eitaa logo
ذره‌بین درشهر
18.5هزار دنبال‌کننده
61.3هزار عکس
9.5هزار ویدیو
195 فایل
ارتباط با ادمین @Zarrhbin_Admin جهت هماهنگی و درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
▫️پیرزن یهودی که معروف به ننه الیاس بود و دور گردی می کرد و نخ و سوزن، دکمه، انگشتانه می فروخت، رفته بود پیش بی بی صغری گفته بود در سفره نذری ابوالفضل ما هم می توانیم شریک بشویم؟ بی بی صغری گفته بود درِ خانه ی ابوالفضل به روی همه باز است. همه بیایند. ابوالفضل برای همه است. زرتشتی، کلیمی، سنی و شیعه ندارد. اینجا است خانه ی همه ی ماست و ابوالفضل هم یاور همه ی ما. پیرزن گفته بود ما ۱۲_۱۰ نفر زن هستیم و می خواهیم در سفره ی ابوالفضل شریک باشیم. کمک کنیم، اشکالی ندارد؟ بی بی صغری گفته بود اگر همه یزد هم بیایند خوش آمدند. مادر الیاس گفته بود ما بیست من برنج با یک حلب روغن زرد می دهیم و بی بی با دایره اش پاسخ داده بود که همه بیایند، ابوالفضل دارد سفره اش را رنگین می کند. ▪️آقای محلّه صبح بعد از نماز بالای منبر گفته بود ایّهاالنّاس! ای پول دارهای محله! بی بی صغری نذری کرده، زرتشتی، کلیمی و سنی در آن شریک شده اند. زن های فقیر محله قند و چای می دهند. شما که شیعه ی علی(ع) و نوکر ابوالفضل العبّاس هستید چه کار کرده اید؟ استاد غضنفر که زنش یک دختر زرتشتی مسلمان شده بود و خودش رئیس هیئت سینه زنی محله بود گفته بود: حاجی آقا هر چه شما بگویید می کنیم. آقای پیش نماز گفته بود هر کس در وسع خود در این سفره شرکت کند. پول دارهای محلّه، قبول کرده بودند چیزی برای سفره بدهند. ▫️حدود ۱۵ شهریور سال ۱۳۳۷ بود. سفره ابوالفضل در خانه ارباب اردشیر کی نژاد زرتشتی با مشارکت مردم چند محله ی یزد، حاجی خان سنندجی، عده ای از یهودی ها و تعدادی از مردم منشاد یزد برگزار شد. من در عمرم سفره ای به این زیبایی، پررنگی و پررونقی و صفا و صمیمیت ندیدم. مردان در باغ پهلویی که از باغ ارباب اردشیر هم بزرگ تر بود پذیرایی می شدند و زنان در خانه ارباب اردشیر ناهار می خوردند. ▪️دختران یهودی با لباس مخصوص خود و دختران زرتشتی با لباس های زیبای خود و دخترهای کولی با لباس های رنگارنگ خود و چندتا دختر منشادی سفره داری می کردند، غذار را دست به دست می دادند و به مردم تعارف می کردند. سفره ی مردان را جوانان زرتشتی اداره می کردند. فکر می کنم ۶۰۰۰ نفر زن و مرد و بچه آمده بودند، عدّه ای از محله های خود می آمدند و با خود دیگ دیگ غذا می آوردند. دادن چای و قلیان بر عهده ی سیدهای محله ی ما بود شال ها سبزشان را به سر و کمر بسته بودند. سر سفره ی مردان آقای پیش نماز دعای سفره را بلند خواند و در مدح رشادت، مردانگی، ایثار، جوانمردی، اخلاص، مروت و ... حضرت ابوالفضل العباس(ع) چند دقیقه ای حرف زد. ارباب اردشیر و همسایه اش از این که مردم پذیرفته بودند که خانه ی او سفره ی نذر ابوالفضل العباس باشد تشکر کردند. یکی از میان جمع فریاد زد و خطاب به ارباب اردشیر گفت ارباب، ما و شما نداریم شما صاحب مملکت