📣 #فوری
مرکز مطالعاتی شهید مطهری اردکان به مناسبت ماه مبارک رمضان و شهادت استاد مطهری(ره) برگزار میکند:👇👇
♨️مسابقه #کتاب_مطهر♨️
📚منبع: کتاب پرسش های قرآنی، پاسخهای مطهری
⏳روزانه #ده_صفحه تا #ده_روز
هر روز ۳ سوال از طریق اپلیکیشن #آزمون_یار
💎جوایز: 👇👇👇👇👇
🎁وام سه میلیونی صددرصد قرض الحسنه
🎁وام دو میلیونی صددرصد قرض الحسنه
💳 کارت هدیه
دویست هزار، یکصد هزار و پنجاه هزار تومانی
و...
🔔مهلت ثبت نام: تا روز یکشنبه ۱۴ اردیبهشت
🔶جهت #ثبت_نام، تحویل #کتاب و دریافت اپلیکیشن #آزمون_یار، نام و نام خانوادگی خود را در پیام رسان ایتا به آیدی @salehkamal ارسال نمایید.
▪️مهری ساعت هشت صبح جلوِ دادگاه بود. #دکترابوالحمد هم رسید. از حال و روز مهری فهمید او در چه وضعیتی قرار دارد. او مثل پدری مهربان، مثل استادی مهرورز، مثل وکیلی وظیفهشناس و مطمئن، به مهری دلداری داد. هنوز #وکالت به یک شغل نان و آبدار تبدیل نشده بود. هنوز وکلا دنبال حقیقتیابی و پیروزی حقیقت و #عدالت بودند. هنوز نمیخواستند به ضرب پول، حقیقت را دگرگون کنند.
▫️حالا هم وکلای خوب و بااخلاق فراوان داریم. ولی اکثریت با کیست؟ در همهی امور امروز، اکثریت با چه کسانی است؟ خودتان بگویید. شما که میدانید، چرا من بنویسم؟ شاید هم هنرمند والامقام #مهرانمدیری باید یک سریال "حاشیه" هم برای وکلا تهیه کند. دکتر ابوالحمد به مهری گفت دو تن از قضات دادگاه از دوستان قدیمی او هستند. قبلاً دربارهی پروندهی آقارضا با آنها صحبت کرده است. مقامات بالا هم اصراری ندارند که متهم محکوم شود. میخواهند در شانزده آذر امسال بهانهای به دست دانشجویان نباشد.
▪️#مهری اندکی آرام شد. دید لئون و ملینا، آقاتقی و سلماز، جعفرآقا و گلناز هم آمدند. همه به او دلداری میدادند. ملینا، آن زن ارمنی مهربان، یک جعبهی شیرینی با خود آورده بود. به مهری گفت: "شیرینی آزادی آقارضا را دیشب پختهام." اشکهای، مهری جاری شد. ملینا را بوسید.
▫️حدود ساعت ۹ #آقارضا با دستبند و لباس مخصوص زندانیها آوردند. حالش کمی بهتر از روزهایی بود که در زندان بود. چند نفر از همکلاسیهایش هم پشت سرش بودند. جلسهی دادگاه علنی بود. ظاهر کار قانونی به نظر میرسید. #دکترابوالحمد به مهری گفت جلسه علنی است. آقارضا لبخندی بر چهره داشت. پاسبانها اجازه دادند همسرش را ببوسد. اما اجازهی حرف زدن ندادند. بوسیدنی که صد #کتاب پیام همراه داشت. بوسیدنی که صد #غزلحافظ پیامآور آن است. وقتی مهری گرمای صورت همسرش را بر روی چهره حس کرد، اضطرابش فروکش کرد. گرسنهاش شد. آرام شد. از ملینا خواست یک عدد شیرینی به رضا بدهد و یکی هم به او. قبل از محاکمه شیرینیها تمام شد. به تعبیری، شیرینی آزادی قبل از محاکمه پخش شد.
▫️جلسهی #دادگاه شروع شد. هر کلمهای که پرسیده میشد، مثل پُتکی بود که بر فرق مهری فرود میآمد. هر پاسخی که داده میشد، تیری بود بر قلبش. مهری برای پرسش قاضی و پاسخ رضا، #دلهره میگرفت. پیش خودش میگفت: "کاش رضا اینطور پاسخ داده بود! کاش دکتر ابوالحمد این را میگفت!" لحظهها برایش دیر سپری میشد. قاضی از آقارضا پرسید: "شما تودهای هستید؟" رضا جواب داد: "من قبل از زندان نمیدانستم تودهای یعنی چه؟" قاضی گفت: "چطور نمیدانی؟ تو پاسبان بودهای! تو بعد از سال ۱۳۳۲ پاسبان شدهای!"
