صفا هستم، انا ابن من حمل الرکن باطراف الردا، انا ابن خير من ائتزر و ارتدي، انا ابن خير من انتعل و احتقي، انا ابن خير من طاف و سعي، انا ابن جير من حج و لبي، انا ابن خير من حمل علي البراق في الهواء من فرزند کسي هستم که حجرالاسود را با رداي خود حمل و برجاي خود نصب کرد، من فرزند بهترين طواف کنندگان هستم، من فرزند بهترين حج گزاران و تلبيه‏گويان هستم، من فرزند کسي هستم که بر براق سوار شد، ، انا ابن من اسري به من المجسدالحرام الي المسجدالأقصي، انا ابن من بلغ به جبرئيل الي سدرة المنتهي، انا ابن من دنا فتدلي فکان قاب قوسين او ادني، انا ابن من صلي بملائکة السماء، انا ابن من اوحي اليه الجليل ما اوحي، انا ابن محمد المصطفي، انا ابن علي المرتضي، من فرزند پيامبري هستم که در يک شب از مسجدالحرام به مسجدالاقصي رفت، من فرزند کسي هستم که جبرئيل او را به سدرة المنتهي برد و به مقام قرب الهي و نزديکترين جايگاه به خدا رسيد، من فرزند کسي هستم که با ملائکه‏ي آسمان نماز گزارد، من فرزند پيامبري هستم که خداوند بزرگ برايش وحي فرستاد، من فرزند محمد مصطفي (ص) و علي مرتضي (ع) هستم، انا ابن من ضرب خراطيم الخلق حتي قالوا: لا اله الا الله. انا ابن من ضرب بين يدي رسول‏الله بسيفين و طعن برمحين و هاجر الهجرتين و بايع البيعتين و قاتل ببدر و حنين و لم يکفر الله طرفة عين، انا ابن صالح المؤمنين و وارث النبيين و قامع الملحدين و يعسوب المسلمين و نور المجاهدين و زين‏العابدين و تاج البکائين و اصبر الصابرين و افضل القائمين من آل ياسين رسول رب العالمين، انا ابن المؤيد بجبرئيل، المنصور بميکائيل. فرزند کسي هستم که بيني گردن‏کشان را به خاک ماليد تا به کلمه‏ي توحيد اقرار کردند. من پسر کسي هستم که در برابر پيامبر با دو شمشير و دو نيزه مي‏جنگيد، دو بار هجرت و دو بار بيعت کرد، و در بدر و حنين با کافران به مبارزه برخاست و به اندازه‏ي زدن يک پلک کفر نورزيد. من فرزند صالح مؤمنان وارث انبياء از بين برنده‏ي مشرکان، امير مسلمانان، فروغ جهادگران، زينت عبادت کنندگان، و افتخار گريه‏کنندگان هستم. من فرزند بردبارترين صابران، و با فضيلت‏ترين نمازگزاران از اهل بيت رسول خدا هستم. من پسر کسي هستم که جبرئيل او را تأييد و ميکائيل او را ياري نمود.
بسم الله الرحمن الرحیم گزارش کامل شام از ورود اهل البیت ع از دروازه ساعات تا رسوایی یزید لع (16) درماندگي دربار يزيد لع از شکست مجلس شام مراسم سوگواري امام (ع) و شهداي کربلا، گريه و شيون مخدرات حرم پيامبر به مؤثرترين ابزار براي استيضاح دستگاه جابر اموي تبديل شد. عاشورا، طناب ‏دار سلطنت ظلم و کربلا، تير خلاص استکبار يزيدي شده بود، گروه گروه مردم شام با اهل بيت به عزاداري و همدردي مي‏پرداختند و کار آن چنان بالا گرفت که يزيد هم از عبيدالله بيزاري مي‏جست و به خاندان امام حسين (ع) اداي احترام مي‏کرد. یزید لع روزي از امام سجاد (ع) عذرخواهي کرد و گفت: آنچه گذشت به عهده‏ي فرزند مرجانه است. لعنت خدا بر پسر مرجانه، اگر حسين (ع) با من مواجه مي‏شد، هر چه مي‏خواست انجام مي‏دادم و با تمام قدرت از کشته