eitaa logo
ذره‌بین درشهر
21.8هزار دنبال‌کننده
67.3هزار عکس
10.9هزار ویدیو
230 فایل
ارتباط با ادمین @Zarrhbin_Admin جهت هماهنگی و درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
ذره‌بین درشهر
ما اردکانی نبودن شما را باور داریم آقای ایرانی!!!!!! خواهشا پول بیت المال را هاپولی نکنید برا ساخ
✅دوست عزیز زیاد عجله نکن....⁉️ خلاصه ی خوش فکری را در پیچ فاضل و میدان شریعت همه ی مردمِ شاهدند. آقای پور روستایی همکار گرامی بگذار یکسال از خدمت ایشان بگذرد و شاهد شکوفایی و تغییر و تحول باشیم!!! بعد آقای را، ما هم تا عرش اعلا بالا خواهیم برد‌. آقامصطفی از من داشته باش، یک ماه یا دو ماه فرصت زیادی برای شناختِ افراد نیست، به سروران بگو اجازه بدهند پول بیت المال مرهمی شود بر زخمهای عمیقِ این شهر.... ارسالی 📝 @zarrhbin
❣️🕕 یاد و 🕕❣️ سروده ای* از *مرثيه اى براى ؛كه چند روز پیش به گواه تصاویر ضمیمه؛ اينچنين مغلوب طرح تفصيلي گسترش شد و در عرض شد و از بين رفت. اميد كه هميشه و و باشد . 💧💧💧 خاطراتى دارم از اين كوچه هاى تنگ و تار. خانه هاى كهنه با احوال رو بر احتضار. يادم آيد صبح زود و رفتن از پس كوچه ها. فكر مشق و مدرسه درس و دَمِ آموزگار. فصل پاييز و زمستان با كتاب و درس و مشق. مي گذشت و كهنه ميشد چيزهاى نونَوار. چون سر آمد روزهاى سرد پاييز و شتاء. آمد از ره ماه فروردين و نوروز و بهار. فرودين هم رفت و آمد چون بهشت ارديبهشت. امتحانِ ثلث سوم! ماه خرداد! اضطرار!. هرچه بود اين هم گذشت اما به خير. حال اين ماييم و تابستان و گرما و شرار. فصل تابستان و زير سقف هشتى، بوى نم. جوى آب و حوض آبى زير سقفى استوار. مدرسه تعطيل و تابستان و بازى در حياط. تا رسد از ره پدر.، مادر بود ، در انتظار. ميرسد از ره پدر خندان و با دستان پر. گستراند سفره را مادر ، كه شد وقت ناهار. سالها بگذشت و اين ايام هم تكرار شد. بود آرامش قرين روزهاى در گذار. تا كه توفانى به پا شد خانه ها از هم گسيخت. شهر ويران خانه ويران اهل خانه غمگسار. خشتهاى سقف هشتى ريخت چون برگ خزان. ناودانش نيست ديگر حين باران اشكبار. دست غدّار طبيعت كند از بيخ آن درخت. آنكه او استاده بودى سالها در لاله زار. حال اين ماييم و ياد و خاطر از ايام خوب. خانه اينك خالى آتشدان خموش و بى بخار. بعد از اين با خاطرات خويش خوش باش اى امير. نيست زين پس خاطرى آسوده در شهر و ديار. امير رزم آور. نوشهر. ١٧/١٢/٩٧ @zarrhbin
