#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......: حمد نجات دهنده قوله علیه السلام: حَمْداً نُعْتَقُ بِهِ مِنْ أَلِیمِ نَارِ اللَّهِ إِلَی کَ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.......:
حمد برتر از حمد ملائکه
قوله علیه السلام: [حَمْداً] نُزَاحِمُ بِهِ مَلاَئِکَتَهُ الْمُقَرَّبِینَ.
« زحم » به حسب لغت بر دو معنی اطلاق میشود، به معنی: « دفع »، یقال: زحمته أی دفعته. و نیز به معنی غلبه، تزاحموا الناس علی فلان أی تغالبوا علیه. ولی در فقره دعاء معنای ثانی مراد است.
یعنی حمد میکنم خدا را حمدی که غلبه بنمائیم به سبب آن حمد ملائکه مقربین را، أعنی در شرافت و اجر تحمید ؛ زیرا که از برای حق سبحانه و تعالی دو نوع اسماء و صفات است:
اسماء تنزیهی و تشبیهی
[۱]: اسماء تقدیسیه تنزیهیه، چون سبّوح و قدّوس که به این صفات تنزیه و تبعید میشود ذات اقدس از عموم نقایص و مشابهت خلق، و ملائکه چون ذاتشان مجرّد از تعلّق جسم اند لهذا دائماً به زبان حالشان تقدیس خدا مینمایند، یعنی ذاتشان مشعر [بر] تجرید و تطهیر حقّ است، به این که از تجرید و تقدیسی که در آنها است از جسم و لواحق او از قبیل کون و فساد نمو و ذبول تخلخل و تکاثف و
امکان استعدادی و غیره، یا [۱] آن که معلول و مجعول خدااند شهادت میدهند که این تجرید و تقدیس در ذات علت و جاعل باید باشد، و اعلی باشد.
این است که این اسماء و صفات که بر جاعل اطلاق میشود به صیغه مبالغه است چون: سبّوح و قدّوس، یعنی خیلی منزّه و مبرّا و خیلی مطهّر، و مجرّد است
از نقایص و عوارضات مخلوقات باری.
[۲]: و در حق تعالی چنانکه در اسماء و صفات تنزیهیه بود نیز اسماء و صفات تشبیهیه است، از قبیل سمیع و بصیر [و] حیّ [و] عالم [و] قادر [و] مرید، الی غیر ذلک، چه در این صفات گویا مشابهت به مخلوق دارد، الحق: سمیع بصیر، الخلق: سمیع بصیر ؛ چنان که در این آیه شریفه جمع هر دو نوع از صفات را نموده، « لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ [۲] »، چه « لیس کمثله شی ء » به اعتبار صفات تنزیهیه است، « وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ » به اعتبار تشبیهیه، هر چند که مصادیق این صفات حقایق مشکّکه اند، یعنی مراتب متفاضله دارند در شدّت و ضعف.
مثلاً حقیقت علم اعلای او که اطلاق بر واجب الوجود میشود علم ما کان و ما یکون است قبل کون المعلوم موجودة [۳] فی الخارج، به این که صورت تمام معلومات متعاقبات در سلسله زمان و مجتمعات در وعاء دهر نزد شهود ذات حق حاضرند، و ادنی مرتبه علم آن ادراک قوه لمسی است که در خراطین [۴] و حشرات الأرض هم موجود است، که اگر حرارت و برودت قریب به او شود درک نموده خود را حفظ نماید.
----------
[۱]: ۳ - این عبارت، قسیم جمله: « به این که از تجرید و تقدیسی... » میباشد.
[۲]: ۱ - سوره مبارکه شوری، آیه ۱۱.
[۳]: ۲ - کذا / صحیح: موجود.
[۴]: ۳ - خراطین: کرمها.
📚✍ #شرحی بر صحیفه سجادیه
میرزا ابراهیم سبزواری وثوق الحکماء
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......: مرگ عبداللّٰه بن معتز گفته است: دنیا در وعده تخلف کند و در گرو تلف باشد. خوابیده بسیار است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.......:
خمول
گفته اند: وقتی عمر خود را در جمع مردم از بین میبری، کی راحت میشوی تا غذا بخوری.