▪️#رضا گفت: "بله من پاسبان بودم. کلمهی تودهای هم را هم شنیده بودم، ولی نمیدانستم یعنی چه. اگر میدانستم تودهای یعنی چه که پاسبان نمیشدم. افسر میشدم؛ وزیر و وکیل میشدم. من یک پاسبان با مدرک سیکل بودم. فقط میدانستم که اگر کسی چاقوکشی کرد، باید بگیرمش. تازه همین را هم خوب نمیدانستم. نمیدانستم که باید بعضی چاقوکشها را بگیرم، بعضیها را نه؟"
▫️قاضی پرسید: "نظرت دربارهی مارکس و کتابهایش چیست؟" #رضا جواب داد: "وقتی چیزی را نخوانده و ندیدهام، دربارهی آنهم نظری ندارم. من اسم مارکس و استالین را در زندان از بازجوها شنیدم. من کمونیست نیستم. من یک مسلمانم." قاضی پرسید: "اگر مسلمان هستی چرا عرق میخوری؟" رضا گفت: "آقای قاضی من از شما میپرسم: در ایران و سراسر کشورهای اسلامی چند میلیون آدم مسلمان نمازخوان....وجود دارد؟ هر که نوشیدنی میخورد که کمونیست نمیشود. اصلاً چرا در کشورهای اسلامی کارخانهی عرقکشی و مغازه فروش آن هست؟ اگر در کشوری با مردم مسلمان چنین کارخانهای بود، آن کشور اسلامی نیست." قاضی گفت: "با این استدلالها معلوم میشود خیلی هم پاسبان بیسوادی نیستی!"
▪️#آقارضا گفت: "پاسبانی مربوط به چند سال قبل است. حالا من دانشجوی حقوق هستم؛ دانشجویی که بیخود و بیجهت سه ترم از درسش عقب افتاده است!" دکتر ابوالحمد هم دفاع جانانهای از رضا کرد. قضات ختم جلسه را اعلام کرد. دادگاه وارد شور شد و پاسبانها آقارضا را به اتاق مخصوص بردند.
✅ ادامه دارد....
📚 شازده حمام، جلد۴
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلی_یزدی
@zarrhbin
▫️یک مرتبه بلند شد و لباس پوشید. یکی از کتابها را داخل سفرهی یزدی بست و راهی خیابان شد. کتاب بسیار کهنه بود. میدانست خیابان منوچهری مرکز خرید این قبیل چیزهاست. صفحهی اول کتاب، مُهر داشت. رضا دقت کرد. سال ۹۴۶ هجری قمری را خواند. #کتاب، تذهیبهای نفیسی داشت. کتاب کاملی بود. برگ افتادهای نداشت. به اولین مغازهای که در خیابان منوچهری رسید از فروشند پرسید: "کتابهای قدیمی میخرید؟" مغازهدار آدرسی به او داد.
▪️او به آنجا مراجعه کرد. مرد مسنّی در دکّان نشسته بود. هشتاد سالی داشت. رضا پرسید: "کتابهای قدیمی میخرید؟" آن مرد #کتاب را دید. صفحاتش را با احتیاط ورق زد و گفت: "این کتاب نفیس است. قدر آن را بدان! این کتاب خیلی گران است. جزء #میراثفرهنگی است. نباید دست کسی بیفتد که آن را از کشور خارج کند!" رضا پرسید: "حالا چند میارزد." پیرمرد گفت: "من خریدار آن نیستم. به نظر میرسد تو یزدی هستی. کتابشناس هم نیستی. من هم کلاهبردار نیستم. نمیتوانم روی این کتاب قیمت بگذارم. فقط به تو میگویم قیمت این کتاب زیاد است. قیمتش از یک خانهی پانصد متری هم بیشتر است! باید مواظب باشی از چنگت بیرون نیاورند."
▫️آن #پیرمرد_درستکار از رضا پرسید چکاره است. رضا گفت دانشجوی حقوق دانشگاه تهران است. پیرمرد گفت: "حالا که دانشجوی دانشگاه تهران هستی، برو کتابخانهی مرکزی دانشگاه با #آقای_تقی_دانشپژوه دربارهی این کتاب صحبت کن." رضا پیش خودش گفت: "راستی، راستی مثل اینکه کتابها خیلی قیمت دارند!"
