🐈 در فصل سرما، مراقب گربه های پناه برده به موتور خودرو باشیم.
🌀 گربه های خیابانی در طول فصل #سرما اگر جای گرمی نداشته باشند از زیر ماشین به درون (کاپوت) رفته و برای امنیت و گرما آنجا می خوابند و به همین دلیل تعداد زیادی از آنها با روشن شدن ماشین بطرز دردناکی صدمه دیده و یا کشته می شوند(بیشتر توسط پروانه ، تسمه).
👈 توصیه های ایمنی: 👇👇👇
🔻یک راه حل برای جلوگیری از این حادثه این است که قبل از #روشن کردن اتومبیل چند مشت روی کاپوت ماشین بزنید که در این صورت گربه بیدار می شود و یا حرکتی می کند .
💠 این عمل به #گربه خوابیده ، شانس زنده ماندن و فرار را می دهد.
@zarrhbin
🔘 هیچ وقت دیر نیست...
💠ادامهی داستان مسیر یک مهاجر _ علی بِن صالح نجیب
(Ali Ben Saleh Najib)
💢شروع دوباره #تحصیل در مدرسه
🍂کار علی در رستوران از ساعت دو بعدظهر شروع میشد . معمولا تا ساعت دوازده شب در رستوران کار میکرد. باید جارو میکرد . میزها را تمیز میکرد. ظرفها را میشست . چند ماه بعد ، علی #نظافتچی ساختمانی شد که در آنساکن بود . نظافت آپارتمان آن خانواده مهربان سوئدی را هم برعهده گرفت .
🍂 سه ماه پس از ورودش به #اوپسالا ، نوبت کاریاش عوض شد. از ساعت هشت صبح تا چهار بعدظهر در #رستوران کار میکرد . اندکی سوئدی یاد گرفته بود . با کمک خانم همسایه ها توانست در کلاس #بزرگسالان ثبتنام کند. علی ۲۱ سال داشت که درس خواندن را به طور جدی آغاز کرد . او دائم در حال یاد گرفتن زبان بود .
🍂همیشه یک #کتاب کوچک فرهنگ سوئدی _فرانسوی در جیبش بود. از مشتریان رستوران و از مردم داخل خیابان همیشه سوال میکرد . همه جا میخواند و میآموخت. دوستانش سربهسرش میگذاشتند و به او "پروفسور علی " میگفتند. "پروفسور علی چای بریز!"
"پروفسور علی اتاق و توالت را تمیز کن !" و...
حتی برایش شعر ساختند . او را دست میانداختند . شعر میخواندند و میخندیدند.
🍂روزی یکی از دوستانش #ماسکریشبزی برای او خرید . ماسک را به صورت علی زدند و خندیدند . خوب در این ماسک دو معنا نهفته بود . بز پروفسور حیوانات است . معنای دیگرش علی بزچران بود . علی تمسخر آنها را تحمل میکرد . استقامت میورزید و درس میخواند.
🍂سه چهار ماه بعد ، همسایه سوئدی نگهداری و مراقبت از بچه هایش را به علی سپرد . یکی ازبچه ها پنج سال داشت و دیگری هفت ساله بود . نگهداری بچهها سبب #سرعت یادگیری زبان سوئدی شد . علی روزهای تعطیل را نیز با آن خانواده سوئدی سپری میکرد . زن و شوهر سوئدی گاهی او را با خودشان به مهمانی میبردند تا بچه های آنها را نگه دارد . #علی با چند خانواده سوئدی و فرهنگ آنها آشنا شد . همه نسبت به او مهربان بودند. علی ، جوانی نسبتا بلندقد ، پرکار، چابک و #درستکار بود.
🍂در ماههای آخر سال تحصیلی ، پیشرفتی عالی و باور نکردنی داشت. به همین دلیل ، رئیس مدرسه به او پیشنهاد کرد به جای کلاس اول ، در امتحانات کلاس سوم شرکت کند. علی با خوشحالی پذیرفت و امتحانات پایه سوم را با نمره عالی پشت سر گذاشت .
🍂 علی با تمام توانش کار میکرد و با جدیت زیادی درس میخواند. هر از چند گاه هم اندکی پول برای پدربزرگ و مادربزرگش میفرستاد . آن سال علی #زمستانی را تجربه کرد که تصورش را هم نداشت . شب ها خیلی بلند و روزها کوتاه و ابری بود. #فرزندکویر و همنشین آفتاب، حالا هفته هفته خورشید را نمیدید.
🍂هرچه در صحرا شن دیده بود ، در #اوپسالا برف و یخ میدید . در صحرا ساعت ها برای جستجوی آب باید راه میرفت . باید خودش و بزهای تشنه ساعت ها راه میرفتند تا به سرچاه برسند . علی باید #دلو (سطل) را داخل چاه میانداخت. دست هایش را باید به کار میگرفت تا دلو بالا بیاید . علی #ارزش قطره قطره آب را میدانست. خوب میفهمید آب یعنی چه . حالا در #اوپسالا از در و دیوار و زمین و آسمان آب میریخت . ناودان بام یک خانه آبش از چاه پدربزرگ او در صحرا بیشتر بود.
🍂رودخانهی #اوپسالا در آذرماه یخ زد. مرغابی ها روی یخ ها جا خوش کرده بودند . صدها بار پای علی در شن های صحرا فرو رفته و گیر افتاده بود . حالا پاهایش در برف و یخ فرو میرفت و به سختی میتوانست قدم بردارد.
هنوز زمستان تازه در راه بود ، اما #سرما همهجا را فرا گرفته بود. علی اگر میخواست گرم بماند و سرما اذیتش نکند ، باید تمام پولش را خرج خرید لباس میکرد. از سرما ناراحت بود.
🍂 یک روز مشغول تمیز کردن برف های جلو آپارتمان بود . لباسش کم بود و از سرما میلرزید . یکی از صاحب خانهها که متوجه وضعیت علی شده بود ، صدایش زد و لباس های زیر و اورکت بسیار گرمی به او داد . لباس ها نو بود و تنها چندبار پوشیده بودند. روز بعد یک صاحبخانه دیگر علی را با خود به #فروشگاه برد و برایش جوراب های ضخیم و کفش آجدار مخصوص برف و یخ خرید .
🍂 علی متوجه شد که همسایه های آپارتمان قرار گذاشتهاند به او رسیدگی و کمک کنند . فهمید که #مهربانی و #مهماننوازی در قلب بشر هست. فهمید که فقط پدربزرگ چادرنشین او نیست که مهماننواز است. فهمید در میان انبوه برف ها و یخها ، #دلهایگرمی وجود دارد.
🍁ادامه دارد...
📚شازده حمام ، جلد ۴
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلییزدی
@zarrhbin
#حدیث_بزرگان
✍امام على عليه السلام:
✨در آغاز سردی هوا خود را از #سرما حفظ کنید و در پایان آن از آن #استقبال کنید؛ زیرا سرما با بدن ها همان میکند که با درختان میکند؛ در آغاز[برگ درختان را] میسوزاند و در پایان میرویاند.
📚 نهجالبلاغه ، حکمت ۱۲۸
@zarrhbin