هستید و ما قرن هاست شماییم. ▫️یعقوب و شمعون یهودی هم که هر دو در بازار خان مغازه داشتند تشکر فراوان کردند که مردم آنها را در جمع خود پذیرفته اند و به روال خود دعای سفره خواندند. من یادم است که آنها گفتند ما همه هستیم‌ همه ابوالفضل العباس را دوست داریم. شمعون و یعقوب از طرف یهودی ها آقا سیّد محمدتقی سیّد بزرگوار محله را به نمایندگی از طرف همه مردم بوسیدند. و از بی بی صغری و نذرش هم تشکر کردند. ✅ حضرت ابوالفضل العبّاس که ایثار و جوانمردی است مورد قبول همه ی ادیان و مذاهب ایران است. بی خود نیست که بالاترین در این قسم است. بسیاری از افراد مسلمان صدتا قسم دروغ به خدا، پیغمبر، قرآن می خورند ولی جرات ندارند که قسم دروغ به دست های بریده ابوالفضل العباس بخورند. روی مشترکاتمان تکیه کنیم. چرا را بزرگ می کنیم؟ ی این مملکت چند دینه، چند مذهبه، چند قومی و قبیله ای و چند زبانه جز با و ممکن نیست. شعار ابوالحسن خرقانی و سعدی علیه الرحمه و حافظ بزرگوار و صدها عارف وارسته را فراموش نکنیم. این کار جز با به و کردن و از ممکن نیست. عرفان ایرانی قبل از آن که بخواهد انسان را به خدا وصل کند زمینه ساز و و دنیوی ماست. بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند 👈 آنان که می خواهند همه مثل خودشان فکر کنند بنیان را که اساس این است، می کنند. 📚 شازده حمام/ دکتر پاپلی 📩 سمیّه خیرزاده اردکان @zarrhbin
🍃اندیشه های ناب... 💠کیسه ی ملت....⁉️ ✅ بر اين بود كه پس از هر چه در است، همه بگيرد و كند. بر اين بود كه وقتى مى‌شويم هر چه در اين هست سر يك بگذاريم و همه‌ی ملت بنشينند و كنند. اين نشد... 📚ولايت، رهبري، روحانيت۳۴۹ @zarrhbin
▫️ خطاب به رقیّه گفت: "عباس کار خلافی نکرده است. تو مؤمن هستی و دائم صحبت از خدا و پیغمبر و امام می‌کنی. عباس همان کاری را کرده که خدا گفته است. همان کاری را کرده که پیغمبر (ص) و امامان (ع) کرده‌اند." خونش به جوش آمد و شروع کرد به خدا و پیغمبر و امامان بد و بیراه گفتن. ▪️هر چه همسایه‌ها و شوهر و دخترانش سعی می‌کردند را آرام کنند، بی‌فایده بود. لبِ حوض ایستاده بود. خواهر گفت: "تو چطور مسلمان مؤمنی هستی که به پیغمبر و امامان بد می‌گویی؟" نعره زد که "من مسلمان نیستم....مسلمان نیستم!". او به پیغمبر و امام‌ها ناسزا می‌گفت. ▫️زن‌ها هر کار می‌کردند، کبری از خانه بیرون نمی‌رفت. به رقیّه گفت: "حقّا که تو عروس شهربانو کافر هستی!" نعره زد: "من کافر هستم! من کافر هستم! من کا... ." ناگهان رقیه مثل مجسمه‌ای که بیفتد سرنگون شد. سرش به لبه‌ی دیوار حوض اصابت کرد. تا آمدند او را بگیرند، داخل حوض افتاد. حوض آب پر از خون شد. سریع داخل حوض پرید و او را بیرون آورد. مثل این که صد سال بود مُرده بود. ▪️ مادر مهری در ۴۷ سالگی بر اثر سکته مُرد. او در تمامِ عمر ترک نشده بود. هرگز به خدا و پیغمبر و امامان کوچک‌ترین توهینی نکرده بود‌. اما در حال فحش دادن به پیامبر(ص) و امام‌ها (ع) مُرد. او که خود را مسلمانِ مؤمن می‌دانست، در حالی‌که فریاد می‌زد "من کافر هستم" مُرد. از آن تاریخ مردم محل به رقیه گفتند "رقیه کافر". ▫️از آن پس به جای آنکه بگویند "شهربانو کافر" می‌گفتند "رقیه کافر". مثل اینکه محله‌ی ما به یک کافر نیاز داشت. آیا قبل از مُردن نامه‌ی اعمالمان را به دستمان می‌دهد؟ چگونه زنی که در تمام عمرش ، در سه ماه آخر عمرش . چگونه که در تمام عمرش صحبت از خدا و پیغمبر، ثواب، گناه، بهشت و دوزخ می‌کرد در حالی مُرد که فریاد می‌زد ؟ ▪️آیا اقرار به کفر در حال عصبانیت، دلالت بر کفر دارد؟ چه کسی جز "خداوند" از درون ما خبر دارد؟ زنِ مؤمنه‌ی متعصبی بود. او با هرگونه مخالف بود. با هر چیزی که جنبه‌ی مدرن داشت، مخالف بود. مرتب جلسه‌ی دعا داشت. همیشه دم از خدا و پیغمبر می‌زد. او نمونه‌ای از آدم‌های بود. آن‌ها که "زندگی" را بر خود و فرزندان و شوهر، همسایه‌ها و اهل محل می‌کنند. ▫️بیست سال پس از مرگش، طرفدارنِ تفکر او زیاد شدند. دعوای سنت و مدرنیته در کشورِ ما است. راستی چرا طرفدارانِ مدرنیته شکست خودرند؟ چرا تفکراتِ رقیّه طرفدار پیدا کرد؟ چرا تفکّرِ در عُزلت است؟ چرا انسان‌های میانه‌رو مثلِ محمدعلی و بچّه‌ها و همسایه‌های او در حاشیه‌اند؟ عاقبت همه‌ی ما و این را به خیر کند! خانواده‌ی محمدعلی نمونه‌ی کاملی از "جامعه‌ی ما است." 📌{۱} پاورقی این داستان: من دیدم بمانجان دارد یواشکی برای دور و بری‌هایش می‌خواند؛ چه می‌خواند:"یک مرغ نازی داشتم، خوب نگهش نداشتم. شغال آمد و بُردش سر پا نشست و خوردش. شغالِ باغِ بالا وربپری ایشاالله..." من در زندگیم بارها مفهوم این شعر را لمس کردم. درک کردم. فهمیدم. شما خوب به مفهوم این شعر فولکوریک بسیار قدیمی ما توجه‌ کرده‌اید؟! "مرغ ناز" می‌تواند هرچیزی باشد مرغ‌هایتان را نگه دارید. مرغ می‌تواند حکومت باشد، می‌تواند کشور باشد. می‌تواند امنیت، ثروت، قدرت، جوانی، زیبایی، سن و سال باشد. 📚 شازده حمام، جلد ۴ ✍ @zarrhbin
▫️ گفت: "من کاری نکردم. هیچ مدرکی علیه من ندارند. فقط می‌گویند تو با همه‌ی دانشجویان سلام و علیک داشته‌ای. با همه رفیق بوده‌ای. به همه کمک می‌کردی. این رفتارها دلیل آن است که می‌خواستی بچه‌ها به تو علاقمند شوند. می‌خواستی همه تو را بشناسند. تو آن‌ها را علیه دولت تحریک می‌کردی. تو کینه‌ی اخراج شدن از شهربانی را به دل گرفته و خواسته‌ای انتقام بگیری." ▪️ می‌گفت نمی‌داند باید چگونه ثابت کند که اخلاق او چنین است. مثل همه‌ی مردمِ سنتی است. مثل همه‌ی مردمِ است. چگونه باید بگوید اخلاقش نشات گرفته از فرهنگ چندهزارساله‌ی مردمان سرزمین اوست. مثل همه‌ی مردم محلات سنتی این مملکت است. آقارضا چگونه بگوید که او اگر با همکلاسی‌هایش گرم گرفت تقصیر از و پدرانِ پدران اوست. او هنوز اخلاق و فرهنگ مردمان شهرهای بزرگ را یاد نگرفته بود. هنوز یک ایرانیِ سنتیِ تمام عیار است. ▫️ با فرهنگِ چند هزارساله‌ی ، درستی و کمک، یاری، شادزیستن، شادی‌خواستن برای دیگران. او در شهری زندگی می‌کرد که بیشتر مردمانش در خداحافظی به هم می‌گفتند: " !" او در شهری زندگی می‌کرد که خانه‌ی رئیس یهودیان، دیوار به دیوار مسجد جامع بود. در شهری که قبرستان یهودیان و مسلمانان در کنار هم بود. در شهری که اولین مدرسه‌هایش را ساخته بودند. او در شهری زندگی می‌کرد که بیش از ۳۰درصد وقفیاتش متعلق به زرتشتیان است. ▪️در شهری که ، ، و ...