▪️#رضا دیگر آدم قبلی نبود. او برای انجام کارها قبلاً با کسی مشورت نمیکرد. اما حالا برای انجام هرکاری، #مشورت میکرد. گرفتاریها او را پخته کرده بود. پیش خودش گفت: "این کتابها متعلق به مهری است. باید با او مشورت کنم. بهتر است نظر تقی و آقالئون را هم جویا شوم." راهی خانه شد و کتاب را به خانه برگرداند مهری آمده بود. آقارضا ماجرای کتاب را برایش کامل تعریف کرد. #مهری گفت: "مادربزرگم حرف بیهوده نمیزد. ما قدر حرفهای او را نمیدانیم." آقارضا گفت: "با لئون و آقاتقی هم مشورت میکنیم." مهری گفت: "لئون و آقاتقی از کتابهای قدیمی چیزی نمیدانند. حالا که آن مرد گفته است بروی پیش آقای دانشپژوه، نزد ایشان برو."
▫️مهری و آقارضا از جزئیات فروش کتابها اطلاع چندانی نداشتند. با هدایتگری استاد تقی دانشپژوه، شش جلد کتاب نفیس شهربانو توسطِ #وزارتفرهنگوقت خریداری شد. البته نه به شکل معاملاتی یعنی خرید و فروش نقدی. آقارضا #کتابها را به وزارت فرهنگ هدیه کرد و وزارت فرهنگ هم #۱۴۵۰مترزمین در یوسفآباد به اضافهی صد هزار تومان به او هدیه داد. آقارضا گفت: "باید زمین به اسم مهری باشد." مهری گفت: "من در هیچ کجا حاضر نمیشوم. زمین به اسم خودت باشد." چند ماه طول کشید تا این کار انجام شد.
▪️در این معامله، #رضا درس بزرگی آموخت. مردم قدر ارث پدر و مادرشان را نمیدانند. بخصوص قدر ارث غیرمنقول را. ورّاث به بهترین و باارزشترین اجناس قدیمی میگویند آت و آشغال! آقارضا هم زمانی به این کتابهای نفیس چنین گفته بود. با خودش گفت: "چند بار تصمیم داشتم این کتابها را دور بریزم!" تازه متوجه شد که چند دست آفتابه و لگن و اجناس مسی مادربزرگ خودش را دور ریخته است. پیش خودش فکر کرد، یک مغازهی عتیقه فروشی باز کند.
▫️آقارضا ترم دوم را تمام کرده بود. روحیهاش روز به روز بهتر میشد. او و مهری بیش از پیش به هم وابسته میشدند. هر دو قدرِ آزادی را بیشتر میدانستند. آنها آزادی را نه برای خود که برای نوع بشر میخواستند. آزادی برای آنها تقدّس یافته بود. آقارضا میگفت آزادی یا رهایی از قید و بند، مقدسترین ارزش است. گاهی میگفت #آزادی تنها چیزی است که ارزش دارد انسانها برای آن جان بدهند.
✅ ادامه دارد...
📚 شازده حمام، جلد ۴
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلی_یزدی
📌پینوشت: همراهان فهیم و بزرگوارِ #ذرهبین انشاءالله از هفتهی آینده به شرطِ بقا، پستِ "نامآوران" را دنبال خواهیم کرد .
@zarrhbin
🔘 دلگرمی دلهای یخزده
🍃 #زندگی_پس_از_آزادی 🕊
📌داستان به اینجا رسید که آقارضا چند جلد از کتابهای شهربانو را با راهنماییهای یک دلسوز و متخصص در عرصهی فرهنگ را به ادارهی فرهنگ وقت سپرد و در قبالش دریافتیهای قابل توجهی را دریافت نمود، #باهم بخوانیم ادامهی ماجرا را...
▫️در تابستان سال ۱۳۴۷ #رضا صاحب ۱۴۵۰ متر مربع زمین در یوسفآباد شد. بقیهی کتابهای شهربانو را هم از یزد به تهران آوردند. زمین را به سه قسمت تفکیک کردند. در ظرف دوسال خانهی پانصدمتری خوبی برای خودشان ساختند و با فروش بقیهی کتابهای نفیس #شهربانو، سر و سامانی به زندگیشان دادند. با بقیهی پولِ کتابها دو باب منزل مسکونی و چند دربند مغازه هم در خیابان یوسفآباد خریدند و اجاره دادند.
▪️#مهری لیسانس گرفت و دبیر بیولوژی (زیستشناسی) در تهران شد. بعدها توانست مدرک فوق لیسانس را هم بگیرد. در سال ۱۳۷۸ از آموزش و پرورش بازنشسته شد. #رضا هیچوقت وارد سیاست نشد و به کار دولتی هم تن نداد. میگفت: "نان دولت حرام است. کارمندی آدم را حقیر میکند. آدم برای یک لقمه نان به پاگون اعلیحضرت قسم میخورد." این یه بیت شعر #اینیمین را روی تابلویی نوشته و آن را جلوِ میز کارش آویزان کرده بود:
اگر دو گاو به دست آوری و مزرعهای
یکی امیر و یکی وزیر نام کنی
وگر کفاف معاشت نمیشود حاصل
روی و شام شبی از جهود وام کنی
هزار بار از آن به که بامداد پگاه
کمر ببندی و بر چون خودی سلام کنی
▫️#رضا عتیقه فروشی راه انداخت و با کمک چند شاگرد خبره، فروشگاه بزرگی را اداره میکرد. همیشه شاگردانش را #نصیحت میکرد میگفت: "هرگز حرام و حلال نکنید. کلاه شرعی روی کارهایتان نگذارید. قیمت واقعی هر جنس را به مشتریها به خصوص به فروشندهها بگویید."
