📝چند کلامی صمیمانه با نماینده ی شهرمان....
⬅️ نماینده ی محترم #مردم شهرستان #اردکان در مجلس شورای اسلامی جناب آقای #تابش، هنوز مدت زمان زیادی از کلنگ زنی احداث #مجتمع_تفریحی_رفاهی، که پسوند آن را نمی دانیم #چادرملو اضافه کنیم یا #صنایع، نمی گذرد، که اگر چادرملو اضافه نماییم شاید #بهتر و پسندیده تر باشد زیرا احداث آن به نام کارخانه ی #گندله_سازی تمام خواهد شد و باعث می شود سایر #صنایع بزرگ و کوچک اردکان نیز به تعهدات اخلاقی و #انسانی خود در قبالِ #مردم شریف اردکان #عمل نموده و از #خواب عمیقی که فرو رفته اند #بیدار شوند.
⬅️ آقای تابش، نماینده ی عزیز، #شما حاصل انتخابِ #آگاهانه ی مردم صبور #اردکان بوده و هستید چرا که در این پنج دوره، گزینه ای قابل قبول تر از شما در بین گزینه ها در پیش دیدگان مردم قرار نداشته و نبوده است، پس چه #خوب است که به حُسن #انتخاب این مردم نجیب #ارج نهاده و به #شعارها جامه ی عمل بپوشانید و وعده های بر زمین مانده را #لبیک گویید.
⬅️ آقای تابش، #یزدیها حرفهایی می زنند!! که در گفته های آنها شک داریم و از شما عاجزانه تقاضا داریم #اردکانی را بسازید در خور نام اردکان، شاید باورمان شود آن #مرد، که امروز به واسطه پنج دوره انتخاب آگاهانه ی مردم به #قدرت رسیده است برای حوزه ی انتخابیه اش کم نخواهد گذاشت.
⬅️ راستی نماینده محترم تقاضا داریم هر چه زودتر تکلیف #زمین احداث مجتمع تفریحی_رفاهی چادرملو را نیز مشخص نمایید تا دیگر، نه بهانه ای به دست #چادرملو باشد نه #یزدیها و نه #دلواپسان این شهر،
⬅️ و همانطور که همه می دانند در این اوضاع اسفبار اقتصاد ایران و نوسانات بازار ارز و دلار، #چادرملو و گندله سازی نه تنها ضرر نمی دهند بلکه #سودی سرشار نیز می برند. و حکایت #یزدیها نیز همیشه مشخص بوده است و محال است از آب گل آلود ماهی نگیرند و اوضاع را به نفع خود #تمام نکنند! و اما در مورد #دلواپسان، که همیشه خود را به #دیگ زده اند تا بگویند "کمچَلیز" هستند! و مردم اردکان هیچ وقت از آتش این جماعت گرم نشده اند، بلکه چشمان مردم از دود آتشی که اینها بر می فروزند کور نیز شده است. و خوب است که در این مقال از طرف #مردم اردکان از آنها این سئوال را بپرسیم که شما بزرگواران!!! زمانی که #کارخانه_ای با این عظمت و #بزرگی با این درجه ی #آلایندگی زیستی در حریم شهر #اردکان در حال احداث بود کجا بودید⁉️ چرا آن زمان سرتان را مثل کبک برده بودید زیر برف و دادِ سخن نمی دادید که #وای محیط زیست اردکان‼️ #وای مردم اردکان‼️ #وای آسمان آبی اردکان‼️ چرا آن زمان #کور بودید و خفه خون گرفته بودید⁉️و جالب است برای اطلاع شما که شاید حافظه تاریخی ضعیفی دارید بگوییم آن زمان هم همین آقای #تابش نماینده ی مردم اردکان بود و وظیفه داشت به عنوان نماینده ی مردم به حرفِ شمایِ دلواپس گوش داده و مانع احداث آن #کارخانه شود؛ چرا #حالا برای احداث مجتمع تفریحی و رفاهی رگ گردنتان بیرون می زند و باد به غبغب می اندازید که ای وای #کشاورزی اردکان به مخاطره خواهد افتاد‼️ پس، #دلواپس بنشین سر جایت و سنگ اندازی نکن، "که مرا به خیر تو اُمید نیست شر مرسان" و بگذار #مردم این #شهر به #نوایی برسند، که #خدا از هر چه بگذرد از #حق_الناس نخواهد گذشت.
⬅️ آقای تابش من دیگر حرفی ندارم فقط چند کلامی بود در باب هواداریِ #اردکان_عزیز که #آبادی و #آزادیش در ید قدرتِ شماست #ولاغیر.
