eitaa logo
ذره‌بین درشهر
17.6هزار دنبال‌کننده
60.2هزار عکس
9.3هزار ویدیو
187 فایل
آیدی جهت هماهنگی درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
🔘 دلگرمی دل‌های یخ‌زده 🍃 📌 بخوانیم از آقارضا پاسبان یکی از خواستگارهای مهری... 🍃 خوش‌تیپ بود، نسبتاً قد بلند بود. لباس‌های پاسبانی که می‌پوشید، ترکیب هیکلش معلوم می‌شد. آدمی بود. نمونه‌ی کامل یک مرد اهل محل بود. او مثال یک همسایه‌ و هم‌محله‌ایِ بود. زندگی‌اش، مفهوم همسایگی و هم‌محلگی را خوب نشان می‌داد. خیلی گرم و گیرا بود؛ 🍂 با همه سلام و علیک داشت. همیشه با سرِ کار می‌رفت. کوچه‌های آن دوره و زمانه خلوت بود. بچه‌ها توی کوچه بازی می‌کردند. با بچه‌ها گرم می‌گرفت. اگر آدم بزرگی می‌دید، هر دو دستش را از روی فرمان دوچرخه بر می‌داشت و تا جلو چشمش بالا می‌برد و بلند می‌کرد. اگر بزرگان محله را می‌دید از دوچرخه پیاده می‌شد. با آن‌ها سلام‌‌وعلیکی می‌کرد. 🍃 (آقای محصل همدانی) را که می‌دید، از دوچرخه پیاده و مقابلش خم می‌شد. جلوِ مدیر و ناظم(آقایان جلیلی) و معلم‌ها هم از دوچرخه پیاده می‌شد و سلام‌و‌علیک می‌کرد. از اول با آمحمدتقی‌قصّاب، آقاسیدحسن مشتاقیون عطار، حال و احوال می‌کرد. 🍂 آقا سیدحسن مشتاقیون مردی شریف و بود. عطاری داشت. حسینیه‌ی بزرگ پشت باغ هم دست او بود. بچه‌هایش را به وادار کرده بود. پسر دانشجویش در سال ۱۳۳۲ در تهران کشته شده بود. او یکی از بزرگان محله و مورد احترام و اطمینان همه بود. کلید حسینیه‌ی پشت باغ، دست سیدحسن بود. به آقای مشتاقیون احترام ویژه‌ای می‌گذاشت. 🍃 به همه می‌گفت: "هر امری، فرمایشی باشد در خدمت هستم." با استاد جعفر حمامی خوش‌و‌بش داشت. با آقا فضل‌الله و برادرش محمدآقا طوّاف، سلام‌و‌علیک داشت. به آقا محمدابریشمی مغازه‌دار و ، کمک می‌کرد. را "ننه‌شهربانو" خطاب و بلند به او سلام می‌کرد، گاه به او سلام نظامی می‌داد. 🍂 گاه چند دقیقه در پاتوق زنانه بی‌بی هاجر می‌نشست و احوالپرسی می‌کرد. به حاج‌مرتضی مسگر، رئیس صنف مسگرها، ارادت داشت. اگر بچه‌ای یا زنی کوزه‌ی آبی دستش بود، از او می‌گرفت. دستی به فرمان دوچرخه داشت و دستی در گردن کوزه، گوزه را به خانه‌ی صاحبش می‌رساند. کوزه‌ی خالی را از دست زنان و بچه‌ها می‌گرفت و به تهِ می‌دوید و برای آن‌ها آب می‌آورد. 🍃 دوچرخه‌اش ترک داشت. روی ترک، خُرجین بود. خرید آدم‌های مسن و بچه‌ها را روی ترک دوچرخه می‌بست یا به داخل خُرجین می‌گذاشت و برای آن‌ها می‌برد. دو پایش را روی فرمان دوچرخه می‌گذاشت و برای بچه‌ها شکلک در می‌آورد. دوستش داشتند. وقتی به توپ آن‌ها شوت می‌زد، برایش هورا می‌کشیدند. دعوای بین بچه‌ها را ختم بخیر می‌کرد. 👇👇👇👇
🔘هیچ وقت دیر نیست ... 💠داستان مسیر یک مهاجر _ علی بِن صالح نجیب (Ali Ben Saleh Najib) 💢 💥من ( پاپلی یزدی) در آغاز علی را غیرحضوری و از راه دور می‌شناختم. از طریق مقاله‌ها و کتاب‌هایش. او بیشتر در زمینه‌ی نقش اقتصادی در سوئد است. علاوه بر استادی دانشگاه ، مشاور اقتصادی چند شرکت سوئدی نیز هست. یکی از کتاب های او با عنوان IMMIGRANTSMALL BUSINESSES IN UPPSAIA نظرم‌ را به خودش جلب کرده بود. دخترم ( هما‌پاپلی‌یزدی) در اوپسالای سوئد مقطع دکتری در رشته بیولوژی ژنتیکی است. در نوروز ۱۳۹۲ برای دیدنش به اوپسالا رفتم. 💥کمرم درد می‌کرد ، دیسک کمرم عود کرده بود.