🌹 امروز ۲۶ مرداد سالروز ورود به میهن اسلامی ماست. یادش بخیر چه شور و شوقی در برپا می‌شد زمانی‌که خود را آماده‌ی حضور میزبانیِ میهمانی از آن سوی‌ مرزها می‌کردیم... یادش بخیر وقتی که می‌آمد تازه مرور خاطرات و تلاقی اشک‌ها و لبخندها شروع می‌شد.... چه بسیار که به کشور آمدند و با جای خالی‌ها مواجه شدند و پدر و مادر را در جمع‌ها غایب دیدند و تنها به ریختن اشکی از سر دلتنگی بَسنده کردند‌... چه بسیار "آزادگانی" که هنوز مُدرِّس هستند و باید درس‌ها از محضر آنها بیاموزیم و نگذاریم زمان تنهایشان بگذارد.... چه بسیار که هنوز زخم‌ها و دردهایی از آن دوران در وجودشان به یادگار مانده و هرگز از بابت این دردکشیدن‌ها خمی به ابرو نمی‌آورند و منتی بر احدی نمی‌گذارند و مدعی نمی‌شوند ؛ و چه بزرگ و آزاده‌اند این ... ان‌شاءالله به ما توفیق دهد تا در پیچ و خم روزگار گُم‌شان نکنیم و نگذاریم ناملایمتی‌های روزگار بر چهره‌ی مهربان آن‌ها سیلی بزند و در کنارشان بمانیم تا بدانند همچنان قدردان محبت‌هایشان هستیم حتی اگر روزگار نامردتر از این شود.... 🍃 و در پایان حتی اگر در بند هستیم باشیم که بهایِ را تنها می‌داند و بس.‌..‌ ✍ سمیّه خیرزاده اردکان 🕊 @zarrhbin
تقدیم به اهالی محترم و کسانی که نقشی در تعلیم و تربیت دارند.💐 📨 نامه به مدیر مدرسه‌ی پسرم جناب آقای حسن محمدی، مدیر خوش‌فکر دبیرستانِ "علم سلیم-مدرسه زندگی" با سلام، از ما خواسته‌اید تا پیش از شروع سال تحصیلی را از مدرسه‌ بیان کنیم. دوست‌تر داشتم بجای پر کردن آن فرم، خواسته‌هایم را در نامه‌ای برایتان بنویسم: از پسرم کار بخواهید. چون او را هتل نمی‌آورم، به اولین سال دبیرستان می‌فرستم. اجازه دهید بریده‌های کاغذ و تراشه‌های چوب را زمین بریزد اما خودش هم جمع کند. به بابای مدرسه بگویید مدیون من است اگر بجای پسرم چیزی را جارو کند. کاش ماهی یکبار از بچه‌ها بخواهید شیشه‌ها را تمیز کنند، خاک‌ نیمکت‌های کلاسشان را بگیرند. به پسرم نوبت دهید تا درخت‌ها و گلدان‌های مدرسه را آب دهد و برگ‌های زردشان را بگیرد. کاش صبحانه را در مدرسه بخورند و از پسرم بخواهید سفره پهن کند، چای دم کند، نان‌ خرد کند و آخرش هم به همراه بچه‌های دیگر جمع کنند و بشویند. ای کاش همین اول سال قلمو و رنگ و اسپری دهید تا کلاسشان را خودشان رنگ‌آمیزی کنند. روی دیوارهایش به سلیقه‌ی روزآمدشان چیزهایی بنویسند، خط‌هایی بیندازند. شاید نشانی از فیلم‌ها، انیمیشن‌ها، فوتبالیست‌ها و ترانه‌هایی که دوست دارند بر دیوار بیفتد و دیوار کلاس، پنجره رهایی‌ باشد. بیشترِ سرویس‌های بهداشتی عمومی کشور ما بهداشتی نیستند! هر کاری لازم است بکنید تا پسرم و همه‌ی بچه‌ها سرویس‌های مدرسه را مثل سرویس خانه‌هایشان نگه دارند. از پسرم بخواهید شما را نقد کند، رفتار و برنامه‌های دبیران و مشاوران و معاونان را. نترسد از گفتن. توبیخ نشود از فکر کردن. از او بخواهید برای حرف‌هایش دلیل بیاورد و تا قانع نشد دست نکشد. از مدرسه