📌 "امید ابوالحسنی"
💠فرهنگ 《سبیل گرو گذاشتن》
🖋بخوانید قسمت پایانی از سرنوشت امید و دیدارش با دکتر پاپلی
🔗دوباره جزیره را شب فرا گرفت. شبها طولانی و طولانیتر شد. سرما شدت یافت.
استخواندرد امید دوباره شروع شد. حالا بیمه داشت . به دکتر مراجعه کرد. دکتر از رژیم غذایی او پرسید . معلوم شد برای #صرفهجویی ، از شیر ، لبنیات و سبزیها به میزان کافی استفاده نمیکند. در این جزیره هیچ محصولی نمیروید . هیچ گاوی شیر نمیدهد. هیچ گوسفندی وجود ندارد. همه چیز با هواپیما از نروژ میآید . همهچیز گران است . امید بین فرستادن پول برای مادرش و سلامتیاش باید تعادل برقرار میکرد . خوشبختانه انعام کمی نصیبش میشد .
🔗 در این زندانگاه ، همه برای کسب پول آمدهاند . البته ، جزیره محیط اجتماعی سالمی دارد. شهرکی ۲۰۰۰ نفره . امید کمکم در جزیره جا میافتاد . زبان نروژی را هر روز بهتر و بهتر فرا میگرفت. اما غم دوری از مادر و خواهر و برادر #جانکاه است. غم دوری از وطن، از آن جانکاهتر. شبهای تیرهی بدونروز ، افسردگی میآورد. امید دوستی نداشت. در آنجا کسی با کسی دوست نمیشد. کسی احوال کسی را نمیپرسید. سرما و تاریکی بر روح و روان آدم تاثیر میگذاشت. روح و روان آدمها در سرما و یخ دائمی ، به دریای ظلمات تبدیل میشود. خارج از کافه کسی امید را نمیشناخت.
🔗اینجا همه از شهر و دیار و خانواده خود دور افتادهاند. همه احساس میکنند در این جزیره #گرفتار شدهاند؛ یا به خاطر پول و یا از ترس زور و ناامنیهای اجتماعی و فیزیکی ، به این ظلمتکده پناه آوردهاند . ظلمتکدهای که روشنایی روزهای بیشبش نیز افسردگی میآورد. امید اکنون برای بازگشت به نروژ یا هر جای دیگر امیدش را کاملا از دست دادهاست. مسئولان به او گفتهاند هیچ کاری نمیتواند بکند. باید دست کم ۹ سال در این جزیرهی ملعون بماند تا پروندهی قبلیاش در نروژ پاک شود. بعد از ۹ سال ، سه گزینه را برای انتخاب ، پیشرو دارد :
۱- یا دوباره به دولت نروژ تقاضای پناهندگی دهد.
۲- یا با یک دختر نروژی یا کشورهای عضو اتحادیهی اروپا ازدواج کند.
۳- یا تقاضای اجازه کار برای خاک اصلی نروژ بدهد.
🔗 #ازدواج گشایشی برای حلّ مشکل کار اوست.
اما در این جزیره دختری نیست که مایل به ازدواج با او باشد. دخترانی هستند که آنها هم برای کار و دریافت پول آمدهاند. دخترانی دانمارکی، نروژی ، سوئدی، آلمانی، اسپانیایی در جزیره کار میکنند .
فیلیپینیها زیاد هستند، اما به درد کار پاسپورت و تابعیت نمیخورند.
🔗میبینید چگونه #سیاست تکلیف قلب آدمها را معلوم میکند؟ در این یخچال ، همه در آرزوی درآمد و در آرزوی بازگشت به وطن زندگی میکنند . امید در این زندان ، در این تبعیدگاه گیر افتادهاست. یک نامهی جعلی او را در تیرهترین و روشنترین جای جهان #میخکوب کردهاست.
🔗 امید، امیدش را از دست نداد . برای فرار از درد استخوان و افسردگی به ورزش رویآورد . به #باشگاه بدنسازی رفت. روزی که دیدمش ، نزدیک هفت سال بود در جزیره ساکن بود. اندامش حرف نداشت. خوشهیکل بود.
امید به #عکاسی روی آورد. کمکم دوربین خوبی خرید. تفنگ و فشنگ تهیه کرد. چادر و وسایل گرمازا خرید. کمکم روزهای تعطیل را به اطراف شهر میرفت. از روباه سفید و خرس سفید عکس میگرفت. عکسها را روی #فیسبوک میگذاشت. هیچکس به عکسهای او توجه نمیکرد. بعد از هشت ماه اولین لایک ( موافقم، دوستداشتم ، احسنت) را گرفت . پولهایش را جمع کرد . یک موتور SKOTER snowmobile) خرید. موتوری که روی برف و یخ حرکت میکند. روزهای تعطیل موتورش را سوار میشود و یکتنه به دل یخها میزند. کمکم امید در جزیره بهعنوان #عکاسطبیعت شهرت یافت و عکسهایش #گردشگران زیادی را مجدوب خود کرد.
🔗گردشگرانی که به جزیره میآمدند، میگفتند فقط عکسهای امید آنها را به دورافتادهترین نقطهی جهان کشانده است. برخی گردشگران عکسهایش را میخرند. چهارده اکتبر۲۰۱۴ برای امید روز مهمی بود . او در این روز #جهانی شد. یکی از عکسهایش، جهانی شد. در این روز تاریک ، امید برای شکار صحنهها از شهر #لانگیرباین خارج شد. او خطر خرسقطبی را به جان خرید. تفنگش آماده بر پشتش بود. دوربینش را روی یخها کاشته و منتظر لحظهای بود که باید شکار شود.
🔗 لحظهای که باید دیافراگم دوربین عکاسی باز و بسته شود ، یک مرتبه نوری در آسمان ظاهر شد. ساعت ۲۰ و ۳۱ دقیقه بود . امید فکر کرد ستارهی دنبالهدار یا شهابی در حال #سقوط است. پیاپی از آن عکس گرفت. لحظهبهلحظه شهاب را ثبت کرد. عکس را در فیسبوک گذاشت . لایکهای زیادی برایش آمد. از مرکز ماهوارهها در جزیره با او تماس گرفتند و خواستند که دربارهی عکسش توضیحدهد .
👇👇👇