▪️ به خواستِ #خدا و برکت کتابهای شهربانو، وضع مالی آقارضا خوب بود. سال ۱۳۵۵ #فوقلیسانس را از دانشگاه تهران گرفت و وکیل دادگستری شد. همیشه دنبال احقاق حقوق کسانی بود که به آنها ظلم شده بود. هرگز وکالت طلاق و دعوای خانوادگی را قبول نکرد. درآمدش از طریق اجاره مغازهها و خانه و درآمد مغازهی عتیقهفروشی خیلی خوب بود، تأمين مالی داشت. حرص مال هم نمیزد. بنابراین دنبال پروندههای به اصطلاح نان و آبدار نبود. دنبال احقاق حق کسانی بود که به آنها #ظلم شده بود و آه در بساط نداشتند.
▫️خیلی از وکالتهایش را رایگان انجام میداد یا بعد از احقاق حق مبلغی میگرفت. بیشتر #وکیلفقرا بود تا اغنیا، به همین خاطر هم در بین وکلا نام و نشانی نداشت. بیش از آنکه پول در جیبش باشد #دعا بدرقهی راهش بود. هرگز هم بچهدار نشد. در سال ۱۳۵۷ جوّ تهران کاملاً انقلابی بود. رضا و مهری در خانه مینشستند و کتاب میخواندند. بیشتر تاریخ انقلابها را میخوانند. رضا در تظاهرات شرکت نمیکرد. روزی مهری از رضا پرسید چرا به تظاهرات نمیرود. #رضا گفت: "من با انقلاب مخالفم!" مهری پرسید: "چرا؟ تو که در دورهی شاه لعنتی آن همه اذیت شدی! پس چرا با انقلاب مخالفی؟" رضا استدلال حقوقی میکرد.
▪️غلیان اجتماعی در اوج بود. مردم دایم علیه شاه تظاهرات میکردند. مهری دائم به تظاهرات میرفت اما آقارضا در خانه مینشست و #کتاب میخواند. مهری اصرار میکرد او هم به تظاهرات بیاید. رضا به مهری گفت: "تو آزادی! میتوانی به تظاهرات بروی. مرا هم آزاد بگذار." آن دو یک روز بر سرِ انقلاب بحث میکردند. زن و شوهر ضد شاه بودند. زن طرفدار انقلاب و سرنگونی شاه بود رضا طرفدار #اصلاحات بود. رضا به مهری میگفت: "تو تحت تأثير حرفهای بهاره هستی. من تحت تأثیر حرفهای ویکتورهوگو" دوباره بحث کردند. رضا دوباره همان حرفها را زد.
▫️مهری گفت: "مگر ویکتور هوگو چه گفته است؟" #رضا گفت: "کتاب کارگران دریای او را بیاور!" رضا کتاب را در دست گرفت و گفت: " #ویکتورهوگو یک آدم انقلابی بود. یک آدم انقلاب دیده بود. او در سال ۱۸۰۲ به دنیا آمد؛ یعنی حدود سیزدهسال بعد از انقلاب کبیر فرانسه. وقتی بیستساله بود، از انقلاب فرانسه ۳۳ سال میگذشت. ناپلئون از دنیا رفته بود. او انقلابیون را میشناخت. تاریخ انقلاب را خوب میدانست. خود سیاستمدار بود. محاکمه و به تبعید محکوم شده بود هجده سال در یک جزیرهی دورافتاده با شرایط بدِ آب و هوایی، تبعید بود.
👇👇👇👇
📺📡📻
⬅️ اجازه ندهید #خبر شما را مصرف کند!
✅ میدانم گوش نمیدهید اما اگر بخواهم با بیانات گهربارم! شما را به فیض برسانم فقط این نکته را میگویم که «خبر، آدم را مصرف میکند». درست مثل کراک، هروئین و شیشه!
✅ فرد معتاد گمان میکند اوست که دارد مواد مصرف میکند در حالی که این کراک است که آدم را ذرهذره میجود و آخرش هم کرم میاندازد به وجودش. #خبر هم اینطور آرامآرام روح آدم را میخورد و استرس را میاندازد به جانش.
✅ اگر کسبوکارتان خبر نیست، این همه اخبار را دنبال نکنید. اگر میتوانید دنیای پیرامونتان را به جای بهتری تبدیل بکنید، #یا_علی!
📌 اما این تصور که با دیدن اخبار فقر در آفریقا، ظلم در آمریکا، فساد در اروپا و .. دارید کار مفیدی میکنید اشتباه است. خیلی اوقات ما #معمولیها در اتفاقات کشور خودمان هم اندازه تشتک نوشابه نقش نداریم. حرص عالم و آدم را نخورید، چون آنها هم حرص شما را نمیخورند.
✅ دنبال کردن تمام اخبار ما را به فرد بهتری تبدیل نمیکند اما به یک انسان افسردهتر، چرا! اطلاعات، دانش نیست. مثل کف روی آب فقط سرگرمکننده است. آگاهی عمیق میخواهید؟ #کتاب بخوانید، فیلم و موسیقی خوب ببینید. سفر بروید. با آدمهایی که دوستشان دارید حرف بزنید.
✅ شاید رکورد سرانه مصرف اخبار دنیا مربوط به ما #ایرانیها باشد. یعنی اگر الان خبرنگاری به مادربزرگ من در غرب کشور زنگ بزند، او جوری آخرین تحولات دنیا را تحلیل میکند که آنتنهای صدا و سیما از روی بامها بریزد. دلیل این همه اعتیاد به اخبار را به قول مشهدیها «مدُنم ولی نموگُم»! حوصلهی خواندنش هم نیست.
✅ رسانهها مغازههایی هستند که بیشتر اوقات خوراکیهای گندیدهای به اسم #خبر را به شما میفروشند. نخورید. مسموم میشوید. مثل چشیدن سم، هر روز و بی صدا در نهایت شما را میکُشد.
📌شما یک زن خانهدار یا کارمند هستید، یک مادر یا پدر، دختر یا پسر معمولی، نه عضو خبرگزاری آسوشیتدپرس. بسیاری از آنها هم اینقدر خبرها را دنبال نمیکنند. به همهچیز واکنش نشان نمیدهند.
📌 دیدن ویدئوی جزغالهشدن کارگران بنگلادشی یا ضجه زدن مادر فرزند از دست داده آفریقایی چه فضیلتی دارد جز اینکه روح مادر من که نه دبیرکل سازمان ملل است و نه رئیسجمهوری در آن قاره را فرسودهتر کند؟
✅ زندگی کنید. #زندگی لزوماً این نیست که ته اخبار را در بیاورید. ببینید و بگذرید. جرعهنوشی کنید نه اینکه دبه بیستلیتری را سر بکشید!
✅ یک مشت دیوانه هستند که کارشان این است، خدا زده پس کلهشان و از صبح تا شب لابهلای فساد اداری و قتل و کشتار و دروغ و دغل غوطه میخورند و شب هم خواب این چیزها را میبینند. شما از خودتان #مراقبت کنید. اجازه ندهید خبرهای بد کرم بیندازد به روحتان.
✅ تشویقتان نمیکنم به بیخبری از عالم یا غلتیدن به دامن هپروت، اما اگر مصرف میکنید، کممصرف کنید. هرچیزی را!
✍ #احسان_محمدی
@zarrhbin
ذرهبین درشهر
#دونان، هانری🌷 (۱۹۱۰_۱۸۲۸ م.) بنیانگذار صلیب سرخ جهانی 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 @zarrhbin
#دونان، هانری🌷
(۱۹۱۰_۱۸۲۸ م.)
بنیانگذار صلیب سرخ جهانی
✅ در شهر #ژنو_سوئیس به دنیا آمد. پس از پایان تحصیلات، به جهانگردی و تجارت پرداخت. در سال ۱۸۹۵ جنگهایی میان فرانسه و اتریش در گرفت و در پی آن هزاران نفر از هر دو طرف کشته و زخمی شدند.
✅ #دونان در بازدید از میدانهای جنگ به شدت ناراحت شد. به همین سبب تصمیم گرفت مانند #فلورانسنایتینگل، بنیانگذار پرستاری جدید، کاری برای مجروحان، صرفنظر از ملیت آنها، انجام دهد.
✅ #دونان در اولین قدم، #مؤسسههایخیریهای برای رسیدگی به مجروحان تأسيس کرد و در این راه از دوستان و آشنایان کمک خواست. این مؤسسات خیریه خیلی زود به صورت یک تشکیلات واحد به نام #صلیبسرخ در آمدند.