شما توقع دارم سکه‌ی رایج باشد. رفتارهای پسرم را هم ارزیابی کنید و بخواهید در فضای امن گفت‌وگوی همکلاسی‌ها از دوستانش راه حل‌های کارآمد بگیرد. این کار موثرتر از تذکر و توبیخ دبیران است. لطفا به دبیران مدرسه بگویید جواب سوال‌های پسرم را ندهند. هر وقت سوال پرسید، کمکش کنند تا خودش دنبال پاسخ بگردد. بعد از صبحگاه و قبل از شروع اولین زنگ، پنج دقیقه را اختصاص دهید تا هر کسی در مدرسه است بخواند. از خود شما گرفته تا تک به تک عوامل اجرایی و دبیران و دانش‌آموزان، کسی با کسی صحبت نکند و هر کس کتابی که دوست دارد بخواند. مدرسه بشود یک کتابخانه بزرگ. کتاب‌های درسی نشوند همه دنیایش. دنیایش را بزرگ کنید. آقای محمدی عزیز، از پسرم بخواهید داستان بنویسد، شعر بگوید، مقاله بنویسد. بخواهید برای پژوهش فیلم بسازد، عکس بیندازد. برود در آزمایشگاه خطر کند. به او بگویید فقط در کتابخانه نیست. برود وسطِ جستجو کند، سوال بتراشد. از پسرم بخواهید در کارگاه با چوب و فلز و چکش و اره وسیله بسازد، اختراع کند. از آنها بخواهید اپلیکیشن بازی طراحی کنند، انیمیشن تولید کنند. در بوفه‌ی مدرسه پسرم را دخالت دهید تا در کنار مسئول بزرگسال بوفه شیوه‌ی کاسبی را یاد بگیرد، حساب و کتاب و طرز برخورد با مشتری را، بگذارید خوراکی‌ها را در قفسه بچیند. بار خالی کند و بعد کارتون‌ها و مقواها را در سطل مخصوص بازیافتی‌ها بیندازد. هنگام مراسم نماز یا صبحگاه فضایی شکل نگیرد که به زور و با خواب‌آلودگی، پسر 13 ساله با خدا مناجات کند. لحظاتی را شکل دهید که وقتی پسرم با خلوت می‌کند بداند که خدا نزدیک‌ترین است و ارتباط قلبی او با خدا برای خودش تعالی می‌آورد نه اینکه دل مدیر و مربی پرورشی را راضی کند و کارت امتیاز بگیرد. به او و بچه‌های دیگر اجازه دهید نیایش‌هایی را که به زبان خودشان نوشته‌اند بخوانند. نیایش‌های ساده که خواسته‌های واقعی خودشا‌ن‌اند و با صداقت هستند. از معلم‌هایتان بخواهید قوانین کلاس‌ها را تنهایی وضع نکنند. از بچه‌ها کمک بگیرند و "قانون" بگذارند. چون این قوانین را بچه‌ها باید اجرا کنند. به پسرم حالی کنید بجای آنکه از ضعف و نمره‌ی کمِ همکلاسی‌هایش خوشحال شود، احساس بد کند. کاری کنید تا به جای احساس کمبود از نمره پایینِ خودش از کمک نکردن به دوستانش شرمنده باشد. از پسرم نخواهید در همه‌ی درس‌ها و مهارت‌ها نفر اول باشد. راستش او هم مثل بقیه بچه‌ها در خیلی کارها کم‌‌استعداد است. به او بگویید همه آدم‌ها برای همه‌ی کارها ساخته نشده‌اند، راه خودت را پیدا کن.مدیر محترم، به پسرم اجازه دهید اشتباه کند، خراب کند، گَند بزند. بگذارید بارها ویران کند و بسازد. اشتباه کردن را امتیاز بدهید. بگویید فقط یک اشتباه نابخشودنی وجود دارد و آن هم هیچ کاری نکردن و بالتبع اشتباه نکردن است. آقای محمدی نازنین، چون از پیش می‌دانستم مدرسه زندگی ساخته‌اید پیشنهادهای بعضاً عجیبم را نوشتم؛ حرف‌های تکراری‌ام را ببخشید! با آرزوی خوبی و زیبایی ۳۱ شهریور ۹۸ @zarrhbin