شدنش جلوگيري مي‏کردم حتي اگر به هلاکت بعضي از فرزندانم مي‏انجاميد. اما آنچه اتفاق افتاد و ديدي قضاي الهي بود، حال هر احتياجي داريد بنويسيد تا انجام دهم. [1] . امام (ع) درخواست کرد تا سر پدر بزرگوارش را تحويل دهند که يزيد امتناع کرد، اما فشار افکار عمومي کار را به جايي رساند که به قول طبري، يزيد بر سر سفره‏ي غذا نمي‏نشست، مگر اينکه علي بن الحسين (ع) را فرامي‏خواند و او را بر سر همان سفره مي‏نشاند [2] ؛ البته تغيير رفتار يزيد فريبي بيش نبود و او و مشاوران نيرنگ بازش شرايط را تحليل کرده و زمان را مقتضي چنين برخوردهاي منافقانه‏اي مي‏دانستند و الا در پشت پرده، حقيقت انديشه‏ي امويان غير از آن چيزي بود که مردم مشاهده مي‏کردند. يزيد هر دو عراق، (کوفه و بصره) را در حوزه‏ي قلمرو عبيدالله قرار داد [3] و يک ميليون درهم پاداش براي وي فرستاد و در جواب بي‏وفايي مردم کوفه نسبت به امام حسين (ع) و خلق ماجراي کربلا دستور داد، عبيدالله به ميزان صد در صد بر پاداش و هداياي مردم کوفه بيفزايد و با همين عطاياي يزيد بود که عبيدالله دو کاخ سرخ و سفيد ساخت تا زمستانها را در قصر حمراء و تابستان را در قصر بيضا بگذراند. به هر حال هيچ‏گونه آثاري از ندامت و تغيير رويه در زندگي خفت‏بار او ثبت نشده است. به هر حال شام، در شام بلايي سخت گرفتار آمده بود، مردمان شام حيران و سرافکنده زينب را مي‏ديدند که علي‏رغم آن همه اندوه در اوج قله‏ي عزت و آزادگي بر تباهي آل ابوسفيان متبسم بود، شهر زينت کرده‏ي ديروز يکسره ويران‏سرايي بود که هر لحظه از شأن و مرتبت اموي‏اش کاسته مي‏شد و لحظه به لحظه با گريه‏هاي هدايت‏افزاي زينب علوي مي‏گرديد. مأموران حيرت‏زده بني‏اميه که تا چندي پيش از فرجام نبرد کربلا مستانه مي‏غريدند و در پوست خود نمي‏گنجيدند، امروز با همه‏ي تجهيزات و لباسهاي رنگين و شمشيرهاي مرصع به اسارت زينب در آمده‏اند، آن همه مصيبتها که هر کدام از آنها مردان بزرگي را به زانو مي‏افکند در مقابل قدرت و شکوه حضرت سجاد و زينب زانوزده بودند و يزيد در هم شکسته و مأيوس در انتظار آينده‏ي مبهم و پرهراس خويش، خود را در عزاداري بر حسين بن علي و شهداي کربلاي خونين، همراه و سوگوار نشان مي‏داد. قطرات سرشک داغ سوگواران به هم مي‏پيوست و همانند رشته‏اي محکم و گدازان هر لحظه به حلقوم بزرگ مفسد و جنايت پيشه‏ي بني‏اميه تنگ‏تر مي‏شد. هيچ زني از سياه و سفيد، قريشي و هاشمي نمانده بود مگر اينکه در جوار قصر طاغوت اموي فرياد يا حسين سر داده باشد. [4] حزن کربلايي حتي زنان حرم بني‏اميه را نيز در خود گرفت و آنان که احساسي لطيف‏تر از مردان شمشير داشتند سه روزي را در همراهي با آل عصمت به عزا نشستند. [5] طاغوت بني‏اميه دستور داد تا هر آنچه از اهالي کاروان حسيني غارت شده بود بازگردانند. [6] و مانند تمام اصحاب شيطان براي گريز از هر رسوايي در مجالس و محافل به طعن و سرزنش عبيدالله بن زياد مي‏پرداخت، و هر آنکس را که فاجعه‏ي کربلا را به او نسبت مي‏داد مجازات مي‏نمود. [7] يزيد در اوج بلاهت و ناداني که خصيصه‏ي زندگي طاغوتي ستمگران است بارها مي‏گفت