eitaa logo
هفته‌نامه زن روز
863 دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
293 ویدیو
1.7هزار فایل
کانال رسمی هفته‌نامه «زن روز» قدیمی‌ترین نشریه فرهنگی اجتماعی زنان صفحه‌ی ما در اینستاگرام: https://www.instagram.com/zane_rooz_mag/ ارتباط با ادمین: @zaneruz97
مشاهده در ایتا
دانلود
علم سبز (۲) مرضیه ذاتی در قسمت قبل خواندیم حسین و امیرعباس برای انجام عملیاتی مخفیانه به دل جنگل می زنند که اسیر دام شکارچیان می شوند. حالا باید دنبال راهی بگردند تا خود را از این بلا نجات دهند...! و اینک ادامه داستان... زن روز را در فضای مجازی دنبال کنید👇 سروش/ایتا/بله/اینستاگرام ارتباط با ادمین: @zaneruz97
ماه رازش را می‌دانست زهرا اخلاقی از صدای سوت خمپاره و بعدش جیغ و فریاد زن و بچه ها، حسابی عصبی شده بودم. کنار دکتر، پشت تانکر آب پناه گرفته بودم. اولش فکر کردم از بدشانسی من است ولی دکتر می گفت: «اسرائیل بارها و بارها حمله کرده است و مردم مقاومت کردند و صور را ترک نکردند.» همین که صداها نشست، دکتر بلند شد. با عجله به طرف مسجد دوید و من هم به ناچار دنبالش خیز برداشتم. زن و بچه در مسجد پناه گرفته بودند، دکتر آن ها را با مهربانی بیرون آورد و گفت: «حدس می زنم که با آتش بار بعدی یک توپ سنگین ۱۷۵ میلی متری بریزند روی سرمان.» همه را به خانه ای که دیوار حیاطش ریخته بود، هدایت کرد. زن روز را در فضای مجازی دنبال کنید👇 سروش/ایتا/بله/اینستاگرام ارتباط با ادمین: @zaneruz97
تابلویی برای آغاز فاطمه غلامی تو یک آپارتمان زندگی می کردیم واحدهامون کنار هم بود. از نظر سنی زیاد فاصله نداشتیم بهش ۱۹ یا ۲۰ ساله می خورد. دختر زیبایی بود با قدی نسبتاً بلند و ابروهای کشیده و چشمان رنگی. بیشتر اوقات از داخل آپارتمانش صدای موزیک بلند و نامفهومی شنیده می شد. یک کلاه سرش می گذاشت و موهای بلند مشکی اش از زیر کلاه بیرون می آمد. حرفی باهم نمی زدیم فقط وقتی من را می دید از چادرم فرار می کرد گویی من را نمی دید. همیشه آرایش ملایمی بر چهره اش داشت. شلوار جین آبی اش چند تا پارگی داشت که می گفتند مد است. اغلب آستین های لباسش را تا می زد. دکمه های لباسش باز بود و یک کوله ی آبی خوش رنگ همیشه همراهش بود. زن روز را در فضای مجازی دنبال کنید👇 سروش/ایتا/بله/اینستاگرام ارتباط با ادمین: @zaneruz97
حمله صدیقه شاهسون ـ عمو عباس... عمو عباس هو... آب و باز کن عمو من ساعت آبم تموم شد. ـ باشه... باشه عمو... طولی نمی کشد که صدای فش فش آب که از تمام سردوش های پای درختان بادام در جریان بود، فروکش می کند و با باز شدن والف عمو عباس صدای فش فش و پاشیدن آب دوش ها از پای درختان او شنیده می شود. نسیم خنکی لابه لای انبوه درختان بادام می پیچد و صدای چند پرنده که آواز ریزی سر دادند از لای چتر درختان بادام به گوش می رسد. زن روز را در فضای مجازی دنبال کنید👇 سروش/ایتا/بله/اینستاگرام ارتباط با ادمین: @zaneruz97
قمار خون (۱) زهرا اخلاقی صاعد چشمانش را می بندد تا زجرکشیدن زن و مرد را کمتر ببیند. مرد در مُشت هایش خاک جمع می کند و بر سر و صورتش می کوبد و ضجه می زند. قمار شروع شده و زن انگار به شبحی سیاه نگاه می کند. صاعد او را می شناسد شبح سیاه ابوضغیم است، با ریشی بلند و کم پشت به طرف زن می رود. ریش هایش در باد می رقصد. ابوضغیم چوب را زیر چانه ی زن می گیرد. زن را به ستون بسته اند. پارچه قرمزی دور شکم برآمده اش پیچیده اند. ابوضغیم می خندد و دندان های زردش نمایان می شود. زن روز را در فضای مجازی دنبال کنید👇 سروش/ایتا/بله/اینستاگرام ارتباط با ادمین: @zaneruz97
نذری‌های رنگارنگ فهیمه شاکری مهر آفتاب هم انگار با من لج و لجبازی دارد. جوری از شیشه ی ماشین عبور می کند و به من حمله ور می شود که انگار شعله ی گاز مستقیمی را توی صورتم گرفته اند. بابا آفتاب گیر را برمی دارد و به طرفم می گیرد: «اینو بزن به شیشه ی ماشین.» دستش را رد می کنم: «این که هیچی زره رستم هم پودر می شه در برابر این گرمای جهنمی.» مامان هیچی نمی گوید. به اندازه ی کافی این چند روز با هم بحث و کشمکش داشتیم. حالا روزه ی سکوت گرفته است. شاید هم در دل خوش حال است. همین را می خواست دیگر به آرزویش رسید. از سکوتش کفری می شوم. دلم طاقت نمی آورد و باز زیرلب می غرم: «حق مونه این آفتاب آتیش مون بزنه. سرعین اردبیل رو کنسل کردیم، از تهران آلوده زدیم بیرون و وسط تابستون جهنمی مسافرت می ریم قم! زن روز را در فضای مجازی دنبال کنید👇 سروش/ایتا/بله/اینستاگرام ارتباط با ادمین: @zaneruz97