یحیی اکتم
در تاریخ آمده است، صبحدمی در بزم مأمون عباسی، عبداللّٰه بن طاهر و یحیی بن اکتم حاضر بودند، مأمون به ساقی اشاره پی در پی میکرد و او قدری زیاد به یحیی شراب داد تا چون مرده ای بر زمین افتاد. مأمون دستور داد قبری برای او ساختند و او را در قبر نهادند و روی آن را پر از گل کردند. مأمون خطاب به او دو بیت به این مضمون سرود: گفتم: برخیز، گفت: پایم توان ندارد. گفتم: بگیر. گفت: دستم توان ندارد، سپس دو بیت را به کنیزکی داد تا بالای سرش بماند و بخواند.
ندیته و هو میت لا حراک به
مکفن فی ثیاب من ریاحین
و قلت قم قال رجلی لا تطاوعنی
فقلت خذ قال کفی لا تواثینی
یحیی چون به حال آمد، پاسخ داد: ای سید و امیر من و مردم، آنکه مرا شراب داد ستم کرد، من از ساقی غافل بودم و او عقل و دین مرا گرفت، آری نه توان حرکت دارم نه پاسخ به صدای منادی. اینک قاضی دیگر انتخاب نما که من به شراب مردم و به تار زنده شدم.
گویم
روی تو گل تازه و خط سبزه ی نوخیز
نشکفته گلی همچو تو در گلشن تبریز
شد هوش دلم غارت آن غمزه خون ریز
این بود مرا فائده از دیدن تبریز
ای دل تو در این ورطه مزن لاف صبوری
وی عقل تو هم بر سر این واقعه بگریز
فرخنده شبی بود که آن خسرو خوبان
افسوس کنان لب به تبسم شکرآمیز
از راه وفا بر سر بالین من آمد
وز روی کرم گفت که ای دلشده برخیز
از دیده ی خونبار نثار قدم او
کردم گهر اشک من مفلس بی چیز
چون رفت دل گمشدهام گفت بهایی
خوش باش که من رفتم و جان گفت که من نیز
دگر از درد تنهایی بجانم یار میباید
دگر تلخست کامم شربت دیدار میباید
ز جام عشق او مستم دگر پندم مده ناصح
نصیحت گوش کردن را دل هشیار میباید
مرا امید بهبودی نمانده ای خوش آنروزی
که میگفتم علاج این دل بیمار میباید
بهایی بارها ورزید عشق اما جنونش را
نمی بایست زنجیری ولی این بار میباید
#کشکول شیخ بهاء
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
صفحه
من نهج البلاغه میخوانم
https://eitaa.com/zandahlm1357
🌴#کلمات_قصار_نهج_البلاغه
🌹#حکمت_شماره_228
و قال عليهالسلام
مَنْ أَصْبَحَ عَلَى الدُّنْيَا حَزِيناً فَقَدْ أَصْبَحَ لِقَضَاءِ اللَّهِ سَاخِطاً، وَ مَنْ أَصْبَحَ يَشْكُو مُصِيبَةً نَزَلَتْ بِهِ فَقَدْ أَصْبَحَ يَشْكُو رَبَّهُ، وَ مَنْ أَتَى غَنِيّاً فَتَوَاضَعَ لَهُ لِغِنَاهُ ذَهَبَ ثُلُثَا دِينِهِ، وَ مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَمَاتَ فَدَخَلَ النَّارَ فَهُوَ مِمَّنْ كَانَ يَتَّخِذُ آيَاتِ اللَّهِ هُزُواً، وَ مَنْ لَهِجَ قَلْبُهُ بِحُبِّ الدُّنْيَا الْتَاطَ قَلْبُهُ مِنْهَا بِثَلَاثٍ: هَمٍّ لَا يُغِبُّهُ، وَ حِرْصٍ لَا يَتْرُكُهُ، وَ أَمَلٍ لَا يُدْرِكُهُ.
امام عليه السلام فرمود:
كسى كه براى دنيا غمگين باشد (درواقع) از قضاى الهى ناخشنود است و آن كس كه از مصيبتى كه به او رسيده شكايت كند از پروردگارش شكايت كرده است و كسى كه در برابر ثروتمندى به علّت ثروتش تواضع كند، دو سوم دين خود را از دست داده است! و كسى كه قرآن بخواند و پس از مرگ وارد آتش دوزخ گردد از كسانى بوده است كه آيات خدا را استهزاء مىكرده و آن كس كه قلبش با محبت دنيا پيوند خورده سه چيز او را رها نخواهد كرد: اندوه دائم، حرصى كه هرگز او را ترك نمىكند و آرزويى كه هيچگاه به آن نخواهد رسيد!
