هفتهنامه زن روز
#نمای_نزدیک
تفکیک جنسیتی
فائقه بزاز
حجةالاسلام قنبریان تعبیر جالبی درباره تفکیک های جنسیتی دارد. او در یادداشتی آورده است:
ظاهرا اصل تفکیک مکان هایی برای زن و مرد در عرف عقلایی دنیا شناخته شده است.
در ایران: مدارس، تالارهای عروسی، میادین ورزشی، پارک بانوان، تاکسی بانوان، زندان، برخی دانشگاه های تک جنسیتی و... را شاهدیم.
در غرب: زندان ها، فضاهای سربازی، مسابقات ورزشی و مدارس و دانشگاه های تک جنسیتی را شاهدیم. مثلا مدارس تک جنسیتی در آمریکا (دخترانه) ظرف ۱۰ سال اخیر ۲۵ برابر شده است!*
حالا تفاوت پنداری این گونه است: برخی احتمالا تفاوت را به «اجباری» و «آزادانه» بودن ببینند که در ایران ، اجباری است و این بد است! اما در غرب هم «مختلط» هست و هم «جداگانه» لذا شهروند مختار به انتخاب آزادانه است و این خوب است!
اما این تفاوت پنداری و غیر محققانه است، در غرب هم تفکیک سه نوع است:
اجباری: مثل تفکیک جنسیتی دستشویی ها، زندان ها، برخی فضاهای نظامی و...
قانونی: مثل حق قانونی تفتیش شدن توسط هم جنس در گیت های بازرسی، یا حق قانونی درمان با کادر پزشکی و پرستاری هم جنس، یا حق ساعت اختصاصی زنان برای برخی مکان ها مثل پیست اسکی و...
داوطلبانه: مثل تاکسی ویژه بانوان و...
از این رو ممکن است بین مصادیق الزامی و قانونی در ایران و غرب فرق باشد اما در بودنش فرقی نیست.
اما تفاوت واقعی در «منطق» اسلام و غرب است و البته موارد و مصادیق.
در منطق غرب مثلا مسابقات ورزشی جداگانه زنان (الزامی) و مدارس تک جنسیتی (قانونی) به خاطر رعایت شئون اخلاقی و عفاف و کرامت زن و... نیست، به خاطر «قبول تفاوت های بدنی یا ذهنی زن و مرد» است. برای نمونه استدلال برخی موافقین مدارس تک جنسیتی مبتنی بر «عدالت جنسیتی» است و مدعی اند عصب شناسی، تفاوت یادگیری دختران و پسران را ثابت می کند لذا کلاس واحد بی عدالتی جنسیتی به دختران است.
همین طور تفاوت بدنی در ورزش علت جداسازی جنسیتی مسابقات است نه عفت و دیده نشدن توسط نامحرم و...
اما منطق اسلامی تفکیک عدالت جنسیتی است.
چنانچه ورزش اختصاصی زنان از این حیث ضروری است، تالار عروسی جدا هم ضروری و پارک اختصاصی هم نیکو است.
قرآن زن را «من ینشأ فی الحلیه»: پرورش یافته در زینت (۱۸ /زخرف) معرفی می کند. طبیعت او میل به زینت دارد اگر مکانی اختصاصی برای این «تجمل و زینت» تعریف نشود و جز خانواده، او در حجاب تعریف شود نوعی بی عدالتی به زن است.
به علاوه که زنان نسبت به آسیب های اخلاقی و آبرویی، آسیب پذیرترند پس همان طور که آسیب پذیرتر بودن او در قوای بدنی اش او را دارای حق ورزش اختصاصی و تفکیکی کرده؛ آسیب پذیرتربودن در قوای جنسی و عاطفی اش نیز چنین حقی برایش ثابت می کند که مکان های تجمل و شادی و تفریحش جدا باشد و به خاطر این ها عرض و آبرویش در مخاطره نیفتد.
چه خوب گفت شهید مطهری در نظام حقوق زن در اسلام، که: «در قدیم «انسان» بودن زن فراموش شده بود و امروز «زن» بودن او»
منطق اختصاصی اسلام کرامت زن و امنیت اخلاقی خانواده و جامعه است.
فلسفه پوشیده داشتن زن از مردان و اختصاص زینت و تجملش به محرمان و هم جنسانش این است که: «اسلام می خواهد زن در کنار مردان، به عنوان «یک انسان» نظاره شود نه «یک زن با جذابیت های تأنیث»
وقتی او با اختصاصات زنانه اش (نه اشتراکات انسانی اش مثل هوش و کار و...) جلوی مردان حاضر شود به او نگاه و طمع جنسیتی می شود و این خلاف «کرامت انسانی» اوست به علاوه که خانواده و جامعه از این نحوه حضور آسیب می بیند. به هیچ زنی خیانت نشده مگر اینکه زنی با جلوه های زنانه اش حاضر شده است.
▪️پی نوشت
*ترجمان علوم انسانی/ گفتگو با جولیت ویلیامز استاد مطالعات جنسیت و معاون بخش علوم اجتماعی دانشگاه یوسی ان ای
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
هفتهنامه زن روز
#نمای_نزدیک
تار مویی که به برهنگی رسید
فائقه بزاز
آرایشگاه های زنانه یکی از چندین گعده عجیب و غریب نظریه پردازی های سیاسی ـ اجتماعی است. سخن از همه چیز و همه جا و ارائه انواع و اقسام خبرهای بدون پشتوانه و دروغ! به خصوص اگر اتفاق خاصی هم در جامعه افتاده باشد. از قضا خانم آرایشگر محله ما هم با سوادی در حد دوره متوسطه و بدون استفاده از مطالعه از آن افرادی بود که دائم توصیه می کرد یک تار مو آدم را جهنمی نمی کنه و دل صاف و ساده برای ورود به بهشت کافی است.
حالا در این روزهای پرآشوب کاش کار به پریشانی مو خاتمه پیدا می کرد. حالا کار به جایی رسیده است که برخی زنان با لباس خانگی در معابر و اماکن عمومی خودنمایی می کنند.
شاید اگر بی تفاوت نبودیم و در ارتباط با همان دسته موهای بیرون زده از شال و روسری و بعدتر شال های افتاده روی شانه که بیشتر حکم تزئین دارند امر به معروف می کردیم در حال حاضر شاهد زنان نیمه برهنه در انظار عمومی نبودیم.
شاید همین بی تفاوتی های ما آزادی های یواشکی را تقویت کرد؛ اختلاط های غیر متعارف در کافی شاپ های غربی، زیست های شبانه، شادی و نشاط در قالب رقص در مهدکودک ها، موسیقی و آوازخوانی زنان، سگ گردانی و هم زیستی با سگ، کنسرت های غیراخلاقی، تأکید به حضور زنان در ورزشگاه ها، اردوهای دانشجویی بی دروپیکر، مرجعیت اجتماعی سلبریتی های بی آرمان و منفعت پرست، مجازی زدگی و غرق شدن در فضای مجازی، بازی های رایانه ای خشن و جنسی، کشف حجاب سلبریتی ها و... که هیچ کدام اتفاقی نبودند.
حجاب، مهم است و اولویت دارد؛ چون سبک زندگی فاسد، باورها و اعتقادات را نیز از بین می برد؛ چون حجاب، امر محسوس و آشکار و علنی است و چون فرهنگ، مهم هست. چون طلب بی حجابی باعث درگیری های خیابانی شده است و امکان نهی ازمنکر در حال زوال است؛ چون دشمن در پی هویت زدایی است و حجاب نیز نماد هویتی ماست؛ چون کشف حجاب، معنای سیاسی هم دارد و دهن کجی به انقلاب هم هست؛ چون مسأله فقط حجاب نیست، بلکه حجاب، نقطه آغاز است و مثل سنگری است که اگر فتح شود بقیه سدهای دفاعی هم درهم شکسته خواهد شد.
ما مقصریم که «فضاسازی» و «روایت سازی» نکردیم و در عمل نشان دادیم که از امکان تحقق حجاب، عقب نشینی کردیم. عدم مداخله حاکمیت، موجب محفوظ ماندن احترام محجبه ها نخواهد شد، بلکه محجبه ها را به جریانی در اقلیت تبدیل خواهد کرد که انگار ته مانده گذشته ایدئولوژیک انقلاب هستند.
از قضا همان خانم آرایشگر ابتدای مطلب هم هر وقت در مورد ده ها موضوع مثال می آوریم که دروغ و حربه دشمن است فقط به یک موضوع داخلی اشاره و تأکید می کند که همان «اختلاس» است.
و من می گویم اولویّت قرار دادن موضوعی مثل حجاب نه به معنی نادیده گرفتن بقیه مفاسد است و نه به معنی علاج آن ها در مرحله بعدی است، بلکه در مقام تدبیر جامعه صحیح این است که همین قدمی را که برداشته شده، تضعیف و تخریب نکنیم و کمک کنیم منکر و فساد کشف حجاب در عرصه عمومی، برطرف شود.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
هفتهنامه زن روز
#نمای_نزدیک
آن صورتىشویى به این نابسامانى انجامید
فائقه بزاز
در ظاهر ژورنالیست است؛ اولش با شعارهای آزادیخواهانه ای که برای برخی خوشایند بود به عرصه آمد. بعد که جایگاه و تریبون پیدا کرد، خشونتش علنی شد. مصی علینژاد را می گویم. حالا هم که انقدر در این باتلاق فرورفته که حاضر است برای دلارهای بیشتر، بیشتر فحاشی کند یا مردم را به کشتار دعوت کند.
این شخص مصداق همان صورتی شویی است. از همان اتفاقاتی که صدها بلکه هزاران موردش را بعد از انقلاب تجربه کرده ایم. با شعارهای انسان دوستانه، همچون حمایت از زنان، حفاظت از محیط زیست، حمایت از اقلیت های قومی ــ مذهبی و... تلاش می شود تا اهداف مرموزانه و پنهانی دولتی خاص را پیگیری کنند یا اینکه بر جنایتی بزرگ سرپوش گذارند. درست مثل پیاده نظام دشمن.
«نسیم نوروزی» استاد فلسفه آموزش در دانشگاه کنکوردیای کانادا درباره این سناریو در قالب فعالیت های فمنیستی می گوید که این فعالان، عملا به ابزاری برای توجیه تحریم و فشار و جنگ از سوی کشورهای متجاوز و قدرت طلب تبدیل شده و توسط نهادهای مالی و رسانه ای همان کشورها نیز حمایت می شوند.
ارسال ویدیوهای مربوط به حجاب یا حقوق زنان و... برای این کمپین های به ظاهر آزادی خواهانه و عدالت طلبانه خارج نشین، عملا مشارکتی ولو ناآگاهانه در پروژه صورتی شویی برای توجیه فشارها و تحریم های بیشتر علیه کشورمان است که در وهله نخست، همین مردم عادی و اقشار متوسط رو به پایین را با مشقت ها و چالش های سنگین و بیشتر روبرو می سازد. صورتی شویی جامعه را متفرق می سازد، چرا که یک جامعه متفرق خیلی راحت تر مغلوب می شود. جالبتر این که این اصطلاح صورتی شویی ابتدا در پزشکی و امورات دارویی پدید آمد و بعد به حوزه ژورنالیسم و سیاست تعمیم پیدا کرد. مثلا یکی از واضح ترین نقاط برای شروع بحث صورتی شویی همان سنجاق های صورتی هست که خیلی از زنان و خیریه ها با افتخار و در حمایت از سرطان سینه می خرند. درحالی که ثابت شده مواد تشکیل دهنده این محصولات یا به طور مستقیم با بیماری های زنان مرتبط هستند یا باعث گسترش این بیماری ها می شوند. مثلا همین شرکت هایی که روبان صورتی می فروشند تا در تحقیق برای سرطان سینه سهیم باشند اما خودشان در محصولاتشان از پارابن که یکی از عوامل اصلی سرطان سینه نامیده شده، استفاده می کنند.
صورتی شویی همچنین در مورد سوء استفاده از جنبش های فمینیستی و دگرباشان برای ارتقاء یک برنامه سیاسی خاص به کار می رود. احزاب سیاسی خاص که نیات و برنامه های خود را حمایت از زنان و دگرباشان معرفی می کنند، در حالی که این حمایت مشخصا برای پوشاندن اهداف دیگری هستند که خشن، تاریک و غالبا غیرانسانی هستند. مثلا اسرائیل با آن همه احکام سفت و سخت دینی مخصوص خود، اصرار دارد تا در مورد سوابق درخشانش در مورد حقوق دگرباشان جنسی تبلیغات و مبالغه کند تا به این صورت محکوم شدن خود در مورد نقض حقوق مردم فلسطین را در جوامع بین المللی تحت الشعاع قرار دهد. اتفاقی که می افتد این است که ابتدا بسیاری از افرادی که سواد رسانه ای ضعیف دارند جذب شعارهای پر زرق و برق صورتی شوها می شوند و خودشان هم مثل کارگر این افراد و اهدافشان فعالیت می کنند. حالا اتفاق خوبی که برای زنان، بیماران، محیط زیست یا هر قشر و نهاد دهان پرکن مورد نظر نمی افتد که هیچ آشوب و نابسامانی هم جامعه را فرا می گیرد.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
هفتهنامه زن روز
#نمای_نزدیک
ما را بکشید، زندهتر میگردیم
فائقه بزاز
انقلاب مردمی ایران، با فتنه ها عجین شده است. از همان روزهای اول انقلاب علیه طاغوت، دشمنان و حسودان و غرض ورزان این دمیدن خورشید را تاب نیاوردند و بر صورت این انقلاب چنگ کشیدند.
