eitaa logo
ذره‌بین درشهر
17.5هزار دنبال‌کننده
60.2هزار عکس
9.3هزار ویدیو
187 فایل
آیدی جهت هماهنگی درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 اندیشه های ناب... 💠 خطرناک‌ترین تحمیل‌ها....⁉️ ✅ تحمیلِ محدودیت‌هایِ به اسمِ بر مردم تحمیلهاست، دین، مدافعِ و شخصِ دین‌دار، انسان است. 🗓 ۱۹ شهریور ۱۳۵۸ @zarrhbin
🍃 اندیشه های ناب... 💠 عین سعادت است....⁉️ ✅ را چون سوسمار، در سوراخ خود خزیدن و مشغول سعادتِ خانوادگی بودن، است. تلاش در جست و جویِ و کسبِ و فلاح انسان، نَفس زندگی و است. و را شکر که من، ساعتی از عمر را، سر در آخورِ خویش نداشتم؛ و جز در تب و تابِ و نزیستم. 📚 کویریات @zarrhbin
1 ✅ ارزش زن به انسان بودن اوست..! 🔰حامد کمالی اردکانی 🔸اولین و مهمترین برای بانوان این است که به خودشان می دهند. وقتی خانمی با حجاب در اجتماع ظاهر می شود در واقع به همه مردان اعلام میکند که به من داشته باشید نه ...من قبل از آن که زن باشم انسانم! 🔻حقیقت آن است که زن بودن زن یا مرد بودن مرد هیچکدام به تنهایی نیست. ارزش آن است که شخص از زن بودن خود و از مرد بودن خود چقدر در مسیر استفاده کند. بااین نگاه فمنیسم و بحث برتر بودن زن یا مرد اساسا منحل می شود. 🔻اگر کسی نداشته باشد چه زن چه مرد بی ارزش است و اگر کسی انسان باشد باز هم چه زن و چه مرد...فرقی نمی کند. قرآن کریم وقتی برای همه مومنین عالم میخواهد یک الگو معرفی کند آسیه، یعنی یک را مثال می زند. این برای ما درس است. 🔻بنابراین، اولین اثری که حجاب دارد است. زن را از اینکه بازیچه دست مردان هوس آلود شود نجات می دهد. آری! حجاب تاج است و این نکته را زنانی که حجاب دارند بهتر متوجه می شوند. آمد تا بگوید به انسان بودن اوست... خدا نگذرد از کسانی که در داخل و خارج برای بی ارزش شدن زن برنامه ریزی می کنند تا به منافع پست خود دست پیدا کنند! ... @zarrhbin
2 ✅ حجاب؛ آزادی بخشِ فعالیت های اجتماعی! 🔰حامد کمالی اردکانی 🔸یکی از مهمترین مواردی که به عنوان فلسفه حجاب می توان ذکر کرد به آن بر می گردد. حجاب و برهنگی چه اثر اجتماعی دارد؟.. اینجاست که این مساله مطرح می شود که اساسا یک عمل فردی است یا اجتماعی؟! آیا زن می تواند در پوشش خود هرجور که خودش میخواهد و می پسندد -بدون درنظرگرفتن لوازم و آثار اجتماعی آن- رفتار کند؟... 🔸حقیقت آن است که حجاب یک عمل فردی- اجتماعی و چه بسا تاثیر اجتماعی انجام یا ترک آن بیش از آثار فردی آن باشد و لذا دین اسلام اینقدر در خصوص حجاب سختگیری کرده است. حجاب در اسلام یعنی ایجاد بین زن و مرد در جامعه برای از غرائز که مانع فعالیت اجتماعی اند! 🔸اجتماع محل رفع و رجوع کارهای روزمره انسانهاست...جامعه محل فعالیت و کار و تلاش و تکاپو برای فعالیت های اقتصادی، پیشرفت و توسعه و تعالی است و این فضا محقق نمی شود مگر با و مدیریت غریزه. برای باید هم مردان خود را کنترل کنند و هم زنان را فراهم نکنند. زن با حجاب خود در واقع به مرد کمک میکند تا در دام هوس نیفتد و اگر این نگاه ترویج شود حجاب در واقع نوعی به مردان و در نهایت یکی از بزرگترین عوامل از سقوط محسوب می شود. 🔸وجود حجاب و حریم بین زن و مرد در جامعه باعث از بین رفتن زمینه های گناه، بین دختران و پسران و در نهایت باعث رسمی شدن هرچه بیشتر روابط می گردد. طبیعی است که در چنین جامعه ای مسیر حرکت به سمت پیشرفت و فعالیت و کار و تکاپو است. 🔻بی دلیل نیست در بعضی از پوشش رسمی برای به صورت قانون در آمده است زیرا به تجربه دریافته اند که با رسمیت پیدا کردن زنان و محدود شدن زمینه های جذابیت برای مردان، راندمان کاری بالاتر می رود و بی سبب نیست که اینقدر برای از بین بردن این واجب فردی- اجتماعی با رسانه و فیلم و سایر ابزارهای مدرن -از و در روابط زن و مرد تا طرح مسائل حاشیه ای چون - هزینه می کنند. @zarrhbin
#چه‌گوارا، ارنستو🌷 (۱۹۶۷_۱۹۲۸م) رهبر چریکی در آمریکای لاتین ✅ #چه‌گوارا اهل #آرژانتین بود و #مدرک‌پزشکی خود را از دانشگاه بوینس آیرس دریافت کرد. ✅ او که مردی #ظلم‌ستیز و خواستارِ #آزادی مردم آمریکای لاتین از سلطه‌ی #آمریکا بود، به #فیدل‌کاسترو، رهبر انقلابیون کوبایی که بر ضد حکومت جبّار و دست‌نشانده‌ی #باتیستا در #کوبا مبارزه می‌کرد، پیوست. ✅ با #پیروزی انقلابِ کوبا #چه‌گوارا، وزیر صنایع شد. اما #روح‌بی‌قرارش سبب شد کوبا و پست وزارت را رها کند و برای ادامه‌ی #مبارزه و کمک به #چریک‌های‌انقلابی، به داخل جنگل‌های #بولیوی برود. ✅ اما در همانجا در #درگیری با نیروهای ارتش بولیوی، #کشته شد. #چه‌گوارا چند دهه #الگوی بسیاری از جوانان انقلابی کمونیست در #سراسر جهان بود. ✅ در سال ۱۳۸۶ شمسی، دختر و پسر او به #ایران آمدند و در پاره‌ای از #مجامع‌دولتی و انقلابی حضور یافتند. نام و یادش گرامی... 📚 فرهنگ نامه‌ی نام آوران (آشنایی با چهره‌های سرشناس تاریخ ایران و جهان) 📩 سمّیه خیرزاده اردکان 📌 و اما چند جمله‌ای از دکتر #ال‌چه‌گوارا را به یادگار داشته باشیم. 💠 من آزادی‌بخش نیستم، آزادی‌بخشی وجود ندارد، #مردم هستند که خود را آزاد می‌کنند. 💠 #شادبودن، تنها انتقامی است که انسان می‌تواند از زندگی بگیرد. 💠 برای تشخیص زنده یا مرده بودن یک انسان به #شرف‌او نگاه کنید نه نبض او. 💠 آنچه پایانی ندارد نه تویی، نه من، این #انسانیت است که تا ابد فریاد کشیده خواهد شد @zarrhbin
🍃 اندیشه های ناب... 💠 ستم پذیری....⁉️ ✅ همان قدر در گناه است که گناه محسوب می‌شود. ای انسان! تو ، بپاخیز. در برابر ستم طبقاتی، ستم گروهی و ستم شخصی ؛ تو آزادی، اگر "ستم‌پذیر شدی"، خود را ... 📽 @zarrhbin
تشکّر و ...🌹 منتقد واقعی کسی است که همیشه نیمه‌ی خالی لیوان را رصد نمی‌کند بلکه گاهی به و فکرش اجازه می‌دهد که نیمه‌ی پر لیوان را نیز نظاره‌گر باشد و در کنار تمام کمبودها و کاستی‌ها، همّت متعالی انسان‌هایی را نیز یادآور شود که از حداقلِ امکانات، حداکثرِ استفاده را می‌برند و گاهی کاری می‌کنند کارستان.... اینها مقدمه‌ای بود برای تشکر از اداره‌ی ورزش و جوانان یا همان ، که خوشبختانه یا متاسفانه بنده از سقف بودجه‌ها و کمک‌های صنعت!!! به این نهاد یا اداره اطلاعات کافی نداشته و ندارم؛ فقط همین را می‌دانم که این اداره نمی‌خواهد برای کم بگذارد و آنچه را که بضاعتش است برای مردمان شهر در طبق اخلاص گذاشته و می‌گذارد و این امر بر کسی پوشیده نیست؛ برای مثال می‌توان به برنامه‌هایی که این نهاد چه بامناسبت و چه بی‌مناسبت در پارک‌ها و میادین مختلف شهر برپا می‌کند، اشاره کرد و حتی پا را فراتر نهاده و به مدال آوران رشته‌های مختلف ورزشی در شهرستان نیز اشاره کنیم.. و شاید این‌ها همه مقدمه‌ای باشد برای تشکّر از این نهاد که در سالهای اخیر به ، توجّه ویژه‌ای نشان داده و کم نگذاشته است و نمونه‌ی بارز آن، طرح پیاده‌روی بانوان در ورزشگاه آزادی است، که شبهای روزهای زوج به مدت یکساعت در به وقوع می‌پیوندد، اشاره نمود... امّا با تمام این حرف‌ها و قدردانی و سپاس‌ها، گاهی نیمه خالی لیوان تلنگری به می‌زند تا بنویسد برای مسئولینِ که "مجموعه‌ی ورزشی آزادی" نیازمند یاری شماست و چه خوب می‌شد ما هم یک پیست کامل داشتیم؛ ورزشی‌ که علاوه بر استعدادهای قابل تحسین این رشته، خواهان فراوانی نیز در بین دارد و همین امر، شاید دلیل کافی باشد برای محکم کردن زیرساخت‌های این ورزش در .... و درست است که وضعیت اقتصادی مملکت در یکسال اخیر دچارِ شده است ولی این امر، بهانه‌ی پسندیده‌ای برای رکودِ ساخت و سازهای شهری نیست و به مذاقِ منِ شهروند خوش نمی‌آید؛ زیرا سال‌ها که وضعیت خوب بود گُلی نزدید به گوشه‌ی این شهر!!!