🔘 دلگرمی دل‌های یخ‌زده ‼️ 📌آدینه‌بخیر، داستان به اینجا رسید که حاجی‌ِ کارخانه‌دار می‌خواست سی‌هزارتومان به آقارضا رشوه بدهد تا پسرکی شانزده‌ ساله که کارگر کارخانه‌اش بود را به جای پسر چاقوکش او جا بزند که گرفتار شد، بخوانیم ادامه‌ی ماجرا را... ▫️کوچه‌ها ماشین‌رو نبود. لااقل باید سیصدمتر حاجی‌آقا را پیاده می‌بردند تا به خیابان برسند. می‌گفت: "من در این شهر ۴۵۰ نفر کارگر دارم! آبرو دارم. قول می‌دهم هر چه جریمه است بدهم. زندان بروم. مرا با دستبند توی کوچه نبرید!" به اولادِ بد نفرین می‌کرد. مردِ همراه حاجی را هم گرفته بودند، ولی به او دستبند نزده بودند. او به آقای قاضی گفت: "به من دستبند بزنید! دست‌های حاجی‌آقا را باز کنید!" حاجی آن‌قدر عزّ و التماس کرد که به پاسبان‌ها دستور داد دستبندش را باز کنند. ▪️ به حاجی گفت: " فرزندِ ناخلفِ شما نتیجه‌ی پولداری بی‌حسابِ شماست. شما بچه را لوس و بی‌مسئولیت بار آورده‌اید. آقای حسن‌آقا... کارخانه‌دار و ملّاک. هرگز فکر کرده‌اید پسرتان در این چه مشکلی ایجاد می‌کند؟ چرا اجازه نمی‌دهید پسرتان زندان برود؟ شاید زندان او را ادب کند! هر بار که خلافی می‌کند او را نجات می‌دهید. حالا خودتان هم گرفتار شده‌اید." ▫️ ادامه داد: "در هر ده سال یک‌بار چاقوکشی و لات‌بازی نبوده است. فکر می‌کنید چرا پسرتان و دوستانش دست به این اقدامات می‌زنند؟ من فکر می‌کنم کارخانه و املاک، درآمد بی‌حساب برای شما آورده است. درآمد بی‌حساب، اخلاقِ شما را تغییر داده است. شما به خاطر پول و نفوذی که دارید، اخلاقِ پسرتان را کرده‌اید. فرزندِ ناخلف و بد همیشه بوده است. ". (ما هم در اردکان چیزهایی را می‌بینیم؛ و وقتی از جانبداری‌های بو دار مطلع می‌شویم؛ با خود می‌گوییم: این‌ طوری‌اش در به والله نوبر است.!!!!!!!) ▪️ گفت: "اما پدر رشوه دِه هم باید مجازات شود!" همه از خانه بیرون رفتند. هم با آنها رفت. فرصت نشد مهری از آقارضا پرس و سئوال کند. ▫️کاخ رؤياهای ویران شد. ماشین، زیارت و روضه‌خوانی خیالی بیش نبود. امیدی در ذهنِ مهری جرقه زد: "حتماً حالا دولت به آقارضا پاداش می‌دهد! حتماً دولت صدهزار تومان نه، سی هزار‌تومان نه، ده هزارتومان به آقارضا پاداش می‌دهد!" نفس راحتی کشید. فکر کرد جایزه‌ی دولت پولِ حلال است. پس او حالا با وجدانِ راحت می‌تواند به زیارتِ امام‌رضا علیه‌السلام برود. اولین خواسته‌اش از خدا، رفتن به مشهد بود. از کنارِ دریا رفتن بدش می‌آمد. ▪️ با خودش فکر کرد چون می‌خواسته با پولِ حرام، کارِ حرام انجام دهد، این‌طور شده است. پس با پول حلال باید به زیارت رفت. یادش آمد که همیشه حرف از رزقِ حلال می‌زد. آن‌روز آقارضا کشیک بود. شب به خانه برگشت. خسته‌تر از روزهای دیگر بود. مهری ماجرا را پرسید. 👇👇👇👇