شرح و تفسير
نتايج غمانگيز پنج صفت
امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به پنج رذيلۀ اخلاقى و آثار سوء آن اشاره كرده نخست مىفرمايد:«كسى كه براى دنيا غمگين باشد (درواقع) از قضاى الهى ناخشنود است»؛ (مَنْ أَصْبَحَ عَلَى الدُّنْيَا حَزِيناً فَقَدْ أَصْبَحَ لِقَضَاءِ اللَّهِ سَاخِطاً) .
با توجه به اينكه آنچه در عالم رخ مىدهد به ارادۀ خداست و معناى توحيد افعالى همين است كه
«لا مُؤَثِّرَ فِى الْوُجُودِ إلَّا اللّهُ» بنابراين اگر بر اثر حوادثى بخشى از امكانات دنيوى ما از دست برود در واقع قضاى الهى بوده و اگر كسى به سبب آن اندوهگين گردد در واقع به قضاى الهى خشمگين شده است.
به تعبير ديگر، گاه ضررها و زيانها و حوادث نامطلوب بر اثر كوتاهىها و ندانمكارىهاى خود ماست كه بايد خود را درباره آن ملامت كنيم و گاه بر اثر امورى است كه خارج از اختيار ماست و اين همان چيزى است كه به عنوان قضاى الهى تعبير مىشود. اندوهگين شدن براى اين امور در واقع اظهار ناراحتى در برابر قضاى الهى است.
از سوى ديگر توجه به اين حقيقت كه انسان بايد در برابر قضاى الهى تسليم باشد دو اثر مثبت در انسان دارد: نخست موجب آرامش روح انسان است و ديگر اينكه يأس و نوميدى را از انسان دور مىدارد و وى را از حالت انفعالى دور ساخته به سوى آيندهاى بهتر حركت مىدهد. در قرآن مجيد در سورۀ «توبه» مىخوانيم: «إِنْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ وَ إِنْ تُصِبْكَ مُصِيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنا أَمْرَنا مِنْ قَبْلُ وَ يَتَوَلَّوْا وَ هُمْ فَرِحُونَ* قُلْ لَنْ يُصِيبَنا إِلاّ ما كَتَبَ اللّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ» ؛هر گاه نيكى به تو رسد، آنها را ناراحت مىكند؛ و اگر مصيبتى به تو رسد، مىگويند:«ما تصميم خود را از پيش گرفتهايم». و (از نزد تو) بازمىگردند در حالى كه خوشحالند!*بگو:«هيچ حادثهاى براى ما رخ نمىدهد، مگر آنچه خداوند براى ما مقرّر داشته است؛ او پشتيبان و سرپرست ماست؛ و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكّل كنند!». ١
دشمنان اسلام اصرار داشتند كه مسلمانان و شخص پيامبر را در برابر حوادثى كه رخ مىدهد ناراحت كنند، لذا هنگامى كه مصيبتى براى مسلمانان پيش مىآمد اظهار خوشحالى مىكردند و آن را دليل بر عدم حقانيت اسلام مىگرفتند.
خداوند به پيغمبر گرامىاش مىفرمايد:«بگو اين حوادث قضاى الهى است او مولاى ماست (و براى ما غير از نيكى نمىخواهد و به همين دليل ما بر او توكل مىكنيم). اين منطق منافقان را مأيوس و دوستان را اميدوار مىكرد.
البته طبيعى است كه انسان با از دست دادن مال و ثروت يا مقام و فرزند و امثال آن غمگين مىشود؛ ولى براى مؤمن اين غمگينى امر موقتى است؛ هنگامى كه در قضاى الهى فكر كند و به اين نكته توجه نمايد كه خداوند هم حكيم است هم رحمان و رحيم است و چيزى جز خير بندگانش را نمىخواهد در اين حال غم و اندوه فروكش مىكند و جاى خود را به رضا و تسليم مىدهد.
در دومين جملۀ حكيمانه مىفرمايد:«و آنكس كه از مصيبتى كه به او رسيده شكايت كند از پروردگارش شكايت كرده است»؛ (وَ مَنْ أَصْبَحَ يَشْكُو مُصِيبَةً نَزَلَتْ بِهِ فَقَدْ أَصْبَحَ يَشْكُو رَبَّهُ) .
