#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و هفتادم نماز مغرب را خواندیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و هفتاد و یکم
لب ایوان نشسته و گوش به صدای چَه چَه پرندگان، دلم را به گرمای تنگ غروب روزهای آخر خرداد ماه سپرده بودم. گرمای به نسبت شدیدی که حالا در خنکای خانه زیبا و خیال مهربان خانواده آسید احمد، برای من و مجید از هر بهاری دلپذیرتر بود. با رسیدن 22 خرداد ماه، بیست روز بود میهمان که نه، به جای عروس و پسر این خانواده، روی چشم آسید احمد و مامان خدیجه، شاهانه زندگی میکردیم. هر چند داغ غصه حوریه بر دل من و مجید همچنان بیقراری میکرد، اما در این خانه و در سایه رحمت پروردگارمان، آنچنان غرق دریای نعمت و برکت شده بودیم که به امید آینده و تولد کودکی دیگر، با غم حوریه هم کنار آمده و راضی به رضایش بودیم. به لطف نسخههای حکیمانه مامان خدیجه و محبتهای مادرانهاش، وضع جسمیام هم حسابی رو به راه شده و بار دیگر سلامتی و شادابیام را بازیافته بودم. مجید هم هر چند هنوز نمیتوانست با دست راستش کار سنگینی انجام دهد، ولی جراحت پهلویش به نسبت بهتر شده و کمتر درد میکشید. حالا یکی دو روزی هم میشد که آسید حمد در دفتر مسجد، برایش کار سبکی در نظر گرفته و از صبح تا اذان مغرب مشغول بود تا در انتهای ماه با حقوق اندکی که میگیرد بتواند درصدی از قرض آسید احمد را پس داده و ذرهای از خجالتش در بیاید که در طول این مدت از همان پول مرحمتی آسید احمد خرج کرده بودیم و به این هم راضی نمیشد که هر روز به هر بهانهای برایمان تحفهای میآورد تا کم و کسری نداشته باشیم، ولی مجید به دنبال حق خودش بود که مرتب به خانه و نخلستان پدر سر میزد بلکه بتواند پول پیش خانه را پس بگیرد، ولی پدر و نوریه هنوز از ماه عسلی که به گفته عبدالله در قطر میگذراندند، بازنگشته و تمام امور نخلستان را هم به ابراهیم و محمد سپرده بودند و این دو برادر، باز هم سراغی از تنها خواهرشان نمیگرفتند و شاید از فال گوش برادران نوریه میترسیدند که آخرین باری که مجید به دنبال پدر به نخلستان رفته بود، حتی جواب سلامش را هم نداده بودند. در عوض، عبدالله همچنان با من و مجید بود و وقتی ماجرای معجزه این خانه را شنید، چه حالی شد و نمیتوانست باور کند که به دیدارمان آمد تا به چشم خود ببیند که ما نه چوب گناهانمان که اجر شکیبایی عاشقانهمان را از خدا گرفتهایم و نمیدانست با چه زبانی از آسید احمد تشکر کند که خواهر غریبش را پناه داده و در حقش پدری را تمام کرده است، هرچند هنوز هم تهِ دل من میلرزید که آسید احمد و مامان خدیجه از سرگذشت من و مجید چیزی نمیدانستند و اینچنین بیمنت به ما محبت میکردند. میترسیدم بفهمند من از اهل سنت هستم و پدرم با وهابیون ارتباط دارد که به ننگِ نام پدر وهابیام، از چشمشان بیفتم و دست محبتشان را از سرم بردارند، ولی مجید مدام دلداریام میداد و تأکید میکرد خدایی که ما را در این خانه پناه داده و دل اهل خانه را به سمت ما متمایل کرده، تنهایمان نخواهد گذاشت.