‍ #پیشتاز_باشیم....‼️ 🌿 دو ماه که مانده به فصل بهار و عید نوروز، #شهر، جنب‌ و جوشی دارد از جنسِ زندگی و بیدار شدن و کارگران وظیفه‌شناس فضای سبز شهرداری مشغول هرس (پادِشِ) درختان می‌شوند و شهر حال و هوای خاصی به خود می‌گیرد. 🌿 اما باید گفت ای کاش در کاشتِ درختان نه تنها، با توجه به وضعیت آب و هوایی شهر و میزان آلایندگی‌ها، درختانی را انتخاب می‌کردیم که با آب و هوای شهر سازگار باشد بلکه اجازه نمی‌دادیم #باغچه‌ای در این شهر در حسرتِ درخت و یک بوته‌ی گل به سر ببرد. 🌿 و اما نکته‌ی دیگری که یادآوری آن خالی از لطف نیست این است که سعی کنیم درختان هر خیابانی از یک نوع باشد و مانند درختانِ #خیابان‌باهنر، به قولِ معروف، شنبه و یکشنبه نباشد و کمی سلیقه به خرج دهیم و در یک‌باغچه‌ی وسط بلوار سه‌چهار نوع درخت غرس نکنیم. 🌿 و باز تکرار را جایز می‌دانم در این شهر کم نیستند باغچه‌های خالی‌ای که در حسرت درخت به سر می‌برند، از پیاده‌روهایی که ساماندهی شده و باغچه‌ی کوچکی در آن خودنمایی می‌کند و خالی از #زندگی است تا اداره‌ها و نهادها و کارخانه‌هایی که می‌توانند در نهادینه کردنِ #فرهنگ‌سبز و کاشتِ درخت پیشتاز باشند. ✅ اگر می‌خواهیم زندگی کنیم و ریه‌ها از اکسیژن پر و خالی بشود از خودمان شروع کنیم و ایجاد فضای سبز نُرمال را با کمکِ هم در شهرمان اِستارت بزنیم و اجازه ندهیم باغچه‌ای از #درخت خالی بماند. #فرهنگ_ساز_باشیم...🍃 🖋 هوادارِ مردم @zarrhbin
✅کار هنری طنز از حکایت این روزهای ، و 👇👇👇👇 @zarrhbin
🔘 هیچ وقت دیر نیست... 💠 ادامه‌ی داستان مسیر یک مهاجر _ علی بِن صالح نجیب (Ali Ben Salah Najib) 🍃 علی را ترک‌ می‌کند. 📌قصه‌ی علی به اینجا رسید که او توانست با کمک بِن‌جلال در مدرسه ثبت‌نام کند و با موفقیت درس‌ها و زبان فرانسه را یاد بگیرد ولی زمانی که برای سرزدن به پدربزرگ و مادربزرگ به چادرها بازگشت با پدربزرگی که توان راه رفتن نداشت و مادربزرگی که مریض شده بود روبرو شد، باهم بخوانیم ادامه‌ی قصه‌ی را... ▫️بِن‌جلال چند بار پیغام فرستاد تا علی به روستا بیاید و ادامه تحصیل دهد، اما او نمی‌توانست پدربزرگ و مادربزرگش را با آن حال زار و نزاری که داشتند، در صحرا رها کند. روز به روز حالش بدتر می‌شد. سرانجام خاله‌ها و دائی‌های علی به چادر آمدند. قرار شد پدربزرگ و مادربزرگ را به ببرند. بزها را