اما همان دست های کوچکی که درون گهواره ها بلند شده بود و امام خمینی ره وعده داده بود نوزادان و شیر خوارانی که در گهواره ها هستند، همان ها یاران انقلاب خواهند شد، همان دست ها کار را یکسره کردند؛ انقلاب پیروز شد و ایران اسلامی پدید آمد.
از همان روزها ارزش های اسلامی و انقلابی آماج تهاجمات قرار گرفت، گاهی هم تیر ترکش حمله های کور معاندان، از انقلاب و ایران فراتر می رفت و دین و تشیع را مورد حمله قرار می داد. حمله هایی که امروز علنی تر و هدفمندتر شده تا تیشه به ریشه دین و آزادگی و آزاداندیشی بزند.
هنوز تلخی روزهای پایانی فتنه ۸۸ یادمان نرفته؛ نیروهای میدانی فتنه به خیمه های عزاداری امام حسین علیه السلام حمله کردند و در مقابل، مردم هم به خیابان ها ریختند و طومار فتنه را در هم پیچیدند، همان ایام رهبر فرزانه تصریح کردند که روح حسین بن علی علیه السلام، به یاری انقلاب آمد. و آیا جز این است که باید روح حسین بن علی، رهایی بخش تاریخ حسینی باشد. حسین بن علی علیه السلام، نقطه آغاز مبارزه عینی و بیرونی برای بازگرداندن تاریخ محمدی به جایگاه اصلی اش بود که به شهادت انجامید، اما همین مبارزه، به دست حجت بن الحسن سلام الله علیه، با همان منطق، تداوم خواهد یافت. حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف تمام کننده گامی خواهد بود که حسین بن علی برداشت، و اگر فرجام حسین بن علی، شهادت بود، فرجام کار مهدی موعود، حکومت جهانی خواهد بود. آری، دو مبارزه با یک منطق و با دو نتیجه. و انقلاب اسلامی ایران نیز الگوگرفته از اولی است و مقدمه ساز برای دومی.
حضرت آقا خواب عجیبی دیده بود که آن را برای آیت الله شب زنده دار نقل کرد و گویا ایشان، این خواب را برای حجت الاسلام عالی، بیان کرده، ایشان هم در یک سخنرانیِ عمومی آنرا مطرح کرد. و این بود؛ «دیدم همراه با رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم در کنار ساختمانی که فقط اندکی از آن ساخته شده است، ایستاده ایم. دراین حال، آن حضرت به من امر که؛ «آستین هایت را بالا بزن و ساختمان را تکمیل کن!» من که دیدم که حجم انبوه کار، همچنان باقی مانده و تنها، بخش کوچکی از بنا، ساخته شده است، به ایشان عرض کردم: «آقا! انجام این کار، در توان من نیست!» اما رسول اکرم رو به من کرد و با تأکید فرمود: «در توان خود توست و تو، ساخت این بنا را به پایان خواهی رساند.» کاری که امام خمینی انجام داد، تخریب بنای قبلی بود با انقلاب اسلامی و آن گاه تلاش برای احداث بنای جدید در طول ده سال زعامت خویش و آیت الله خامنه ای، کسی است که نه فقط کار ناتمام امام خمینی را ادامه خواهد داد، بلکه آنرا به سرانجام خواهد رساند؛ بی جهت نیست که علامه مصباح یزدی تصریح کرده بود که از نظر ما، آیت الله خامنه ای، «سید خراسانی» نیست، بلکه مقام و مرتبه اش بیش از اوست. اما امروز در برهه ای از تاریخ قرار گرفته ایم که عهد
گشایش است و تقدیر، این گونه رقم خورده که در، بر پاشنه دیگری بچرخد. ما طوفان ها را پشت سر گذاشته ایم و حادثه ای پیش رو نیست که از گذشته دشوار انقلاب، دشوارتر باشد. گردنه های اصلی، پشت سر گذاشته شدند. حالا بگذار برخی ظواهر شیطانی، جلوه گری کنند و اهل نفاق را بفریبند این آزمون ها غربالی است که پاکان را از ناپاکان جدا خواهد کرد.
این زخم ها، این جراحت ها، حجامتی است که تن زخمی اما خوش بنیه و تنومند ایران اسلامی را حجامت و سترون می کند و انقلاب را زنده تر و پویاتر...
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
هفتهنامه زن روز
#نمای_نزدیک
#زن #زندگی #ترشیلیته
فائقه بزاز
مطلبی بود درباره اهمیت بسته بندی مواد غذایی و نوع چیدمان آن در قفسه های فروش و اینکه چه موضوعاتی باید رعایت شوند تا محصولات برای خریدار چشمنوازتر به نظر آیند. اینکه بسته را میان سایر محصولات، شاخص نشان دهد و بیانگر خواص و مزایای محتوای خود باشد و باید از به کار بردن رنگ هایی که طول موج نزدیک دارند و موجب به وجود آمدن خستگی در طرح می شوند خودداری کرد. باید از طیف رنگ ها و ترکیب رنگ ها استفاده ای با سلیقه کرد تا جلوه بصری زیاد شود و مشتری تمایل بیشتری برای خرید محصول داشته باشد.
🍁🍁🍁
مطلبی می خواندم درباره حس خوب زنانگی، از همین شعارهای انگیزشی که این روزها بدون پشتوانه منطقی، حتی پشتوانه احساسی دست به دست می شوند. این که زنان باید با دنیای لطیف زنانه شان آشتی کنند، این که به فکر زیبایی خودمان باشیم و به زنانگی مان احترام بگذاریم، با کنار گذاشتن فکرهای کلیشه ای در مورد زنان به قدرت زنانه خود برای ساخت و پرورش روح یک مرد فکر کنیم و این دست شعارهای گل درشت که سر و تهش را که به هم بچسبانی هیچ چیزی جز دور تسلسل از تویش در نمی آید به خصوص اگر آخرش با این دکلمه های دهان پرکن و خیال انگیز مزین شده باشد؛... آرامش می خواهم؛ به اندازه خوردن یک فنجان چای کوتاه باشد... یا قدم زدن روی سنگ فرش خیس پیاده رو طولانی... فرقی نمی کند فقط آن لحظه را می خواهم... آن لحظه که تمام سلول هایم آرام می گیرند...
🍁🍁🍁
مطلبی می خواندم درباره چگونگی تهیه اصولی ترشی و به فهرستی بلند بالا از مواد به کار رفته در آن خیره شده بودم؛ سیب زمینی شیرین، گل کلم، سیر کوهی، سیر، هویج، بامیه، گوجه فرنگی، بادمجان، رازیانه، خیار، خرمالو، شلغم، موسیر، فلفل، سبزی های کوهی و انواع سبزیجات معطر و محلی و البته سرکه و گلپر، فلفل سیاه، سیاه دانه، تخم گشنیز، زنجبیل، رازیانه، هل و میخك و با خودم فکر کردم این مطلب سوم خیلی بیشتر از دو مطلب اول حس زنانگی را در من تقویت کرده است. هم فال است و هم تماشا، هم با ترشی انداختن می توان کلی هیجان و رنگ و مزه را امتحان کرد هم آشپزخانه را با شیشه های ردیف شده پشت شیشه پنجره مزین کرد و هم حالی اساسی به سفره داد. و این که چقدر سرکه و لبو و گل کلم ترشی حس زنانگی و مادرانگی و همسرانگی و خلاصه چندین... آنگی دیگر را در من تقویت می کند.
🍁🍁🍁
انصافا پاییز با رنگ آمیزی دیدنی اش پادشاه فصل هاست و برای تمام ما مادرانی که چراغ آشپزخانه مان با عشق و محبت همیشه روشن است فصل این هنرآزمایی است. حتی توی فروشگاه های بزرگ با هزاران محصول چشم گیر با بسته بندی های خاص و دل فریب هم چندشیشه ردیف شده ترشی با طیف رنگ های طبیعی و هیجان انگیز بدون کوچک ترین بزک دوزک و طراحی خاص برای فروش بهتر، بیشتر جلب توجه می کند؛ شیشه های ساده ترشی مامان زری، عمه اقدس یا خاله بتول با همان اسم های خودمانی تو را دعوت می کنند تا یکی دوتایش را حتما بخری.
این شیشه های الوان ترشی تمام احساسات متفاوت زنانه، مردانه و بچه گانه را متبلور و تقویت می کند، نگاه ها را به بازی می گیرند، بزاق ها را ترشح می کنند و انواع هورمون های هیجان و آرامش و سروتونین شادی بخش میان سلول هایمان سرریز می شوند.
به نظرم این نهایت عدالت است که خداوند بازی با رنگ های مواد ترشی را به دستان نوازشگر مادران سپرده است.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
هفتهنامه زن روز
#نمای_نزدیک
دانشجویی که دیگر دانشجو نیست
برای خیلی از جوانان، دانشگاه کعبه آمال و آرزوهاست. حق هم دارند. دوران مدرسه با قوانین سخت و محدودکننده اجرایی اش، صبح زود و سر وقت حاضر شدن ها، چهار چوب نمره برای حفظیات و... باعث می شود جوان، دانشگاه را پلی برای عبور از این برزخ محدودکننده و رسیدن به دنیای بهتر آزادی بداند.
این دانشجویان علاوه بر زیست آموزشی بدون اجبار که مطلوبشان است دچار خلأ سیاسی هم هستند. نظام آموزشی در مدارس، فاقد هرگونه کنش سیاسی و آموزش رسانه ای است. دانش آموز در نظام آموزشی، فقط قرار است در چهارچوب دانسته های حفظ شده اش رشدی تک بعدی داشته باشد؛ دانش آموز تنها می خواند و می خواند تا نمره بگیرد و مجالی ندارد تا ارتباط مؤثری با انقلاب و ارزش های اساسی آن پیدا کند، تنها ارتباط مناسبش با این مقوله دهه فجر است و برخی کارهای تکراری که میلی در دانش آموز برای هم سو شدن با آن پیدا نمی شود، غیر از نوجوانانی که والدین دغدغه مند دارند و این نیاز در خانواده یا در کلاس های جهادی تأمین می شود.
درواقع نظام آموزشی، بر معرفت سیاسی و شناخت رسانه ای دانش آموز نمی افزاید، بلکه او را در این زمینه به حال خویش، رها می کند. همان رهاشدگی و بی پناهی و سرگردانی نوجوانان در این فضای پرآشوب که بارها رهبر انقلاب تأکید کردند تا فکری برایش بشود.
البته نباید همه تقصیرها را هم گردن نظام آموزش انداخت. تک تک دانشجویان هم به عنوان انسانی که لازم است در جستجو حقیقت باشد و بر اساس فطرت خود آن را جستجو و طلب کند و ارزش های انسانی را در خود نهادینه کند، مسئولند. از طرفی خشونت به خصوص خشونت کلامی در رفتار و کلام جوانان اوج گرفته. در کوچه و خیابان شاهدیم برخی نوجوانان فحش های رکیکی را دوستانه ردوبدل می کنند! اما این آفت زشت و زننده وقتی از معابر و کوچه و خیابان به دل دانشگاه ها نفوذ کرد و حتی دختران دانشجو هم ابایی از به کار بردن آن ها در تجمعاتش نداشتند موضوع را خطرناک و حیثیتی کرد. اگرچه که بررسی دستورات لیدرهای خارج نشین در التهابات دانشجویی نشان می دهد که فحش دادن و ترویج آن بخشی از روش های مورد تأکید آن ها برای مقابله با جمهوری اسلامی است. فحش علاوه بر نشان دادن پستی و باطن اپوزیسیون جمهوری اسلامی نشانه ضعیف بودن آن هاست. امام باقر علیه السلام فرموده اند: «سلاح اللَّئام قبیح الکلام
ِ.» به صورت طبیعی نیز وقتی دو فرد با یکدیگر درگیر می شوند، عموما فرد ضعیف نسبت به فرد قوی و به هنگامه مغلوب شدن، فحاشی می کند. فحاشی نشانه احساس ضعف شدیدی است که اپوزیسیون نسبت به قدرت و برتری جمهوری اسلامی دارند.