دیسکی که مجبورم کرد جراحی شوم. لنگان لنگان به دانشگاه اوپسالارفتم. به بخش جغرافیا مراجعه کردم.اتاق پروفسور را پیدا کردم . در اتاقش نبود، استادان در سالن کوچکِ پذیرایی گروه مشغول صرف قهوه بودند. از یکی از استادان احوال پرفسور علی نجیب را پرسیدم. گفت علی شده است و هفته ای دو سه روز بیشتر به دانشگاه نمی‌آید. شماره تلفن علی را به من داد. 💥همان جا به علی تلفن و خودم را معرفی کردم "یک که کتاب و چند مقاله‌ی او را مطالعه کرده است ." از او پرسیدم مایل است همدیگر را ببینیم؟ خیلی خوشحال شد و گفت تا پانزده دقیقه‌ی دیگر می‌آید. سپس از من خواست گوشی تلفن را به یکی از همکارانش بدهم . تلفن را به یکی از استادان دادم. سفارش کرد از من پذیرایی کنند. 💥یک استاد پرتغالی الاصل از من‌پرسید :" چای می‌خورید یا قهوه؟..." سفارش چای دادم. مکان ویژه استادان ، به یک سالن پذیرایی شباهت داشت. روی میز وسط سالن ، انواع میوه قرار داده شده بود. ابتدا فکر کردم قرار است آنجا مراسمی برگزار شود ؛ ولی بعد فهمیدم این داستانِ همه‌ی گروه‌های علمی دانشگاه سوئد است. پس از پذیرایی، مختصری آشنایی با چند استاد حاصل شد. علی بن صالح نجیب ، نفس‌زنان خود را رساند .از خانه‌اش تا دانشگاه را با پدال زده بود. سردی هوای سوئد اخلاق گرم او را تغییر نداده بود. هنوز گرمای صحراهای حومه شهر زاگ (ZAG)در جنوب مراکش را در رفتار و گفتارش می‌توانستی حس کنی . در لحن صدایش گرمای خورشید صحرا موج می‌زد. اخلاق را داشت. من از زندگی او هیچ نمی‌دانم. او هم مرا نمی‌شناسد. در کمتر از ۱۵ دقیقه گویی پنجاه سال است مرا می‌شناسد. ابتدا بحث را شروع می‌کنیم. من از نقش می‌پرسم او از طرح‌ها و مقاله‌ها و کتاب‌هایی که نوشته است ، صحبت می‌کند. حدود ساعت چهار بعدازظهر می‌پرسد: "می‌خواهی دانشگاه اوپسالا را نشانت دهم‌؟" با شنیدن پاسخ مثبت من ، بخش هایی از دانشگاه را نشانم می‌دهد. 💥دانشگاه اوپسالا متمرکز نیست. ساختمان‌هایی متعدد در دامنه های شمالی شهر ، متعلق به دانشگاه است. بخشی از آن را قبلا دیده بودم. مرا به ساختمان اصلی دانشگاه می‌برد. آمفی‌تئاتر و نقاشی‌های سقف‌های بلند را نشانم می‌دهد. 💥مرا به می‌برد. در کلیسا با هم به آرامگاه می‌رویم. لینه مشهور را می‌گویم. بعد از بازدید کلیسا ، با هم‌ به یک کافه می‌رویم ؛کافه‌ای شیک با قوری و فنجان‌های چینی اعلا و شکلات های کم‌نظیر ، پیشخدمت بسیار مودب است. گُله‌گُله افراد دور میز نشسته‌اند. صحبت می‌کنند ، بحث می‌کنند و می‌خندند. از وقتی که می‌گذارند و پولی که می‌دهند ، لذت می‌برند. 💥از پنجره کافه ، رودخانه کوچک اوپسالا دیده می‌شود. برج کلیسای اعظم اوپسالا نیز هویداست. برجی بلند با آجرهای اُخرایی . وقتی به سرویس پذیرایی کافه نگاه می‌کنم ، لذت می‌برم . قوری و فنجان و نعلبکی چینی ، به رنگ آبی و سفید است. لباس پیشخدمت ها را که می‌بینم لذت می‌برم . وقتی به یخ رودخانه که در حال آب شدن است نگاه می‌کنم ، لذت می‌برم . وقتی به سیمای این استاد و صحرا نیز که می‌نگرم ، لذت دوچندان می‌برم. همه‌ی افراد پیرامونم‌ در آرامش به سر می‌برند. محیط اطراف هم آرام است. هیچ کس برای دیگری پرونده نمی‌سازد . این عمق فاجعه فرهنگ ماست. باید کاری کرد که پرونده‌سازی بی‌ارزش شود . فقط در است که پرونده سازی ارزشی نخواهد داشت. وقتی چیزی ارزش نداشت ، خودبه‌خود از بین می‌رود. چقدر از غیبت ها و تهمت های ما به نیت پرونده سازی است ؟ خداوند نیز از پرونده‌سازان است . به همین خاطر ، ، و را به شدت نهی کرده است. وقتی آزادی باشد ، چه دروغی باید گفت؟ اصلا چرا دروغ باید گفت ؟ چرا چیزی را پنهان باید کرد؟ در آزادی انسان درون و ذات خود را به همگان اعلام می‌کند. وقتی آزادی باشد ، غیبت معنا پیدا نمی‌کند. این بحث را در جای دیگر بیشتر توضیح خواهم داد. 👇👇