یکجا فروختند. فروش بزها، پایان یک عمر چادرنشینی بود. پایان نسل‌ها بود. ▪️ که حالا شانزده سال داشت، به روستا رفت. او در روستا کار می‌کرد؛ کارهای سنگین و سبک مختلف. توان مالی لازم را برای ادامه‌ی نداشت. به علاوه باید کمک خرج پدربزرگ و مادربزرگ هم می‌بود. روستا چند گله بز داشت. علی، چوپانی یکی از گله‌ها را قبول کرد و چوپان گله‌ی مردم شد. حالا در آستانه‌ی هفده‌سالگی قرار داشت. اما خودش دقیقاً نمی‌دانست چند سال دارد. فقط می‌دانست سال تولدش را در شناسنامه ۱۹۴۹ درج کرده‌اند. ▫️چند کلمه نوشتن و خواندن به زبان فرانسه را هم که آموخته بود، از یادش رفته بود. با وجود این می‌توانست به صحبت کند. او صبح گله را به صحرا می‌برد و غروب آن را به روستا بر می‌گرداند. وقتی در روستا بود، سعی می‌کرد با کسانی که فرانسه می‌دانند صحبت کند تا زبان‌ فرانسه را خوب یاد بگیرد. او گرچه سواد نداشت، حرف زدن به را خوب یاد گرفت. ▪️سال ۱۹۵۶ سال مهمی بود. و جدایی از استعمار فرانسه بود. تعداد زیادی به فرانسه مهاجرت می‌کردند. بارها دوستان علی به او پیشنهاد دادند با آن‌ها به فرانسه بروند. تا سال ۱۹۵۹ پاسخ منفی به دوستانش می‌داد. اوایل تابستان ۱۹۵۹ چند نفر از آشنایان علی عازم فرانسه بودند. حتی از محله‌ی پدربزرگ علی هم جوانی به فرانسه می‌رفت. در دل علی هم وسوسه‌ی رفتن به فرانسه افتاد، ولی چگونه می‌توان به این آرزو رسید؟ او ترس عجیبی از مسافرت به فرانسه داشت. ▫️در تمام عمرش فقط یک بار به شهر رفته بود، آن هم برای دریافت شناسنامه. اما همان یک بار هم به او گفته بودند در اتاقی بماند‌ او را به اداره‌ی ثبت احوال نبرده بودند. اولین تصور علی از ، زندانی شدن در اتاق مسافرخانه، تقلّب و رشوه دادن بود. بزرگ‌ترین جایی که در تمام عمرش دیده بود، چند روستای اطراف چادرها و آن شهرک دوهزارنفری بود. طولانی‌ترین مسافرتی که او رفته بود، جایی در پنجاه کیلومتری روستا بود. با این تصورات، چگونه می‌توانست به فرانسه برود؟ 📚 شازده حمام، جلد ۴ ✍ @zarrhbin
ذره‌بین درشهر
‍ 📌 آشنایی با مشاهیر و مفاخر ایران و جهان #اشرف‌قندهاری، که مادر جون نامیده میشد... 👇👇👇👇👇👇👇👇 @za
‍ 📌 آشنایی با مشاهیر و مفاخر ایران و جهان ، که مادر جون نامیده میشد... کمتر ایرانی‌ است که نام را نشنیده باشد اما شاید متاسفانه کم‌تر ایرانی‌ باشد که نام «اشرف قندهاری» به گوشش خورده باشد. نام نیکویی که به تعبیر سعدی بهتر از «سرای زرنگار» است. 🖇 (بهادرزاده) در سال ۱۳۰۴ خورشیدی در شهر به دنیا آمد. پدرش «حاج محسن قندهاری» از سرشناس و خوش‌نام بازار بود. اشرف هشت ساله بود که به تهران مهاجرت کردند و او درهفده سالگی ازدواج کرد. 