اما کاری که باید به آن اهتمام کرد ایجاد فضای منطقی برای گفتگو است. باید شنید و گفت و استدلال کرد. باید صبورانه و همدلانه، حرف ها و دردها و دغدغه ها و گلایه ها را شنید و به آن ها پاسخ داد. باید گفت و شنید تا عرصه ای برای فحاشی باقی نماند.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
هفتهنامه زن روز
#نمای_نزدیک
چه کسی شیشه را تکان داد؟
فائقه بزاز
مورچه سیاه که همه جا هست اما نمی دونم مورچه قرمز آتشین، دوروبرتان پیدا می شود یا نه! می تونید امتحان کنید؛ ۱۰۰ تا مورچه سیاه و ۱۰۰ تا مورچه قرمز را در یک شیشه بریزید، هیچ اتفاقی نمی افتد. اما اگر شیشه را تکان دهید، مورچه ها شروع به کشتن یکدیگر می کنند. در اثر تکان؛ مورچه های قرمز، سیاه ها را دشمن می بینند و مورچه های سیاه قرمزها را. اما دشمن واقعی عاملی است که شیشه را تکان داده است.
در حدود دو ماه گذشته یک جنگ ترکیبی تمام عیار را تجربه کردیم. شکاف های جنسیتی، نسلی، طبقاتی و مذهبی در تمام کشور فعال شد؛ به بهانه آزادی های زنانه حمله کردند، به آتش کشیدند، تخریب کردند و آشوب کردند. یادشان رفت اینجا سرزمین کهن بانوها و فرشته هاست. فراموش کردند گهواره ها به دست این زنان تکان خورده و مردان پرافتخار در مأمن این گهواره ها و با نوازش این دست ها رشد کردند و به خود بالیدند و قهرمان و پهلوان نام آور شدند. نمی دانند اینجا خانه و خانواده حرف اول را می زند و لطافت زنانگی زیر سایه امن و امنیت خانواده معنا یافته و زن ایرانی با همین شرایط و با حفظ جایگاه خود در دل خانواده، توانسته پیشرفت کند و به بالاترین ها برسد؛ هم مادر باشد و هم جراح و رئیس دانشکده، پلیس و روانشناس و ورزشکار و روزنامه نگار و اندیشمند و...
اما اغیار تا توانستند اخبار غیر مستند بد و ناخوشایند را برجسته کردند تا با سیاه نمایی القاء کنند. امور کشور متوقف شده و به خصوص در حوزه زنان هیچ خبری جز فلاکت و بدبختی نیست.
جمله معروفی در ارتباط با افکار عمومی هست که می گوید: «ممکن است در اغلب اوقات، رسانه ها موفق نشوند به اشخاص بگویند که چگونه فکر کنند، اما با تأثیر فوق العاده ای که بر آن ها دارند می توانند بگویند به چه چیز باید فکر کنند.»
البته کسانی که شیشه را تکان داده اند مدت هاست با نقشه هایشان در پی آشوبند؛ ۴۹ کشور برای براندازی نظام اسلامی ایران توافق کرده اند، ۴۷سرویس جاسوسی از کشورهای آمریکا، انگلیس، فرانسه، اسرائیل، آل سعود، اسپانیا، مصر، اردن و... در این کار ستاد تشکیل داده و این جنگ ترکیبی را طراحی کردند. حجاب را نشانه گرفتند و از حجاب به سوی دلار رفتند. کشته سازی و دروغ و نفرت افکنی کردند اما باز هم ناکام ماندند.
به قول یکی از بلاگرهایی که برای همراهی با تیم ملی به قطر سفر کرده بود؛ باید واکنش مردم کشورهای حاضر در جام جهانی را نسبت به کلمه ایران می دیدید تا به قدرت و اهمیت کشورمان در خارج از کشور بیشتر پی می بردید.
نظام جمهوری اسلامی ایران نهادی انقلابی است که چلّه پُرافتخاری را بدون خیانت به آرمان هایش پشت سر گذاشته، در برابر همه وسوسه ها و توطئه ها از کرامت خود و اصالت شعارهایش صیانت کرده و حالا می رود تا دومین چلّه خودسازی و جامعه پردازی و تمدن سازی را هم پشت سر گذارد. و همین است که دشمن را بیمناک می کند تا شیشه را تکان دهد.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
هفتهنامه زن روز
#نمای_نزدیک
کودک صد ساله
فائقه بزاز
آیت الله جوادی آملی تعبیر زیبایی دارند. می فرمایند: «اگر کسی درون خود، هیچ سفر نکرده باشد، یک کودک بیست ساله است، بعد سی ساله می شود، بعد هفتاد ساله می شود، بعد هشتاد ساله می شود، حداکثر بعد هم اگر عمر کرد، یک کودک صد ساله است و می میرد. سفرها کرده، خیلی از جاها را دیده ولی در درون خود هیچ سیری نکرده است. گاهی نیز انسان در درون خود سیر کرده و متحول شده و یک شبه ره صد ساله را پیموده است. راه خدا که رهبران الهی مردم را به آن دعوت می کنند، راه زمین و آسمان و هوا و دریا نیست؛ مسیر علم و معرفت ، عدل و کسب فضایل است و این ها درون جان آدمی است. پس در سیر الی الله، رونده و راه یکی است.»
حتما به همین دلیل است که برای مردن به وقت بالندگی باید به یکدیگر توصیه متقابل داشته باشیم. به قول شهید مطهری: «دائما من مراقب شما باشم و اعمال شما را در نظر بگیرم و شما را متذکر باشم و تذکر بدهم که ای رفیق! یک وقت خوابت نگیرد، غفلت نکنی، مواظب باش؛ و شما متقابلا به من بگویید. آن یکی به دیگری بگوید و آن یکی به دیگری؛ مثل سربازهایی که در یک میدان می جنگند که حس می کنند اگر از ناحیه یک فرد و از ایستگاه و موقف یک فرد، دشمن رخنه کند، به صف ضربه وارد می آید.
این اشتباه است که امروز ما مسئله وعظ را صرفا یک شغل صنفی تلقی می کنیم. البته نمی خواهم بگویم که به آن کار احتیاجی نیست، به آن احتیاج است و آن در جای خودش درست است اما اینکه وقتی می خواهیم یک نفر بیاید دو کلمه نصیحت و موعظه کند، حتما باید یک کسی باشد که سال ها درس عربی خوانده باشد، معمم باشد، بالای منبر هم برود، بعد هم یک خطبه غرایی بخواند: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم... و بعد صحبت کند؛ وتواصوا بالحق» یعنی همه یکدیگر را به حق سفارش کنند.»
این طور نیست، همه باید واعظ به یکدیگر باشیم. «و اما آزادی، این پدیده عبارت است از: رها بودن از قید و زنجیر، به اضافه داشتن توانایی انتخاب یکی از راه هایی که انسان در مقابل خود دارد. اما در دنیای توسعه یافته این آزادی مبتنی بر رهایی و لذت است. در زیست توسعه یافته «لذت» است که اصالت دارد. مثلا مادر اگر فرزندان کمتر داشته باشد یا اصلا فرزند نداشته باشد، لذت و تمتعش در دنیا بیشتر است. اگر مبنا لذت باشد عقل حکم می کند که اصلا بچه دار نشود. ان وقت این بشر اصلا زیر بار مسئولیت نمی رود. دنیای توسعه یافته مبتنی بر رهایی و لذت است و دنیای متدین مبتنی بر تکلیف است.
آدمی نیازمند معناست. زندگی بدون معنا، هدف، ارزش یا آرمان موجب رنج بسیار است. ما نیازمند آرمان هایی استوار و مطلقیم که از ته دل خواستارشان باشیم و اگر نباشد نهایت این دنیای پر زرق وبرق این می شود که انسان های صد ساله در این دنیای بی مسئولیت پر از لذت، کودکانه می میرند.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
هفتهنامه زن روز
#نمای_نزدیک
شاه با عبای عربی
فائقه بزاز
جایی نوشته بود؛ «مسی با این شمایل شاه شده!» یکی توئیت زده بود؛ «پیروزی آرژانتین نقشه شیطانی غربی ها را برای اهتزاز پرچم لواط کاران نقش بر آب کرد» و ادعا کرده بود تیم فوتبال آرژانتین از این کار انصراف داده و...
اما موضوع خاص در این دوره از بازی ها، زیرکی قطری ها در مطرح کردن لباس سنتی و اصیل عربی بود که علاوه بر رعایت این اصالت پوششی از سوی خودشان، عبای عربی را به عنوان لباس برتری که نشانه عزت بخشیدن به تیم برنده است بر دوش نماینده و بهترین بازیکن تیم پیروز انداختند. اقدامی که به نظر می آمد حاصل ساعت ها برنامه ریزی دقیق برای ارائه پوشش نوستالژیک خودشان برای میلیاردها مخاطب فوتبالی است.
پایبندی قطری ها به شعائرشان تنها محدود به پوشش هم نمی شد؛ نقشه ای که غربی ها برای استحاله نظام اخلاقی دنیا پیچیده اند قرار بوده طی برگزاری بازی های جام جهانی فوتبال با میلیون ها بیننده متعصب، آن هم در کشوری اسلامی نمود و اثرگذاری بیشتری پیدا کند؛ طراحان نظم نوین جهانی فرهنگ غنی خانواده محور و اصیل را سد محکمی در مقابل تغییرات فرهنگی می دانند و از نظرشان هرزگی و بی بندوباری لازمه فرهنگ نوین جهانی است. تبلیغات هم برای حمایت از منحرفان جنسی و هم جنسبازان، که حتی در جام جهانی از سوی تیم فوتبال آلمان هم مشاهده شد، هم در سطح بین المللی در جریان است و بیداد می کند.
اما در مورد ما هم موضوع تنها به حجاب و بی حجابی محدود نمی شود. اگر سری به عکس های تاریخی بزنیم پوشش مردان ما هم در قدیم از اصالت خاصی برخوردار بوده اما با نسخه رضاخانی دچار تحول شده و به شکل و شمایل از هر در سخنی امروزه درآمده.
استاد مطهری، در کتاب «حماسه حسینی» در این رابطه می گویند: «ملتی به اندازه ما نسبت به شعائر خودش بی اعتنا نیست. شما هندی ها و ژاپنی ها و اعراب را دیده اید؛ آن ها هم مثل ما مشرق زمینی هستند، لکن از این نظر مثل ما نیستند. به اندازه ای که ما در مقابل لغات و عادات اجنبی تسلیم هستیم، هیچ ملتی تسلیم نیست.
به عکس هایی که در کتاب های تاریخ علوم هست نگاه کنید. می بینی دانشمندان درجه اول هند با همان عمامه و لباس خودشان هستند... می خواهد به همه مردم دنیا بگوید که من هندی هستم و باید هندی باقی بمانم و در مقابل علم و صنعت تعصب ندارم، که علم و صنعت مربوط به کشور خاصی نیست؛ در مقابل عقاید بزرگ فلسفی و دینی تعصب ندارم اما در مورد شعارهای ملی، هر کسی به شعارهای خودش پایبند است.»
همه ما این روزها از مشاهده بی حجابی و ولنگاری در جامعه آزرده ایم و می دانیم مسئله حجاب نه متولی خاصی داشت و نه یک ایده هوشمندانه، برای همین مورد هجوم اغیار قرار گرفت.
اما لباس و شعائر سنتی مردم قطر با توجه به بسترسازی لازم در بازی های جام جهانی هم هوشمندانه به عنوان لباس برتر بر دوش مسی کاپیتان تیم پیروز میدان قرار گرفت و حتی با وجود عدم رضایت برخی از تیم های شرکت کننده غربی، تمام قوانین اخلاق مدارانه مردم و کشور قطر به نحو مطلوبی طی برگزاری مراسم و بازی ها در جریان بود. چون آن ها همگی اعم از مردم و حکومت می خواستند بر سر اصالتهایشان باقی بمانند.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
هفتهنامه زن روز
#نمای_نزدیک
امام جماعت، امام میدان
فائقه بزاز
حاج قاسم سخن جالبی در اهمیت مسجد به مثابه یک قرارگاه فرهنگی دارد. می گوید: «امام جماعت، باید امام محله باشد و نه فقط امام محراب، و او باید دایره و دامنه کنشگری خود را محله تعریف کند و نه تنها شبستان مسجد.» این جمله مرا به یاد تمام خاطرات کودکی و نوجوانی ام از مسجد انداخت؛ محلی که مأمن و پناهگاهی امن برای آن دورانم بود. این که چقدر آنجا با خیال راحت کنار بقیه دوستانمان بودیم و نمازهای جماعت انگیزه ای قوی برای دور هم جمع شدن بچه های انقلاب و کارهای فرهنگی مان بود و اینکه چقدر گاهی برخورد بد برخی، حالمان را عمیق می گرفت.