در یک قنات شریک بودند. او در شهری زندگی می‌کرد که پیروان سه دین از یک آب‌انبار آب بر می‌داشتند و از یک نانوایی نان می‌خریدند. چه ! چه مرتبه‌ی والایی از انسانیت و معرفت! همه مردمِ این چنین بودند. مگر همین اخلاق مدارا، تساهل و همزیستی در آذربایجان، کردستان، گیلان، خراسان، اصفهان، بلوچستان و دیگر نقاطِ این سرزمین نبود؟ حالا بازجو به آقارضا می‌گفت چرا با همه همکلاسی‌ها و مردم احوالپرسی و سلام‌علیک می‌کردی؟ عجب و جرمی! ▫️ به کسانی که آگاهانه بین اقوام، ادیان و ملت‌ها تفرقه می‌اندازند! ، فرهنگ غنی و ریشه‌دار ساکنان سرزمین‌مان را درک نمی‌کردند. امیدوارم درک کنند. آن وکیل پول‌پرست تهرانی در پرونده‌ی قبلی، آقارضا را متهم کرده بود که جزءِ عوامل نفوذیِ مخالف اعلیحضرت در پلیس است. گفته بود باید بررسی و معلوم شود آقارضا جزءِ عوامل نفوذی حزب توده هست یا نه؟ خود این حرف‌ها در پرونده‌ی پلیس اخراجی، برای بازجو مسئله‌ای جدی بود‌. ▪️ این حرف‌ها را نمی‌فهمیدند؛ یا نمی‌خواستند بفهمند. آن‌ها می‌خواستند فرهنگِ دیکتاتوری و را جانشین فرهنگ آزادی، همکاری، تعاون و نوعدوستی و همزیستی مسالمت‌آمیز کنند. آن‌ها نمی‌دانستند آقارضا روزی صدبار خداوند را شکر می‌کند چون او را از پاسبانی اخراج کرده‌اند. ماموران ساواک می‌دانستند که آقارضا عرق می‌خریده و می‌خورده است. پس او یک فعال سیاسیِ مسلمان نیست. بنابراین نتیجه گرفتند که او کمونیست و است. ▫️آقارضا که نمی‌دانست یعنی چه، زندان برایش کلاس شده بود. روزی ماموری او را شلاق می‌زد و می‌خواست که اعتراف کند کمونیست و توده‌ای است و رفیق‌های هم‌حزبی‌اش را معرفی کند. مامور می‌گفت پاسبانی که رشوه نگیرد، یک جای کارش می‌لنگد. ▪️این و رشوه‌دادن در خون ماست. وقتی به درگاه خدا هم می‌خواهیم برویم، حضرت ابوالفضل العباس(ع) و یا یک امامزاده را واسطه قرار می‌دهیم. بعد برای آن حضرت گوسفندی، گاوی یا چیزی نذر می‌کنیم. خیلی ساده، وقتی می‌خواهیم پیش وزیری، وکیلی برویم یک نفر را پارتی می‌کنیم، آن پارتی هم حق و حقوقی، کادویی، مسافرتی چیزی می‌خواهد. وقتی برای توسل و توکل به پارتی می‌تراشیم و برای پارتی رشوه‌ای می‌دهیم!... در زندگی زمینی که جای خود دارد. البته توکل به خداوند و توسل به ائمه‌اطهار(ع) و امامزادگان جای خود را دارد. ولی در تفکر اقتصادی‌ای که ما برای خود ساخته‌ایم، شان این بزرگان را پایین می‌آوریم. از باید بیشتر بیاموزیم! ✅ ادامه دارد... 📚 شازده حمام، جلد۴ ✍ @zarrhbin