آخرین بسته میوه را هم چیدم که مامان خدیجه کنارم لب ایوان نشست و با مهربانی تشکر کرد: «قربون دستت دخترم! اجرت با آقا امام زمان (علیهالسلام)!» و من به لبخندی شیرین پاسخش را دادم که دوباره از جایش بلند شد و برای نظارت بر چیدن شیرینیها، به آن سمت ایوان به سراغ دخترش زینبسادات رفت. شب نیمه شعبان فرا رسیده و به میمنت میلاد امام زمان (علیهالسلام)، بنا بود امشب در این خانه جشنی بر پا شود و به حرمت عظمت این شب که به گفته مامان خدیجه بعد از شبهای قدر، شبی به فضیلت آن نمیرسد، مراسم دعا و سخنرانی هم برقرار بود. حالا پس از حدود سه هفته زندگی در این خانه، به برگزاری جلسههای قرائت قرآن و دعا عادت کرده بودم که علاوه بر جلسات منظم آموزش قرآن و احکام که توسط مامان خدیجه برای بانوان محله برگزار میشد، آسید احمد به هر مناسبتی مراسمی بر پا میکرد و اینها همه غیر از برنامههای رسمی مسجد بود. ظاهراً اراده پروردگارم بر این قرار گرفته بود که منِ اهل سنت، روزگارم را در خانهای سپری کنم که قلب تپنده تبلیغ تشیع بود تا شاید قوت اعتقاد قلبیام را بیازماید که در این فضای تازه چقدر برای هدایت همسرم به سمت مذهب اهل تسنن تلاش میکنم.
https://eitaa.com/zandahlm1357
@shervamusiqiirani-3 - تصنیف : سبز.mp3
1.39M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
با تو ديشب تا كجا رفتم
تا خدا، وانسوي صحراي خدا رفتم
من نمي گويم ملايك بال در بالم شنا كردند،
من نمي گويم كه باران طلا آمد؛
با تو ليك اي عطر سبز سايه پرورده،
اي پري كه باد مي بردت
از چمنزار حرير پر گل پرده
تا حريم سايه هاي سبز
تا بهار سبزه هاي عطر
تا دياري كه غريبيهاش مي آمد به چشمم آشنا، رفتم.
پا به پاي تو كه مي بردي مرا با خويش،
_همچنان كز خويش و بي خويشي
در ركاب تو كه مي رفتي،
هم عنان با نور،
در مجلل هودج سرّ و سرود و هوش و حيراني،
سوي اقصا مرزهاي دور؛
-تو قصيل اسب بي آرام من، تو چتر طاووس نر مستم
تو گراميتر تعلق، زمردين زنجير زهر مهربان من
پا به پاي تو
تا تجرد تا رها رفتم
#مهدی_اخوان_ثالث
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
📗کتاب صوتی #انسان_دویست_و_پنجاه_ساله قسمت 2⃣1⃣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part13_انسان 250 ساله.mp3
15.71M
📗کتاب صوتی
#انسان_دویست_و_پنجاه_ساله
قسمت 3⃣1⃣
آشنا آشنا:
سحرگاه بعد از فراق حضرت امام
سحرگاه بعد از فراق حضرت امام فرداي آن شبي كه امام عزيز (ره) به جوار رحمت الهي پيوسته بودند، سحرگاه در حالت التهاب و حيرت، تفألي به قرآن زدم؛ اين آي? شريف? سور? كهف آمد: «وامّا من امن و عمل صالحا فله جزاء الحسني و سنقول له من امرنا يسرا». ديدم واقعاً مصداق كامل اين آيه، همين بزرگوار است. ايمان و عمل صالح و جزاي حسني، بهترين پاداش براي اوست.
بيانات در مراسم بيعت نخست وزير و هيئت وزيران ۱۶/۳/۱۳۶۸
https://eitaa.com/zandahlm1357
هرکس بهت گفت:
👊 نمیذارم، نمیخوام
👊 جـلوتــو میگیـرم
👊 حـالـتــو میگیـرم
بشنو اما باور نکن 🤥
فقط بخند و از کنارش رد شو 😊
چون او در مقابل قدرت خدا، کاملا عاجز😩و ناتوان هست و ذرهای بدون اذن خدا نمیتونه به تو ضربهای بزنه...