هفته پیش هم رسانه ملی یکی از امامان جماعت را دعوت کرده بود و علت این دعوت این بود؛ علی رغم این که مسجد در یکی از محروم ترین مناطق از لحاظ فرهنگی است و احتمال بروز بحران آسیب و خرابی در زمان اغتشاش در آنجا بالا بوده اما کمترین حرکات آشوب گرایانه در این محله و اطراف مسجد مشاهده شده بود و علت اصلی هم حضور مؤثر امام جماعت محله میان مردم و رفاقتش با جوانان بوده.
آقای قرائتی در باب اهمیت مسجد به عنوان یک قرارگاه مهم حکایت ها دارند. در یکی از این موارد به خاطره ای می پردازند از قول رهبر انقلاب ایشان می گفتند: «در مشهد پیش نماز مسجد بودم وارد مسجد شدم دیدم جوانی با یک پیراهن رنگی در صف نخست نشسته بود، یک پیرمرد مشهدی آمد به این جوان گفت خجالت نمی کشی با این پیراهن در صف نخست نشستی برو عقب؛ این جوان خجالت کشید و رفت صف بعد، به پیرمرد گفتم شما به چه دلیل گفتی ایشان بلند شود، چه آیه ای و حدیثی داریم که صف اولی ها لباسشان چه رنگی باشد؟ رهبر انقلاب به جوان گفتند من معذرت می خواهم از برخورد این پیرمرد شما بیایید سرجایتان بنشینید.»
امام، کسی است که تنها در محراب نمی نشیند، بلکه در میدان می ایستد. و هرچه که میدان خویش را گسترده تر تعریف کند، فتوحات و توفیقاتش نیز بیشتر خواهد شد. مردم باید به طور ملموس حس کنند که امام جماعت در میان آن ها و در کنارشان است. مردم باید زندگی
روزمره امام جماعت را لمس کنند و بسنجند که دعاوی و خطبه ها و منبرها و مواعظ او، چه اندازه در واقعیت زندگی خودش، متجلی است؛ اگر تطابق ببینند و بیابند، شیفته خواهند
شد و او را در مقام عمل، امام محله خویش خواهند دانست.
هر مسجدی بنا بر مختصات خود می تواند کانون محله خود باشد. امام جماعت نیز با توجه به بافت مردمی می تواند نقش مهمی در جذب و همراهی مأمومین ایفا کند. این امر مستلزم یک ارتباط قوی و به دور از هرگونه مطالبه است. هرچه امام جماعت به هدف مردمی شدن و کانون محله شدن، بیشتر حرکت کند مسیر خود را برای «امام جماعت طراز اسلامی» شدن، هموارتر می کند و جامعه را سالم تر.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
هفتهنامه زن روز
#نمای_نزدیک
وارونگیهای زنانه
فائقه بزاز
یکی از دوستان قدیمی ام کمال گراست. البته خودش اینطوری خودش رو معرفی می کنه و کمال گرایی رو تو این می دونه که تو خیلی از زمینه ها دستی بر آتش داشته باشه حتی به صورت نصفه نیمه. مثلا طی این بیست سالی که می شناسمش هم مادر ۳ فرزند بوده، هم پرستار خاله شوهرش، هم عضو خیریه دوستانه مون، هم عضو انجمن پیشگیری از ابتلا به سرطان،... خطاطی کرده، نقاشی کشیده، حتی یه مدت تو اسنپ راننده بوده برای کمک خرج خانه در مقطعی خاص، هم کلاس یوگا رفته و هم صفر تا صد شیرینی پزی رو یاد گرفته تا یه کسب وکار جمع و جور راه بندازه برای روزهای پیری اش.
اتفاقا گاهی ما هم به احوالاتش و این حجم از توانایی هایش غبطه می خوردیم. تا اینکه جایی خواندم در کتاب «مادر شصت دقیقه ای» اصطلاح جالبی است با عنوان سوپر مامان که به این مدل مادرها اطلاق می شود... یا به قول همین دوستمان مادر ایده آلیست یا کمال گرا یا کامل طلب! این که سوپرمامان، علی رغم تمام این حاشیه رفتن هایش و دور شدن از یک مسیر مشخص برای رسیدن به هدف اصلی، بسیار موفق به نظر می آید. اما این ظاهر قضیه است.
این ها بخش کوچکی از تصویر کاریکاتوری این روزهای رسانه ای از برخی مامان های موفق است. هر هفته یکی، دو سوپر مامان جدید کشف می شوند تا خدای نکرده مادران امروزی از این قافله عقب نمانند!
از طرفی سالیان درازی است صدای مادر خانه دار شنیده نمی شود. مادران خانه دار لابه لای هزارتوی شلوغی های رسانه ای گم شده اند و این نوع مادر اگر بخواهد بدون هیاهو به آرامش مادری و همسری اش بسنده کند انگار از دنیا عقب افتاده است.
اگر بخواهد در منزل بماند و برای ارتقای جایگاه زنانه اش در منزل تنها مطالعه کند و نام و نشانی از او نباشد یا سری میان سرها در نیاورد حتی از سوی همسر یا فرزندانش زیر سؤال می رود.
جالب است که این «زن ویژه» تقریبا مورد اقبال هیچ یک از گروه های سیاسی نیست، حتی میان گروه های مدافع حقوق زنان و فمینیست ها نیز جایگاهی ندارند.
باید ساز و کاری ایجاد کنیم که صدای این طیف از زنان جامعه شنیده بشود. اصلا باید «مادر، امور خانه، خانه داری» وزارت خانه و وزیر و وکیل داشته باشد و در صدر امور زنان قرار گیرند.
اگرچه که شوربختانه فرهنگ غرب چنان در قلب و فکر ما ریشه دوانده که گاه نمی توانیم جز الگوی دیکته شده آن ها که زن ایده ال را زنی در وسط معرکه های اجتماعی اقتصادی می داند به گونه دیگری فکر کنیم.
در این روزگار اگر در جامعه غرب دیگر اثری از کرامت زن و محوریت خانواده نیست دقیقا به خاطر ساخت همین چندگانه ها بوده. اینکه اگر می خواهی به چشم بیایی باید مسیر اصلی مادرانگی و زنانگی را وارونه کنی و ظهور چشمگیر در جامعه داشته باشی. آخرش هم می شود شیوع ضدفرهنگی به نام زن، زندگی، آزادی!
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
هفتهنامه زن روز
#نمای_نزدیک
زمستان و داغ مهربانی
فائقه بزاز
سوز می آمد و آمدم داخل ساختمان پزشکان تا مطب دکترم را پیدا کنم. همین طور که داشتم تو راهنمای طبقات می گشتم یه صدای جیغ مانند از بیرون، خیلی بلند پرسید: «ساختمان پزشکان همین جاست؟» جا خوردم، برگشتم دیدم یه دختر پریشان موی کشف حجابی است، با همان بی مبالاتی مخصوص همین گروه که به جای نزدیک شدن و آرام سؤال پرسیدن، فریاد می زد. انگار سواد هم نداشت که تابلوی بزرگ سردر را بخواند.
گفتم: بله، همین جاست. وارد شد. با همان صدای جیغ مانند، بلند بلند طعنه می زد: «چه سرده! خیلی سرده» و با لحن کنایه آمیزی تأکید می کرد: «زمستان سخت ایران!»
با لبخند گفتم: «انصافا همه ندیدبدید شده ایم...» تعجب کرد و ساکت شد. گفتم: «سالیان ساله زمستان هامون مثل تابستان ها بوده، برف و سوز و سرما حداقل تو تهران نایابه. برای همین فکر می کنی زمستان سخت اومده...» البته سعی کردم به کنایه سیاسی اش کاری نداشته باشم...
ادامه دادم: «قدیم ها تو زمستان وقتی برف می اومد تا مچ پاهامون تو برف بود این که زمستان سخت نیست...»
فکر کنم اونم ترجیح داد بی خیال سیاست زدگی اش بشه و از کنار موضوع عبور کنه. خندید و از کنارم گذشت. خیلی ها این روزها می خواهند مدیریت ایران تو مصرف سوخت را با اروپا مقایسه کنند و شعار زمستان سخت اروپا را توی چشم خودمان فرو کنند و در نهایت به این برسند که سوء مدیریت در زمستان سخت، گریبان خودمان را گرفته. اونم تو شرایطی که خودشان حاضر نیستند به نفع هم وطنانشان یه پولیور اضافه بپوشند و دمای محیط شان را یه کم پایین بیارن. به قول دوستی؛ دوتا حرکت بزن که ما باورمان بشود واقعا آرزوی خیال انگیز توسعه غرب لقلقه زبانت نیست و از آن برای تحقیر کشور خودت استفاده نمی کنی.
گذشته از این تا جایی که یادمان هست همیشه دولت ها تو روزهای تابستان مردم را دعوت بهصرفه جویی در مصرف آب و برق می کردند و در زمستان به رعایت مصرف گاز و انرژی، حتی بابا برقی و اقای ایمنی و داداش حسن کارتونی هم شاهد همین ادعاست. فقط با این تفاوت که امسال زمستانش را با برکات طبیعی بیشتری به ما نشان داده و احتمال دارد به برخی مناطق دور دست گاز نرسد. حالا نمی فهمم چرا برخی به ظاهر هم وطنان ما از این موضوع خوشحالند!
هنوز هم که کار مراکز استان به استفاده از هیزم و کود الاغ و اسب و گربه نرسیده که... انصافا تا شما دوستان عزیز طعنه زن هستید کشور چه نیاز به دشمن دارد؟!
اتفاقا هرچه زمستان سردتر و برفی تر، دل های ایرانی گرم تر و نزدیک تر. حتی بد نیست برای مدیریت بهتر انرژی همان کرسی های قدیمی علم شوند.
اتفاقا این روزها که بحث تغییرات دما و انرژی داغ است، خوبه کرسی ها به خانه هایتان برگردد.
شب های زمستان فرصت خوبی برای بودن با اهل خانه است اما جای کرسی های مادرانمان با آن رواندازهای خوش نقش و نگار خیلی خالیست.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
هفتهنامه زن روز
#نمای_نزدیک
وطن
فائقه بزاز
تصویر پیرمرد با چشم های نافذ و درشتی که زیر عدسی عینکش درشت تر شده بود مثل یک کاور زیبا روی ویدئوی ارسالی خودنمایی می کرد. شاید همین تصویر، کششی ایجاد کرد تا صرفه جویی در شارژ همراهم را کنار بگذارم و ویدئوی ارسالی یکی از کانال ها را باز کنم. با صدایی که به خاطر کهولت سن به سختی شنیده می شد تعریف می کرد:
پروفسور از من قول گرفت که بروم ایتالیا... گفت: «بعدا میای ایتالیا؟» گفتم: «بله برای مدت کوتاه و چند سخنرانی می آیم. اما اینکه بیایم برای اشتغال و تدریس به دانشگاه شما و ماندگار شوم... نه... نمی تونم بیام.»
تأکید کرد و گفت: «چرا نمی تونی بیای؟»
گفتم: «به خاطر مادر پیرم.»
گفت: «خب مادر را هم بیاور. ما جایی را هم برای او در نظر می گیریم. ویلایی مناسب در جنگل داریم که برای آسایش مادر مناسب است.»
گفتم: «مادرم خیلی پیر است و نمی تواند تکان بخورد.»
گفت: «کار نشد ندارد. برایش برانکارد می گیریم از منزل تا پای هواپیما آنجا هم وسیله می آوریم تا مشکلی برایش پیش نیاید.»
چند بار گفت و من نپذیرفتم. اصرارش را که دیدم به دماوند اشاره کردم. از جایی که نشسته بودیم قله دماوند پیدا بود. گفتم: «ببینید آقای دکتر! چین دامن مادر من را ببینید...»
صدایش لرزید و ادامه داد: «ببینید که سر به آسمان افراشته و با آسمان و ستاره هایش صحبت می کنه... ببینید این مادر منه! مادر من نمی آید! من هم باید اینجا بمانم و از او پرستاری کنم. من باید نگهبانش باشم... چرا خیلی ها دوست دارند مادر را موقع بروز سختی ترک کنند... بی وفا مردا که در هنگام تب و ناخوشی مادر او را ترک کند.»
علاوه بر قصه عشق پروفسور «فریدون جنیدی»؛ شاهنامه پژوه به مام وطن، که شاید عمیق شدنش در شاهنامه و حکایت های بی نظیرش از او چنین مردی ساخته، بسیار بوده، کسانی که آسایش را با وطن مبادله نکرده اند. چرا که نمی توان شاهنامه را خواند و سراپا احساس تعلق و شورمندی به مام وطن نشد.
و پر بیراه نیست که نقش شاهنامه را در حفظ این تعلق خاطر ملی، از نقش پادشاهان بزرگ برتر دانسته اند. وطن مادر ماست و همان طور که مادر خالق و زاینده ماست، احساس تعلق به وطن برای ما احساس امنیت و آرامش به همراه دارد، همان گونه که آغوش مادر اصلی ترین مأمن و محل آرامش ماست. اگر شاهنامه بخوانیم و با قهرمانانش به دنیای خیال انگیزش سفر کنیم همه آداب فرهنگ، درخشش، راستی ها، پاکی ها و همه آن عزت ها و شرف های ایران باستان و نیاکان ارجمند ما بر می گردد به جامعه ما و می توانیم امید داشته باشیم که جوانان ایرانی، آینده خوبی داشته باشند.