✅ #صلیبسرخ یک سازمان گستردهی خدمات انسانی شد و در سراسر جهان گسترش یافت. در کشورهای مسلمان و ایران، #سازمانهلالاحمر همان وظیفهی صلیب سرخ را انجام میدهد.
✅ #هانری_دونان به دلیل این اقدام، در سال ۱۹۰۱ جایزهی #صلح_نوبل را دریافت کرد. قابل توجه است "هانری دونان" و "فلورانس نایتینگل"، در یک سال زندگی را بدرود گفتند.
🍃 اندیشهاش جاوید باد🌹
📚 فرهنگ نامهی نامآوران
( آشنایی با چهرههای سرشناس تاریخ ایران و جهان)
📆 چاپ پنجم، آذر ۱۳۹۳
📌و اما در مورد بنیانگذار "صلیب سرخ جهانی" بیشتر بدانیم...
در قرنِ #نوزدهم_میلادی شاهد تاسیس و شکلگیری سازمانهای بشردوستانهای بودهایم که هدف اولیهی آنها کمک به آسیبدیدگان به ویژه قربانیان جنگها و منازعات مسلحانه بود. با افزایش تعداد و تنوع سوانح و درگیریها، عملکرد و مسئولیت سازمانهای بشردوستانه نیز دستخوش تحول شد و رشد سریع این سازمانها در قرن بیستم موجب شد تا جایگاه #سازمانهای_بشردوستانه در معادلات جهانی تغییر کند. امروزه براساس آمارها بیش از یک میلیارد نفر از مردم دنیا در شرایط شکنندهای زندگی میکنند. درگیریها، منازعات مسلحانه، سوانح طبیعی و ساخت دست بشر، خشونتها، بیمارهای نوپدید و بازپدید، تغییرات آب و هوایی، فقر، مهاجرت، عدم امنیت غذایی و تبعیض، زندگی و معاش این افراد را به مخاطره انداخته است.
و اما #دونان یک تاجر و فعال اجتماعی بود در سال ۱۸۵۹ درست یک روز بعد از وقوع جنگ خونینی میان قوای اتریش و متحدان فرانسوی و ساردنی که در مجاورت روستایی به نام «سولفرینو» رخ داد شاهد کشته و زخمی شدن بیش از ۴۰ هزار نفر بود. کثرت تعداد زخمیها سبب شده بود که نیروهای پزشکی نظامی نمیتوانستند به حال مجروحان رسیدگی کنند. زخمیهای جنگ در وضعیت مرگبار و وخیمی قرار داشتند، آنان با مشاهده هرکس با ناله و التماس طلب کمک میکردند و با گذشت هر ساعت چندین تن آنان جان خود را از دست میدادند.
#دونان با مشاهدهی این وضعیت گروههای بشردوست را به منظور معالجهی مجروحان جنگ تشکیل داد و مقدار پولی را که بهخاطر تجارت باخود داشت درمداوای زخمیها به مصرف رساند. او سپس کتاب خاطراتش تحت عنوان "خاطرهای از سولفرینو" را به چاپ رساند. "هانری دونان" این #کتاب را برای تمام سران دول و شخصیتهای سرشناس کشورهای اروپایی فرستاد و در نتیجه یک نهاد خیریه کوچک به نام «جمعیت ژنو برای رفاه عامه» شکل گرفت که آغاز تشکیل #صلیب_سرخ_بینالمللی بود و همچنین #قرارداد_ژنو در سال ۱۸۶۴ نیز برپایهی ایدهی "دونان" بود. در سال ۱۹۰۱، وی به همراه "فردریک پسی" اولین جایزهی "صلح نوبل" را دریافت کرد.
از دیگر فعالیتهای جالب توجهای كه #دونان انجام داد میتوان به برگزاری كنگرهی لغو كامل خرید و فروش بردگان و سیاهان نیز اشاره كرد كه در تاریخ اول فوریه ۱۸۷۵ در لندن، به ابتكار وی برگزار شد. و در پایان:
🌺📝فرارسیدن ۱۷ مرداد سالروز شهادت محمود صارمی، #روز_خبرنگار گرامی باد🎤🌺
@zarrhbin
🔘 هیچ وقت دیر نیست...
💠ادامهی داستان مسیر یک مهاجر _ علی بِن صالح نجیب
(Ali Ben Saleh Najib)
💢شروع دوباره #تحصیل در مدرسه
🍂کار علی در رستوران از ساعت دو بعدظهر شروع میشد . معمولا تا ساعت دوازده شب در رستوران کار میکرد. باید جارو میکرد . میزها را تمیز میکرد. ظرفها را میشست . چند ماه بعد ، علی #نظافتچی ساختمانی شد که در آنساکن بود . نظافت آپارتمان آن خانواده مهربان سوئدی را هم برعهده گرفت .