، بنابراین اکنون، وضعیت خراب اقتصادی با فروش و سودهای میلیاردی که کسب می‌کنند چندان در خور هم نمی‌باشد و برای رکود ساخت وسازها بهانه‌ای بیش نباشد. 👈 و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.... 🖋 هوادارِ مردم @zarrhbin
🍃 اندیشه های ناب... 💠 و قیام امام‌ حسین علیه‌السلام از دیدگاه ⬅️ نگاهی نو به حماسه‌ی عاشورا... 🚩ارزشِ به چیست؟ ✅ از جمله خصوصیاتِ این است که در مورد فرد فرد اصحابش اجازه نمی‌دهد که قیام او حالت انفجاری داشته باشد. چرا امام حسین در هر فرصتی می‌خواهد را به بهانه‌ای مرخّص بکند؟ ✅ هی به آنها می‌گوید: آگاه باشید که اینجا آب و نانی نیست، قضیه خطر دارد. حتی در با زبان خاصی با آنها صحبت می‌کند: 《من اصحابی از اصحاب خودم بهتر و اهل بیتی از اهل بیت خودم فاضل‌تر سراغ ندارم. از همه تشکر می‌کنم، از همه‌تان ممنونم. اینها جز با من با کسی از شما کاری ندارند. شما اگر بخواهید بروید و آنها بدانند که شما خودتان را از این معرکه خارج می‌کنید، به احدی از شما کاری ندارند. اهل بیت من در این صحرا کسی را نمی‌شناسند، منطقه را بلد نیستند. هر فردی از شما با یکی از اهل بیت من خارج شود و برود. من اینجا خودم‌ هستم‌ تنها》 چرا؟ ✅ که می‌خواهد از ناراحتی و نارضایتیِ استفاده کند که چنین حرفی نمی‌زند. همه‌اش از "تکلیف‌ شرعی" می‌گوید. البته تکلیف شرعی هم بود و امام حسین از گفتن آن نیز غفلت نکرد؛ اما می‌خواست آن را در نهایت "آزادی" و انجام بدهند. ✅ خواست به آنها بگوید دشمن، شما را محصور نکرده، از ناحیه‌ی دشمن اجبار ندارید. اگر از تاریکی شب استفاده کنید و بروید، کسی مزاحمتان نمی‌شود. هم شما را مجبور نمی‌کند. من بیعت خودم را از شما برداشتم. اگر فکر می‌کنید که مسئله‌ی بیعت برای شما تعهد و اجبار به وجود آورده است، را هم برداشتم. یعنی فقط "انتخاب" و "آزادی". ✅ باید در نهایت "آگاهی" و و بدون اینکه کوچکترین احساس اجباری از ناحیه‌ی دشمن و دوست بکنید مرا کنید این است که به "ارزش" می‌دهد. 📚 عاشورا برای جوانان 🌿 حماسه‌ حسینی، جلد ۲، صفحه ۲۶۴ @zarrhbin
ذره‌بین درشهر
✅جامعه ما چقدر زنده است؟! 🔸به بهانه سالگرد آیت الله خاتمی(1) ✍حامد کمالی اردکانی شاید عنوان یاددا
✅خاتمیِ صریح و انقلابی! 🔸به بهانه سالگرد آیت الله خاتمی(2) ✍حامد کمالی اردکانی بنظر میرسد تفکرات آیت الله خاتمی خیلی مانند اطرافیان شان نبوده و بهتر است بگوییم اطرافیان ایشان خیلی مانند ایشان فکر نمی کنند. برای مثال از نظر ایشان -که مبتنی بر شریعت اسلام است- دارد و یکی از چیزهایی که می تواند آن را محدود کند و مقررات اسلامی است. دقت کنید؛ این تفکر نقطه مقابلِ تفکر کسی است که قائل است هرجا آزادی با دین تلاقی یافت آزادی نباید محدود شود و این دین است که باید به حاشیه برود!! آیت الله خاتمی قائلند: "آزادی فطری انسان است و فقط مقررات اسلامی است که می تواند آزادی را محدود کند." (کتاب روح باران، فرهنگ گفتار، ص30) ایشان همچنین در رابطه با کسی که بر عمل کند و آزادی مردم را سلب کند تا به اغراض شخصی خود یا حزب خود برسد میفرمایند: "هرکسی در جمهوری اسلامی قدمی بردارد که آزادی مردم حتی به اندازه یک رأی خدشه دار شود در پیشگاه خداوند است." (همان، ص30) 🔸سوال اینجاست که مدعیان حامیِ آیت الله خاتمی چقدر به اندازه ایشان و صریح و هستند؟... @zarrhbin
ذره‌بین درشهر
‍ #گاندی، مهاتما🌷 (۱۹۴۸_۱۸۶۹ م.) رهبر استقلال هند 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 @zarrhbin
، مهاتما🌷 (۱۹۴۸_۱۸۶۹ م.) رهبر استقلال هند ✅ نامش بود و در یک خانواده‌ی در ایالتِ گُجَرات متولد شد‌. در ۱۸ سالگی با اجازه‌ی مادرش به شرط اینکه گوشت و نخورد و شراب نیاشامد، به رفت و در رشته‌ی تحصیل کرد. بعد از اتمام تحصیلات در انگلستان به هند بازگشت و را با هدف فعالیت سیاسی و قانونی تاسیس کرد. ✅ برای گذرانِ زندگی به شغلِ مشغول شد. اما پس از سه سال، به رفت و وکیل حقوقی یک شرکت بزرگ شد و ۲۰ سال در آن‌جا ماند. وقتی به "هند" بازگشت که همچنان کشورش در استعمارِ دولت‌ِ انگلستان قرار داشت. او ابتدا مخالفِ انگلیسی‌ها نبود، ولی وقتی مبارزه‌ی مردم در راهِ دید، به ویژه وقتی که انگلیسی‌ها به روی آتش گشودند و ۴۰۰ نفر را کشتند، عقیده‌اش عوض شد. به این سبب، فعالیت‌های حزب خود را در مسیر مبارزه با قرار داد. ✅ شیوه‌ی او در مبارزه، بود و هرگز مردم را به خراب‌کاری، درگیری و مانند این‌ها تشویق نکرد. به همزیستیِ مسلمانان و هندوها علاقه داشت و در این راه بسیاری از نیز با او همکار و هم‌فکر بودند. نهضتِ وسیعی را علیه سلطه‌ی انگلستان بر هند "رهبری" کرد. سرانجام پس از ۳۰ سال، تلاش‌های او نتیجه رسید و هند در سال ۱۹۴۷ میلادی و استقلال خود را باز یافت و "جواهرلعل‌نهرو" به نخست‌وزیری برگزیده شد. ✅ به ضربِ گلوله‌ی یک ، که مخالف وحدتِ بود، از پای درآمد. به معنای "روح بزرگ" است و این نام را ، شاعر بزرگ هند، به او داده بود. 📚 فرهنگ‌نامه‌ی نام‌آوران (آشنایی با چهره‌های سرشناس تاریخ ایران و جهان) 📆 چاپ پنجم: آذر ۱۳۹۲ 📌 و اما جملات و اندیشه‌هایی ناب از رهبر فقید هند، ... 💠 من به کسانی که می‌خواهند مردم را به دین خود در آورند اعتقاد ندارم. مذهب و اعتقاد با گفتار نیست بلکه در است و در این صورت عمل هر کس عامل تبلیغ خواهد بود. 💠 من فقط تلاش می‌کنم، که از راه خدمت به بشریت، را ببینم زیرا می‌دانم که خدا نه در آسمان‌هاست، و نه در اعماق زمین بلکه در وجودِ هر انسانی است. 💠اگر کسی می‌خواهد به تنهایی به بهشت برود انسان خوب وبی‌آزاری است. ولی اذیت و آزار مردم ازجایی شروع می‌شود که یک دسته دیگر می‌خواهند به جز خودشان بقیه راهم با خود به بهشت ببرند. 💠زمانی تصور می کردم رهبری یعنی قدرت، حالا می‌گویم یعنی همقدم شدن با مردم. 💠 شاد کردن قلبی با یک عمل، بهتر از هزاران سر است که به نیایش خم شده باشد...! 💠چه دارویی باید تجویز کرد برای ملتی كه گدايی را قناعت می‌نامند و زندگی در نکبت را صبر می‌دانند و با تبسمی بر لب اين حماقت را به گردنِ می‌اندازند !! 💠من هیچ گناهی را بزرگتر از این نمی‌شناسم که را به نام خدا زیر فشار قرار دهند. 💠یک قاصدک کوچکِ هم اگر باشید ماموریت شما ارزشمندتر از یک سفیر کبیر جنگ است. 💠من فقط به جنبه های خوبِ آدم ها توجه می‌کنم... از آن جایی که خودم بی عیب و نقص نیستم؛ علاقه ای به کشفِ خطاهایِ دیگران ندارم. 💠 بزرگترین درد بشریت، نادانی نیست. بلکه توهم داشتن آگاهیست. اگر ما می‌دانستیم که چقدر نمی‌دانیم، دنیا می‌شد. 💠 ، خود به تنهایی یک دین است که پیروان چندانی ندارد. @zarrhbin