وطن مادری است تکرار نشدنی چون جان. امام علی علیه السلام نیز در این باره حدیثی دارند که می فرماید: «نشانه بزرگواری آدمی، گریستن او بر روزگار از دست رفته، اشتیاق به وطن و حفظ برادران دیرین است.»
منبع حدیث: الأنوار بحار: ۹۴ / ۱ ،الفوائد كنز: ۳ / ۲۶۴ / ۷۴
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
هفتهنامه زن روز
#نمای_نزدیک
رویای نقرهای
فائقه بزاز
«خانه پدری» در حال پخش شدن است و شاعرش با احساس کلمات را عاشقانه در کوچه پس کوچه های معطر نجف، ردیف و وزین می کند: «آه ای شهر دوست داشتنی... کوچه پس کوچه های عطرآگین... سرخوشی های بی حدم می زد... پرسه در کوچه های بی هدفی... دعوتم کرد سمت طعم بهشت... ناگهان عطر قیمه نجفی...»
پدر غرق در گذشته است اما چشمان خیسش به قاب تلویزیون خیره است. من هم مرور می کنم؛
بابا! دوران کودکی من را یادت هست؟... این که لاغر و جوان بودی، حجم کارت کمتر بود و بیشتر در خانه بودی و گاهی با من بازی می کردی؟ چادر سفید گل گلی سرم می کردم و در عالم تخیل کنار خیابان می ایستادم برای تاکسی گرفتن. آن وقت مثلا تاکسی سبز تو از راه می رسید و می گفتی: «بیا بالا حاج خانوم! و من می خندیدم و دندان های یکی در میانم، نمایان می شد و می گفتی: «بیا پیرزن! بیا برسونمت!» بعد موقع پیاده شدن چانه می زدیم و یادم می دادی که چطور باید حق مردم را درست و حسابی بدهم. نه کم و نه زیاد. بابا! یادت هست وقتی خیلی خسته بودی و حوصله بازی نداشتی و من غرق در بازی های کودکانه ام بودم و شما زیر چشمی نگاهم می کردی و قربان صدقه ام می رفتی؟
بابا! این روزها دوباره لاغر شده ای، موهایت نقره ای شده اند، به خاطر همان بیماری عجیب و مرموز سالمندی دیگر هیچ کس را نمی شناسی، مرا نمی شناسی... اما هنوز هم کارهایی می کنی که برایم خیلی قشنگ اند. وقتی تنهایی آزارت می دهد و حتی برای کوچک ترین کارها از من کمک می خواهی، وقتی حتی حوصله خودت را هم نداری، به من لبخند می زنی. حتی سعی می کنی اگر کمی به خودم رسیده ام، به رویم بیاوری و بگویی: «چه لباس قشنگی پوشیدی!» و این محبت و توجه شما مرا پرتاب می کند به ۴۰ سال پیش که یواشکی به مادر می گفتی: «در بعضی احادیث آمده که پدر وقتی وارد خانه می شود، اگر دختر یا پسری دارد، ابتدا باید دختر را در آغوش بگیرد و به او توجه بیشتری كند. مثل حضرت رسول صلوات الله علیه وآله که هر روز به در خانه حضرت زهرا سلام الله علیها می رفتند و به او ابراز محبت می کردند. یعنی این که زن حتی با وجود همسر، باز هم نیاز به حمایت عاطفی دارد. دختر نیاز به دیده شدن دارد. تمایل به زینت آرایی و خودآرایی دارد و این نیاز باید داخل خانه و توسط پدر تأمین شود و دختر باید به خاطر همین نیاز از پدر، جملات محبت آمیز بشنود.» بابای مهربانم! دلم آرزوی محال می خواهد؛ دلم می خواهد دوباره آن روزهای بی غل وغش دوران کودکی، دوباره آن با تو بودن هایم پررنگ شوند، اوج بگیرند. دلم می خواهد مثل همان جوانی هایت که می گفتی مغزم مثل کامپیوتر کار می کند! همه چیز را به خاطر بیاوری و دوباره صدای غش غش خنده های من و تو در خانه بلند شوند... خیلی دلم می خواهد...شاعر هنوز می خواند و چشم های پرچروک شما خیس تر شده، من هم با او زمزمه می کنم؛ «زخمی ام التیام می خواهم... التیام از امام می خواهم... السلام علیک یا ساقی... من علیک السلام می خواهم...»
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
هفتهنامه زن روز
#نمای_نزدیک
خبر خوب، خبر بد
فائقه بزاز
اعلام عفو عمومی توسط رهبر معظم انقلاب در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی ایران یک خبر بسیار خوب و خوشحال کننده بود. خبری دلگرم کننده که شاید آن طور که باید و شاید توسط رسانه ها بازتاب داده نشد. انگار نان بسیاری از رسانه ها به خصوص رسانه های کمتر رسمی در بیشتر مانور دادن روی اخبار زرد و منفی است. البته اخبار زرد هم تا مشتری نداشته باشند قدرت مانور پیدا نمی کنند. درواقع این اقبال مخاطبان به اخبار منفی است که فرصت جولان رسانه ها روی این قبیل اخبار را فراهم می کند.
ناگفته نماند بازتاب اخبار منفی هم جایگاه ویژه خودش را در رسانه دارد و اگر نباشد چگونه مردم و به خصوص مسئولان از بروز مشکل و ناهنجاری اطلاع پیدا کنند؟ مسکوت ماندن این خبرها عوارض دارد اما رویکرد رسانه بر دروازه بانی خبر است و لازم است تمرکز اخبار بر ارائه راهکارهای کارشناسانه برای مدیریت مشکلات و بحران های جامعه باشد. در این راستا یکی از اخبار مهم منفی که اتفاقا ناامنی به همراه دارد بی حجابی در سطح جامعه به عنوان موردی است که مطالبه عموم جامعه است.
اگرچه مورد تأکید است که افراد بی حجاب و هنجارشکن دشمن مردم نیستند و نباید انگ ضد انقلاب به آن ها زد اما واقعا زنانی که کشف حجاب می کنند راجع به شرع و قانون بی اطلاعند و با مقوله حجاب آشنایی ندارند و نمی دانند قانون جامعه درباره حجاب چه می گوید؟ یا می دانند و عناد می کنند و لجاجت به خرج می دهند؟ یعنی هنوز لزومی به مواجهه قانونی با این قشر نیست و هنوز هم باید کنار فر هنگ سازی مدارا کرد؟!
هنوز روزهای سختی را که اراذل واوباش آتش سوزی ها راه انداختند، جوانان مردم را وحشیانه به شهادت رساندند و چادر از سر برخی کشیدند فراموش نکرده ایم و یادمان نرفته تاوان این شلوغ بازی ها را مردم دادند و میدان را خالی نگذاشتند و با دست های خالی از ارزش های اخلاقی دینی جامعه دفاع کردند.
اما با مشاهده کشف حجاب عامدانه و آزادانه یک اقلیت به خصوص در مکان های دولتی به نظر می رسد حرف همان اقلیت به کرسی نشسته است.
قابل توجه مسئولین این که نگاه فرهنگی به حجاب، نگاه همه ماست و مطالبه همه ما اهتمام دولت و مجلس به فرهنگ حجاب و عفاف و مقابله امنیتی با دشمنی است که به سبک زندگی دینی زن ایرانی چشم طمع دوخته است. امروز متأسفانه ما حتی در ذیل نگاه فرهنگی شما، هیچ کار میدانی خاصی برای مقابله با بی حجابی گسترده در دانشگاه ها، شهرداری ها و فرهنگسراها و حتی نمایشگاه های دولتی نمی بینیم.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
#نمای_نزدیک
به سبک بشکن و بالا بنداز
فائقه بزاز
۲۲ بهمن هم گذشت و روسیاهی به زغال ماند. مردم برای کم کردن روی ضد انقلاب و براندازان مؤثرتر و چشم گیرتر در راهپیمایی این جشن حاضر شدند. اما نکته ای هم در این جشن وجود داشت که خاطر من و خیلی از مردم دیگر را آزرد که نشان از کج فهمی برخی جایگاه ها در چگونگی تزریق شادی به مردم دارد. البته این موضوع تنها مربوط به جشن پیروزی انقلاب نیست و متأسفانه در خیلی از مراسمات و مناسبت های ملی دیده می شود.
برحسب اتفاق جلو جایگاه یکی از اپراتورهای تلفن همراه ایستاده بودم و کودکان گروه سرود، مشغول اجرای برنامه بودند. بعد از اتمام کارشان مجری برای گرم کردن بیشتر فضا از مسئول پخش خواست آهنگ تند یکی از خوانندگان را با صدای خیلی بلند، بگذارد. از آن اجراهای شلوغی که معمولا در مجالس عروسی استفاده می شود و نه موزیک تندش و نه متن آن مناسبتی با جشن انقلاب نداشت. بعد سکوی مقابل هم در رقابت و شوخی با این جایگاه شروع به پخش موسیقی تند خواننده دیگری کرد و دو مجری هم با هم شوخی می کردند که، الان می آیند و جمعآوری می کنند!
البته این پخش ها تنها مربوط به این دو جایگاه نبود و می شود گفت روح کلی حاکم بر اکثر جایگاه ها همین بود. تا جایی که برخی مردم متدین به خاطر وجوب ترک مجلس گناه، از آنجا دور می شدند.
حال سخنم با مسئولین فرهنگی است. این که بسیاری از مردمی که پای کار انقلابند از قشر متدین و مذهبی جامعه هستند و بر حسب وجوب شرعی، به قصد قربت و با نیت دفاع از اسلام و ارزش های دینی در راهپیمایی حاضر می شوند و واقعا مسئولین فرهنگی نمی دانند این سبک موسیقی حرام است؟!
مردمی که برای سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی حاضر می شوند هدفشان با کسانی که برای حضور در کنسرت بلیط خریده اند یا مهمانان جشن های عروسی و تولد یکی نیست و قطعا به قصد شادی با چاشنی بزن و بکوب در راهپیمایی حاضر نمی شوند پس علت اصرار بر وجود دستگاه های موسیقی با صداهای آن چنانی چیست؟!
انگار متولیان برگزاری مراسم سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی یادشان رفته فرهنگ سازی، «فرهنگ بازی» نیست! هر اقدامی متناسب با ظرفیتی که دارد می تواند از ناهنجاری ها جلوگیری کند و یا ارزش ها را در میان مردم نهادینه کند و اتفاقا فضاهایی مانند جشن پیروزی انقلاب بستری عالی برای ارج نهادن به ارزش های دینی و اسلامی و ملی است تا این رویداد را متعالی کند.
البته بماند که بعدتر شنیدیم به دنبال درخواست های ملتمسانه برخی از متولیان و مسئولان ساده لوح، برخی دیگر با ذوق زدگی خبر از برگزاری مجدد کنسرت های مبتذل خواننده های قهر کرده می دهند. آن هم در فضاهای وابسته به شهرداری مثل برج میلاد و با چاشنی همان شعارهای ویرانگر زن، زندگی، آزادی!
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
هفتهنامه زن روز
#نمای_نزدیک
تقدیم به سینه چاکان!
فائقه بزاز
حتما همه شما هم به این سندرم مبتلا هستید. این که موقع خانه تکانی، مرتب کردن انباری تان به جای یکی دو ساعت، ۶ ساعت طول بکشد. چون میان کتاب ها و دفترها و تقویم های کهنه غرق می شوید و با مرور خاطرات، دلی از عزا درمی آورید.
من هم کتاب قدیمی «ماری انتوانت» را پیدا کردم؛ رمانی بر اساس زندگی آخرین ملکه فرانسه قبل از انقلاب کبیر فرانسه، و دوباره نگاهی به آن انداختم. به خصوص که این کتاب یکی از اولین رمان هایی است که در روزگار نوجوانی خواندم و از خواندنش وحشت کردم! انقلابی با کشتارهای عجیب و غریب و غیر قابل توصیف و اعدام هایی با گیوتین! که حتی گردن پادشاه و همین ملکه هم زیر تیغش رفت. ماری انتوانت اشراف زاده، ولخرج و خوش گذران بود و از روند جامعه اش آگاهی چندانی نداشت. انقدر مردم فرانسه از او بیزار بودند که جمله خنده داری را هم به او نسبت داده اند؛ گفته شده زمانی که صدای انقلاب فرانسه بلند شده بود وی از کسی پرسید: «مردم چه می خواهند؟ آن شخص پاسخ داد: «نان ندارند» و ملکه گفته بود: «خب کیک بخورند!»