🍂 سه ماه پس از ورودش به #اوپسالا ، نوبت کاریاش عوض شد. از ساعت هشت صبح تا چهار بعدظهر در #رستوران کار میکرد . اندکی سوئدی یاد گرفته بود . با کمک خانم همسایه ها توانست در کلاس #بزرگسالان ثبتنام کند. علی ۲۱ سال داشت که درس خواندن را به طور جدی آغاز کرد . او دائم در حال یاد گرفتن زبان بود .
🍂همیشه یک #کتاب کوچک فرهنگ سوئدی _فرانسوی در جیبش بود. از مشتریان رستوران و از مردم داخل خیابان همیشه سوال میکرد . همه جا میخواند و میآموخت. دوستانش سربهسرش میگذاشتند و به او "پروفسور علی " میگفتند. "پروفسور علی چای بریز!"
"پروفسور علی اتاق و توالت را تمیز کن !" و...
حتی برایش شعر ساختند . او را دست میانداختند . شعر میخواندند و میخندیدند.
🍂روزی یکی از دوستانش #ماسکریشبزی برای او خرید . ماسک را به صورت علی زدند و خندیدند . خوب در این ماسک دو معنا نهفته بود . بز پروفسور حیوانات است . معنای دیگرش علی بزچران بود . علی تمسخر آنها را تحمل میکرد . استقامت میورزید و درس میخواند.
🍂سه چهار ماه بعد ، همسایه سوئدی نگهداری و مراقبت از بچه هایش را به علی سپرد . یکی ازبچه ها پنج سال داشت و دیگری هفت ساله بود . نگهداری بچهها سبب #سرعت یادگیری زبان سوئدی شد . علی روزهای تعطیل را نیز با آن خانواده سوئدی سپری میکرد . زن و شوهر سوئدی گاهی او را با خودشان به مهمانی میبردند تا بچه های آنها را نگه دارد . #علی با چند خانواده سوئدی و فرهنگ آنها آشنا شد . همه نسبت به او مهربان بودند. علی ، جوانی نسبتا بلندقد ، پرکار، چابک و #درستکار بود.
🍂در ماههای آخر سال تحصیلی ، پیشرفتی عالی و باور نکردنی داشت. به همین دلیل ، رئیس مدرسه به او پیشنهاد کرد به جای کلاس اول ، در امتحانات کلاس سوم شرکت کند. علی با خوشحالی پذیرفت و امتحانات پایه سوم را با نمره عالی پشت سر گذاشت .
🍂 علی با تمام توانش کار میکرد و با جدیت زیادی درس میخواند. هر از چند گاه هم اندکی پول برای پدربزرگ و مادربزرگش میفرستاد . آن سال علی #زمستانی را تجربه کرد که تصورش را هم نداشت . شب ها خیلی بلند و روزها کوتاه و ابری بود. #فرزندکویر و همنشین آفتاب، حالا هفته هفته خورشید را نمیدید.
🍂هرچه در صحرا شن دیده بود ، در #اوپسالا برف و یخ میدید . در صحرا ساعت ها برای جستجوی آب باید راه میرفت . باید خودش و بزهای تشنه ساعت ها راه میرفتند تا به سرچاه برسند . علی باید #دلو (سطل) را داخل چاه میانداخت. دست هایش را باید به کار میگرفت تا دلو بالا بیاید . علی #ارزش قطره قطره آب را میدانست. خوب میفهمید آب یعنی چه . حالا در #اوپسالا از در و دیوار و زمین و آسمان آب میریخت . ناودان بام یک خانه آبش از چاه پدربزرگ او در صحرا بیشتر بود.
🍂رودخانهی #اوپسالا در آذرماه یخ زد. مرغابی ها روی یخ ها جا خوش کرده بودند . صدها بار پای علی در شن های صحرا فرو رفته و گیر افتاده بود . حالا پاهایش در برف و یخ فرو میرفت و به سختی میتوانست قدم بردارد.
هنوز زمستان تازه در راه بود ، اما #سرما همهجا را فرا گرفته بود. علی اگر میخواست گرم بماند و سرما اذیتش نکند ، باید تمام پولش را خرج خرید لباس میکرد. از سرما ناراحت بود.
🍂 یک روز مشغول تمیز کردن برف های جلو آپارتمان بود . لباسش کم بود و از سرما میلرزید . یکی از صاحب خانهها که متوجه وضعیت علی شده بود ، صدایش زد و لباس های زیر و اورکت بسیار گرمی به او داد . لباس ها نو بود و تنها چندبار پوشیده بودند. روز بعد یک صاحبخانه دیگر علی را با خود به #فروشگاه برد و برایش جوراب های ضخیم و کفش آجدار مخصوص برف و یخ خرید .
