🍃 #خاطرات_عباس_از_آن_روزها....
و اما حکایتِ #مادر.....
💠 این قسمت از خاطرات را با کمک مادر عزیزم سرکار #خانمناظمی به نگارش درآوردم؛ او از آن روزها اینچنین گفت:
💠 صبح یکی از روزهای بهاری بود که برادرم #محمدعلی برای اصلاح به پیرایشگاهِ #آقایحسینکاکائی رفته بود که در آنجا به او گفتند: #پسرقیوم را در اصفهان گرفته اند. محمدعلی هم، بدون اینکه درنگ کند سراسیمه خود را به خانه رساند و این خبر را به پدرم داد که #عباس را در اصفهان گرفته اند. پدرم نیز با شنیدن این خبر سوار دوچرخه شد و به طرف خانه ی عمه ام (مادر عباس و خواهر خودش) روانه شد وقتی به آنجا رسید از #خانم، سئوال می کند، خانم خبری نیست؟! که خواهر در جواب برادر می گوید: نه مگر اتفاقی افتاده؟! که پدرم می گوید: نه، اوضاع آرام است و از خانه ی خواهر می زند بیرون، هنوز پدرم به خانه نیامده بود که #نرگس خواهر عباس به خانه ی ما آمد و از پدرم پرسید: دایی اگر اتفاقی افتاده به ما هم بگو؛ که پدرم به نرگس گفت: عبّاس را گرفته اند، این خبر را طوری به مادرت منتقل کن که زیاد #نگران نشود.
💠 عمه ام در این ۶۸ روز فراق و دوری عباس، برای #آزادیش خود را به آب و آتش می زد؛ یادم هست که او همیشه در فکر بود و زندگی اش مختل شده بود و می گفت: نمی دانم چه شد و سرانجام چه خواهد شد؟! او زندان باشد و من بی خیال، هرگز؛
💠 او برای آزادی پسرش #نذر کرده بود که پله های۴۰ آب انبار را جارو بزند و۴۰ مسجد سطح شهر را نیز نظافت کند که او این کار را قبل از آزادی بااخلاص و تمام وجود انجام داد.
💠 و حتی برای آزادی پسرش دست توسل به سوی #سادات دراز می کرد؛ یک بار به #آقاسیدواحد (آ سِ واحد) سید نذری بزرگوار آن زمان گفته بود: ان شاءالله جدِّ شما آقا کمکمان کند. آسیّد واحد در جواب او، یک دوریالی به عمه ام نشان داد و گفت: خواهر بدان که هیچ وقت دو ریالی حریف پنج ریالی نمی شود؛ #یعنی پسر تو این اندازه نیست که بتواند با شاه و رژیم او در اُفتد.
💠 عمه ام که #زنخودساختهای بود برای آزادی عبّاس تا مدرسه ی علمیه هم رفت و از آنها برای آزادی فرزندش کمک خواست که آنها به او گفتند: ما نمی توانیم برای تو و فرزندت کاری بکنیم و واقعاً هم راست می گفتند؛ ولی بعدها فهمیدیم که #آیتاللهسیدروحاللهخاتمی برای آزادی دانشجویان اردکانی در بند، وثیقه آماده نمودند که تحویل دادگاه بدهند که متاسفانه دادگاه برای آزادی، وثیقه را قبول نمی کرد، خدا روح حاج آقاسیّدروح الله را غریق رحمت خود کند که او تلاش خودش را کرد که هرگز #تلاشایشان از یادها نمی رود.
💠 عمه در این ۶۸ روز نه تنها برای دیدار عباس راهیِ #اصفهان می شد بلکه هرکسی از دوستان و هم دانشگاهی های او را در #اردکان می دید، احوال او را می پرسید در صورتی که آنها هیچ خبری نداشتند.
💠 خلاصه عمه، #مادرعباس در این ۶۸ روز به اندازه ی ۶۸ سال پیر شد، اما خمی به ابرو نیاورد و دست از تلاش برنداشت؛
✅ ادامه دارد....
✍ سمیّه خیرزاده اردکان
📸 تصویری از مرحومه #مادرعباس و نوه ی دختریش احمد سایش.
@zarrhbin