🔘 دلگرمی دل‌های یخ‌زده 💡 📌 در هفته‌ی گذشته خواندیم که مهری با تداعی این جمله‌ی مادربزرگش که "در هر مشکلی حکمتی هست و در هر حکمتی، نعمتی" در برابر مشکلات نیرو می‌گرفت. با هم بخوانیم ادامه‌ی ماجرا... ▫️لئون و آقاتقی به جعفرآقا گفتند نگرانِ نباشد، همسران آنها مراقب او خواهند بود. مهری به خانه‌ی خودش رفت. آن شب و شب‌های بعد هم به خانه نیامد. شانزده آذر شلوغی بود. برخورد ماموران با دانشجویان تند و خشن بود. تقریباً روز ۲۲ آذر روال عادی خود را یافت. تعدادی از دانشجویان دستگیر شده آزاد شده بودند، اما از آقارضا خبری نبود. مهری به هر دری زد، خبری از او نیافت. در دانشگاه عده‌ای به او دلداری می‌دادند. ▪️همسر لئون و آقاتقی و گلناز مرتب به مهری سر می‌زدند. مهری ماجرای شوهرش را برای پدرش نوشت. عازم تهران شد. خلیفه چند روزی در تهران بود. آن مرد چکار می‌توانست بکند؟ چند روز در تهران ماند و دخترش را دلداری داد، اما خودش به شدت نگران بود. هر روز به دانشکده‌ی حقوق سر می‌زد. استادان با او همدردی می‌کردند، اما هیچکس راه‌حلی نشان نمی داد. استادی که آقارضا در دفترش کار می‌کرد، به مهری پیشنهادی داد. مهری باید به شکل کتبی از او درخواست وکالت شوهرش را می‌کرد. مهری کتبی از آن بزرگوار درخواست کرد وکیل شوهرش باشد. ▫️امتحانات ترم نزدیک بود. مهری باید درس می‌خواند. اگر تا آخر ترم بر نمی‌گشت، نمره‌ی تمام درس‌هایش صفر می‌شد. مهری با رئیس دانشکده‌ی حقوق صحبت کرد. قرار شد اگر تا شب امتحان آقارضا پیدا نشد، دانشکده تمام درس‌های او را حذف کند. همین‌طور هم شد. آقارضا نیامد و درس‌هایش حذف شد. مهری پیش خودش گفت: "باید درس بخوانم شاگرد اول شوم! وقتی آقارضا بیاید و بفهمد شاگرد اول شده‌ام، خوشحال می‌شود." ▪️ به سختی و بااراده‌ای قوی و مثال‌زدنی درس خواند. نگران شوهرش بود داشت. وسط درس‌خواندن ناگهان به یاد همسرش می‌افتاد و تمرکزش را از دست می‌داد. قطره‌های اشک از گونه‌هایش جاری می‌شد و دفتر و کتابش را خیس می‌کرد. اما دوباره به خود نهیب می‌زد. دائم می‌گفت: "هر چه خدا بخواهد. در هر مشکلی حکمتی هست و در هر حکمتی، نعمتی." ▫️ سرانجام شاگرد اول شد، اما همسرش بازنگشت تا خبر شاگرد اولی او را بشنود و شاد شود. مهری با اصرار گلناز بعضی شب‌ها به خانه آن‌ها می‌رفت. گلناز سعی می‌کرد به مهری خوش بگذرد. همسر لئون و زن آقاتقی دائم مواظب مهری بودند. برایش غذا می‌بردند، کارهایش را انجام می‌دادند. آخرِ آذر، مهری اجاره را پیش آقا تقی برد. گفت: "تا همسرت نیامده از تو اجاره نمی‌گیرم." مهری اصرار کرد. آقاتقی گفت: "ممکن نیست از تو پول بگیرم." مهری گفت: "من می‌دانم شما قسط دارید، باید اقساط خانه‌تان را بپردازید. آقاتقی با لهجه‌ی زیبای آذری گفت: "خداوند بزرگ است. رفیق من بی‌جهت در زندان است. من از همسرش پول بگیرم." ▪️مهری گفت: "من پول دارم!" آقاتقی گفت: "مهری‌خانم، شما حتماً را می‌شناسید. کیست که آنها را نشناسد؟ ما مردم خطه‌ی آنها هستیم. جانمان را برای می‌دهیم. همسر تو بی‌گناه در زندان است. در مملکتی که آزادی و عدالت نیست، هیچ نیست. حالا اگر مثل ستارخان اسلحه به دست نمی‌گیریم، حداقل می‌باید از بی‌گناهان دلجویی کنیم." مهری ساکت شد. در تمام مدتی که آقارضا در زندان بود، آقاتقی از مهری اجاره‌خانه نگرفت. همبستگی‌ ملی یعنی همین! در سال ۱۳۵۷ این همبستگی به طور گسترده خود را نشان داد. حیف که آن به تاریخ می‌پیوست. ▫️ترم دوم شروع شد. بازهم از آقارضا خبری نبود. مهری تقاضا کرد دانشکده‌ی حقوق به شوهرش مرخصی بدهد تا غیبت او ترک تحصیل تلقی نشود. ۲۲ اسفند به مهری خبر دادند که می‌تواند شوهرش را ملاقات کند. مهری داشت. یک چشمش گریان بود، یکی خندان. مهری به زندان رفت. بعد از چند ساعت معطلی، همسرش را پشت شیشه دید. چقدر لاغر شده بود! گفت پرونده‌ی قبلی برایش مشکل‌ساز شده است. ▪️ گفته بود: "تو یک پاسبان اخراجی با سابقه‌ی ۹ ماه زندان هستی. دانشجویان را تو تحریک کرده‌ای!" مهری به آقارضا گفت برایش وکیل گرفته است. هر دو بهم دلداری دادند. آقارضا سخت نگران همسرش بود. مهری خبر شاگرد اولی خودش را داد. آقارضا صدبار قربان‌صدقه‌ی او رفت. ، مهری را تشویق کرد درس بخواند. 👇👇👇👇
🔘 دلگرمی دل‌های یخ‌زده 💡 📌داستان به اینجا رسید که ساواک آقارضا را دستگیر کرده بود و به دلیل روابط حسنه‌ای که به خاطر فرهنگ اصیلش با دیگران داشت می‌خواستند او را به کمونیست و توده‌ای بودن متهم کنند بخوانیم قسمت پایانی این داستان را... ▪️ را هر روز از اتاق شکنجه به سلولش می‌بردند. در سلول به یاد مهری می‌افتاد و از دوری‌اش دلتنگ می‌شد. گاه گریه می‌کرد. حرفِ در گوشش صدا می‌کرد: "در هر مشکلی،حکمتی هست و در هر حکمتی، نعمتی". پیش خود فکر می‌کرد که در این شلاق‌خوردن‌ها و چه نعمتی ممکن است نهفته باشد. حساب روز و ماه از دستش در رفته بود. دیگر حتی حوصله نداشت با ناخنش به دیوار بلند سلول خط بکشد. حوصله که هیچ، هم نداشت. ▫️ یک چهاردیواری کوچک بود با سقفی بلند. پنجره‌ای کوچک، نور بسیار خفیفی را غیرمستقیم به داخل سلول می‌داد، به اندازه‌ای که می‌شد فهمید روز است یا نه. یک لامپ کوچک به سقف آویزان بود. سقفی به بلندی حدود چهارمتر. آقارضا گاه به یادِ (ع) می‌افتاد. می‌گفت هر چه باشد، این سلول از زندان آن حضرت بهتر است. گاه برای آن حضرت اشک می‌ریخت. گاه یاد سرنوشتِ (ع) در زندان، می‌افتاد. ▪️از سلول‌های مجاور صدای آه و ناله و فغان می‌آمد. در عجب بود که یک انسان چگونه می‌تواند این‌قدر شقی باشد. حالا یک کسی گفته است شلاق‌ بزن، تو چرا این‌قدر محکم می‌زنی! احساس می‌کرد از درد و رنج او و زندانیان دیگر لذت می‌برند. احساس می‌کرد آن‌ها نوعی دارند. وقتی از درد فریاد می‌زد، آن‌ها لبخند می‌زدند. در دلش هزار بار خدا را شکر می‌کرد که یک شکنجه‌گر نیست. ▫️گاه با خودش می‌گفت نعمتی که در این درد و رنج نهفته است، است. هرلحظه صدها بار به پدر و مادر شکنجه‌گرها لعنت می‌فرستاد. هرگز نمی‌خواست جای آن‌ها باشد. در آن سلول نیمه‌تاریک دست روی زخم‌هایش می‌کشید. احساس می‌کرد دارد را لمس می‌کند. او هزاران‌بار به پدر و مادرش درود می‌فرستاد که به او دادند تا از این شغل حرام، نان در نیاورد. پیش خودش می‌گفت این یک نعمت است که شکنجه‌گر نیستم. چنان از این‌که شکنجه‌گر نیست شاد می‌شد که تمام رنج‌ها، دوری‌ها، را فراموش می‌کرد. جای شلاق زخم شده بود. برخی زخم‌ها چرک کرده بود و او تب می‌کرد. ▪️یک‌روز با تن تب‌دار، ده‌ها ضربه شلاق خورد. بیهوش شد و گوشه‌ی اتاق غش کرد. سطل آبی به رویش پاشیدند‌. دو مامور زیر بغلش گرفتند و او را به اتاقی بردند. عکسِ روی دیوار بود. عکس را که دید، لرزید. با خودش گفت: "منِ ابله به پاگون تو قسم می‌خوردم؟ باشد روزی که عکس تو آن بالا نباشد! عکسِ تو که هیچ، عکس هیچ آن بالا نباشد!" از ته دل گفت: "مرگ بر دیکتاتوری، مرگ بر ظلم، مرگ بر هرچه ظالم است." ▫️در یک لحظه مفهومِ را درک کرد. در یک لحظه آزادی را از مهری بیشتر دوست داشت. آزادیِ خودش و همه‌ی کسانی را که به آن‌ها سلام‌علیک می‌کرد. آزادی مردم روستاها، شهرها، کشورها، و آزادیِ نوعِ را. او در عالم خودش بود. فهمید که دکتر به ماموران گفت: "زیاده‌روی کرده‌اید! زیادی او را زده‌اید. باید چند روز استراحت کند." آقارضا پیش خودش گفت: "من که خلافکار کمونیست چریک نیستم. اگر هم بودم مرگ را بر اعتراف ترجیح می‌دادم." ▪️در یک لحظه گفت: " که در این مشکل است، بالا رفتن شعورِ انسان است." از نادانی خودش بدش آمد. "من به پاگون این مرتیکه‌ی ظالم قسم می‌خوردم؟ در آن لحظه عهد کرد که هر گز به پاگون و جان هیچ قسم نخورد و هرگز مریدِ هیچ ظالمی نشود. آن ظالم در هر لباس و قیافه‌ای که باشد. ▫️ رازِ مشکل، حکمت و نعمت را برای آقا‌رضا فاش کرده بود. تا آن روز فکر می‌کرد برای او عزیزترینِ عزیزان است. آن روز فهمید از مهری عزیزتری هم هست. مهری را از قبل دوست‌تر داشت. می‌خواست خودش را فدایِ برای مهری‌ها کند. باز شاه برای آقارضا کوچک شد. کسی که به پاگونش قسم می‌خورد، حالا می‌خواست سر به تنش نباشد. شاه برای او حقیر شده باشد. مامورانش برای او حقیر شده بودند. 👇👇👇👇
🔘 دلگرمی دل‌های یخ‌زده 📌 ⚖ ▫️ترم اول شروع شد. آزاد نشده بود. بازهم دانشکده برای او مرخصی تحصیلی در نظر گرفت. رئیس آموزش به مهری گفت: "آقارضا سه ترم است در کلاس‌های درس حاضر نشده است. اگر تا آخر این ترم آزاد نشود و به دانشکده بر نگردد، بعید است که بتوان ترم چهارم برایش کاری کرد. اگر آزاد نشود، از دانشگاه اخراج می‌شود!" ▪️بغض راهِ گلوی را بسته بود. شادمانی گذشته را نداشت. حتی دستش به کتاب هم نمی‌رفت. دیگر برایش مهم نبود که شاگرد اول شود یا شاگرد آخر. برایش مهم نبود که درس بخواند با نخواند. از خدا می‌خواست شوهرش آزاد شود. مهری فکر می‌کرد که پایه و اساس همه‌ چیز، است. اصلاً بدون آزادی هیچ‌کاری نمی‌شود کرد. بدون آزادی هم معنا ندارد‌. اگر آزادی بود، می‌توانست خیلی کارها بکند. ▫️پیش خود فکر کرد، این چه است که یک آدم بیگناه را ۱۰ ماه، بدون محاکمه به زندان انداخته‌اند. جرمش چیست؟ چرا این‌قدر او را کتک می‌زنند؟ آخر این چه مملکتی است که به جرمِ خواندنِ ، آدم را سال‌ها زندانی می‌کنند. مهری در دلش صدتا فحش و بد و بیراه به شاه داد. به خودش لعنت فرستاد که روزگاری طرفدار شهبانو بوده است. ▪️وای به روزی که بفهمند دولت‌ها به آن‌ها دروغ گفته‌اند! وای به روزی که میلیون‌ها بدانند که کتاب‌های درسیِ تاریخ آن‌ها پر از دروغ بوده است! خشمِ ، نمودِ خشمِ است. ▫️ به کلاس درس می‌رفت. اما به همه‌ی هم‌کلاسی‌هایش مشکوک بود. نکند این یکی بخواهد مرا گول بزند! نکند آن یکی بخواهد مرا لو بدهد! وقتی پسرها و دخترها احوال همسرش را می‌پرسیدند، می‌گفت خبر ندارد. دیگر با کسی درددل نمی‌کرد. تمام امیدش اول به بود، بعد به آقا‌تقی، لئون، جعفرآقا و همسران آن‌ها. وقتی در کلاس بود پیش خودش فکر می‌کرد، نکند این یکی باشد. نکند آن یکی می‌خواهد مرا جذب گروهی بکند. ▪️روزی آن پسرِ هم‌کلاسی آمد احوالش را بپرسد، چنان فریادی بر سرش کشید که آن جوان دیگر به او حتی نگاه هم نکرد. دیگر با هیچ هم‌کلاسی حرف نمی‌زد. زود از دانشکده به خانه می‌آمد. بیشتر به خانه‌ی ملینا می‌رفت و در پختن شیرینی کمک می‌کرد. چرخ خیاطی‌اش از رسیده بود‌. شروع کرد به خیاطی برای این و آن. کم‌کم مشتریانش زیاد شدند. در تهران پول خوبی بابت می‌دادند. ▫️ولی او داشت. می‌خواست درس بخواند. وقتی در خانه تنهایی خیاطی می‌کرد، دچار فکر و خیال می‌شد. تا فکر و خیال او را می‌گرفت راهیِ خانه‌ی ملینا می‌شد، در پختن شیرینی کمک می‌کرد. گاهی فکر می‌کرد وقتی اجاره‌ی مغازه تمام شد، درس و دانشگاه را رها و مغازه‌داری کند. بی‌حوصله شده بود. حتی حوصله نداشت به زندان برود و از تقاضای دیدار شوهرش را بکند. ▪️ملینا، سولماز و گلناز متوجه تغییر حالت روحی شده بودند. سعی می‌کردند او را دلداری بدهند. اما او روز به روز افسرده‌تر می‌شد. شب‌ها در خانه تنها بود. با راز و نیاز می‌کرد. گاهی به حرف‌های بهاره و مینا فکر می‌کرد. او قبلاً معنای حرف‌های آن‌ها نمی‌فهمید. حالا بحث‌های آن‌ها را به یاد می‌آورد. آن‌ها می‌گفتند که حکومت‌های دست‌نشانده را فقط باید با جنگ و خونریزی سرنگون کرد. ▫️ گاهی کلافه می‌شد. با خودش می‌گفت: "می‌روم اسلحه پیدا می‌کنم و چریک می‌شوم. می‌روم شاه را می‌کشم!" وارد تخیلات می‌شد، می‌گفت: "اگر هیچ‌کس را نتوانم بکشم، رئیس زندان را می‌توانم!" بعد پیش خودش می‌گفت: "رئیس زندان مرد مهربانی است. اگر او را بکشم، آن‌ها هم مرا می‌کشند." می‌گفت: "خوب بکشند. مرگ بهتر از زندگی است!" بعد خودش می‌گفت: "شوهرم را هم می‌کشند." فکر می‌کرد هنوز آقارضا به زندگی است. 👇👇👇👇
▫️آقارضا و مهری به خانه‌ی خودشان رفتند. رضا از خانه خوشش آمد. آبگرمکن نفتی آب را گرم کرده بود. دو روزی آقارضا با مهری تنها در خانه ماند. ردّ شلاق بر تنش باقی بود؛ که برخی از آن‌ها تا پایان عمر روی تنش باقی ماند. رضا به مهری قول داد برای همیشه از سیاست و سیاستمداران و سیاست‌زده‌ها فراری باشد. او به "دانشکده" مراجعه کرد. مسئولان گفتند: برای ادامه‌ی تحصیل او مانعی نمی‌بینند. در آن زمان با همه‌ی دیکتاتوری، بروکراسی اداری چندان پیچیده نبود. رئیس دانشکده همه کاره بود. اگر نوکر بود، اگر وابسته بود، هر چه بود خودش می‌توانست تصمیم بگیرد. ده تا آقا بالاسر و دور و برش نبودند. رضا از ترم بعد می‌توانست درس را شروع کند. ▫️او حالا کوله‌باری از تجربه با خود همراه داشت. می‌خواست وکیل شود. شاید ذره‌ای در احقاقِ ، مفید باشد. او در مدتی کوتاه، سه وکیل دیده بود. "حاج بمانعلی حسنی" وکالت او را رایگان انجام داده بود. پول تمبر و مخارج دادگستری را خودش داده بود. هیچ‌چیز هم از رضا و مهری قبول نکرده بود. ▪️یک وکیل حرّاف و ناحق‌کُنِ تهرانی به یزد آمده بود. آن وکیل به خاطرِ پول علیه رضا حرف زده بود. حالا را هم می‌دید. استادی که وکالتش را قبول کرده بود. نه تنها پول نگرفته بود، بلکه خواسته بود به مهری پول هم قرض بدهد. این سراسر پر از تضاد است. این فرهنگ چقدر فراز و نشیب دارد! این‌جا مثل همه‌ی دنیاست! ▫️هزاران نفر به زلزله‌زدگان کمک می‌کنند. چند نفر هم باندی درست می‌کنند و اموال زلزله‌زدگان و کمک‌های مردم به آنها را می‌دزدند. کجای دنیا اینطور نیست؟ رضا می‌خواست جزءِ باشد. می‌خواست وکیل مظلومان فقیر باشد. او به سختی با حکومت و دولت مخالف بود. او عاقل بود. وقتی مهری می‌گفت ندانسته کتاب‌های مارکس، تروتسکی و لنین را خوانده است، رضا بر خودش لرزید. ▪️ولی مایل بود آن کتاب‌ها را بخواند. مگر در آن‌ها چه چیزی نوشته شده بود؟ چرا او را آن‌قدر به خاطر آن کتاب‌ها کتک زدند؟ او گفت صدها بار بازجوها او را کتک زدند و درباره‌ی آن کتاب‌ها از او پرسیدند. سه سال بعد، آقارضا همه‌ی کتاب‌ها را خوانده بود، ولی ذره‌ای طرفدار مارکس و انگلس نشده بود. او می‌گفت: "عقیده‌ی من پنج رکن دارد: ، ، ، ، و کمک به مردم"....و تا آخر عمرش (سال ۱۳۸۹) به این اصول پایبند ماند. هر روز به روح درود می‌فرستاد. دو رکعت نماز برای او می‌خواند و... (۱۳۹۳/۱۰/۲۳ اوپسالای سوئد. داخل کافه نشسته‌ام و دارم خاطراتم را می‌نویسم) ✅ پایان، هفته‌ی آینده با "زندگی پس آزادی" را همراهی کنید. 📚شازده‌ی حمام، جلد ۴ ✍ @zarrhbin
🔘 دلگرمی دل‌های یخ‌زده 🍃 🕊 ▫️ مثل یک مادر، مثل یک عاشق وفادار، به آقارضا می‌رسید. عشقی که بعد از ازدواج پدید آمده بود. عشقی که بعد از شناخت حاصل شده بود. رضا مرد ایده‌آل مهری بود. در طول زندان آقارضا ۲۶ کیلو لاغر شده بود. پوست و استخوان بود. پس از شب‌ها خواب‌های آشفته می‌دید. بدن و تمام استخوان‌هایش درد می‌کرد. جای زخم‌هایش می‌سوخت. کف پاهایش در حال پوست انداختن بود. توهین‌ها را به یاد می‌آورد. دروغ‌ها را هرگز باور نکرده بود، اما روحش را می‌آزرد. که به مهری زده بودند، فراموش نمی‌کرد. ▪️یکی از کثیف‌ترین و زشت‌ترین آزارهای روحی ، اتهام زدن به زن یا شوهر متهم است. در آن عصر دیکتاتوری، در همه‌ی رژیم‌های دیکتاتوری، متهم سیاسی را مردانه و عادلانه محاکمه نمی‌کنند. اول می‌خواهند روحش را خدشه‌دار کنند. اول می‌خواهند او را آلوده و بعد محکوم کنند. در ، هر متهمِ سیاسی اتهام‌های دیگری را یدک می‌کشد. رابطه‌ی نامشروع، فساد اخلاقی، مشروب‌خواری، قماربازی، فساد مالی، خیانت به کشور و ملت و منافع ملی، اقدام علیه امنیت ملی و.‌.. ▫️و انسان برای چه کارها که نمی‌کند! ولی تعجب‌آور است که عده‌ای با حقوق و مواجب کم، دربست نوکر و غلام‌ِ حلقه‌به‌گوشِ دیکتاتور می‌شوند. برای اینکه دیگری در قدرت باشد، همنوعان خود را می‌زنند و آزار می‌دهند. آن‌ها خود را غلام کسی می‌کنند که حتی اجازه ندارند او را ببینند. باید یک‌سال بدوند تا چند دقیقه در یک جلسه‌ی عمومی خدمت ارباب برسند. انسان به چه درجه‌ای از پستی می‌رسد تا رژیم شاهی، صدامی، قذافی، هیتلری، استالینی و...بر پا بماند. ▪️مهربانی‌های مهری آقارضا را آرام می‌کرد. غذاها و شیرینی‌هایی هم که می‌پخت همسرش را سرِ حال می‌آورد. قرار شد وسط دو ترم سری به بزنند. مادر آقارضا از روزی که فهمید او آزاد شده است، هر روز به تلفنخانه می‌رفت با پسرش تلفنی صحبت می‌کرد. مستأجر مغازه‌ی آقارضا تلفن آورده بود. بالاخره مهری امتحاناتش تمام شد. آقارضا ثبت‌نام دانشگاه انجام داد و بعد دونفری راهی یزد شدند. دیدارها تازه شد. ▫️اما دیگر برای آقارضا آن یزد دو سه سال قبل نبود. او همه‌جا را طور دیگری می‌دید. هنوز مردم در حال و هوای اصلاحات شاه بودند. هنوز عده‌ای از خوبی اصلاحات ارضی می‌گفتند. هنوز برخی ار مهربانی شهبانو حرف می‌زدند. طور دیگری فکر می‌کرد. او فکر می‌کرد شاه و دولت به کمک تبلیغات و با زور برپاست. آقارضا یک سر پیشِ رفت. آزمایش داد. جواب دکتر همان بود: "هنوز دارو و یا وسیله‌ای برای بچه‌دار شدن شما عرضه نشده است. ولی ناامید نشوید. خدا بزرگ است. علم در حال پیشرفت است." ▪️خواهر و بستگان آقارضا به نوع لباس پوشیدن و حرف‌زدنِ مهری حسادت می‌کردند. آن‌ها گاهی پیشنهاد ازدواج مجدد به آقارضا می‌دادند. طوری مطلب را می‌گفتند که هم بفهمد. سرانجام یک روز آقارضا سر سفره‌ی خانه‌ی مادرش ناراحت شد و گفت: "مادر، مشکلِ بچه‌دار نشدن از من است! چرا این زن را اینقدر اذیت می‌کنید؟ چرا زخمِ زبان می‌زنید." خواهرش آمد حرفی بزند، گفت: "اگر یک کلمه درباره‌ی این موضوع حرف بزنید، دیگر به یزد نمی‌آیم. دیگر روی مرا نخواهید دید." همه ساکت شدند. ▫️ غذای خورده و نخورده گفت: "من باید به خانه‌ی پدرم بروم." در راه خانه‌ی پدر، مهری اشک می‌ریخت. برای اولین بار پیش خودش گفت: "هم باید درد بی‌بچگی را تحمل کنم هم متلکِ نادان‌ها را!" به یاد حرف در کتاب بینوایان افتاد؛ جایی که می‌گوید: "آقای میریل! باید سرنوشت همه‌ی آدم‌هایی را که در شهرهای کوچک زندگی می‌کنند، بپذیرید. شهرهای کوچک جایی است که در آن‌ها دهان‌های بسیاری برای و مغزهای کمی برای وجود ندارد." ▪️اسفند به نیمه رسیده بود. آقارضا فکر کرد بد نیست در ایام نوروز همراه با مهری به بروند. اما پولی در بساط نبود. با ماهی پانصدتومان اجاره‌ی مغازه می‌شد زندگی روزمره را راه برد. با این پول نمی‌شد مسافرت کرد. رضا با خودش گفت: "خدا بزرگ و کارساز است. باید به خدا توکل کرد." مهری کلاس داشت. رضا در خانه تنها بود. دراز کشیده بود و فکر می‌کرد. ناگهان نگاهش به افتاد. فکر کرد: "آن پیره‌زن هرگز حرف بیخودی نمی‌زد چرا او گفته بود این کتاب‌ها طلا است؟" 👇👇👇👇
▫️یک مرتبه بلند شد و لباس پوشید. یکی از کتاب‌ها را داخل سفره‌ی یزدی بست و راهی خیابان شد. کتاب بسیار کهنه بود. می‌دانست خیابان منوچهری مرکز خرید این قبیل چیزهاست. صفحه‌ی اول کتاب، مُهر داشت. رضا دقت کرد. سال ۹۴۶ هجری قمری را خواند. ، تذهیب‌های نفیسی داشت. کتاب کاملی بود. برگ افتاده‌ای نداشت. به اولین مغازه‌ای که در خیابان منوچهری رسید از فروشند پرسید: "کتاب‌های قدیمی می‌خرید؟" مغازه‌دار آدرسی به او داد. ▪️او به آن‌جا مراجعه کرد. مرد مسنّی در دکّان نشسته بود. هشتاد سالی داشت. رضا پرسید: "کتاب‌های قدیمی می‌خرید؟" آن مرد را دید. صفحاتش را با احتیاط ورق زد و گفت: "این کتاب نفیس است. قدر آن را بدان! این کتاب خیلی گران است. جزء است. نباید دست کسی بیفتد که آن را از کشور خارج کند!" رضا پرسید: "حالا چند می‌ارزد." پیرمرد گفت: "من خریدار آن نیستم. به نظر می‌رسد تو یزدی هستی. کتابشناس هم نیستی. من هم کلاهبردار نیستم. نمی‌توانم روی این کتاب قیمت بگذارم. فقط به تو می‌گویم قیمت این کتاب زیاد است. قیمتش از یک خانه‌ی پانصد متری هم بیشتر است! باید مواظب باشی از چنگت بیرون نیاورند." ▫️آن از رضا پرسید چکاره است. رضا گفت دانشجوی حقوق دانشگاه تهران است. پیرمرد گفت: "حالا که دانشجوی دانشگاه تهران هستی، برو کتابخانه‌ی مرکزی