eitaa logo
ذره‌بین درشهر
17.5هزار دنبال‌کننده
60.2هزار عکس
9.3هزار ویدیو
187 فایل
آیدی جهت هماهنگی درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
🔘 راه یزد به طبس، خاطرات یک کاروان سالار🍃 ▫️در آن سالها هنوز کسانی که با قافله های شتر کرده یا بودند، مثل سید آقای طزرجانی و حاجی استاد احمد نجمیه ( اطمینان) زنده بودند‌. ۱۲_۱۰ ساله بودم که سید آقا طزرجانی ۸۰ ساله را شناختم او و پسرش آقا یوسف، بودند. آن ها گاهی در دفتر گاراژ خود را می گفتند. درباره ی راه و مشکلات کاروان ها، دزدان و ، غول، جن، تشنگی، گرسنگی و گرمای بیش از حد کویرها داد سخن می دادند. حرف های راست و ، همراه هم بود. 🔸مهم آن بود که این پیرمردها مسافرت با ماشین های آن چنانی را بسیار می دانستند. ماشین ها در سه روز ۹۰۰ کیلومتر راه یزد به را طی می کردند، در صورتی که با راه ۴۰ روزه طی می شد. آنها صحبت از جاده ها می کردند. روزی سیّد قد بلند ۷۰ ساله ای به نام از جلوی گاراژ عبور می کرد، یکی از پیرمردها صدایش زد. سید وارد دفتر گاراژ شد و نشست. با هم چای خوردند و داستان را می گفتند. ظاهراََ حدود سالهای ۱۲۸۰ که جاده ها بوده است، کاروانی با قافله سالاری سید آقا طزرجانی و چاووشی سید حمزه از می آمده است. قافله بزرگی بوده که صدها نفر پیاده و سواره با هم حرکت می کردند. ▫️چشمه خواجه حسن، بین رباط خان و رباط کلمرد قرار دارد (حال این رباط ها از جاده دور افتاده اند) و در دامنه کوهی وسط واقع است. به چشمه خواجه حسن نزدیک می شده که پیش قراولان قافله می آورند عده ای با تفنگ و اسب در چشمه خواجه حسن کمین کرده تا را بزنند. 🔸 مردان قافله با هم مشورت می کنند که چه بکنند و چه نکنند. نزدیک بوده و مسافرها از هوای داغ و سوزان کلافه بودند. اگر کاروان به راه خود ادامه می داد گرفتار دزد می شد و اگر توقف می کرد دچار گرما و کم آبی می شد تازه ممکن بود در همان جا که کاروان توقف کرده است به آنها کنند. چه کنند،چه نکنند؟ بالاخره می گیرند آقا سید حمزه شبیه را در آورد. شاید با این که در عین حال نوعی هم به آن حضرت بود بترسند و فرار کنند. ▫️آقا سید حمزه لباس می پوشد و عَلَم قرمز و شمشیری هم تهیه می کنند. دهانه اسب سفیدی را می گیرد و پیاده در آبراهه ها خود را چند صدمتری در دامنه کوه بالاتر از کاروان مخفی و به کاروان حرکت می کند. قرار بر این می شود که کاروان خیلی کُند حرکت کند. وقتی دزدها به کاروان کردند مرد و زن و بچه همه فریاد برآورند و از ابوالفضل العباس (ع) بخواهند. وقتی سر و صدا بلند شد آقا سید حمزه سوار اسب شود و پرچم قرمز را در یک دست و شمشیر در دست دیگر با سرعت هر چه تمام تر به طرف کاروان حرکت کند و فریاد بزند "لبیک،لبیک" آمدم. هم سر و صدا را بیاندازند که حضرت ابوالفضل آمد. زوار امیدوار بودند که دزدان با این بترسند. @zarrhbin 👇👇👇👇