🖇اشرف قندهاری در سال ۱۳۵۲ گروه را به راه انداخت. هم‌اکنون بیش از ۴ هزار بانوی نیکوکار به صورت مستمر در طول ماه با هم همکاری می‌کنند. 🖇زمانی آسایشگاه کهریزک توسط دکتر تاسیس شد، اشرف قندهاری به یاری او شتافت. اشرف قندهاری که به او می‌گفتند کهریزکی که امروزه است اگر بانوی خیری مانند اشرف قندهاری نداشت هرگز به این‌جا نمی‌رسید. 🖇ساعت کهریزک را سال‌ها به عقب برمی‌گردانیم. در یک شب زمستانی که می‌رفت زمهریر هوا شکسته شود و بهار از راه برسد، اشرف قندهاری به رسیدگی می‌کرد. پدر یکی از دانش‌آموزان بمنزل خانم قندهاری می‌رود و می‌گوید که کارگری ساده است که با همسر و پنج فرزند خود زندگی می‌کند. مادرش نیز با آن‌ها زندگی می‌کرد. مادر بدلیل سال‌خوردگی توان خود را نداشت و این امر موجب شده بود که همه از خانه بشوند. اشرف قندهاری با پرس‌وجو نام یک را سراغ می‌گیرد که درمی‌یابد آسایشگاهی حوالی وجود دارد و نشانی آن‌جا را به پدر دانش‌آموز می‌دهد. مرد کارگر روز بعد سراغ اشرف خانم میرود و از او می‌خواهد که همراهاش بیاید. اشرف قندهاری ماجرا را این‌گونه تعریف می‌کند: 🖇صدای آن مرد مدام در گوشم بود. با شوهر و دخترم راه افتادیم و هرچه می‌رفتیم و میپرسیدیم میگفتند همین مسیر را برو تا بمحل برسی! من تا آن روز نه دیده بودم، نه . نمی‌دانستم وقتی کنترل ادرار یا مدفوع ندارند یعنی چه؟ به زمینی هزارمتری رسیدیم . کوهی در حیاط بود و دو اتاق در گوشه‌ای که میگفتند دکتر بیماران و نیازمندان را بآنجا میآورد تا حداقل سرپناهی داشته باشند و غذایی. 🖇او می‌افزاید: آنروز را از یاد نمی‌برم. گوشه‌ای گوسفند میکشتند. گوشه‌ای ماهی پاک میکردند و با آنرا میشستن و بعنوان ماهی شب عید برای مریض‌ها میپختند. بسیار شدیدی پخش بود و تا دست دراز میکردی که آدمهای معلول و سالمند و نیازمند افتاده را بلند کنی شپش از دستت بالا میرفت. مار و عقرب هم در هر گوشه‌ای از اتاق میخزید! 🖇روز بعد اشرف قندهاری به‌ دیدار دکتر حکیم‌زاده میرود. دکتر حکیم‌زاده به او پیشنهاد میکند که بآنجا سروسامانی بدهد. اگر توصیف آنچه خواندید را کنار آنچه امروز درکهریزک میبینید بگذارید به‌ کار بزرگ و توانمندی اشرف قندهاری پی میبرید. یک بنام کهریزک که ۴۸۰هزار مترمربع وسعت دارد که در ۲۲۰هزار مترمربع آن ۲۸بخش برای نگهداری از و مبتلایان مبتلا به بیماری درنظر گرفته شده است. آسایشگاه کهریزک امروز و و دارد. اشرف همه دارایی‌های شخصی و بیش از چهل سال از عمر خودرا وقف امور خیریه کرد. آسایشگاه کهریزک بعنوان یک بطور کامل غیرانتفاعی اداره میشود و کمکهای مردمی وخیرین آنرا سرپا نگهداشته است. دوستداران اشرف قندهاری و معلولان و سالمندان بسیاری به اشرف قندهاری میگفتند . ، در سن ۹۱ سالگی در 4 اسفندماه سال ۱۳۹۵ در تهران درگذشت. روحش شاد و یادش گرامی🖤 @zarrhbin