دانشگاه با درباره‌ی این کتاب صحبت کن." رضا پیش خودش گفت: "راستی، راستی مثل اینکه کتاب‌ها خیلی قیمت دارند!" ▪️ دیگر آدم قبلی نبود. او برای انجام کارها قبلاً با کسی مشورت نمی‌کرد. اما حالا برای انجام هرکاری، می‌کرد. گرفتاری‌ها او را پخته کرده بود. پیش خودش گفت: "این کتاب‌ها متعلق به مهری است. باید با او مشورت کنم. بهتر است نظر تقی و آقالئون را هم جویا شوم." راهی خانه شد و کتاب را به خانه برگرداند مهری آمده بود. آقارضا ماجرای کتاب را برایش کامل تعریف کرد. گفت: "مادربزرگم حرف بیهوده نمی‌زد. ما قدر حرف‌های او را نمی‌دانیم." آقارضا گفت: "با لئون و آقاتقی هم مشورت می‌کنیم." مهری گفت: "لئون و آقاتقی از کتاب‌های قدیمی چیزی نمی‌دانند. حالا که آن مرد گفته است بروی پیش آقای دانش‌پژوه، نزد ایشان برو." ▫️مهری و آقارضا از جزئیات فروش کتاب‌ها اطلاع چندانی نداشتند. با هدایتگری استاد تقی دانش‌پژوه، شش جلد کتاب نفیس شهربانو توسطِ خریداری شد. البته نه به شکل معاملاتی یعنی خرید و فروش نقدی. آقارضا را به وزارت فرهنگ هدیه کرد و وزارت فرهنگ هم #۱۴۵۰مترزمین در یوسف‌آباد به اضافه‌ی صد هزار تومان به او هدیه داد. آقارضا گفت: "باید زمین به اسم مهری باشد." مهری گفت: "من در هیچ کجا حاضر نمی‌شوم. زمین به اسم خودت باشد." چند ماه طول کشید تا این کار انجام شد. ▪️در این معامله، درس بزرگی آموخت. مردم قدر ارث پدر و مادرشان را نمی‌دانند. بخصوص قدر ارث غیرمنقول را. ورّاث به بهترین و باارزش‌ترین اجناس قدیمی می‌گویند آت و آشغال! آقارضا هم زمانی به این کتاب‌های نفیس چنین گفته بود. با خودش گفت: "چند بار تصمیم داشتم این کتاب‌ها را دور بریزم!" تازه متوجه شد که چند دست آفتابه و لگن و اجناس مسی مادربزرگ خودش را دور ریخته است. پیش خودش فکر کرد، یک مغازه‌ی عتیقه فروشی باز کند. ▫️آقارضا ترم دوم را تمام کرده بود. روحیه‌اش روز به روز بهتر می‌شد. او و مهری بیش از پیش به هم وابسته می‌شدند. هر دو قدرِ آزادی را بیشتر می‌دانستند. آن‌ها آزادی را نه برای خود که برای نوع بشر می‌خواستند. آزادی برای آن‌ها تقدّس یافته بود. آقارضا می‌گفت آزادی یا رهایی از قید و بند، مقدس‌ترین ارزش است. گاهی می‌گفت تنها چیزی است که ارزش دارد انسان‌ها برای آن جان بدهند. ✅ ادامه دارد... 📚 شازده حمام، جلد ۴ ✍ 📌پی‌نوشت: همراهان فهیم و بزرگوارِ ان‌شاءالله از هفته‌ی آینده به شرطِ بقا، پستِ "نام‌آوران" را دنبال خواهیم کرد . @zarrhbin
📜 اندیشه‌های ناب... 💠 آزادی...⁉️ ✅ هر بشری که روی فطرت اولیه انسانی باشد، حاضر است با کمال شوق همه‌چیز خود را فدا کند تا و را به دست بیاورد. ✅ هیچ مطلوبی برای انسان‌ها، ارزنده‌تر، محبوب‌تر و ذی‌قیمت‌تر از نعمتِ و نیست. ✅ متعلق به مردم است و نزد کسی نیست تا آن را به هبه کند. ✅ در اسلام هیچ کسی به جز مقرارت اسلامی نمی‌تواند کس دیگری را محدود کند. ✅ هر کسی در قدمی بردارد که حتی به اندازه‌ی یک رأی خدشه‌دار شود، در مسئول است. 📚 روح باران(فرهنگ گفتار)، صفحه ۳۰ ✍ @zarrhbin
🔘هیچ وقت دیر نیست ... 💠داستان مسیر یک مهاجر _ علی بِن صالح نجیب (Ali Ben Saleh Najib) 💢 💥من ( پاپلی یزدی) در آغاز علی را غیرحضوری و از راه دور می‌شناختم. از طریق مقاله‌ها و کتاب‌هایش. او بیشتر در زمینه‌ی نقش اقتصادی در سوئد است. علاوه بر استادی دانشگاه ، مشاور اقتصادی چند شرکت سوئدی نیز هست. یکی از کتاب های او با عنوان IMMIGRANTSMALL BUSINESSES IN UPPSAIA نظرم‌ را به خودش جلب کرده بود. دخترم ( هما‌پاپلی‌یزدی) در اوپسالای سوئد مقطع دکتری در رشته بیولوژی ژنتیکی است. در نوروز ۱۳۹۲ برای دیدنش به اوپسالا رفتم. 💥کمرم درد می‌کرد ، دیسک کمرم عود کرده بود.دیسکی که مجبورم کرد جراحی شوم. لنگان لنگان به دانشگاه اوپسالارفتم. به بخش جغرافیا مراجعه کردم.اتاق پروفسور را پیدا کردم . در اتاقش نبود، استادان در سالن کوچکِ پذیرایی گروه مشغول صرف قهوه بودند. از یکی از استادان احوال پرفسور علی نجیب را پرسیدم. گفت علی شده است و هفته ای دو سه روز بیشتر به دانشگاه نمی‌آید. شماره تلفن علی را به من داد. 💥همان جا به علی تلفن و خودم را معرفی کردم "یک که کتاب و چند مقاله‌ی او را مطالعه کرده است ." از او پرسیدم مایل است همدیگر را ببینیم؟ خیلی خوشحال شد و گفت تا پانزده دقیقه‌ی دیگر می‌آید. سپس از من خواست گوشی تلفن را به یکی از همکارانش بدهم . تلفن را به یکی از استادان دادم. سفارش کرد از من پذیرایی کنند. 💥یک استاد پرتغالی الاصل از من‌پرسید :" چای می‌خورید یا قهوه؟..." سفارش چای دادم. مکان ویژه استادان ، به یک سالن پذیرایی شباهت داشت. روی میز وسط سالن ، انواع میوه قرار داده شده بود. ابتدا فکر کردم قرار است آنجا مراسمی برگزار شود ؛ ولی بعد فهمیدم این داستانِ همه‌ی گروه‌های علمی دانشگاه سوئد است. پس از پذیرایی، مختصری آشنایی با چند استاد حاصل شد. علی بن صالح نجیب ، نفس‌زنان خود را رساند .از خانه‌اش تا دانشگاه را با پدال زده بود. سردی هوای سوئد اخلاق گرم او را تغییر نداده بود. هنوز گرمای صحراهای حومه شهر زاگ (ZAG)در جنوب مراکش را در رفتار و گفتارش می‌توانستی حس کنی . در لحن صدایش گرمای خورشید صحرا موج می‌زد. اخلاق را داشت. من از زندگی او هیچ نمی‌دانم. او هم مرا نمی‌شناسد. در کمتر از ۱۵ دقیقه گویی پنجاه سال است مرا می‌شناسد. ابتدا بحث را شروع می‌کنیم. من از نقش می‌پرسم او از طرح‌ها و مقاله‌ها و کتاب‌هایی که نوشته است ، صحبت می‌کند. حدود ساعت چهار بعدازظهر می‌پرسد: "می‌خواهی دانشگاه اوپسالا را نشانت دهم‌؟" با شنیدن پاسخ مثبت من ، بخش هایی از دانشگاه را نشانم می‌دهد. 💥دانشگاه اوپسالا متمرکز نیست. ساختمان‌هایی متعدد در دامنه های شمالی شهر ، متعلق به دانشگاه است. بخشی از آن را قبلا دیده بودم. مرا به ساختمان اصلی دانشگاه می‌برد. آمفی‌تئاتر و نقاشی‌های سقف‌های بلند را نشانم می‌دهد. 💥مرا به می‌برد. در کلیسا با هم به آرامگاه می‌رویم. لینه مشهور را می‌گویم. بعد از بازدید کلیسا ، با هم‌ به یک کافه می‌رویم ؛کافه‌ای شیک با قوری و فنجان‌های چینی اعلا و شکلات های کم‌نظیر ، پیشخدمت بسیار مودب است. گُله‌گُله افراد دور میز نشسته‌اند. صحبت می‌کنند ، بحث می‌کنند و می‌خندند. از وقتی که می‌گذارند و پولی که می‌دهند ، لذت می‌برند. 💥از پنجره کافه ، رودخانه کوچک اوپسالا دیده می‌شود. برج کلیسای اعظم اوپسالا نیز هویداست. برجی بلند با آجرهای اُخرایی . وقتی به سرویس پذیرایی کافه نگاه می‌کنم ، لذت می‌برم . قوری و فنجان و نعلبکی چینی ، به رنگ آبی و سفید است. لباس پیشخدمت ها را که می‌بینم لذت می‌برم . وقتی به یخ رودخانه که در حال آب شدن است نگاه می‌کنم ، لذت می‌برم . وقتی به سیمای این استاد و صحرا نیز که می‌نگرم ، لذت دوچندان می‌برم. همه‌ی افراد پیرامونم‌ در آرامش به سر می‌برند. محیط اطراف هم آرام است. هیچ کس برای دیگری پرونده نمی‌سازد . این عمق فاجعه فرهنگ ماست. باید کاری کرد که پرونده‌سازی بی‌ارزش شود . فقط در است که پرونده سازی ارزشی نخواهد داشت. وقتی چیزی ارزش نداشت ، خودبه‌خود از بین می‌رود. چقدر از غیبت ها و تهمت های ما به نیت پرونده سازی است ؟ خداوند نیز از پرونده‌سازان است . به همین خاطر ، ، و را به شدت نهی کرده است. وقتی آزادی باشد ، چه دروغی باید گفت؟ اصلا چرا دروغ باید گفت ؟ چرا چیزی را پنهان باید کرد؟ در آزادی انسان درون و ذات خود را به همگان اعلام می‌کند. وقتی آزادی باشد ، غیبت معنا پیدا نمی‌کند. این بحث را در جای دیگر بیشتر توضیح خواهم داد. 👇👇