📜 اندیشه‌های ناب... 💠 معلم...⁉️ ✅ عزیزترین، شریف‌‌ترین و سودمندترین قشر برای جامعه هستند. ✅ تقدیر و احترامِ بر همه‌ی مردم واجب است زیرا هر کسی در زندگی‌اش به طرقی مدیون زحمات این قشر است و همه‌ی باید در برابر معلمان تکریم و تعظیم کنند. ✅ نخستین درسی که باید به دانش‌آموز بیاموزد، درسِ راست‌گویی و صداقت و شجاعت در بیانِ است. ✅ معلم، است و فرقی نمی‌کند معلم تعلیمات دینی باشد یا ورزش یا ریاضی، در هر صورت وظیفه‌ی اصلی او تعلیم فرزندان این مملکت و آموزشِ طریقِ به آنهاست. ✅ ، زبدگانِ ملّت هستند. 📚 روح باران(فرهنگ گفتار)، صفحه ۲۷۶ ✍ @zarrhbin
▫️آقارضا و مهری به خانه‌ی خودشان رفتند. رضا از خانه خوشش آمد. آبگرمکن نفتی آب را گرم کرده بود. دو روزی آقارضا با مهری تنها در خانه ماند. ردّ شلاق بر تنش باقی بود؛ که برخی از آن‌ها تا پایان عمر روی تنش باقی ماند. رضا به مهری قول داد برای همیشه از سیاست و سیاستمداران و سیاست‌زده‌ها فراری باشد. او به "دانشکده" مراجعه کرد. مسئولان گفتند: برای ادامه‌ی تحصیل او مانعی نمی‌بینند. در آن زمان با همه‌ی دیکتاتوری، بروکراسی اداری چندان پیچیده نبود. رئیس دانشکده همه کاره بود. اگر نوکر بود، اگر وابسته بود، هر چه بود خودش می‌توانست تصمیم بگیرد. ده تا آقا بالاسر و دور و برش نبودند. رضا از ترم بعد می‌توانست درس را شروع کند. ▫️او حالا کوله‌باری از تجربه با خود همراه داشت. می‌خواست وکیل شود. شاید ذره‌ای در احقاقِ ، مفید باشد. او در مدتی کوتاه، سه وکیل دیده بود. "حاج بمانعلی حسنی" وکالت او را رایگان انجام داده بود. پول تمبر و مخارج دادگستری را خودش داده بود. هیچ‌چیز هم از رضا و مهری قبول نکرده بود. ▪️یک وکیل حرّاف و ناحق‌کُنِ تهرانی به یزد آمده بود. آن وکیل به خاطرِ پول علیه رضا حرف زده بود. حالا را هم می‌دید. استادی که وکالتش را قبول کرده بود. نه تنها پول نگرفته بود، بلکه خواسته بود به مهری پول هم قرض بدهد. این سراسر پر از تضاد است. این فرهنگ چقدر فراز و نشیب دارد! این‌جا مثل همه‌ی دنیاست! ▫️هزاران نفر به زلزله‌زدگان کمک می‌کنند. چند نفر هم باندی درست می‌کنند و اموال زلزله‌زدگان و کمک‌های مردم به آنها را می‌دزدند. کجای دنیا اینطور نیست؟ رضا می‌خواست جزءِ باشد. می‌خواست وکیل مظلومان فقیر باشد. او به سختی با حکومت و دولت مخالف بود. او عاقل بود. وقتی مهری می‌گفت ندانسته کتاب‌های مارکس، تروتسکی و لنین را خوانده است، رضا بر خودش لرزید. ▪️ولی مایل بود آن کتاب‌ها را بخواند. مگر در آن‌ها چه چیزی نوشته شده بود؟ چرا او را آن‌قدر به خاطر آن کتاب‌ها کتک زدند؟ او گفت صدها بار بازجوها او را کتک زدند و درباره‌ی آن کتاب‌ها از او پرسیدند. سه سال بعد، آقارضا همه‌ی کتاب‌ها را خوانده بود، ولی ذره‌ای طرفدار مارکس و انگلس نشده بود. او می‌گفت: "عقیده‌ی من پنج رکن دارد: ، ، ، ، و کمک به مردم"....و تا آخر عمرش (سال ۱۳۸۹) به این اصول پایبند ماند. هر روز به روح درود می‌فرستاد. دو رکعت نماز برای او می‌خواند و... (۱۳۹۳/۱۰/۲۳ اوپسالای سوئد. داخل کافه نشسته‌ام و دارم خاطراتم را می‌نویسم) ✅ پایان، هفته‌ی آینده با "زندگی پس آزادی" را همراهی کنید. 📚شازده‌ی حمام، جلد ۴ ✍ @zarrhbin