فرایند تبدیل شدن فرانسه از سلطنت به جمهوری حدود ۱۰۰ سال طول کشیده. انقلاب کبیر هم قرار بود ضد سلطنت باشد اما نشد و چند سال بعد از این انقلاب مردمی، سلطنت ناپلئون شروع شد. سلطنت مطلقه کامل. بعد هم به کلی انقلاب فراموش شد.
کلا هر گروهی می آمدند با جنگ و خونریزی قدرت را دست گرفتند. تا ۱۷۹۲ خونریزی های فراوانی انجام شده. انقلابی ها تا ده سال پشت سر هم زیر تیغ گیوتین می رفتند یا با فجیع ترین حالت ها کشته می شدند. حتی به جسد این افراد رحم نمی کردند. جایی در کتاب ماری انتوانت آمده که کشاورز خشمگین فرانسوی روده یکی از کشته شده های سلطنت را درآورده و مثل کمربند چند بار دور کمر خود پیچیده بود!
انقدر هرکس روی کار می آمد رهبران انقلاب قبلی را می کشت که این اصطلاح باب شد که انقلاب فرزندان خود را می خورد!
تا ۱۷۹۹ و روی کار آمدن ناپلئون که دیکتاتوری کامل شد این جنگ و جنایت داخلی ادامه داشته. ناپلئون انقلابی نبود، نظامی بود. و او هم با کشتن مخالفان یک دیکتاتوری کامل ایجاد کرد و تا چهل سال پس از آن همین روند ادامه داشت. ده سال نخست جنگ قدرت. بعد هم اوج قحطی و مشکلات اقتصادی. در این ده سال ده بار قانون اساسی نوشته می شود. یعنی تقریبا سالی یک قانون اساسی.
فرانسه ۴۰ سال بعد از انقلابش رفت سراغ استعمار. هند اولین مستعمره فرانسه بود که انگلستان با او جنگید و با کلی کشته، این کشور را از آن خود کرد. فرانسه، مراکش، تونس، الجزایر هم مستعمره فرانسه بودند. وقتی مردم الجزایر برای استقلال کشورشان انقلاب کردند، سر معترضین و رهبرانشان را که ۱۸۰۰۰ نفر می شد با تیغ گیوتین از بدن جدا کرد و به کشور خود برد که هنوز هم در موزه ای از آن جمجمه ها نگهداری می کنند!
حق رأی به زنان هم بیست سال پس از انقلاب فرانسه به تصویب رسید. حتی این حق برای همه مردها هم نبود. تا مدت ها حق رأی بر اساس میزان ثروت بود و افراد باید مالیات معینی پرداخت می کردند تا حق رأی پیدا کنند.
سندرم خانه تکانی شب عید این بار دوباره اطلاعاتم را به روزرسانی کرد. روایت هایی که تقریبا همه مردمی که اهل تاریخ اند از آن اطلاع دارند. ولی هنوز هم عده ای سینه چاک، فرانسه را مهد دمکراسی و عشق و آزادی می دانند.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
هفتهنامه زن روز
#نمای_نزدیک
دمیدن هوای تازه با کوک چهارم
فائقه بزاز
سال های درازی به عمر دنیا، زمستان می رود بهار می آید و روسیاهی به زغال می ماند. زمین خسته از ظلم ها، بی عدالتی ها و رنج ها نفس تازه می کند و از خواب عمیق بیرون می آید تا این مجال عظیم و زیبا فرصتی دوباره برای آدمیان باشد و این تازه شدن ایام به ما نهیب می زند که می توان از نو شروع کرد، زندگی را دوباره رونقی تا++زه بخشید و چنان کرد که انگار با تمام حقارتمان برای انجام تمام و کمال تازه ها، در مرکز عالم ایستاده ایم.
با این بیان یاد تمثیلی فاخر از استاد به تمام معنا علامه محمد تقی جعفری افتادم. علامه جایی با آن لهجه شیرین شرح می دهد که؛ «کسی کفشش را برای تعمیر نزد کفاش می برد، کفاش با نگاهی می گوید این کفش سه کوک می خواهد و هر کوک مثلا ده تومان و خرج کفش می شود سی تومان. مشتری هم قبول می کند. پول را می دهد و می رود تا ساعتی دیگر برگردد و سوار کفش تعمیر شده بشود.
کفاش دست به کار می شود. کوک اول، کوک دوم و در نهایت، کوک سوم و تمام. اما با نگاهی عمیق در می یابد اگر چه کار تمام است، ولی اگر یک کوک دیگر بزند عمر کفش بیشتر می شود و کفش، کفش تر خواهد شد.
از یک سو، قرار مالی را گذاشته و نمی شود طلب اضافه کند و از سوی دیگر، دو دل است که کوک چهارم را بزند یا نزند. او میان نفع و اخلاق، میان دل و قاعده توافق، مانده است. یک دو راهی ساده که هیچ کدام خلاف عقل نیست. اگر کوک چهارم را نزند، هیچ خلافی نکرده، روی خط توافق و قانون راه رفته، اما اگر بزند، صدای لبیک او، آسمان اخلاق را پر خواهد کرد. پس تصمیمش را می گیرد و کار تمام شده را تمام تر می کند.»
حالا در این نفس کشیدن های جدید ماییم و کوک های ناتمام. دنیا پر از فرصت کوک چهارم است. می شود در این دوراهی ها و دودلی های گاه به گاه، دل یک دله کرد و پیام محبت الهی را به وسیله سربرآوردن چمنزارها و گل ها به بندگان او رسانید. این طراوت وزیدن نسیم های عطرآگین بهاری پیامی زیبا برای کسانی که زندگی آگاهانه ای دارند آورده اند که با شوق فریاد می زنند: «ای خاک نشینان زمین و ای رهگذران حیات! همان گونه که خزان و زمستان کره خاکی بهاری حیات بخش به دنبال می آورد همچنان خزان زندگی و زمستان مرگ نوید فرا رسیدن بهار ابدیت را که رو به دیدار خداوندی دارید می دهد.» راستی! یادم رفت بگویم که استاد جعفری بعد از پایان کلاس شرح مثنوی گفته بوده: «من خیلی فکر کردم و به این جمع بندی رسیده ام که رسالت هزار پیغمبر در عبارتی خلاصه می شود و آن کوک چهارم است.»
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
هفتهنامه زن روز
#نمای_نزدیک
امید، زیر پوست دغدغه
فائقه بزاز
آقای قرائتی عزیز و شیرین سخن، که خدا حفظشون کنه چندین سال پیش صحبتی داشتن، نقل به مضمون، که همه چیز ما برعکسه، تو دوران دبستان که بچه ها کودک هستند دخترها و پسرها در مدارس جداگانه درس می خونند و دوران دانشگاه که تو اوج امیال و احساسات هستند بی پروا، کنار هم تحصیل و کار گروهی می کنند. شاید همان روزها ایشون و خیلی دیگر از کارشناسان دلسوز و دغدغه مند آسیب اصلی را در مدل محیط های آموزشی می دانستند و نتیجه هم همین شد که دیدیم. اصلا از موضوع اختلاط گذشته، چرا باید دختر خانم ها تو سنینی که سن کودکی یا نوجوانی و بلوغه و میل زیاد به دیده شدن در وجودشون فوران میکنه سر کلاس با روسری و مانتو و مقنعه حاضر بشن؟
اگرچه که برای هر محیط آموزشی لازمه که قوانین و مقررات خودش رو داشته باشه و با خونه ی خاله فرق می کنه اما از حق نگذریم گاهی محیط های آموزشی مدارس گیرهای چند پیچی به بچه ها یا حتی والدینشان می دادند و می دهند که تمامشان می شوند یک مشت کابوس های دوران مدرسه، تا سالیان سال. کابوس هایی که می تواند به انزجار بچه ها از حجاب و پوشش هم منتهی شود. از این تجربه ها هر کدام از ما کم نداریم، این که یک سوء رفتار یا بدرفتاری در الگوسازی باعث شده زخمی گوشه دلمان جاخوش کند و هیچ وقت ترمیم نشود.
یکی از همین دانش آموزان قسم می خورد که انقدر خاطره تلخ و دردناک از دبیرستانش داره که به محض فارغ التحصیلی میره و از یک کیلومتری اونجا هم رد نمی شه. یا مادری می گفت تو یکی از دبستان های مذهبی شهر دخترخانم ها اجازه دارند بدون روسری باشند چون هیچ مردی داخل مدرسه رفت وآمد نداره و محیط صددرصد زنانه است اما دخترها به هیچ وجه اجازه ندارند حتی یک بند انگشت از موهایشان را کوتاه کنند. این تازه یکی از دم دستی ترین قوانین مدرسه بوده و آن مادر می گفت بعد از یک سال تحصیل، دخترش را که مبتلا به افسردگی شده بوده به جای دیگری منتقل کرده اما حتی گاهی که مجبورند از خیابان منتهی به آن مدرسه عبور کنند، مادر و دختر هر دو دچار تپش قلب می شوند!
کسی هم می گفت چرا بیشتر مدارس اجازه نمیدن دانش آموزان کفش یا روسری رنگی بپوشند حتی اگر شده در ایام و اعیاد خاص؟ چرا همیشه روح دل مردگی تو مدرسه ها حاکمه و بیشتر بچه ها غروب های جمعه برای فرارسیدن شنبه و رفتن به مدرسه عزا می گیرن؟! نمی خواهم تمام مشکل ناهنجاری ها، بی حجابی ها و بدن نمایی های امروز رو که البته از طرف قشری اندک و محدود ارائه می شود و روی چهره عفیف و نجیب شهرهایمان چنگ می کشد فقط و فقط گردن مدل سیستم آموزشی مان بیندازم که مطمئنا برآیند چندین و چند مؤلفه سبب بروز چنین رفتارهایی شده اما بخش مهمی از ناهنجاری های امروز حاصل بی تدبیری یا افراطی گری های مدیران و مربیان آموزشی دوران مدرسه است. ناگفته نماند هنوز آنچه از نمای حقیقی جامعه به دست می آید ظهور و بروز اصالت، دینداری ،حیا و عفت است. هنوز دین و اخلاق ، حتی میان کسانی که در ظاهر شئونات را تمام وکمال رعایت نمی کنند مهم است. قاب هایی تماشایی از سفره های افطاری که در میادین و معابر گسترده شده یا اجتماعاتی که به مناسبت اعیاد مذهبی برپا می شوند حاکی از همین نکته است؛ چه بسا دختران و زنان کم حجابی که روزه اند ونمازگزار و...
اما حجاب هم مورد تأکید شهداست و هم ریشه در عمق وجودمان دارد شاید برای همین هم هست که از مشاهده عدم رعایت آن توسط یک اقلیت محدود، بسیار بسیار آزرده می شویم و نگرانیم مبادا با دسیسه های دشمن و سوءاستفاده هایش از ناآگاهان، به برهنگی دوران جاهلیت مدرن پیش از انقلاب برگردیم یا پروژه اندلس سازی تکرار شود... که البته این نگرانی ها هم به جاست. اما یادمان باشد امید و مهربانی معجزه می کند. هر چند که امید، این تنگ بلورین و درخشان زندگی، این درخت تنومند، دشمنانی سرسخت دارد. درخت تنومند امید میان گسل ها و دو قطبی هایی که در میانه های شلوغ بازی ها و زیاده گویی های اغیار تمام قد ایستاده و به دشمن که می خواهد ما را به جان هم بیندازد دهن کجی می کند و در این میان ما چه کسی را داریم غیر خودمان؟ همسایه هایمان؟ دوستان و آشنایانمان،همکارانمان و هم میهنانمان؟... هر چند که ممکن است در ظاهر با ما فاصله داشته باشند.
این پهنه وطن است، جان است و خیرش را می خواهیم. پس مدارا می کنیم، اندیشه و تدبیر به خرج می دهیم تا امید در ایران زنده بماند.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
هفتهنامه زن روز
#نمای_نزدیک
آدمها؛ آن روزها و امروز
فائقه بزاز
در مقایسه با بقیه انقلاب های دنیا که بر پایه خشونت، کشتار و کودتا شکل می گیرد، انقلاب اسلامی ایران به دلیل تکیه بر آرمان های اصیل دینی و هویت مردم سالارانه آن کمترین میزان خشونت را داشت که آن هم مربوط به گروهک منافقین بود. از سوی دیگر به فاصله کمی از انقلاب یک جنگ فرسایشی از سوی غرب و عراق به ایران تحمیل شد تا انقلابیون یک دشمن مشترک داشته باشند. با این وجود بودند کسانی که در همان دوران ابتدای انقلاب و شکل گیری حکومت و نظام اسلامی به افراطی گری بپردازند و با اقدامات خودسرانه و مغایر با اصول و احکام اسلامی نظریه های التقاطی جاهلانه بدهند و خودسرانه آن ها را اجرا کنند. مثلا موهای بلند را قیچی کنند یا کراوات افراد را بچینند یا به دستان عریان مردانی که آستین کوتاه پوشیده اند رنگ بپاشند. همان افراطی که در نهج البلاغه نکوهش شده و مولا امیرالمؤمنین آن را هم راستا با تفریط، از نشانه های جهل و جاهلیت دانسته اند.
