▪️سرانجام هر دو نفر به #تهران رفتند. چند روزی در منزل جعفرآقا پسرعموی آقارضا بودند. هر دو کنکور دادند. چند ماه بعد نام آنها در #روزنامهیاطلاعات درج شد. "آقارضا" در رشتهی #حقوق و "مهری" در رشتهی #زیستشناسی قبول شدند. هر دو همین رشته را خواسته بودند. در آن زمان کنکور سراسری نبود. آزمون هم تستی نبود.
▫️#خلیفهمحمدعلی شادمان بود. بعد از مرگ رقیه هیچ کس او را چنین شاد ندیده بود. در خانهی کوچکش مهمانی داد. همهی فامیل و بچههایش را هم دعوت کرد. چندنفر از همسایهها هم دعوت بودند. دخترها و زنهای همسایه کمک کردند. نزدیک ظهر #شولییزدی آماده بود. برای ناهار، کوکو و کتلت و سبزی و ماست فراوان، سفره را رنگین کرد.
▪️در آن زمان #مهمانیها، مهمانی بود. وقتی خانوادهای برای #ناهار دعوت بود، زنها از ساعت ۹_۸ صبح و گاه زودتر به منزل میزبان میآمدند. زنهای مهمان به زن صاجبخانه در پختن ناهار و آماده کردن سور و ساط مهمانی کمک میکردند. شادی میکردند و میزدند و میرقصیدند. اما #مهمانیهای_حالا تنها برای صرف ناهار و یا شام است. ۱/۵ یا دو بعدازظهر میآیند و میخورند و میروند. در رستورانها که وضع خیلی بدتر است.( حکایت سفره سلام را بعدها در دورهمی اردکانیها در کانال ذرهبین در شهر بخوانید ؛)
▫️ما #رستوران به معنای واقعی آن خیلی کم داریم. در بسیاری از #نقاطدنیا وقتی یک میز در رستوران رزرو شود، یعنی در تمام دورهی ناهار یا شام، میز در اختیار صاحبِ مجلس است. مینشینند و حرف میزنند. سه چهار ساعت میخورند و حرف میزنند. بحث علمی، سیاسی، اجتماعی، خانوادگی، هنری و ورزشی میکنند. لطیفه میگویند و باهم میخندند. از گرفتاریهای هم باخبر میشوند. به همکمک میکنند. بعد از چند ساعت از رستوران میروند.
▫️در سالهای اخیر در #ایران هم برخی رستورانها دارند تا حدی مسئله را رعایت میکنند. در سال ۱۳۹۰ در #کابل بودم دوست دانشمند و ارجمندم آقای "دکتر عبدالغفور آرزو"(سفیر افغانستان در تاجیکستان در سال ۱۳۹۲) مرا به رستورانی دعوت کرد. دوستان، "دکتر حسن عبداللهی" (وزیر شهرسازی افغانستان در سال ۹۲)، ژنرال محمد عظیمی، احمد ضیاء رفعت و چندنفر دیگر هم بودند. #رستورانی به معنای واقعی دیدم. رستورانی قدیمی با سالنهای بزرگ خصوصی.
▪️دو ساعت قبل از #ناهار به محل رسیدیم. با میوه، چای و شیرینی پذیرایی شدیم. جمع طبع شعر داشتند. دوستان شعر خواندند. از هم احوال پرسیدند. پیشخدمتها میز ناهار را چیدند و بعد ما را به صرف غذا دعوت کردند. من چنین رستورانی در #تهران هم ندیدم. چند روز بعد هم باز دکتر حسن عبداللهی ما را به رستورانی دیگر دعوت کرد. همین ساختار و آداب در آن رعایت شد.
▫️شاید هم اگر وزرا و سفرا و وکلا مرا در تهران به رستوران دعوت کنند، همین مراسم باشد.
دوستانِ مدیر کل و معاونِ وزیر که ما را در همین اتاقهای کار خودشان ناهار میدهند! بالاخره در آداب رستوران رفتن و مهمانی دادن و مهمانی رفتن و غذا خوردن، بخش مهمی از #فرهنگ است. ما فعلاً بین دو پلاس روی زمین ماندهایم. نه روشهای سنتی خودمان را داریم و نه روشهای مدرن را. مهمانی، ولو در بهترین رستورانهای ما، شده است خوردن و با عجله رفتن. مثل رفتن به فروشگاه فستفود. زود بخوریم و برویم.
▪️بدترین نوع مهمانیها در مراسم عزاداری و عروسیِ "مشهدیها" رایج است. دیر میآیند، زود میخورند و میروند. مهمانی شده سورِ شکم! گاه دوبرادر که یک ماه است همدیگر را ندیدهاند، در مهمانی هم نمیتوانند همدیگر را ببینند.
✅ ادامه دارد...
📚 شازده حمام، جلد ۴
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلی_یزدی
@zarrhbin
🔘 هیچ وقت دیر نیست...
💠ادامهی داستان مسیر یک مهاجر _ علی بِن صالح نجیب
(Ali Ben Saleh Najib)
💢شروع دوباره #تحصیل در مدرسه
🍂کار علی در رستوران از ساعت دو بعدظهر شروع میشد . معمولا تا ساعت دوازده شب در رستوران کار میکرد. باید جارو میکرد . میزها را تمیز میکرد. ظرفها را میشست . چند ماه بعد ، علی #نظافتچی ساختمانی شد که در آنساکن بود . نظافت آپارتمان آن خانواده مهربان سوئدی را هم برعهده گرفت .
🍂 سه ماه پس از ورودش به #اوپسالا ، نوبت کاریاش عوض شد. از ساعت هشت صبح تا چهار بعدظهر در #رستوران کار میکرد . اندکی سوئدی یاد گرفته بود . با کمک خانم همسایه ها توانست در کلاس #بزرگسالان ثبتنام کند. علی ۲۱ سال داشت که درس خواندن را به طور جدی آغاز کرد . او دائم در حال یاد گرفتن زبان بود .
