▫️از آن به بعد #شهربانو مرتب نماز میخواند. بین دو نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء فاصله میانداخت. در آن فاصله کتابهای عطار، مثنوی، دیوان شمس و یا #حافظ را میخواند. گاه #شاهنامه را با صدای رسا میخواند. میگفت حمدِ خداوند را توسطِ #فردوسی دوست دارد.
▪️غروب #آقارضا به خانه آمد. مهری به او گفت: "مادربزرگ کتابهایش را به من داد. گفت همهی کتابها مال من باشد." آقارضا گفت: "همین کتاب کهنهها را میگویی؟ همهاش را باید دور ریخت! به چه دردی میخورد؟ بیخودی طاقچههای اتاق را گرفته است. اگر دل پیرهزن نمیشکست، همهی آنها جز همین چند کتاب شاهنامه، مثنوی و شمس را که دایم میخواند، دور میریختیم!"
▫️#مهری گفت: "مادربزرگ میگوید این کتابها از طلا گرانتر است." #آقارضا گفت: "بندهی خدا خواب دیده، دل خوش کرده! برای اینکه دلش نشکند از او تشکر کنیم." دوتایی از مادربزرگ تشکر کردند. آقارضا به مهری گفت: "همهی این کتابها به دو پول سیاه نمیارزد. کتاب شعر است و فقط به درد حفظ کردن میخورد."
▪️#آقارضا کمی مکث کرد و گفت: "البته پیرهزن هیچ وقت حرف بیحکمت نمیزند. شاید هم این کتابها به یک دردی بخورند. شاید هم قیمت داشته باشند." #شهربانو به آقارضا گفت من خیلی به شما زحمت دادم. مرا حلال کنید!" بعد یک تکه کاغذ به آقارضا داد که روی آن نوشته بود: "من در صحت و سلامت کامل، سه دستگاه ترمهبافی و پنج دستگاه جیمبافی خودم را به آقارضا شوهر نوهام دادم." بعد آن را امضا کرد. کاغذی را برای کتابها به مهری داد.
▪️اوایل خرداد بود. #شهربانو به نوهاش گفت: "مادر، بیا اینجا بنشین با تو حرفی دارم." مهری پیش مادربزرگش نشست. شهربانو گفت: "به مادرت دروغ گفتم. من طلا دارم!" #مهری با تعجب پرسید: "مادربزرگ طلا داری؟ طلاهایت کجاست؟" شهربانو به طاقچهی اتاق و #کتابهایش را نشان داد و گفت: "اینها طلاهای من است. همهی کتابهایم مالِ تو باشد! من زنده هستم و حق دارم مالم را به هر کس میخواهم، بدهم. کاغذ هم مینویسم. کتابهایم مال تو باشد. آنها را به هیچکس جز تو نمیدهم! من ۵۷ نسخه کتاب خطی نفیس دارم. این کتابها نسل اندر نسل به من رسیده است."
▫️#مهری هرگز به کتابهای جلد چرمی مادربزگ دست نزده بود. هرگز لای آنها را باز نکرده بود. #مادربزگ گفته بود به کتابهای جلد چرمی دست نزنند. شهربانو به مهری گفت برود کتابی را بیاورد. کتاب ضخیم با جلد چرمی و خیلی کهنه بود. مهری آن را آورد. #خمسهینظامی بود. شهربانو گفت: " سه جلد کتاب مربوط به دورهی تیموری است. این کتابها بسیار نفیس است. مینیاتورهای خیلی قشنگ دارد."
▪️بعد اشاره کرد کتابی دیگر را بیاورد. #شاهنامه بود. گفت: "در هرات نوشته شده است." کتاب را باز کرد بیش از پنجاه صفحه طرحهای مینیاتوری بسیار قشنگ داشت. گفت: "این کتاب از طلا گرانتر است!" شهربانو گفت: "۲۴ جلد کتاب مربوط به دورهی صفویه و پنج جلد مربوط به عهد نادر است. بقیهی کتابها مربوط به عهد قاجار است." #شهربانو گفت: "مادر، این کتابها مال تو! قدر آنها را بدان!" مهری منظور مادربزرگش را نفهمید. او فکر کرد منظور مادربزرگش این است که چون این کتابها از خانوادهاش به او ارث رسیده است، باید قدر آنها را بداند. او نفهمید که منظورِ مادربزرگش این است که کتابها از نظر قیمت گران است...
✅ ادامه دارد...
📚 شازده حمام، جلد ۴
#دکتر_محمدحسین_پاپلییزدی
@zarrhbin