اخیرا و در بحبوحه شرایطی که اغتشاشات را پشت سر گذاشتیم و جامعه بعد از گذراندن این دوران تلخ تا حدودی در حال پوست اندازی دوباره است اظهارات صورتی برخی افراد که اتفاقا از سوابق خاصی در حوزه رسانه و حوزه برخوردارند عجیب است مثل حکایت آقای مهدی نصیری مدیر مسئول اسبق کیهان. در آشوب طلبی های اخیر دشمن با صراحت اعلام کرد هدفش چیزی فراتر از حجاب و روسری زن ایرانی یا مرگ یک دختر جوان است؛ اما انگار برخی تلاش کردند تا نشنوند و به جای هم درد شدن با اکثریت جامعه که حجاب و پوشش را خط قرمز می دانند نظام و قوانین را زیر سؤال ببرند و با تقطیع روایات ماهیت و فلسفه حجاب را انکار کنند!
به دنبال این انکارگرایی ها از سوی عده ای از جمله آقای نصیری، خاطره ای درباره ایشان در زمانی که مسئولیت موسسه کیهان را بر عهده داشتند از قول تقی دژاکام نقل شده که جالب توجه است، «مردادماه سال ۱۳۶۹ بود. آن روز ناصر بهرامی راد یکی از دوستانی که تازه به سرویس اندیشه های روزنامه آمده بود مطلب خوبی درباره مادام کوری شیمی دانی که تحقیقات مؤثری درباره رادیواکتیو داشت، نوشته بود. مطلب خوبی بود و گفتم آن را به خانم قدوسی تایپیست گروه بدهد تا برای چاپ در صفحه آماده کنیم. مطلب را به دوست خوب و هنرمندم علی رضایی هم که آن موقع طراح جوان و صاحب سبک و امروز مجسمه ساز خوبی است، دادم که برای آن طرح بکشد. فردای آن روز وقتی کار تمام شد و صفحه را برای امضا پیش آقای نصیری مدیرمسئول وقت روزنامه کیهان بردم، خوب به صفحه نگاه کرد و گفت: «مطلب خوبی است؛ اما طرح را عوض کن.» فکر کردم در جزئیات طرح مشکلی وجود دارد یا تصویر ماری کوری خوب از آب درنیامده است، اما وقتی گفت چرا مادام کوری را بدون حجاب کشیده است، هم خنده ام گرفت و هم تعجب کردم! آخر مادام کوری مسیحی لهستانی که یک صد و خرده ای سال پیش زندگی می کرده چرا باید سرش روسری می کردیم؟ آن هم در طرح و نه در تصویر؟! آن هم در شرایطی که شبکه های مختلف تلویزیونی در فیلم و سریال و مستند و... زنان خارجی را با همان حالت بدون حجاب نشان می دهند!
گفتم: «آقای نصیری! مادام کوری را با حجاب کنیم مردم می خندند»؛ راستش را بخواهید خجالت هم می کشیدم که او را آن هم در قالب طرح باحجاب کنیم. اما آقای نصیری کوتاه بیا نبود. به سرویس برگشتم و ماجرا را به دوست طراحمان گفتم. رضایی که اتفاقا دامغانی هم بود و فکر کنم به دلیل همین آشنایی با آقای نصیری دامغانی به کیهان راهیافته بود، بیشتر از من تعجب کرد و البته ناراحت شد. هرچه به او گفتم که مادام کوری را با حجاب بکشد قبول نکرد و گفت این کار توهین به من و به خوانندگان روزنامه است.
گفتم: «صفحه، گیر طرح توئه»؛ گفت: «یک کاری اش می کنم.» و شروع کرد طرحی دم دستی از وسایل آزمایشگاهی شیمی کشید و داد و کلا خانم مادام کوری را از طرح حذف کرد. طرح را به آقای نصیری نشان دادم؛ فهمید که این جور طرح کشیدن نوعی اعتراض است؛ اما چیزی نگفت و صفحه را امضا کرد.»
شاید بخشی از وضع حجاب الان جامعه ما به دلیل همین افراط ها، بی توجهی ها و بدسلیقگی های مدیران و دستگاه های اجرایی و مسئول است که با عملکرد اشتباهشان بدترین تصویر را از یک واجب زیبای الهی در اذهان مردم ترسیم کردند. و آخر هم خودشان منکر اعتقادات قبلی شان شده اند و در حال حاضر هم مخالف حجاب و الزام به حجاب هستند.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
هفتهنامه زن روز
#نمای_نزدیک
آنها؛ همه چشم
فائقه بزاز
دبیرستان که می رفتیم دفتر دلنوشته مد بود. عید نوروز که تمام می شد و روزهای بلند سال ما را در آغوش می کشید فکر و ذکر تهیه یه دفتر دلنوشته برای نوشتن یادگاری با موضوعات خاص می افتاد به سرمون. بالای هر صفحه با خطوطی که سعی می کردیم در اوج زیبایی و وزانت باشد موضوع دلخواهمان را می نوشتیم؛... آرزویت را بگو، بهترین خاطره، به کجاها سفر کرده ای و بهترینشان، حرف دل، مادر برایت عزیزتر است یا پدر و... بعد دفتر را یک هفته ای می سپاردیم به دوستانمان تا حرف هایشان را بنویسند. یادم هست یکی از دوستانم برای موضوع سنگین ترین فشار نوشته بود: «جوان کر و لالی را تصور کنید که تحت سخت ترین فشار است و مثل همه آدم ها دوست دارد فریاد بزند... فریادی که نمی تواند.» دوستم چقدر خوب برایم در دفترم نوشته بود؛ درد را باید فریاد کنیم اما وقتی درد دیگری داریم، نمی شنویم و توان گفتن نداریم، درد مضاعف می شود. تو شب های قدر که برنامه مداحی و مناجات خوانی محمود کریمی در حرم رضوی پخش می شد، با رابط ناشنوایان و به صورت زنده، دوباره داغ دلم تازه شد. رابط ناشنوایان جایی ایستاده بود و آن ها همه چشم دوخته بودند به لب هایش و حرکاتش... و موقع تکرار فراز «سبحانک یا لا اله الا انت...» دست ها بالا می رفتند و با تکان های مخصوص انگشتان در فضا به پرواز درمی آمدند. اشک ها روی گونه ها جاری بود و قرآن ها بر سر، انگار می خواستند زیر سایه قرآن برای همیشه دنیا باقی بمانند. انگار قرآن گوش و لب و چشم و دهانشان شده بود. با خودم فکر کردم وقتی تمام دنیایت را خاموشی فرا می گیرد و حتی از شنیدن صدای دلنشین مادر و پدر محروم می شوی، وقتی نمی توانی صدای طبیعت و پرندگان را بشنوی و یا حتی نمی توانی صداهای دلخراش خیابان های شلوغ و پرترافیک را بشنوی و تمام دنیایت در سکوت خلاصه می شود، چقدر قرآن به سر گرفتن و در سایه قرآن «الهی العفو» گفتن جذاب و آرامش بخش است. بعد یاد درد دل های دیگرانی افتادم که می شناسم و نمی شناسم. یکی از لحاظ مالی بی دغدغه است و خیلی ها حسرت شرایطش را می خورند اما تمام پول و امکاناتش را خرج فرزند بیمارش می کنه، اون یکی مستأجره و هر سال دلش به خاطر تمدید قرارداد در تکاپوئه، دیگری گرفتار یه دعوا تو فامیله، اون یکی شوهرش برای کار مهندسی رفته عسلویه پروژه گرفته ۶ ماه سال پیش زن و فرزندش نیست و دیگری مجبوره برای اضافه کاری هر روز بعد از تمام شدن ساعت کار قراردادی اش تازه سوار قطار بشه و بره اضافه کاری...
اما همه شان از همان ناشنواهایی که فریادشان در اشک و سکوت است تا آدم های صحیح و سلامتی که در حال دویدن برای رفع گرفتاری هایشان هستند همه شاکر خدایند و الهی العفوشان می رود تا اوج آسمان. چون همه شان می دانند گرفتاری قسمتی از زندگی است. لحاف دنیا کوتاه است. نمی توانی کامل خودت را با آن بپوشانی. روی پایت بکشی، سرت بیرون می ماند. روی سرت بکشی، پاهایت بدون لحاف می ماند. دنیا همین است.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
هفتهنامه زن روز
#نمای_نزدیک
برای تویی که نمیشناختمت
فائقه بزاز
از حضور در کوچه و خیابان دل خوشی نداریم و بسته به ضرورت سر از مکان های عمومی درمی آوریم. من هم یکی از همین دلزده ها، که بسته به ضرورتی سوار اتوبوس بی آرتی شدم. نشسته بودم و غم بزرگی به دلم چنگ زده بود. گرفتاری های روزمره یک طرف دلم لانه کرده بود و سمت دیگر، اندوه ماتم مادری که قلب پسر جوانش را چند کفتار خیابان گرد با چاقو دریده بودند. انگار شعله های داغ مادر در از دست دادن جوانش، کنج دل مرا هم می سوزاند.
چند دختربچه مثل همان ها که کنج آن خیابان تاریک اسیر چند پسر شدند، از پله های اتوبوس بالا آمدند، سرخوش از روزگار جوانی و فارغ از تمام دردهای دنیا می گفتند و می خندیدند و مقنعه هایشان روی شانه هایشان رها بود... داغ دلم بیشتر تازه شد.
اما انگار آن حاج خانوم دوست داشتنی قرار بود پیامبر خدا باشد. عینک بزرگی به چشمش بود و لبه ی چادر کشدارش روی ابروهاشون چسبیده بود و صورتش از مهربانی برق می زد. حاج خانم به یکی از دخترها گفت: «کیفت سنگینه بده من.» دختر امتناع کرد و حاج خانوم اصرار، دختر راضی شد و چشماش درخشید، کوله اش واقعا سنگین بود، همین که کیف داشت به دست حاج خانوم می رسید یکهو پیرزن مادرانه و مهربانانه دست دختر رو گرفت و بوسید. من به جای اون دختر پر از شگفتی شدم، سرخ شدم، چشمام پر اشک شد، آب شدم... انگار دختر هم همینطور، وقتی پیرزن بعد بوسه داشت می گفت؛ الهی قربونت بشم مقنعه ات رو سرت کن. دختره هم شرمنده شد؛ چشمی گفت و مقنعه را سرش کرد، دوستاشم همین کارو کردن. با خودم فکر کردم این هم یه مدل رسالت و پیامبریه که فقط از دست همین تیپ افراد برمیاد. امربه معروف مدل های دیگه هم داره که هر کسی باید بنشینه و با خودش فکر کنه کدوم مدلش به من می خوره یا من از پس کدوم مدلش برمیام. هر کسی باید بنشینه و فکر کنه و توانایی اش رو تو این زمینه بسنجه تا فردای قیامت مجبور نشه سرش رو جلوی «حمید الداغی» پایین بندازه و خجالتش رو بکشه، به نظرم همین که فلان مسئول و بهمان مدیر اجرایی خجالت «حمید الداغی» و «آرمان» و «روح الله» رو می کشند، کافیه. مرحوم دکتر شریعتی تو کتاب «امت و امامت» می گوید: «غربی ها چندین دهه بین ملت های مسلمان کار کردند تا مفاهیم غیرت و تعصب را از اعتبار بیندازند و این دو کلیدواژه را منفور کنند تا جایی که مسلمانان شرم کنند از اینکه بگویند ما غیرت داریم، ما تعصب داریم. شریعتی می گوید اول این مفاهیم را لگدمال و بی اعتبار و منفور کردند، بعد توانستند ممالک اسلامی را استعمار و استثمار کنند. مردمانی که غیرتمند و متعصب نباشند، راحت تن فروشی و وطن فروشی می کنند؛ چوب حراج به ناموس و وطن و ارزش ها می زنند.»