🍂همیشه یک #کتاب کوچک فرهنگ سوئدی _فرانسوی در جیبش بود. از مشتریان رستوران و از مردم داخل خیابان همیشه سوال میکرد . همه جا میخواند و میآموخت. دوستانش سربهسرش میگذاشتند و به او "پروفسور علی " میگفتند. "پروفسور علی چای بریز!"
"پروفسور علی اتاق و توالت را تمیز کن !" و...
حتی برایش شعر ساختند . او را دست میانداختند . شعر میخواندند و میخندیدند.
🍂روزی یکی از دوستانش #ماسکریشبزی برای او خرید . ماسک را به صورت علی زدند و خندیدند . خوب در این ماسک دو معنا نهفته بود . بز پروفسور حیوانات است . معنای دیگرش علی بزچران بود . علی تمسخر آنها را تحمل میکرد . استقامت میورزید و درس میخواند.
🍂سه چهار ماه بعد ، همسایه سوئدی نگهداری و مراقبت از بچه هایش را به علی سپرد . یکی ازبچه ها پنج سال داشت و دیگری هفت ساله بود . نگهداری بچهها سبب #سرعت یادگیری زبان سوئدی شد . علی روزهای تعطیل را نیز با آن خانواده سوئدی سپری میکرد . زن و شوهر سوئدی گاهی او را با خودشان به مهمانی میبردند تا بچه های آنها را نگه دارد . #علی با چند خانواده سوئدی و فرهنگ آنها آشنا شد . همه نسبت به او مهربان بودند. علی ، جوانی نسبتا بلندقد ، پرکار، چابک و #درستکار بود.
🍂در ماههای آخر سال تحصیلی ، پیشرفتی عالی و باور نکردنی داشت. به همین دلیل ، رئیس مدرسه به او پیشنهاد کرد به جای کلاس اول ، در امتحانات کلاس سوم شرکت کند. علی با خوشحالی پذیرفت و امتحانات پایه سوم را با نمره عالی پشت سر گذاشت .
🍂 علی با تمام توانش کار میکرد و با جدیت زیادی درس میخواند. هر از چند گاه هم اندکی پول برای پدربزرگ و مادربزرگش میفرستاد . آن سال علی #زمستانی را تجربه کرد که تصورش را هم نداشت . شب ها خیلی بلند و روزها کوتاه و ابری بود. #فرزندکویر و همنشین آفتاب، حالا هفته هفته خورشید را نمیدید.
🍂هرچه در صحرا شن دیده بود ، در #اوپسالا برف و یخ میدید . در صحرا ساعت ها برای جستجوی آب باید راه میرفت . باید خودش و بزهای تشنه ساعت ها راه میرفتند تا به سرچاه برسند . علی باید #دلو (سطل) را داخل چاه میانداخت. دست هایش را باید به کار میگرفت تا دلو بالا بیاید . علی #ارزش قطره قطره آب را میدانست. خوب میفهمید آب یعنی چه . حالا در #اوپسالا از در و دیوار و زمین و آسمان آب میریخت . ناودان بام یک خانه آبش از چاه پدربزرگ او در صحرا بیشتر بود.
🍂رودخانهی #اوپسالا در آذرماه یخ زد. مرغابی ها روی یخ ها جا خوش کرده بودند . صدها بار پای علی در شن های صحرا فرو رفته و گیر افتاده بود . حالا پاهایش در برف و یخ فرو میرفت و به سختی میتوانست قدم بردارد.
هنوز زمستان تازه در راه بود ، اما #سرما همهجا را فرا گرفته بود. علی اگر میخواست گرم بماند و سرما اذیتش نکند ، باید تمام پولش را خرج خرید لباس میکرد. از سرما ناراحت بود.
🍂 یک روز مشغول تمیز کردن برف های جلو آپارتمان بود . لباسش کم بود و از سرما میلرزید . یکی از صاحب خانهها که متوجه وضعیت علی شده بود ، صدایش زد و لباس های زیر و اورکت بسیار گرمی به او داد . لباس ها نو بود و تنها چندبار پوشیده بودند. روز بعد یک صاحبخانه دیگر علی را با خود به #فروشگاه برد و برایش جوراب های ضخیم و کفش آجدار مخصوص برف و یخ خرید .
🍂 علی متوجه شد که همسایه های آپارتمان قرار گذاشتهاند به او رسیدگی و کمک کنند . فهمید که #مهربانی و #مهماننوازی در قلب بشر هست. فهمید که فقط پدربزرگ چادرنشین او نیست که مهماننواز است. فهمید در میان انبوه برف ها و یخها ، #دلهایگرمی وجود دارد.
🍁ادامه دارد...
📚شازده حمام ، جلد ۴
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلییزدی
@zarrhbin
❤به نام خداوند خالق روزی دهنده ❤
✨تولید و پخش آنتیک میبد ✨
(گل پامچال سابق با بیش از ۳۰ سال سابقه در میبد )
آماده برای ثبت سفارش سایز و مدل و طرح شما به تعداد تک و عمده
https://eitaa.com/joinchat/2654470741C4a12cc0be3
۰۹۱۳۴۵۵۸۰۲۲ زارعی
سفارشات 👇ونمونه کار...
۰۹۱۳۲۵۳۴۴۲۸ شاه میری
#لباس_کار #شلوارکار
#روپوش #تکپوش
#جوشکاری #تراشکاری #صافکاری
#رستوران #مهماندار #ساندویچی
🌟بوتیک آنتیک میبد🌟
ایتا👇
https://eitaa.com/botikantic