🔘هیچ وقت دیر نیست ... 💠قسمت پایانی مسیر یک مهاجر _ علی بِن صالح نجیب (Ali Ben Saleh Najib) 💢بخوانید ادامه داستان 🍂از دولت سوئد راضی هستید. همکاران و دانشگاهیانتان را مردمانی شریف و پرتلاش می‌دانید. سوال اصلی‌ام این است که شما خود را چه تعریف می‌کنید؟ هویت شما چیست ؟ علی بِن صالح ۴۵ دقیقه به این پرسش من پاسخ و توضیح داد و سخنانش را چنین خلاصه کرد که: "من‌ محصول مشترک اسلامی_مسیحی و زندگی سنتی و مدرن و پُست مدرن هستم. تلاش می‌کنم نقاط مثبت همه تمدن‌ها و نگرش‌ها را در خود جمع کنم . هنوز متاثر از تعلیمات مادربزرگم،صبح‌های خیلی زود و قبل از آفتاب بیدار می‌شوم . هنوز شعار آن بزرگ‌مرد عرب که ۱۴۰۰ سال پیش گفت (نماز از خواب بهتر است) در ذهنم است. 🍁مادربزرگم از مادربزرگان خود آموخته بود و به من منتقل کرد. ولی من نتوانستم این فرهنگ را به فرزندانم منتقل کنم . من فرهنگ مهربانی ، گرم و صمیمی بودن مردم مراکش را در خود نگه داشتم . من فرهنگ و مردمان سوئد را آموختم . این فرهنگ ها را در خود دارم " 🍂پرفسور علی درست می‌گفت. آمیزه‌ای بود از فرهنگ اسلامیِ مراکشی و فرهنگ آزاد اندیشی سوئدی . فرهنگ مهربانی و مهمان‌دوستی چادرنشینان‌صحرا و فرهنگ تشریفاتی سوئدی‌ها . او نمونه‌ی بارزی بود از مردمی مسلمان با عارفان اسلامی و جهان‌بینی سوئدی . او خیراندیشی اسلامی_مراکشی را با کار خیر و خردمندانه‌ی سوئدی همراه داشت. 🍁از جنگ طلبی ، جنگ افروزی و هرگونه شعار جنگ طلبانه دوری می‌جُست و می‌جوید. او معتقد است برای تمام مشکلات جهانی می‌توان از راه راه‌حل یافت. 🍂علی بِن صالحِ نجیب دارای هویتی است که جهان امروز تشنه‌ی آن است . او خود را مردی جهانی می‌داند. او از چهارچوب همه‌ی مرزهای جغرافیایی، زبانی و اعتقادی گذر کرده است. او را برای تمام جهان می‌خواهد . پایدار باشد ! او قبل از هرچیز یک انسان است. او نه مراکشی است و نه سوئدی. او مردی جهانی است. همه ما جهانی بودن در وجودمان است. بیاید همه مردمان همه عالم را دوست بداریم. ‌ 🍁آن‌ روز من یک مثقال به علی هدیه دادم. آخرین حرف علی را در آن لحظه فراموش نمی‌کنم . او گفت :"من همیشه به مهاجرانی که به سوئد می‌آیند می‌گویم . همیشه و در هر سنی می‌توانید شروع کنید." 🍂 بعد اضافه کرد: " البته، امکانات سوئد هم به مهاجران فرصت‌هایی را می‌دهد که بی‌نظیر است ؛ فرصت هایی که آفتاب و خورشید و گرمای صحرا به آدم نمی‌دهد. فرصت‌هایی که کشورهایی مثل مراکش به مردمانش نه می‌دهد و نه می‌توانند بدهند. می‌گوید همه‌ی مهربان هستند ؛ چه آفتاب سوزان و شن‌های صحرای آفریقا و چه برف و یخبندان و سرمای سوئد . آدم‌ها باید با هم مهربان باشند .‌ " می‌پرسم : "شما حدود پنجاه سال است که در سوئد هستید..." سرش را به نشانه تایید پایین می‌آورد و می‌گوید : " درست است امسال پنجاه سال است که در سوئد هستم." می‌پرسم: "به نظر شما علت اصلی توسعه در سوئد چیست؟" 🍁ایستاده مشغول صحبت هستیم. در همین بین همسرش با او تماس می‌گیرد. می‌گوید همسرش منتظر اوست و باید به منزل برگردد. لحظه‌ی خداحافظی است. می‌گوید : " تمام دلایل توسعه سوئد در چند کلمه خلاصه شده است : ، ، ، ، و . سوئد توسعه‌ی خود را در توسعه‌ی کشورهای دیگر می‌داند نه در تخریب آنها . بدون این اصول ، سوئد صدبار‌ از جنوب مراکش و از صحرای آفریقا عقب افتاده‌تر می‌شود". او آرزو می‌کند که همه آدم های روی زمین دارای ساختار مدیریتی صحیح و حکومت متکی به آزادی و عدالت و سعه صدر باشند. علی از خدا می‌خواهد در روی زمین آزادی و عدالت و سعه‌صدر برقرار گردد. می‌خواهد که مردم دارای اخلاق نیکو و عاری از حسادت باشند. 🍂حرف‌های علی مرا به فکر فرو می‌برد. روزهای بعد به کتابخانه دانشگاه اوپسالا مراجعه می‌کنم . از اینترنت کمک می‌گیرم و از خانم مهندس حمیده نژادی یاری می‌جویم. از مرکز آمار و اطلاعات سوئد استفاده می‌کنم. متوجه می‌شوم در طول ۳۰ سال، از ۱۹۸۱ تا ۲۰۱۱، از هر چهارنفر مهاجر ساده ای که به سوئد مهاجرت کرده‌است ، یک نفر به تحصیلات و یا مشاغل بالا و یا تجارت بالا دست یافته‌است. چند ماه بعد ۲۲ روز در فرانسه بودم. تمام همت و وقتم را در " مرکز تحقیقات علمی فرانسه " (C.N.R.S )صرف این موضوع کردم تا بدانم چند درصد از مهاجران ساده‌ای که به فرانسه وارد شده‌اند، در طول ۳۰ سال به پیشرفت هایی در حد فرانسوی‌های سطح بالا دست یافته‌اند ؟ 👇👇👇
اما همانطور که پیشتر و در آغاز این نوشتار اشاره شد دسته‌ دوم افراد جامعه نسبت به شیوع کرونا کسانی هستند که هستند و در این همه گیری؛ این خطر را وقعی نمی‌نهند.دیده شده چنین افرادی که با وجود این همه هشدار باز هم برخی دستورات و قوانین را رعایت نمی‌کنند،به شمال کشور سرازیر می‌شوندو یادر تجمعات شرکت می‌کنند.بنظر می‌رسد این قانون گریزی و بی‌مسئولیتی؛ می‌تواندناشی از ناهنجاری رفتاری روانی باشد.قاعدتا حساب کسانی که به اجبار برای کار و یا نان‌آوری مجبور به قانون گریزی هستند مجزا هست.این روزها با اعمال محدودیت های فراگیرتر و طولانی تر؛ بی‌قراری ناشی از انزوای اجتماعی باعث ناتوانی در رعایت محدودیتھا می‌شود و کم و بیش میل به خروج از محدودیت ها یا قرنطینه را ایجاد می‌کند ولی ابزارھای و مربوط نقش مهمی در دارند.بر اساس همان تئوری انتخاب که پیشتر از آن یاد شد؛ نیازھای اساسی انسان شامل نیاز به ، ، و ، و و است که اولویت و شدت بروز این نیازھا در انسان‌ها متفاوت است، اگر از این منظر به رفتار مردم نگاه کنیم این طور قضاوت می‌کنیم:کسانی که به دارند، را به می‌کنند و گروهی که بیشتر ھستند ترجیح می‌دهند به هر قیمتی تفریح کنند.این قبلا هم به تجربه دیده شده که برخی از مردم برای ممکن است خود را به خطر بیندازند.پُر واضح است که نگاهی این چنینی خالی از اشکال نیست،یافته‌های علوم رفتاری نشان می‌دهند که یکی از دلایل اصلی رفتارهایی از این دست ھست،نمی‌توان همیشه مردم را مقصر دانست. مردم به دلیل نبود در دوگانه گرفتار ھستند،در این شرایط نفس گیر و دشوار؛ و امر نیز با دادن و بر شدت این تعارض و دوسویگی افزودند.بیشتر مردم واقع بین نیستند و به شواهد علمی و مطالعات تجربی اھمیت نمی‌دهند بلکه و منتشر در فضای را مرجع قرار می‌دھند. دیدیم که برخی رسانه‌ها برای کنترل اضطراب مردم شرایط را عادی و امن و برخی دیگر برای پرھیز از انتشار کرونا شرایط را بسیار نا امن جلوه دادند و  عده‌ای که در انکار به سر می‌برند با انکار بیماری یا تخفیف آن به یک سرماخوردگی جزئی باعث اوج بیماری و مرگ دیگران شدند.بهر حال به نظر می‌رسد راه پیشگیری از رفتارهای پر خطر و مخرب در هر زمان و هر کجا و مهارت‌های لازم به مردم است. تابعی از هستند و تا حد زیادی قابلیت طراحی دارند، نمی‌توان بدون از عوامل بازدارنده () استفاده کرد. مداخله مردم در این شرایط برای کنترل یکدیگر زمینه خشونت بیشتر را فراھم می‌کند،شایسته نیست که مردم بایستند زیرا این چراغ سبزی است برای ھر گونه مواجهه فرا قانونی و خودسر که به تنش‌ھای بیشتر دامن می‌زند و باری است اضافه بر و !! ... پایان بخش اول ٩٩ امراله مروتی ...ادامه دارد @zarrhbin