من و قتل حسين بن علي؟! هرگز!! من چنين فرماني نداده بودم و عبيدالله او را به قتل رساند. [8] . خونخواهي حسين بن علي به سرعت در رگ و جان مردمان شامي جاي گرفت و مروان بن حکم از طريق اخبار عوامل نفوذي در مجالس و محافل مردم پي برده بود که قصر حکومتي ديگر محل امن و پناه محکمي نيست، لذا بسرعت خود را به يزيد رساند و پيشنهاد کرد که خاندان ابي عبدالله (ع) را به مدينه بازگرداند و گرنه تداوم حکومت او با مخاطره‏ي جدي مواجه خواهد شد. [9] .
روضه امام سجاد ع ،بازار شام، پیر مرد شامی حدثنا محمد بن ابراهيم بن اسحاق رحمه الله، قال: حدثنا عبدالعزيز بن يحي البصري، قال: أخبرنا محمد بن زکريا، قال: حدثنا أحمد بن محمد بن يزيد، قال: حدثنا أبونعيم، قال: حدثني حاجب عبيدالله بن زياد: [...] فأقيموا علي درج المسجد حيث يقام السبايا، و فيهم علي بن الحسين عليه‏السلام و هو يومئذ فتي شاب، فأتاهم شيخ من أشياخ أهل الشام، فقال لهم: الحمد لله الذي قتلکم و أهلککم و قطع قرن الفتنة، فلم يألو عن شتمهم. فلما انقضي کلامه قال له علي بن الحسين عليه‏السلام: أما قرأت کتاب الله عزوجل؟ قال: نعم. قال: أما قرأت هذه الآية: (قل لا أسألکم عليه أجرا الا المودة في القربي)؟ قال: بلي. قال: فنحن أولئک. ثم قال: أما قرأت: (وآت ذاالقربي حقه)؟ قال بلي. قال: فنحن هم، فهل قرأت هذه الآية: (انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس أهل البيت و يطهرکم تطهيرا)؟ قال: بلي. قال: فنحن هم. فرفع الشامي يده الي السماء، ثم قال: اللهم اني أتوب اليک ثلاث مرات، اللهم اني أبرأ اليک من عدو آل محمد، و من قتلة أهل بيت محمد. لقد قرأت القرآن، فما شعرت بهذا قبل اليوم. الصدوق، الأمالي، / 166 مساوي عنه: المجلسي، البحار، 155/45؛ البحراني، العوالم، 396/17؛ البهبهاني، الدمعة الساکبة، 90/5؛ القمي، نفس المهموم، / 434 - 433؛ الزنجاني، وسيلة الدارين، / 384؛ المحمودي، العبرات، 272 - 271/2؛ مثله الفتال، روضة الواعظين، / 164؛ الدربندي، أسرار الشهادة، / 496 - 495 آن‏ها را بر پلکان مسجد که توقفگاه اسيران بود، بازداشتند. علي بن الحسين که جوانکي بود با آن‏ها بود. شيخي از شاميان آمد و گفت: «حمد خدا را که مردان شما را کشت و آشوب را خاموش کرد.» و هر چه توانست به آنها بد گفت. چون سخن خود تمام کرد، علي بن الحسين عليه‏السلام به او فرمود: «تو قرآن نخوانده‏اي؟» گفت: «چرا!» گفت: «اين آيه خواندي - شوري23 - بگو از شما مزدي نخواهم جز دوستي خويشان.» گفت: «آري!» فرمود: «ما آن‏هاييم.» فرمود: «اين آيه خواندي که بذي القربي حقش را بده؟» گفت: «آري!» فرمود: «ما آن‏هاييم.» فرمود: «اين آيه خواندي - احزاب - همانا خداي خواسته پليدي را از شما خاندان ببرد و شما را بي‏نهايت پاکيزه کند؟» گفت: «آري!» فرمود: «ما آن‏هاييم.» آن شامي دست به آسمان برداشت و گفت: «خدايا! من به درگاهت توبه کردم تا سه بار. خدايا! من به تو بيزارم از دشمن آل محمد و از قاتلان اهل بيت. من قرآن را خواندم و تاکنون متوجه اين آيات نشدم.» کمره‏اي، ترجمه‏ي امالي، / 166. ای دی برای سوالات مقتل @m_h_tabemanesh1 لینک مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات @zameneashk ای دی برای سوالات مقتل @m_h_tabemanesh1 لینک مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات @zameneashk ای دی برای سوالات مقتل @m_h_tabemanesh1 لینک مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات @zameneashk1