🍂 علی متوجه شد که همسایه های آپارتمان قرار گذاشتهاند به او رسیدگی و کمک کنند . فهمید که #مهربانی و #مهماننوازی در قلب بشر هست. فهمید که فقط پدربزرگ چادرنشین او نیست که مهماننواز است. فهمید در میان انبوه برف ها و یخها ، #دلهایگرمی وجود دارد.
🍁ادامه دارد...
📚شازده حمام ، جلد ۴
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلییزدی
@zarrhbin
#معرفی_کتاب_نوجوان📚
#شصت_پرسش_اعتقادی
🔻فراموش نکنیم که بالاترین تکلیف پدر و مادر، تربیت فرزندان صالح است و حساسیت آموزه ها درباره فرزندان (حتی در اوایل تولد آن ها) آن قدر زیاد است که 🌟پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: در بدو تولد نوزاد، نغمه ی توحید با گفتن اذان و اقامه در گوش نوزاد زمزمه شود.
و نیز در روایتی دیگر فرمودند:آموزه هایی که در کودکی به فرزندانتان می دهید، مانند کنده کاری و حکاکی در سنگ، ماندگار است.
🔹این کتاب بسیاری از سوالات کودکان را که در باب خداوند متعال می پرسند، جواب داده است.
.خدا چه شکلیه؟؛ چرا خدا رو نمیبینیم؟؛ خدا کجاست؟؛ خدا از چه وقت بوده؟؛ پدر و مادر خدا کیه؟؛ چرا خدا بعضی از حاجتامونو نمیده؟؛ هدف خدا از آفریدن ما چی بود؟؛ چرا باید از خدا بترسیم؟؛ چرا خدا مادر بزرگ رو خوب نمیکنه؟؛ چرا خدا بابابزرگو ازمون گرفت؟؛ اگه نماز نخونیم، چی میشه؟؛ چرا خداوند بعضیها رو ناقصالخلقه به دنیا میاره؟؛ چرا خدا بعضیها رو به جهنم میبره؟؛ من دوست ندارم پیر بشم؛ وقتی میمیریم کجا میریم؟ چرا خدا شیطون رو آفرید؟؛ و بسیاری از پرسشهای دیگه ی کودکان درباره #خدا، #فلسفه_خلقت، #علت_بیماریها، #تقدیر، #مرگ و …
.
🔸تا حالا شده بچه ای از این دست سوالا ازتون بپرسه؟!
این #کتاب کارتونو راحت کرده و به این سوالا جواب داده😍
بنظرم برا هر خونه ای که بچه دارن و یا قراره ان شاالله صاحب فرزند بشن این کتاب لازم و ضروریه👌
✅جواب هایی کودکانه به سوال های اعتقادی
@zarrhbin
هدایت شده از سرود شهرستان اردکان🇵🇸
13.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تماشا_کنید
♦️تیزر مسابقه کتابخوانی #ما_فرشتهها
✅به سفارش پاتوق کتاب اردکان
💠کاری از گروه فرهنگی هنری شمیم آسمان
کارگردانان:
#محمد_محمودی
#محمدحسین_چهارمیرزایی
نویسنده:
#محمد_دشتی
بازیگران
#محمد_طاها_محمودی
#علی_مختاری
#علی_طاهری
تهیه کننده:
#محمد_محمودی
مدیرتولید:
#محمد_حسین_آرامی
تصویربردار:
#محمدحسین_چهارمیرزایی
صدابردار و نریشن:
#سجاد_کوهعلیبیک
تدوین:
#محمدحسین_چهارمیرزایی
#کتاب #مسابقه_ما_فرشتهها
#گروه_فرهنگی_هنری_شمیم_آسمان
@Shamim_e_aseman
📚مسابقه بزرگ کتابخوانی 3+📚
⚠️اردکان #کتاب بخر تهران #آپارتمان ببر⚠️
🎊مسابقه کتابخوانی با جوایز #فوق_العاده_خاص 🤩
📅مهلت شرکت در مسابقه تا ۵ فروردین ۱۴۰۱
📍محل تهیه کتاب:
کتابفروشی های سراسر شهرستان
📚مسابقه بزرگ کتابخوانی + ۳ 📚
⚠️اردکان #کتاب بخر تهران #آپارتمان ببر⚠️
🎊مسابقه کتابخوانی با جوایز #فوق_العاده_خاص 🤩
📅مهلت شرکت در مسابقه تا ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۱
📍محل تهیه کتاب: کتابفروشی های سراسر شهرستان
#مسابقه_بزرگ_کتابخوانی
#مثبت_سه
• رسا|روابط عمومی سپاه اردکان •