اين جمله در واقع جملۀ سابق را تكميل مىكند، زيرا حوادث تلخ گاه به شكل ضرر و زيان خودنمايى مىكند و گاه به صورت مصيبت؛ آن كس كه ايمان و توحيدش كامل است مىداند در اين مصائب نيز حكمتها و رحمتهايى است و به همين دليل زبان به شكايت نمىگشايد كه اگر زبان به شكايت بگشايد در واقع از خداوندى كه اين مصيبت را مقدر كرده شكايت كرده است.
البته همانطور كه در بالا گفتيم اينها مربوط به ضررها و مصائبى است كه خود ساخته نباشد، بلكه از دايرۀ اختيار ما بيرون باشد.
جالب اينكه بعضى براى اينكه زبان به شكايت بگشايند چرخ گردون را مخاطب قرار مىدهند و زمانه را نفرين مىكنند كه نمونههاى آن در اشعار شعرا و نثر نويسندگان فراوان است؛ اما اگر درست آن را بشكافيم گاهى اين شكايت به شكايت از پروردگار باز مىگردد.
همانگونه كه در حديثى از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله نقل شده است كه فرمود:
«لا تَسُبُّوا الدَّهْرَ فَإنَّ اللّهَ هُوَ الدَّهْرُ ؛زمانه را دشنام ندهيد، زيرا اين همان خداوند است (كه با اين تعبير بيان شده است)». ١
در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است كه فرمود:
«لا تَسِبُّوا الرِّياحَ فَإنَّها مَأمُورَةٌ وَ لَا الْجِبالَ وَ لَا السّاعاتِ وَ لَا الْأَيّامَ وَ لَا اللَّيالِىَ فَتَأْثِمُوا وَ يَرْجِعَ إلَيْكُمْ ؛بادها را دشنام ندهيد زيرا از طرف خدا مأمورند و نه كوهها و نه ساعتها و نه روزها و شبها را كه اگر اين كار را كنيد مرتكب گناه شدهايد و آن لعن و نفرين، به خود شما باز مىگردد». ٢
البته گاه انسان براى جلب آرامش مصيبت خود را با دوستان مؤمن در ميان مىگذارد تا آنها
به او تسلى دهند، اين ضررى ندارد؛ ولى گاه نزد غير آنها شكايت مىكند كه اين كار، زيانبار است. البته شكايت كردن به درگاه خداوند نه تنها عيبى ندارد، بلكه نوعى دعا و تضرع و درخواست از اوست و در دعاهاى معصومان هم آمده است، همانگونه كه يعقوب پيغمبر بعد از آنكه يوسف و بنيامين را از دست داد در برابر سرزنش افراد گفت: «قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» ؛گفت: من غم و اندوهم را تنها به خدا شكوه مىكنم؛ و از خدا چيزهايى مىدانم كه شما نمىدانيد!». ١
نيز در مناجات دوم از مناجاتهاى پانزدهگانۀ امام سجاد عليه السلام مىخوانيم:
«إِلَهِى إِلَيْكَ أَشْكُو نَفْساً بِالسُّوءِ أَمَّارَةً» .
سپس در
سومين گفتار حكيمانه مىافزايد:«كسى كه در برابر ثروتمندى به علّت ثروتش تواضع كند، دو سوم دين خود را از دست داده است»؛ (وَ مَنْ أَتَى غَنِيّاً فَتَوَاضَعَ لَهُ لِغِنَاهُ ذَهَبَ ثُلُثَا دِينِهِ) .
در اينكه چگونه تواضع كردن در برابر ثروتمندى براى غناى او سبب مىشود كه دو سوم دين انسان بر باد رود، توجيهات فراوانى از سوى شارحان نهج البلاغه ذكر شده است.
١. همانگونه كه در حكمت ٢٢٧ گذشت، ايمان داراى سه ركن است: معرفت قلبى، اقرار زبانى و عمل به اركان دين؛ كسى كه در برابر چنين ثروتمندى خضوع مىكند در واقع اقرار زبانى به توحيد را با كلمات تملقآميزش در هم شكسته و همچنين خضوعى كه بايد در برابر ذات پاك پروردگار داشته باشد به وسيلۀ خضوع در مقابل اين ثروتمند، به شرك آلوده كرده است، بنابراين دو ركن از اركان ايمان را بر باد داده، هرچند ايمان قلبى او محفوظ مانده باشد. ٢
٢. كمال نفس انسانى به وسيلۀ علم و عفت و شجاعت است و كمال قوۀ شهوانى به داشتن عفت و كمال قوۀ غضبى به داشتن شجاعت است و از آنجا كه فروتنى در مقابل ثروتمند براى ثروتش موجب علاقۀ زياد به دنيا و خارج شدن از فضيلت عفت مىشود و همچنين سبب بيرون رفتن از دايرۀ حكمت و دانش است كه بايد هر چيز را به جاى خود بگذارد به اين ترتيب دو ركن از اركان سهگانۀ فضليت و كمال انسانى از بين مىرود. ١
ولى اين توجيه قابل نقد است، زيرا چنين كسى فضيلت سوم او كه شجاعت است نيز براى اين خضوع ذليلانه از بين مىرود، بنابراين هر سه ركن فضيلت از ميان رفته است.