حالا بخشی از جامعه و قشر جوان ما تحت تأثیر همین تخریب ها و القاها، بی تفاوت شده اند. گاهی خون امثال «حمیدرضا الداغی»، مثل یک تازیانه، وجدان های خفته را بیدار می کند که بدانیم اصل غیرت یعنی حاضریم جان مان را بدهیم تا دختر دیگری ــ ولو بدپوشش ــ اسیر گرگ ها نشود. یعنی برایمان جا بیفتد غیرت یعنی این که در برابر ظلم و زورگویی نباید بی تفاوت بود. با خودم فکر می کنم اگر آن دو دختر ماجرا هم پوشش کامل داشتند باز هم آن پسرها جرأت می کردند سراغشان بروند و راحت دست به گردنشان بیندازند و آن ها را با خود کشان کشان ببرند؟
حمید آقا! ای کاش یک جو از غیرت تو را قدرت نشینان منفعل و منبرنشینان صورتی و توجیه گر داشتند. آن هایی که با دستمزدهای کلان در مسندی نشسته اند و قرار است برای ارزش ها، فرهنگ و عفاف کاری کنند و نمی کنند و اقتدارزدایی می کنند. تعلل می ورزند و توجیه می کنند. انگار این ها، بازی گردانان پشت صحنه کلیپی بودند که از دیشب به دل همه مردم چنگ انداخته است.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
هفتهنامه زن روز
#نمای_نزدیک
خودمان به داد خودمان برسیم
فائقه بزاز
حق بگوییم؛ گرانی بیداد می کند اما مردم هنوز پای کارند، سیل جمعیت مشتاق برگزاری نماز عید فطر هم همین را می گوید. اما همین مردم که اکثرشان از طبقه متوسط و ضعیف هستند زیر بار فشار گرانی کمر خم کرده اند و به نظر می رسد بین همه مشکلات، اجاره خانه سنگین ترین بار آن ها شده است. اخبار نیز خبرهای امیدوارکننده ندارد و تنها آمار و ارقام تورم و نرخ افزایش اجاره بها را مطرح می کند.
تحلیل گران می گویند: مالکیت خانه یک نیاز اساسی انسان است، اکثر مردم مالکیت خانه را یک سرمایه گذاری خوب می دانند و معتقدند که این بهترین راه برای جمع آوری ثروت است که می تواند به نسل های آینده منتقل شود. بنابراین معضل بزرگ اجاره در درازمدت این است که انباشت ثروت به تأخیر می افتد و این بر اعتبار افراد نیز تأثیر می گذارد. اگر مردم از نسل های گذشته الگوبرداری کنند و برای حضور مسکن ارزش قائل شوند، فقدان خانه شخصی برای مردم بسیار ناامیدکننده خواهد بود.
تحلیل های روانشناسان در مورد عواقب نداشتن خانه شخصی نیز خواندنی است. آن ها می گویند زمانی که احساس می کنیم از همسالان خود عقب افتاده ایم یا خود را با نسل های قبلی مقایسه می کنیم، می تواند بسیار ناراحت کننده باشد. این می تواند روابط ما با افراد دیگر را بی ثبات کند. به خصوص اگر احساس کنیم که عملکرد مالی آن ها از ما بهتر است. اما در این میان اتفاق خوب هم خودنمایی می کند مثل همان استقبال عظیم مردم از نماز عید.
خانمی می گفت: «مدتی هست که دنبال اجاره مسکن هستیم، با توجه به اینکه شغل همسرم کارگری است و از حقوق کافی برخوردار نیستیم سخت و طاقت فرساست که بتونیم خونه استیجاری مناسبی گیر بیاریم، قیمت ها شدیدا بالا و فاقد ارزش ملک است.
اخیرا به دنبال خانه جهت اجاره و رهن به بنگاهی مراجعه کردیم با حداقل پولی که داشتیم ما را به خانه ای محقر معرفی کردند. برای بازدید و انتخاب به خانه رفتیم، در زدیم کودکی از پشت در گفت مامانم خونه نیست. سر کار رفته، شما ساعت ۸ شب بیاید. ساعت ۸ شب مجددا جهت بازدید خانه به آنجا رفتیم تا خانه را به جهت اجاره ببینیم.
خانمی با دو بچه ۹ سال و ۵ سال در آنجا سکونت داشت. گفت همسرم فوت کرده و من در تولیدی لباس مشغول به کارم و از صبح تا ۸ شب که آنجا می روم و کودکانم در خانه تنها می مانند، به آن ها گفتم تا من نیامدم در را به روی کسی باز نکنید.
گفتم خب ان شاءالله کی زمان تخلیه تون هست، چون ما اینجا را پسندیدیم.
آن خانم گریه اش گرفت و گفت: خواهر من جز اینجا جایی ندارم، چون صاحب خانه مبلغ اجاره و ودیعه را بالا برده و من نمی توانم با مزد خیاطی مبلغ موردنظر را بپردازم مجبورم که از اینجا بروم اما با پولی که دارم جایی را نمی توانم پیدا کنم... ناراحت شدم و خودم را جای او گذاشتم به بنگاه مراجعه کردم و موضوع را با بنگاه در میان گذاشتم، گفتم صلاح نیست که این خانم با دو بچه به خاطر اجاره بها و پول ودیعه در این اوضاع گرانی بی سرپناه شوند و ما آن خانه را اجاره بگیریم و آن ها را آواره کنیم. اگر امکانش هست با صاحب خانه صحبت کنید و با همان مبلغ سال قبل در آن خانه بنشینند.
صاحب بنگاه هم از این قدم خیر من استقبال کرد و با صاحب خانه آن زن صحبت کرد و تصمیم گرفتند که دوباره امسال آن ها آنجا بمانند و اجاره بها را افزایش ندهند.
با اینکه خودم به شدت نیازمند به خانه هستم و وقت کافی برای ماندن در خانه فعلی خودم را ندارم و به آن خانه احتیاج مبرم داشتم، اما خیلی خوشحال بودم که توانستم از آواره شدن خانواده بی سرپرست جلوگیری کنم.
این روزها کسی به داد کسی نمی رسد و کسی به کسی رحم نمی کند. برای همدیگر قدم خوب برداریم تا خدا برایمان خوب بخواهد؛ برای هم دعا کنیم، چون روزی به دعای هم محتاج می شویم؛ خودمان به داد خودمان و هم نوعان مان برسیم. بیایید مهربانی را از خودمان شروع کنیم تا حال مان خوب شود و روزهای خوب را به هم هدیه بدهیم تا روزهای همه مان خوب شود.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
هفتهنامه زن روز
#نمای_نزدیک
اندوهی که اسرارش را نمیدانستیم
فائقه بزاز
امید معجزه می کند. اما متأسفانه این گنج بی بدیل زندگی هر روز و هر لحظه در قربانگاه صفحات شبکه های مجازی سلاخی می شود.
اینجا امید، دشمنان سرسختی دارد؛ در اینستاگرام محکومیم صفحه هایی عجیب و غریب را باعناوین خوشبختی و سبک زندگی ببینیم؛ دیگر همه گزارشگرهای خفن شده اند! زندگی های لاکچری، ماشین های آخرین مدل، خانه های فوق تصور و خانواده هایی که همه زیبایند و از بیخ و بن رضایت و خوشبختی از نگاهشان موج می زند. نتیجه پرسه زدن در این فضاها هم می شود پسر ۲۵ ساله صمیمی ترین دوستم که دیروز مادرش گلایه ها داشت و می گفت این درد بزرگ را کجا ببرم؟ می گفت پسرش با احراز مقام های علمی و دانشگاهی متعدد و در شرف پایان کارشناسی ارشد از دانشگاه تهران انقدر مأیوس است که جز پای گوشی نشستن و با شادی دیگران، افسرده شدن کار دیگری ندارد. دوستم می گفت پسر جوانش دائم شکایت دارد که پس ما کی زندگی کنیم؟ و شعار «زندگی همین لحظه است» و «بی خیال آینده! باید در حال زندگی کرد» لابلای شیارهای مغزش لانه کرده. در بازارهای مکاره دیگر هم که معمولا خبر از بدبختی و اختلاس و ناجوانمردی است. یا قتلی اتفاق افتاده یا هشدار راجع به کلاهبرداری های جدید است یا فیلمی راجع به بدبختی و فلاکت عده ای به اشتراک گذاشته شده.
این همان کاری است که شبکه های اجتماعی با ما می کنند. ما در این شهر شلوغ مجازی بی دفاعیم. اگر حداکثر تلاشمان را نکنیم دیر یا زود همه ناامید می شویم. انسانی که امید ندارد هیچ ندارد. اما به نظرم آن هایی که یک تنه مصیبت سکانداری اتفاقات خوب را در شبکه های اجتماعی به دوش می کشند همان رهبران خوبی و مهربانی اند. باید دستانشان را بوسید. همه ما در این روزهایی که برخی رویدادها برایمان سخت است تکلیف مهمی بر دوش داریم: یادآوری جلوه های امیدبخش و پرجاذبه زندگی! این که زندگی در جریان است و در امتداد آن خورشید می درخشد و هزاران هزار اتفاق خوب در جهان هستی در حال وقوع است که شمارش آن ها از عهده مان خارج است. هزاران رویداد عظیم و نیکو که متأسفانه لابه لای سهل انگاری ها و وابستگی ها و تعلق داشتن ها و جدایی ها گم شده است. انگار هنوز ندانسته ایم راز بزرگ جدایی ها و تلخ کامی ها در چیست.
بند ناف را بریدند و گریستیم از ترس جدایی، اما رازش را نفهمیدیم. به مادر دل بستیم و روز اول مدرسه گریستیم از ترس جدایی، اما رازش را نفهمیدیم. به پدر دل بستیم و وقتی به آسمان رفت، گریستیم از ترس جدایی، اما رازش را نفهمیدیم.
به کیف صورتی گلدار، به دوچرخه آبی شبرنگ و... بارها دل بستیم و از دست دادیم و شکستیم و باز نفهمیدیم. چقدر این درس تنهایی تکرار شد و ما مردود شدیم.
این بند ناف را روز اول بریدند ولی ما هر روز به پای کسی یا چیزی گره زدیم. نفهمیدیم که قرار است روی پای خود بایستیم، عشق بورزیم اما در بند عشق کسی نباشیم. دوست بداریم اما منتظر دوست داشته شدن نباشیم. در بند نباشیم و عزت انسان بودن را به پای کرشمه کسی قربانی نکنیم!
این ها همان اسراری است که امید می دهند.
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97
هفتهنامه زن روز
#نمای_نزدیک
چشم در چشم دریا
فائقه بزاز
ماهی و موج و مهتاب و ساحل و مروارید شگفتی هایی هستند که همه به رشته ای نامرئی و ناگسستنی متصلند؛ آب...
اصلا حق تمام حقایق و واقعیت های دنیا همین آب است که بهشتی را مثل جنگل های سرسبز شمال رویایی می کند و جایی دیگر را به سبک و سیاق جنوب سحرانگیز.
جنوب، هنوز که هنوز است با آن هوای شرجی و دل های گرم مردمش، غنی از روایت هایی است که از مجاورت دریاهای سحرانگیز خلیج فارس و عمان و جزایر پر از راز و رمزش متولد شده؛ همان افسانه هایی که سالیان درازی است قهرمانان و مردان حقیقی پای کارش را هم پیدا کرده است؛ مردانی از جنس رئیسعلی دلواری.
اینجا میان روزهای داغ جنوب، مادر مثل کوه صبوری می کند. مثل کوه پشت بچه ها را گرم می کند و بهانه های آن ها را یک تنه تقبل می کند بار سنگین مسئولیت را به دوش می کشد تا پدر در کشاکش لحظه های مبارزه با امواج سهمگین دریا، افتخار بیافریند و قهرمان بی بدیل بچه ها شود... و نه تنها فرزندان که یک ملت به او ببالند و افتخار کند.
حالا همینجا، کنار گستره ی نیلگون، ساحل نشینان خلیج فارس چشم در چشم گستره پر راز و رمز دریا منتظر و لبریز از شوق ایستاده اند تا قهرمانانشان را بعد از ۸ ماه فراق از نزدیک پذیرا باشند. مردانی که از پس آشوب دریا بر آمده اند، از میان موج های سهمگین به سلامت عبور کرده اند و اقتدار آفریده اند.
هفته گذشته خبرهای خوش دریانوردان سرزمین مان حالمان را خوب کرد. و تصاویر دلنشین در آغوش گرفتن ها دست به دست شد؛ مادران، همسران، فرزندان و خانواده هایی که آمده بودند تا از قهرمانان دریایی استقبال کنند.
۸ ماه پیش ناوهای مکران و دنا سفری خاص و ویژه را آغاز کردند. اقیانوس آرام را درنوردیدند، از قاره های دیگر، از شیلی و تنگه ماژلان عبور کردند، وارد اقیانوس اطلس جنوبی شدند و دریانوردی خود را به سمت شمال ادامه دادند و بعد از طی کردن دور دنیا به طور کامل و دریانوردی در مسیری ۶۳ هزار کیلومتری، میان کرانه های زیبای سرزمین مان آرام گرفتند.
تلاطم امواج زندگی از خانواده های این قهرمانان هم قهرمان ساخت؛ می گویند برخی از مردان دنا، در انتظار تولد فرزندشان بودند اما حضور در این مأموریت حساس را ترجیح دادند. برخی عزیزان بیمار چشم انتظار داشتند و حتی خبر از دست دادنش را شنیدند اما حاضر به ترک مسئولیت و بازگشت نشدند. همسران و مادران این ها هم صبوری کردند دم نزدند و یک تنه بار مسئولیت ها را به دوش کشیدند...
این دلاوری ها و صبوری ها میان امواج پر تلاطم و کرانه های سرزمینمان بمانند به یادگار...
@zane_ruz
ارتباط با ادمین:
@zaneruz97