👆👆👆 🍂‌ ۲۱% مهاجران ساده ورودی فرانسه ، یعنی همان کسانی که در بدو ورود نه تحصیلات بالای دیپلم داشته اند و نه پول و ثروت ، به درجات بالای علمی ، شغلی، تجاری ، صنعتی و حتی اداری در این کشور دست یافته‌اند 🍁دوستان دانشگاهی آلمانی‌ام قبلا این مطالعات را انجام داده بودند. عدد آنها هم برای که به درجات بالای علمی و اداری و یا صنعتی رسیده‌اند، جالب بود ۲۷% مهاجران کم‌سواد و بی‌پول ، در آلمان به عالی‌ترین درجات رسیده‌اند . 🍂اکنون این سوال را از خودمان می‌کنم .از سه ملیون پناهنده‌ی افغانستانی که ۳۰ سال است در کشور ما هستند چند درصد که نه ، چند در هزار توانسته‌اند به سطوح بالای جامعه ارتقا یابند؟ البته، من تعدادی را می‌شناسم. دکتر حسن‌عبدالهی ، جوانی که در منطقه‌ی گلشهر مشهد ساکن‌‌ بود ، از دانشگاه تربیت مدرس تهران دکترا گرفت و در افغانستان مسکن و شهرسازی شد. درباره او بعدا می‌نویسم . آقای دکتر‌نجفی که او هم‌ در افغانستان وزیر شد. ولی آیا با صدگل‌ میتوان گفت سه ملیون بهار داریم ؟ 🍁علی بِن صالح نجیب را چه کسی از بیابان‌های جنوب مراکش به کشاند؟ چه نیرویی این کودک یتیمِ بدون پدر و مادر و بُزچرانِ بیابان‌گرد را به پروفسوری شهیر در شهر سرد و برفی تبدیل کرد؟ عزم راسخی که در این جوان بُزچرانِ معدن‌کارِ سرگردان برای درس‌خواندن پیدا شد ، از کجا نشات گرفت؟ خداوند سرنوشت او را رقم زد . اما کار تلاش ، اراده ، پشتکار و همّت این چوپان بزهای صحرا ، او را به مرتبه استادی در دانشگاه سوئد رساند . 🍂 دانشگاهی که یکی از معتبرترین دانشگاه جهان است. زیرساخت‌های قانونی و فرهنگی سوئد و سعه‌صدر ساکنان آن به علی اجازه‌ی ترقی و رشد داد . علی در محیط اجتماعیِ کشوری قرار گرفت که نسبت به بیگانگان و تحقیر آنان ، دیده نمی‌شود. 🍁در محیطی قرار گرفت که در آن معنا ندارد . به کشوری رفت که پادشاهش با سرکار می‌رود. دانشمند بزرگش برای جبران خطایش جایزه نوبل را بنیان می‌گذارد. در محیطی قرار گرفت که ، اساس و پایه‌ی همه آزادی هاست. در محیطی قرار گرفت که خلاقیت و ابتکار ارزش و قیمت دارد. 🍂خدا علی بن صالح نجیب و تمام کسانی را که به او اجازه‌ی رشد و بالندگی دادند ، حفط کند ! عمر علی هم‌ دراز باد ! آیا ، پدیده‌ی یکدستی است ؟ آیا فرهنگ ، مثل یک توپ پارچه ، یکرنگ است ؟ آیا وقتی می‌گوییم فرهنگ یک ملت ، یک استان و یک شهر ، به واقع چنین چیزی وجود دارد؟ یا هر ملت یا حتی هر فرد ، در آن واحد دارای فرهنگ های متفاوتی است ؟ 🍁اگر با یکی از زبان های انگلیسی ، فرانسه ، سوئدی و یا عربی آشنا هستید ، می‌توانید در شبکه های اجتماعی به علی بن‌صالح‌نجیب "خسته‌نباشید" بگویید. او اکنون (درسال ۱۳۹۵) بیش از ۷۲ سال دارد. تجربیاتش می‌تواند راهگشای بسیاری از افراد به خصوص نسل جوان کنونی در تمام نقاط دنیا باشد . هفته آینده با داستان همراه ما باشید 📚 شازده حمام ، جلد چهار ✍ @zarrhbin