❌❌❌❌❌❌❌❌❌
درخواست کوچک مردم مرفه ترین شهرکشور ازآقای نماینده
👈جناب نماینده عزیز،که در اوقات فراغت کاری،درحوزه انتخابی خود تشریف دارید،ان شالله که پیام ها وگلایه های منتشر شده مردمی را درفضای مجازی دنبال میکنید...
👈جناب آقای مقیمی فرماندار گرامی شهرستان،که همچنان اصرار بر مدیران مدبّر گماشته شده برپست های مدیریتی شهردارید،مستحضر نارضایاتی مردم ازنوسانات برق شهرستان وآسیب واردشده به وسایل برقی آنها هستید؟؟؟؟!!!!!
مراجعات مردمی همانا وعدم پاسخگویی اداره برق همانا!!!!!
جناب نماینده محترم دراین چندروز باقی مانده ازتعطیلات،لطفا سری به ادارات دولتی شهرهم بزنید وعکس یادگاری با مدیران آن مجموعه هم به آلبوم افتخارات خود اضافه کنید ،با این کار مردم دلخوش به پیگیری مشکلاتشان از طرف بزرگان شهر میشوند...
____________________________
نمونه ها👇👇👇👇
#گلایه مردم ازآبفا وبوی بدفاضلاب
#نوسانات برق شهری
#مسکن مهری های مظلوم
#ادامه خواب نازشورای پنجم
#قافله همیشه دنبال شهرداری ازمردم
#اوقاف وعدم رسیدگی
#اداره خیلی شیک ومرتب سهام عدالت
و
.
.
.
👈توخود بخوان حدیث مفصل ازاین مجمل
درپایان👇👇👇
《《《#شهربایدنفسیتازهکند》》》
ارادتمندشما:
گُمبه نِشین مَسیرَوا
@zarrhbin
🔘 راه یزد به طبس، خاطرات یک کاروان سالار🍃
▫️در آن سالها هنوز کسانی که با قافله های شتر #مسافرت کرده یا #قافله_سالار بودند، مثل سید آقای طزرجانی و حاجی استاد احمد نجمیه ( اطمینان) زنده بودند. ۱۲_۱۰ ساله بودم که سید آقا طزرجانی ۸۰ ساله را شناختم او و پسرش آقا یوسف، #ماشین_دار بودند. آن ها گاهی در دفتر گاراژ #خاطرات خود را می گفتند. درباره ی #سختیهای راه و مشکلات کاروان ها، دزدان و #راهزنان، غول، جن، تشنگی، گرسنگی و گرمای بیش از حد کویرها داد سخن می دادند. حرف های راست و #اغراق_آمیز، همراه هم بود.
🔸مهم آن بود که این پیرمردها مسافرت با ماشین های آن چنانی را بسیار #راحت می دانستند. ماشین ها در سه روز ۹۰۰ کیلومتر راه یزد به #مشهد را طی می کردند، در صورتی که با #کاروانها راه ۴۰ روزه طی می شد. آنها صحبت از #ناامنی جاده ها می کردند. روزی سیّد قد بلند ۷۰ ساله ای به نام #آقاسیدحمزه از جلوی گاراژ عبور می کرد، یکی از پیرمردها صدایش زد. سید وارد دفتر گاراژ شد و نشست. با هم چای خوردند و داستان #راه_ریگ را می گفتند. ظاهراََ حدود سالهای ۱۲۸۰ که جاده ها #ناامن بوده است، کاروانی با قافله سالاری سید آقا طزرجانی و چاووشی سید حمزه از #مشهد_به_یزد می آمده است. قافله بزرگی بوده که صدها نفر پیاده و سواره با هم حرکت می کردند.
▫️چشمه خواجه حسن، بین رباط خان و رباط کلمرد قرار دارد (حال این رباط ها از جاده دور افتاده اند) و در دامنه کوهی وسط #کویر واقع است. #قافله به چشمه خواجه حسن نزدیک می شده که پیش قراولان قافله #خبر می آورند عده ای #راهزن با تفنگ و اسب در چشمه خواجه حسن کمین کرده تا #قافله را بزنند.
🔸 مردان قافله با هم مشورت می کنند که چه بکنند و چه نکنند. نزدیک #ظهر بوده و مسافرها از هوای داغ و سوزان #کویر کلافه بودند. اگر کاروان به راه خود ادامه می داد گرفتار دزد می شد و اگر توقف می کرد دچار گرما و کم آبی می شد تازه ممکن بود #دزدها در همان جا که کاروان توقف کرده است به آنها #حمله کنند. چه کنند،چه نکنند؟ بالاخره #تصمیم می گیرند آقا سید حمزه شبیه #حضرت_ابوالفضل_العباس_ع را در آورد. شاید با این #حیله که در عین حال نوعی #توسل هم به آن حضرت بود #دزدان بترسند و فرار کنند.
▫️آقا سید حمزه لباس #سبزی می پوشد و عَلَم قرمز و شمشیری هم تهیه می کنند. #سیدحمزه_سبزپوش دهانه اسب سفیدی را می گیرد و پیاده در آبراهه ها خود را چند صدمتری در دامنه کوه بالاتر از کاروان مخفی و به #موازات کاروان حرکت می کند. قرار بر این می شود که کاروان خیلی کُند حرکت کند. وقتی دزدها به کاروان #حمله کردند مرد و زن و بچه همه فریاد برآورند و از ابوالفضل العباس (ع) #کمک بخواهند. وقتی سر و صدا بلند شد آقا سید حمزه سوار اسب شود و پرچم قرمز را در یک دست و شمشیر در دست دیگر با سرعت هر چه تمام تر به طرف کاروان حرکت کند و فریاد بزند "لبیک،لبیک" آمدم. #زوار هم سر و صدا را بیاندازند که حضرت ابوالفضل آمد. زوار امیدوار بودند که دزدان با این #کار بترسند.
@zarrhbin
👇👇👇👇
❁﷽❁
#سلام_علےقلب_زینب_الصبور❤️
شاعران یازدهم خاطره بازے نڪنید
غزل هجر اگر هسٺ بخوانید امروز
عدد یازدهم انگار بہ #غم گشتہ عجین
روز یازدهم #قافلہ #صحرا #زینب
#یا_امالمصائب_زینب_س🥀
@zarrhbin🕊