٣. توجيه سوم اين است كه منظور از دو ثلث، بخش اعظم دين است كه مجازا اطلاق دو ثلث بر آن شده، زيرا انسانى كه در برابر غير خدا براى غنايش تواضع مىكند و او را در واقع روزىرسان خود مىپندارد آلوده به شرك شده است و مىدانيم كه توحيد، اعظم بخشهاى دين است.
در حديثى از امام صادق عليه السلام مىخوانيم: هنگامى كه آيۀ شريفۀ «لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ ...»؛ (بنابر اين،) هرگز چشم خود را به مواهب مادّى، كه به گروههايى از آنها داديم، مدوز» نازل شد. ٢ پيغمبر صلى الله عليه و آله بيان مشروحى فرمود؛ از جمله فرمود:
«مَنْ أَتى ذا مَيْسَرَةٍ فَتَخَشَّعَ لَهُ طَلَبَ ما في يَدَيْهِ ذَهَبَ ثُلْثا دينِهِ ؛كسى كه نزد ثروتمندى برود و به اميد استفادۀ آنچه او در اختيار دارد، در برابر او خضوع كند دو سوم دينش بر باد رفته است».
سپس امام صادق عليه السلام به راوى اين روايت (مفضل بن عمر) فرمود:(در تفسير اين جمله) عجله نكن. كسى كه نزد ديگرى برود كه داراى امكاناتى است و او را احترام و توقير كند گاهى لازم است كه چنين كارى را انجام دهد، زيرا مىخواهد شكر نعمت را بگزارد (بنابراين چنين كسى دو ثلث دينش از بين نمىرود). ١
٤. توجيه ديگر اين است كه لازمه خضوع در برابر غير خداوند اين است كه انسان عمل خود را براى غير خدا قرار داده باشد و بزرگ شمردن مال در واقع نشانۀ ضعف يقين است، بنابراين چيزى جز اقرار به زبان باقى نمىماند. ٢
اين توجيه نيز قابل ايراد است، زيرا اينگونه اشخاص معمولاً در مقابل اغنيا تعبيرات شركآلودى مىكنند؛ مثلاً مىگويند: اميد ما اول به خدا و بعداً به توست يا مىگويند همۀ اميد ما به توست، بنابراين هر سه بخش از دينش مطابق اين توجيه از بين مىرود.
بهترين توجيه همان است كه در ابتدا گفته شد.
به هر حال شك نيست كه تواضع در برابر ثروتمندان براى ثروتشان هم موجب ذلت تواضع كننده است و هم طغيان ثروتمندى كه به او تواضع شده تا آنجا كه گويى خود را روزى رسان مىداند و ديگران را روزىخوار خودش و متأسفانه اين رذيلۀ اخلاقى در افراد بسيارى ديده مىشود؛ اما در هر حال نبايد احترام ثروتمندان مؤمن و صالح را به سبب خدماتشان به نيازمندان و جامعۀ اسلامى را مصداق اين حديث دانست؛ آن در واقع فضيلتى است و اداى حقى.
آنگاه امام عليه السلام در چهارمين نكتۀ حكيمانه مىفرمايد:«كسى كه قرآن بخواند و پس از مرگ وارد آتش دوزخ گردد از كسانى بوده كه آيات خدا را استهزا مىكرده است»؛ (وَ مَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَمَاتَ فَدَخَلَ النَّارَ فَهُوَ مِمَّنْ كَانَ يَتَّخِذُ آيَاتِ اللَّهِ هُزُواً) .