✍ پیامبر خدا (ص) ، 🔸️ ماهى است كه ابتدايش است و ميانه ‏اش و پايانش و از آتش جهنم است. 📚کافی ،جلد ۴ ، صفحه ۶۷ @zarrhbin
‍ 🖋 متن پیام به مناسبت نوروز ۱۴۰۱ ‌‌ به نام خداوند آفرین بار دیگر ، نه تکراری ملال‌آور، که نشانهٔ نو شدن و لزوم نو شدن و احساس و افزودن بر به بهبود اوضاع آدم و عالم، به‌رغم همه عواملی که در برابر این بهبودخواهی و بهبودجویی در کار است، و تلاش برای کمال بخشیدن به جان کمال جوی آدمی که آن را نهایت و منتهایی نیست. اگر در همه جا کم و بیش خشونت و زور و سرکوب و تبعیض و فریب و اهانت به انسان و انسانیت به گونه‌های مختلف حاکم است، آنچه در نهایت تعیین‌کننده است، آگاهی، اختیار، اراده و قدرت در برابر عوامل پلشت بازدارنده از حرکت به سوی زندگی خوب است. راه به سوی کمال مطلق گشوده است؛ اگر خواست و همت یاری کند. در مقابله با خشونت و زور و بیداد، نه اعمال خشونت متقابل، که تصمیم به تن‌ندادن به خشونتِ تحمیل شده و تلاش برای است، بخصوص با نیرومند کردن و گسترش دادن گفتمان و و و کوشیدن تا این گفتمان، گفتمان غالب و برانگیزانندهٔ اراده‌های آزاد باشد. همزمانی امسال با سالروز میلاد مسعود عدالت گستر (ع) امید به بهبودی اوضاع را بیشتر می کند. عید نوروز را به همه ایرانیان عزیز و انبوه مردمانی که نوروز را گرامی می‌دارند و سالروز میلاد (عج) را به همهٔ آنان که جانشینی صلح و اصلاح را به جای بیداد و فریب و زور منتظرند شادباش می‌گویم. سیدمحمد خاتمی آغاز @zarrhbin
❌❌ 📌بازدید رایگان از سینما اردکان!!! 🔺️بلیت سینماهای کشور از امروز نیم‌بها شد 🔹به فراخور هفته مهر سینمای ایران و جبران رکودی که به دلیل ناآرامی‌ها، بر سینما حاکم شده، شورای راهبردی اکران، طرح ارائه بلیت نیم‌بها را برای ۲هفته تصویب کرد./ @zarrhbin
⚫️ تقاضای زندگی خوب، امن و عادلانه از سوی مردم، تقاضای طبیعی است سیدمحمد خاتمی در پیامی پر وی وقوع حادثهٔ تروریستی در شیراز، ضمن محکوم کردن به هر شکل، با بازماندگان قربانیان خشونت در و تهران و و و و جای‌جای میهن ابراز همدردی و تأکید کرد خشونت را با خشونت نمی‌توان پاسخ داد. 🔘 حادثهٔ تروریستی که به جان‌باختن عده ای از هموطنان عزیز و آسیب‌دیدن عده ای بیشتر منجر شد، نشان داد که خشونت تا چه حد می‌تواند بی‌رحم و مصیبت‌بار باشد 🔘 بروز خشونت -از هر طرف که باشد- دلها را آزرده می‌کند 🔘 آنچه در جامعه جاری‌ست رو به سوی و دارد 🔘 تقاضای ، امن و عادلانه از سوی مردم، تقاضای طبیعی است و اگر ببینند شرایط این زندگی فراهم نیست، حق دارند انتقاد و حتی اعتراض کنند 🔘 انتقاد و اعتراض باید متوجه باشد 🔘 با همه کسانی که عزیزان خود را در حادثهٔ تروریستی اخیر شیراز و پیش از آن از تهران تا زاهدان و مازندران و کردستان و جای‌‌جای میهن از دست داده‌اند ابراز همدردی می کنم 🔘 خشونت را با خشونت نمی‌توان پاسخ داد 🔘 باید ضمن شنیدن صدای انتقاد و اعتراض -حتی اگر ناحق باشد- زمینه را برای فراهم آوردن رضایت مادی و معنوی مردم فراهم آورند 🔘 حکومت باید موازین را رعایت کند 🔘 ملاک ارزیابی یک نظام و یک حکومت این است که تا چه حد زمینهٔ بهزیستی مردم را فراهم می آورد 🔘 در حد فهم و توان اندکم تلاش‌های در آشکار و نهان می کنم، امید که گوشها شنوا و دلها پذیرا شود متن کامل این پیام بدین شرح است: بسم الله الرحمن الرحیم حادثهٔ تروریستی شیراز که به جان‌باختن عده ای از هموطنان عزیز و آسیب‌دیدن عده ای بیشتر منجر شد، نشان داد که خشونت تا چه حد می‌تواند بی‌رحم و مصیبت‌بار باشد. ضمن محکوم کردن این حرکت پلید و دردآفرین، برای جانباختگان عزیز رحمت واسعه الهی و برای آسیب‌دیدگان، بهبودی از خداوند منان طلب می کنم . آنچه در جامعهٔ ما جاری‌ست و می‌توان ریشه های آن را از دیرباز جستجو کرد و رو به سوی آزادی و زندگی دارد، درخور توجه است؛ ولی با کمال تأسف بروز خشونت -از هر طرف که باشد- دلها را آزرده می‌کند. زیستن اولین حق هر انسانی است و بهزیستن انسان‌ها باید هدف و رسالت نظام‌ها و حکومت‌ها باشد. ملاک ارزیابی یک نظام و یک حکومت این است که تا چه حد زمینهٔ بهزیستی مردم را فراهم می آورد. تقاضای زندگی خوب، امن و عادلانه از سوی مردم، تقاضای طبیعی است و اگر ببینند شرایط این زندگی فراهم نیست، حق دارند انتقاد و حتی اعتراض کنند. ولی در همه حال انتقاد و اعتراض باید متوجه نفی خشونت هم باشد و نباید خود به خشونت آلوده شود. مخصوصاً در شرایطی که بدخواهان ایران و ایرانی در بیرون مرزهای کشور با حربه‌های غیر انسانی مانند تحریم و یا تشویق خشونت برای بهره گیری از خون پاک جوانان کشور امیدهای واهی در سر دارند. ضمن عرض تسلیت و ابراز همدردی با همه کسانی که عزیزان خود را در حادثهٔ تروریستی اخیر شیراز و پیش از آن از تهران تا زاهدان و مازندران و کردستان و جای‌‌جای میهن از دست داده‌اند، تأکید می‌کنم که خشونت را با خشونت نمی‌توان پاسخ داد، هرچند باید با خشونت‌گران مقابله کرد. برای بهبود اوضاع و فراهم آمدن فضای زندگی امن و سالم و برخوردار برای همه، بخصوص حکومت‌ها باید موازین حکمرانی خوب را رعایت کنند و ضمن شنیدن صدای انتقاد و اعتراض -حتی اگر ناحق باشد- زمینه را برای فراهم آوردن رضایت مادی و معنوی مردم فراهم آورند. من نیز به نوبه خود در آشکار و نهان راههایی که به این امر مبارک منتهی می‌شود و امنیت را پایدار و آزادی و توسعه و پیشرفت را تأمین می‌کند در حد فهم و توان اندک خود نمایانده‌ام. امید است که گوشها شنوا و دلها پذیرا شود. سیدمحمد خاتمی پنجم آبان‌ماه ١۴٠١ @zarrhbin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یعنی ‌ ‌ سیدمحمد خاتمی: هنر یک این نیست که مخالف خود را از صحنه خارج کند؛ هنر حکومت این است که حتی مخالف خود را وادار کند که در چارچوب قانون عمل کند سخنرانی ، ، ۱۳۷۷ @zarrhbin🕊