بسم الله الرحمن الرحیم خطبه امام سجاد ع در مجلس یزید لع در افشاگری بنی امیه لع به یاد بود بسیجی عاشق،مدافع حرم سیدالشهداء شهید مرتضی کارگر شریف و همرزمانش شهیدان علی ارغیانی و علی اکبر شاهمرادی وتمامی شهدای حرم حضرت زینب که خونشان طلیعه ظهور امام عصر عج است. شهدای ذکر شده عاشق این خطبه بودند گويند: امام زين العابدين به يزيد لعين فرمود: «مرا اجازت ده تا خطبه بخوانم روز جمعه.» گفت: «شايد.» چون روز جمعه شد، زيد، ملعوني به دست آورد سخت فصيح و شوخ و گفت: «بايد که بر منبر روي و هرچه بر زبان آيد، از بدی علي و حسين بگويي و ثنا و شکر شيخين تقرير کني.» آن شخص بر منبر رفت و هر مطلبی که مقدور بود، گفت. امام گفت: «اجازت ده تا من نيز خطبه بخوانم.» لعين را ندامت و پشيماني حاصل شد. گفت: «نه!» مردم بسيار شفاعت کردند. قبول نکرد. پسر آن لعين، معاويه گفت: «اي پدر! او در صغر سن است. بگذار تا خطبه بخواند. معلوم است که خطبه‏ي او به چه رسد.» يزيد گفت: «شما در کار او و در کار اين خاندان به شک‏ايد. ايشان را علم و فصاحت ميراثي است. من مي‏ترسم که از زير اين خطبه فتنه حاصل شود که وبال ما باشد.» عاقبت اجازت داد. امام عليه‏السلام بر منبر رفت و گفت: «الحمد لله الذي لا بداية له، والدائم الذي لا نفاد له، والأول الذي لا أول لأوليته، والآخر الذي لا مؤخر لآخريته. والباقي بعد فناء الخلق، قدر الليالي والأيام، و قسم فيما بينهم الأقسام، فتبارک الله الملک العلام.» «شکر و سپاس مر خداي را که بدايتي نيست مر او را دائمي که تمامي نيست مر او را اولي که او را اولي نيست و آخري که آخر کننده‏اي نيست آخر او را و باقي که بعد از فنا همه چيز باشد. تقدير کرد شب‏ها و روزها را و قسمت کرد در مابين ايشان قسمت‏هاي فتبارک الله پادشاهي داننده را.» به اين ترتيب مي‏فرمود: پس به آخر گفت: «حق تعالي حلم و علم و شجاعت و سخاوت به ما داد و محبت بر دل مؤمنان نهاد و رسول صلي الله عليه و آله وسلم و وصي او و سيدالشهدا و جعفر طيار در بهشت و دو سبط اين امت و مهدي که دجال را بکشد از ماست.» «ايها الناس! من عرفني فقد عرفني، اي مردمان! هر که مرا شناسد، پس شناسد و من لم يعرفني فقد أعرف بحسبي و نسبي،و هر که مرا نشناسد،حسب و نسب خود ظاهر کنم تا بشناسد. أنا ابن مکة و مني منم پسر مکه و مني أنا ابن زمزم والصفا منم پسر زمزم و صفا أنا ابن من حمل الرکن بأطراف الردا منم پسر آن کس که برداشت رکن را بر اطراف ردا. أنا ابن خير من ائتزر و ارتدي منم پسر بهترين آنان که ازار پوشيده و ردا بر دوش انداخته است. أنا ابن خير من طاف وسعي منم پسر بهترين از هرکس که طواف کرده و سعي کرده است. أنا ابن خير من حج و أتي منم پسر بهترين کسي که حج کرد و بيامد، أنا ابن من أسري به