قرائت قرآن چندگونه است: گاه انسان مؤمن قرآن را تلاوت مىكند و گوش جان به آياتش مىسپارد تا پيام خدا را از لابهلاى آن بشنود و زندگى خود را با آن هماهنگ سازد و به گفتۀ اميرمؤمنان على عليه السلام در خطبۀ متقيان:
«أَمَّا اللَّيْلَ فَصَافُّونَ أَقْدَامَهُمْ تَالِينَ لِأَجْزَاءِ الْقُرْآنِ يُرَتِّلُونَهَا تَرْتِيلاً يُحَزِّنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ وَيَسْتَثِيرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِمْ فَإِذَا مَرُّوا بِآيَةٍ فِيهَا تَشْوِيقٌ رَكَنُوا إِلَيْهَا طَمَعاً وَتَطَلَّعَتْ نُفُوسُهُمْ إِلَيْهَا شَوْقاً وَظَنُّوا أَنَّهَا نُصْبَ أَعْيُنِهِمْ وَإِذَا
مَرُّوا بِآيَةٍ فِيهَا تَخْوِيفٌ أَصْغَوْا إِلَيْهَا مَسَامِعَ قُلُوبِهِمْ وَظَنُّوا أَنَّ زَفِيرَ جَهَنَّمَ وَشَهِيقَهَا فِي أُصُولِ آذَانِهِمْ ؛پرهيزگاران در دل شب بر پا مىخيزند و قرآن را با تدبر قرائت مىكنند و جان خود را با آن محزون مىسازند و داروى درد خود را از آن مىگيرند، هرگاه به آيهاى برسند كه در آن تشويق (به پاداشهاى الهى) است با علاقۀ فراوان به آن روى مىآورند و روح و جانشان با شوق بسيار به آن مىانديشد و آن را نصب العين خود قرار مىدهند و هرگاه به آيهاى برخورد كنند كه بيم دهنده است گوش دل را براى شنيدن پيام آن باز مىكنند و گويى صداى زبانههاى آتش دوزخ با آن وضع مهيبش در گوششان طنينانداز است». ١
نيز به فرمودۀ امام صادق عليه السلام در دعايى كه قبل از تلاوت قرآن خوانده مىشود:
«اللّهُمَّ فَاجْعَلْ نَظَري فيهِ
عِبادَةً وَ قِرائَتي فيهِ فِكْراً وَ فِكْري فيهِ اعْتِباراً وَ اجْعَلْني مِمَّنْ أتَّعِظُ بِبَيانِ مَواعِظِكَ فيهِ وَ أجْتَنِبُ مَعاصيكَ ؛خداوندا! نگاه مرا به آيات قرآن عبادت و قرائتم را توأم با انديشه و تفكرم را در آن مايۀ عبرت قرار ده و مرا از كسانى قرار ده كه از مواعظ تو در آن پند مىگيرد و از گناهانت پرهيز مىكند». ٢
گروه ديگرى آيات قرآن را تنها براى ثواب قرائت مىخوانند بىآنكه به پيامهايش گوش فرا دهند.
گروه سومى نيز اضافه بر اين به استهزاى آيات مىپردازند و اگر در سخن استهزا نكنند، عملاً استهزا دارند؛ آيات تحريم ربا را مىخوانند ولى رباخوارى مىكنند، آيۀ تحريم غيبت را تلاوت مىكنند ولى غيبت كردن كار همه روزۀ آنهاست و همچنين در برابر ساير پيامهاى قرآن. اينگونه تلاوت نه تنها سبب نجات نيست، بلكه به فرمودۀ اميرمؤمنان عليه السلام سبب دخول در آتش جهنم است، چون قرآن را به صورت استهزا قولاً يا عملاً خوانده است و كسى كه آيات قرآن را با استهزا بخواند مستحق آتش دوزخ است.
در حديث معروفى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مىخوانيم:
«رُبَّ تالِى الْقُرْآنَ وَ الْقُرآنُ يَلْعَنُهُ ؛چه بسا كسانى كه قرآن مىخوانند و در همان حال قرآن آنها را لعنت مىكند (چرا كه هرگز به آن عمل نمىكنند)». ١
مرحوم علامۀ شوشترى در شرح نهج البلاغۀ خود داستانى از تاريخ بغداد نقل مىكند كه شخصى مىگويد: من از كنار قبر «احمد بن طولون»(يكى از امرا و مؤسس دولت طولونيه در مصر و سوريه در قرن سوم هجرى) عبور مىكردم.