❌❌ جا دارد تبریک ویژه داشته باشیم خدمت شهردار اردکان که به عنوان شهردار انتخاب شده اند ✅ اما خیلی برایمان جای سوال است ملاک این انتخاب چه بوده است ؟!! چه اقدام شایسته و خاصی که مورد رضایت شهروندان بوده ایشان انجام داده و طبق کدام معیار این سنجش صورت گرفته که شهردارمان مستحق چنین انتخابی شده اند 🤔 نمیدانم چطور الان برخی زمانی که پوردهقان چندین مدیر شهرستان را به عنوان مدیر نمونه انتخاب کردند ، رسانه ها حلقوم خود را پاره‌کردند که ملاک انتخاب چه بوده است ؟؟!! الان روزه سکوت گرفته اند ؟!! و به این انتخاب می‌بالند !!! .... ❌قابل توجه اینکه نامه مدیر نمونه شهرستان که توسط فرماندار وقت مهر و امضا شده از کانال فرمانداری حذف شده است !!! @zarrhbin
اجرتان با ابوالفضل العباس لطفا در گروه قرار دهید تا پیشگیری شود؛ شورای محترم تامین شهرستان،ریاست محترم راهنمایی و رانندگی و نیروی انتظامی، فرماندار محترم و دادستان انقلابی در موارد زیر برنامه ریزی،چاره سازی،وقانونمند انجام شود تا به موارد خاص و ناهنجار و ایجاد نارضایتی مردم نگردد. ۱.درمورد عزاداری شبهای محرم،مرکز شهر ،خیابان های کم عرض برای چند ساعت ،خیابان مسدود شود و مسیر جایگزین مشخص گردد تا هم عزاداری انجام شود هم ایجاد ترافیک و بی نظمی نشود.(ازقبل اطلاع رسانی شود) ۲.در مورد موتور سواران قانون شکن،خیلی ضعیف برخورد می‌شود.مشکل دودزا بودن (دراین شهر آلودگی صنعتی)،تک چرخ زدن‌ها، چراغ قرمز رد کردن،آلودگی صوتی وقت و بی وقت در کوچه و خیابان،بی پلاکی بی چراغی بی قانونی و.... ۳.گذاشتن زباله بالای سقف بالای صندوق عقب؛که کم کم به صورت عادی بین مردم در کوچه و خیابان انجام می‌شود.راهنمایی رانندگی و نیروی انتظامي به صورت قانونی برخورد کنید جریمه کنید،فکری کنید،مردم از ماشین و موتور خاطی عکس و فیلم بگیرند شما محکم اعمال قانون کنید. ۴.چراغ قرمز های چهارراه و تبدیل شدن به چشمک زن در ۱۱شب: حتما باید دهها تصادف و فوتی باشد تا تصمیمی گرفته شود!!!.ایام تابستان هست و ایام محرم ،مردم تا ۲_۱ شب در خیابان هستند و۲۰۰٪ نیاز به چراغ قرمز، من خودم شهرستانی هستم وهمه موارد بالا در شهرمان اگر باشد،قانونی برخورد می‌شود. تا دیر نشده ،مردم را دریابید و فکری عاجل کنید .با توجه به اینکه این شهر به لحاظ صنعتی بودن مهاجر پذیر است ،برنامه ریزی و نیروی انتظامی بزرگتر و قوی تر می‌طلبد. با تشکر غیر بومی.دلسوز شهر ما خانه ما# @zarrhbin🕊
آقایان و خانم‌های کاندید حواستون به زیبایی شهر باشه و لطفا فقط روی اینها تبلیغ بچسبونید. ما برای بعد انتخابات هم ‎ رو زیبا می‌خوایم. @zarrhbin🕊