الي المسجد الأقصي منم پسر آن کس که خدا او را حرکت داد به سمت مسجد القصی أنا ابن من بلغ به الي سدرة المنتهي منم پسر آن‏کس که نزديک شد به خداپس سخت نزديک شد. أنا ابن من دني فتدلي فکان قاب قوسين أو أدني پس بوده نزديکي دو کمان‏دار يا نزديک‏تر. أنا ابن من أوحي اليه الجليل الي ما أوحي منم پسر آن‏کس که وحي کرد به او خداي بزرگ به آنچه وحي کرد. أنا ابن‏الحسين القتيل بکربلاء منم پسر حسين کشته شده به کربلا. أنا ابن‏علي المرتضي منم پسر علي مرتضي أنا ابن‏محمد المصطفي منم پسر محمد مصطفي أنا ابن‏فاطمة الزهراء منم پسر فاطمه‏ي زهرا أنا ابن‏خديجة الکبري منم پسر خديجه‏ي کبري أنا ابن‏سدرة المنتهي منم پسر سدرة المنتهي. أنا ابن‏شجرة طوبي منم پسر شجره‏ي طوبي. أنا ابن المرمل بالدماء منم پسر آغشته به خون‏ها أنا ابن من بکي عليه الجن في الظماء منم پسر آن‏کس که بگريست بر او جنيان در ظلمات. أنا ابن من ناح عليه الطيور في الهواء منم پسر آن‏کس که نوحه کردند بر او مرغان هوا.» چون سخن به اين‏جا رسانيد، غريو از خلق برآمد و مردم در گريه افتادند. يزيد ملعون بر خود ترسيد و بانگ بر مؤذن زد که: «بانگ نماز بگو.» مؤذن برخاست و گفت: «الله اکبر.»امام فرمود: «نعم، الله أکبر و أعلي و أجل و أکرم مما أخاف و أحذر؛ يعني گفت: «آري! خدا بزرگ‏تر و برتر است و جليل‏تر و کريم‏تر از آنچه من مي‏ترسم و حذر مي‏کنم.» چون مؤذن گفت: «أشهد أن لا اله الا الله».امام گفت:
بسم الله الرحمن الرحیم 1 سلام خدمت همه بزرگواران و استاد تابع منش مستحضرید چند سالی است در این ایام ماه صفر برخی از مادحین روضه ای منسوب به حضرت زینب و ام ایمن (اگر درست عنوان کرده باشم)و یا تصدق آوردن همسر یزید لعن الله رو میخوانند حقیر مشتاقم که اول این روضه سندیت داره یا خیر و در صورت موثق بودن منابع و مستنات آن را به اشتراک بگذارید تا بهره برداری کافی و وافی از آن بشود و من الله التوفیق خدمت برادر عزیزم آقای آبسالان سلام علیکم روضه درباره ام حبیبه است ام ایمن راوی حدیث کربلا در زمان پیامبر ص است . از اینکه از این روضه سوال فرمودید کمال تشکر را دارم روضه ای است بسیار زیبا که اکثرا به صورت سماعی یاد گرفته اند این واقعه در کوفه اتفاق افتاده است ( اگر به محل ماجرا اشاره نشود در ایام صفر هم خوانده شود اشکالی ندارد)بعضی جاها متاسفانه روضه مخدوش شده است و اما اصل روضه: ام حبيبه خادمه زينب (س) در دوران حضور وي در کوفه، صداي ام کلثوم را که مي شنود، مي گويد: «غير از اهل بيت پيامبر اکرم (ص) صدقه بر احدي حرام نمي باشد. اينان که هستند؟» زينب (س) نگاهي به ام حبيبه مي کند و مي فرمايد: «من الان از سرزمين کربلا مي آيم. اين گرد و غبار، گرد و غبار رنج کربلاست.» اما، گويي ام حبيبه او را نمي شناسد. زينب (س) با سوز دل مي فرمايد: «ام حبيبه! منم، زينب، دختر علي (ع)، تو در اين کوفه کنيز من بودي. چگونه است که مرا اينک نمي شناسي؟» ام حبيبه نگران و مضطرب سؤال مي کند: «اگر تو زينب هستي، او هيچ گاه بدون برادرش حسين جايي نمي رفت، بگو حسينت کجاست؟» دل زينب (س) آتش مي گيرد و مي فرمايد: «نگاه بر نوک نيزه کن و به روايت ابن نما. زینب س فرمود : آن سر بريده سر حسين مي باشد!»[1] . [1] عقيله بني هاشم، ص 41 و 42. بالجمله، اهل بيت را به تمام ذلت و زحمت به جانب کوفه کوچ دادند و ايشان همواره در طي مسافت بناليدند و بگريستند. سپهر، ناسخ التواريخ سيدالشهدا عليه‏السلام، 33/3 از پاره‏اي اخبار چنان مستفاد مي‏شود که روز بعد از عاشورا پسر سعد کشتگان خود را دفن کردند و بعد از عصر آن روز و به روايتي روز ديگر به جانب کوفه رهسپار شدند و شامگاه در خارج شهر کوفه فرود شدند. در کتاب بحر المصائب از جلد سيم ابواب الجنان و سيد بن طاوس روايت کند که در بيرون شهر کوفه محله‏اي بود و در آن محله زني مستوره در خانه خويش بر سجاده نشسته بود و در حضرت پروردگار بي‏نياز راز و نياز مي‏کرد و از قضيه‏ي هايله کربلا و شهادت حضرت سيدالشهدا سلام الله عليه آگاهي نداشت. ناگاه غوغايي عظيم و آشوبي بزرگ برخاست. آن عفيفه در چادر عصمت بيرون تاخت و بر فراز بام سراي نگران گشت. سپاهي فوج از پس فوج و سرهايي چون تابنده ماه و فروزنده خورشيد بر فراز نيزه‏ها بديد و گروهي را اسيروار سوار نگريست که بي‏چادر و معجر از خجالت نظاره سر به زير افکنده‏اند روضه حضرت رقیه س رقیه در آغوش زینب س در بازار کوفه و در مقدم آنان زني بلند بالا بديد که دختري چهارساله در آغوش آورده با حالتي پريشان بر آن طفل نگران و گريان بود. در آن حال طفل از آن زن آب همي‏خواست و چهره‏ي شريفش از بي‏آبي و بي‏تابي چون آبي (يعني به.) زرد مي‏نمود و ناگاه از کثرت عطش در کنار آن اسير بيهوش بيفتاد. آن زن از مشاهده‏ي اين حال در ملال گرديد و به خداي بناليد. آن زن عفيفه سخت بي‏تاب و آرام شد و گفت: «شما از کدام جماعت اسيرانيد؟» فرمود: «ما اسيران از آل محمديم و اولاد آن حضرتيم.» آن زن چون اين سخن بشنيد، بر چهره طپانچه زد و گفت: «اي زن خميده قامت! بفرماي چه نام داري؟ همانا با دختر شاه ولايت بسيار شباهت داري و همانند زينب خاتون باشي! مگر از خويشاوندان اويي؟ بازگوي سردار اين سرها کيست و نامش چيست؟» و از اتفاق روزگار آن زن بلند قامت، حضرت صديقه صغري زينب خاتون سلام الله عليها بود. سر مبارک را بلند کرد و به آن زن نگريست و فرمود: «اي زن! از حال ما چه مي‏پرسي؟ همانا نام من زينب است و سرور و سردار شهدا، حسين حجازي برادر من است.» آن زن چون اين سخن بشنيد، از نهايت حسرت و ضجرت سيلي بر روي و طپانچه بر سر بزد و گفت: «نام پدر و مادرت چيست؟ تو کدام زينبي؟» آن مظلومه فرمود: «پدرم علي و مادرم فاطمه است.» چون آن زن ايشان را بشناخت، هر چه سريع‏تر از بام به زير آمد و آنچه داشت، از چادر و مقنعه با ديده‏ي گريان و دل سوزان به حضرت اسيران آورد و به حضرت زينب سلام الله عليها تسليم کرد. و نيز حکايت کند که ام‏حبيبه نام زني از جمله کنيزان حضرت امام حسن عليه‏السلام بود و او را به عبدالله بن رافع و به قولي به حارث بن وکيده تزويج فرموده بود و چون اميرمؤمنان در کوفه شهيد شد و امام حسن عليه‏السلام به آهنگ مدينه راه گرفت، ام‏حبيبه بسي عجز و لابه کرد که در خدمت آن حضرت و اهل بيت نبوت م