پيرمردى را مىديدم كه در كنار قبر او نشسته و قرآن مىخواند بعد از مدتى او را نديدم سپس به او برخورد كردم گفتم: تو همان شخص نبودى كه در كنار قبر «احمد بن طولون» قرائت قرآن مىكردى چرا رها ساختى؟ گفت: او خدمتهايى به من كرده بود و من دوست داشتم به جبران آن خدمتها مدتى بر سر قبرش قرآن بخوانم گفتم: پس چرا رها كردى؟ گفت: شبى او را در خواب ديدم به من گفت: دوست دارم كه اين محبت را رها سازى و قرآن در كنار قبر من نخوانى. من به او گفتم چرا؟ گفت: هر آيهاى كه مىخوانى: ضربهاى بر من مىكوبند و مىگويند: آيا اين آيه را نشنيدى (پس چرا عمل نكردى؟). ٢
اين سخن را با حديث ديگرى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پايان مىدهيم، فرمود:
«أنْتَ تَقْرَأُ الْقُرْآنَ ما نَهاكَ فَإذا لَمْ يَنْهَكَ فَلَسْتَ تَقْرَأَهُ ؛تو تا آن زمان قرآن مىخوانى كه تو را از معصيت الهى باز دارد و اگر باز نداشت قرآن نخواندهاى». ١
سرانجام امام عليه السلام در آخرين جملۀ حكيمانه به آثار شوم دنياپرستى اشاره كرده مىفرمايد:«آن كس كه قلبش با محبت دنيا پيوند خورده سه چيز او را رها نخواهد كرد: اندوه دائم، حرصى كه هرگز او را ترك نمىكند و آرزويى كه هيچگاه به آن نخواهد رسيد»؛ (وَ مَنْ لَهِجَ قَلْبُهُ بِحُبِّ الدُّنْيَا الْتَاطَ قَلْبُهُ مِنْهَا بِثَلَاثٍ هَمٍّ لَا يُغِبُّهُ وَ حِرْصٍ لَا يَتْرُكُهُ وَ أَمَلٍ لَا يُدْرِكُهُ) .
«لَهِجَ» از مادۀ «لَهَج»(بر وزن كرج) به معناى وابستگى وشيفتگى به چيزى است.
«التاطَ» از مادۀ «التياط» به معناى چسبيدن است.
در اين كلام حكيمانه امام عليه السلام رابطۀ حب دنيا را با سه ثمرۀ شوم بيان فرموده است:
نخست اينكه دنياپرستى همواره با غم و اندوه مستمر همراه است و چنان نيست كه يك روز اين غم و اندوه باشد و روز ديگر نباشد.(توجه داشته باشيد كه «غِبّ» به معناى يك روز در ميان است و (لا يغبّ) به معناى همواره و مستمر مىباشد.
دليل آن روشن است: انسان دنياپرست براى به چنگ آوردن دنيا و همچنين براى حفظ آن به كوشش فراوان و گذشتن از موانع زيادى احتياج دارد كه عبور از همۀ آنها بسيار مشكل است. به همين دليل غم و اندوهى، پيوسته وجود او را احاطه مىكند. آيا فلان بدهكار به موقع بدهى خود را مىپردازد؟ آيا قادر به اداى فلان دين به موقع هست؟ آيا فلان تجارت سود مىكند يا با شكست مواجه مىشود و آيا م
زارع و باغات من با خشكسالى و آفت روبهرو نمىشوند؟ و آيا فلان شريك به من خيانت نخواهد كرد؟ و امثال اينها كه همچون كابوسى دائماً روح او را مىفشارد. دومين اثر شوم دنياپرستى حرص است. حرص به معناى زيادهطلبى بىدليل و سير نشدن از مال و جاه دنياست. حرص به معناى اينكه:
هفت اقليم ار بگيرد پادشاه همچنان در بند اقليمى دگر
بديهى است چنين حرصى آرامش را از انسان مىگيرد و شب و روز او را به خود مشغول مىكند.
بالاخره سومين پديدۀ شوم آن آرزوهاى طول و دراز است كه امام عليه السلام با جملۀ «لا يُدْرِكُهُ» (آن را به دست نمىآورد) به آن اشاره فرموده است؛ آرزوهايى كه گاهى چند برابر عمر آدمى براى رسيدن به آن نيز كفايت نمىكند، آرزوهاى نامعقولى كه به چنگ آوردن آن هزارگونه بدبختى و ذلت و گرفتارى دارد و آرامش انسان را بر هم مىزند.
خوشا به حال قناعت پيشگ