✅ و در پایان از خداوند بزرگ #توفیق روزافزون شما را در ارائه ی خدماتی #خالصانه و #صادقانه، به دور از هرگونه رنگ و ریایی را برای آرتاکاوای مهربان خواهانم.
#و_من_الله_التوفیق
🖋 هوادارِ مردم
@zarrhbin
🍃 #خاطرات_عباس_از_آن_روزها....
و اما حکایتِ #مادر.....
💠 این قسمت از خاطرات را با کمک مادر عزیزم سرکار #خانمناظمی به نگارش درآوردم؛ او از آن روزها اینچنین گفت:
💠 صبح یکی از روزهای بهاری بود که برادرم #محمدعلی برای اصلاح به پیرایشگاهِ #آقایحسینکاکائی رفته بود که در آنجا به او گفتند: #پسرقیوم را در اصفهان گرفته اند. محمدعلی هم، بدون اینکه درنگ کند سراسیمه خود را به خانه رساند و این خبر را به پدرم داد که #عباس را در اصفهان گرفته اند. پدرم نیز با شنیدن این خبر سوار دوچرخه شد و به طرف خانه ی عمه ام (مادر عباس و خواهر خودش) روانه شد وقتی به آنجا رسید از #خانم، سئوال می کند، خانم خبری نیست؟! که خواهر در جواب برادر می گوید: نه مگر اتفاقی افتاده؟! که پدرم می گوید: نه، اوضاع آرام است و از خانه ی خواهر می زند بیرون، هنوز پدرم به خانه نیامده بود که #نرگس خواهر عباس به خانه ی ما آمد و از پدرم پرسید: دایی اگر اتفاقی افتاده به ما هم بگو؛ که پدرم به نرگس گفت: عبّاس را گرفته اند، این خبر را طوری به مادرت منتقل کن که زیاد #نگران نشود.
💠 عمه ام در این ۶۸ روز فراق و دوری عباس، برای #آزادیش خود را به آب و آتش می زد؛ یادم هست که او همیشه در فکر بود و زندگی اش مختل شده بود و می گفت: نمی دانم چه شد و سرانجام چه خواهد شد؟! او زندان باشد و من بی خیال، هرگز؛
💠 او برای آزادی پسرش #نذر کرده بود که پله های۴۰ آب انبار را جارو بزند و۴۰ مسجد سطح شهر را نیز نظافت کند که او این کار را قبل از آزادی بااخلاص و تمام وجود انجام داد.
💠 و حتی برای آزادی پسرش دست توسل به سوی #سادات دراز می کرد؛ یک بار به #آقاسیدواحد (آ سِ واحد) سید نذری بزرگوار آن زمان گفته بود: ان شاءالله جدِّ شما آقا کمکمان کند. آسیّد واحد در جواب او، یک دوریالی به عمه ام نشان داد و گفت: خواهر بدان که هیچ وقت دو ریالی حریف پنج ریالی نمی شود؛ #یعنی پسر تو این اندازه نیست که بتواند با شاه و رژیم او در اُفتد.
💠 عمه ام که #زنخودساختهای بود برای آزادی عبّاس تا مدرسه ی علمیه هم رفت و از آنها برای آزادی فرزندش کمک خواست که آنها به او گفتند: ما نمی توانیم برای تو و فرزندت کاری بکنیم و واقعاً هم راست می گفتند؛ ولی بعدها فهمیدیم که #آیتاللهسیدروحاللهخاتمی برای آزادی دانشجویان اردکانی در بند، وثیقه آماده نمودند که تحویل دادگاه بدهند که متاسفانه دادگاه برای آزادی، وثیقه را قبول نمی کرد، خدا روح حاج آقاسیّدروح الله را غریق رحمت خود کند که او تلاش خودش را کرد که هرگز #تلاشایشان از یادها نمی رود.
💠 عمه در این ۶۸ روز نه تنها برای دیدار عباس راهیِ #اصفهان می شد بلکه هرکسی از دوستان و هم دانشگاهی های او را در #اردکان می دید، احوال او را می پرسید در صورتی که آنها هیچ خبری نداشتند.
💠 خلاصه عمه، #مادرعباس در این ۶۸ روز به اندازه ی ۶۸ سال پیر شد، اما خمی به ابرو نیاورد و دست از تلاش برنداشت؛
✅ ادامه دارد....
✍ سمیّه خیرزاده اردکان
📸 تصویری از مرحومه #مادرعباس و نوه ی دختریش احمد سایش.
@zarrhbin