💪 پشتمون گرمه، به قدرت خدا 💪
یونس۱۰۷
28.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥مقطعی زیبا از شهید محسن حاجی حسنی کارگر
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هر روز با امام رضا
@zandahlm1357
@HashtominEmam
آرشیو
مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......: حضرت ابوالحسن رضا (ع) در « نياج » ابو حبيب نياجى ۴ گويد: رسول خدا (ص) را در خواب ديدم كه ب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حكومت و سياست در سيره امام رضا (ع)
مقدمه
آن چه در حيات سياسى امام هشتم (ع) قابل توجه و دقت است , مسئله ى خلافت و ولايتعهدى است كه از طرف مأمون الرشيد خليفه عباسى به آن حضرت پيشنهاد شد و آن حضرت از پذيرفتن خلافت سرباز زد, و ولايتعهدى مأمون را به كراهت پذيرفت.
داستان آن به اختصار به روايت ابوصلت هروى چنين است: وى مى گويد: در مرو, خدمت امام رضا (ع) بودم و مامون به آن حضرت گفت: اى فرزند رسول خدا (ص) فضيلت , علم , زهد; پارسايى و عبادت
تو را مى دانم , و تو را در امر خلافت از خود شايسته تر مى دانم , مى خواهم خود را از خلافت عزل كنم و به تو بسپارم و به تو بيعت نمايم. امام (ع) فرمود:
اگر خلافت را خدا براى تو قرار داد, روا نيست لباسى را كه خدا در قامت تو راست كرد, بيرون كنى و به ديگران بدهى , و اگر از آن تو نيست چگونه آن را به من مى سپارى؟. مأمون گفت: چاره ى ندارى جز آن كه بپذيرى!.
امام (ع) فرمود:
هرگز اين كار را نكنم , مأمون بالاخره از اصرار خود نااميد گرديد.
مأمون گفت:
وقتى كه خلافت را قبول نمى كنى , پس ولايتعهدى مرا قبول كن.
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هر روز با امام رضا @zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
.......:
رد پول
سيّد نصراللّه بن سيد حسين موسوي (سيد اجل شهيد سعيد اديب آقا سيد نصرالله موسوي آيتي در فهم و ذكاوت و حسن تقرير و فصاحت كه در روضه منوره حسينيه مدرّس بود و كتب در مسائلي تصنيف كرده از جمله الروضات الزاهرات في المعجزات بعد الوفات و سلاسل الذهب و غير ذلك كه به دستور سلطان روم او را در قسطنطنيه شهيد كردند) مدرس در كتاب خود مسمي به روضات الزاهرات نقل كرده كه وقتي ما به زيارت حضرت رضا صلوات الله عليه مشرف ميشديم با ما مرد تاجري بود از اهل بغداد.
چون به نزديكي مشهد رسيديم شنيديم كه آن شخص تاجر گفت سبحان الله آيا كسي براه زيارت حضرت رضا دوازده تومان خرج كرده است كه من كردهام آنگاه از آن منزل حركت كرديم تا به مشهد وارد شديم.
چون براي تشرف رفتيم و به درب حرم مطهر رسيديم و خواستيم وارد شويم. ناگهان يكنفر از خدام آن حضرت جلو آن تاجر بغدادي را گرفت و مانع او شد از اينكه داخل حرم شود.
گفت آقاي من در خواب بمن فرموده است كه دوازده تومان بتو بدهم و نگذارم كه داخل حرم شوي زيرا پشيمان شده اي از اينكه دوازده تومان در راه زيارت خرج كرده اي.
پس آن وجه را داد و آن تاجر هم آن پول را گرفت و برگشت و كسي به غير از من بر اين امر مطلع نشد.
(احتمال دارد كه آن بغدادي بيگانه و يا نااهل يا قابل هدايت نبوده وگرنه حضرت رضا (ع) او را از
لطف خود مأيوس نمي كرد چون اين خانواده در خانه كرم هستند اميدواريم كه خداوند اخلاص واردات ما را به اهل بيت زياد فرمايد. [۳۱].
شاها بتو ما ديده احسان داريم
مهر تو سرشته در دل و جان داريم
غير از تو نداريم بكس روي نياز
موريم و نظر سوي سليمان داريم
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
☑️متن شبهه و سوال👇👇👇👇👇 استاد میگن مگه ما دوازده تا امام نداریم پس چرا به امام خمینی میگید امام ؟؟؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا