✅ باز هم جوانان جهادی شهرمان!
🔻حامد کمالی اردکانی
در این اوضاع آشفته اقتصادی و مشکلات و مسائلی که شهر و کشور را در برگرفته است شاهد اتفاقی زیبا در شهر هستیم که بسیار #امید_بخش است.
یک مشت جوان به صورت کاملا #خودجوش و جهادی با ایجاد غرفه ای جلوی مصلی در راستای #حمایت_از_کالای_ایرانی لوازم التحریر #ایرانی می فروشند.
خدا خیر بدهد به این جوانان #غیور و اهل کار جهادی که بدون هیچ چشمداشتی به صورت خودجوش در راستای #استقلال_اقتصادی کشور خود فعالیت می کنند.
امید است مسئولان شهرمان این جوانان عزیز را که #امید_رهبری هستند همه جانبه حمایت کنند و بیش از پیش میدان را برای جوانان خط شکن عرصه فرهنگ باز کنند.
❌❌❌❌❌❌
پن؛ضمن احترام به برپاکنندگان این نمایشگاه،ان شالله درزمان های دیگر شاهد غرفه های بیشتر وبهتر با تبلیغات مناسب ترازاین عزیزان باشیم.
ومن الله التوفیق
@zarrhbin
▫️پیرزن یهودی که معروف به ننه الیاس بود و دور گردی می کرد و نخ و سوزن، دکمه، انگشتانه می فروخت، رفته بود پیش بی بی صغری گفته بود در سفره نذری ابوالفضل ما هم می توانیم شریک بشویم؟ بی بی صغری گفته بود درِ خانه ی ابوالفضل به روی همه باز است. همه بیایند. ابوالفضل برای همه #مهربان است. زرتشتی، کلیمی، سنی و شیعه ندارد. اینجا #ایران است خانه ی همه ی ماست و ابوالفضل هم یاور همه ی ما. پیرزن گفته بود ما ۱۲_۱۰ نفر زن #یهودی هستیم و می خواهیم در سفره ی ابوالفضل شریک باشیم. کمک کنیم، اشکالی ندارد؟ بی بی صغری گفته بود اگر همه #جهودهای یزد هم بیایند خوش آمدند. مادر الیاس گفته بود ما بیست من برنج با یک حلب روغن زرد می دهیم و بی بی با دایره اش پاسخ داده بود که همه بیایند، ابوالفضل دارد سفره اش را رنگین می کند.
▪️آقای #پیش_نماز محلّه صبح بعد از نماز بالای منبر گفته بود ایّهاالنّاس! ای پول دارهای محله! بی بی صغری نذری کرده، زرتشتی، کلیمی و سنی در آن شریک شده اند. زن های فقیر محله قند و چای می دهند. شما که شیعه ی علی(ع) و نوکر ابوالفضل العبّاس هستید چه کار کرده اید؟ استاد غضنفر که زنش یک دختر زرتشتی مسلمان شده بود و خودش رئیس هیئت سینه زنی محله بود گفته بود: حاجی آقا هر چه شما بگویید می کنیم. آقای پیش نماز گفته بود هر کس در وسع خود در این سفره شرکت کند. پول دارهای محلّه، قبول کرده بودند چیزی برای سفره بدهند.
▫️حدود ۱۵ شهریور سال ۱۳۳۷ بود. سفره ابوالفضل در خانه ارباب اردشیر کی نژاد زرتشتی با مشارکت مردم چند محله ی یزد، حاجی خان سنندجی، عده ای از یهودی ها و تعدادی از مردم منشاد یزد برگزار شد. من در عمرم سفره ای به این زیبایی، پررنگی و پررونقی و صفا و صمیمیت ندیدم. مردان در باغ پهلویی که از باغ ارباب اردشیر هم بزرگ تر بود پذیرایی می شدند و زنان در خانه ارباب اردشیر ناهار می خوردند.
▪️دختران یهودی با لباس مخصوص خود و دختران زرتشتی با لباس های زیبای خود و دخترهای کولی با لباس های رنگارنگ خود و چندتا دختر منشادی سفره داری می کردند، غذار را دست به دست می دادند و به مردم تعارف می کردند. سفره ی مردان را جوانان زرتشتی اداره می کردند. فکر می کنم ۶۰۰۰ نفر زن و مرد و بچه آمده بودند، عدّه ای از محله های خود می آمدند و با خود دیگ دیگ غذا می آوردند. دادن چای و قلیان بر عهده ی سیدهای محله ی ما بود شال ها سبزشان را به سر و کمر بسته بودند. سر سفره ی مردان آقای پیش نماز دعای سفره را بلند خواند و در مدح رشادت، مردانگی، ایثار، جوانمردی، اخلاص، مروت و ... حضرت ابوالفضل العباس(ع) چند دقیقه ای حرف زد. ارباب اردشیر و همسایه اش از این که مردم پذیرفته بودند که خانه ی او سفره ی نذر ابوالفضل العباس باشد تشکر کردند. یکی از میان جمع فریاد زد و خطاب به ارباب اردشیر گفت ارباب، ما و شما نداریم شما صاحب مملکت هستید و ما قرن هاست #مهمان شماییم.
▫️یعقوب و شمعون یهودی هم که هر دو در بازار خان مغازه داشتند تشکر فراوان کردند که مردم آنها را در جمع خود پذیرفته اند و به روال خود دعای سفره خواندند. من یادم است که آنها گفتند ما همه #ایرانی هستیم همه ابوالفضل العباس را دوست داریم. شمعون و یعقوب از طرف یهودی ها آقا سیّد محمدتقی سیّد بزرگوار محله را به نمایندگی از طرف همه مردم بوسیدند. و از بی بی صغری و نذرش هم تشکر کردند.
✅ حضرت ابوالفضل العبّاس که #مظهر ایثار و جوانمردی است مورد قبول همه ی ادیان و مذاهب ایران است. بی خود نیست که بالاترین #قسم در این #مملکت قسم #ابوالفضل_العباس است. بسیاری از افراد مسلمان صدتا قسم دروغ به خدا، پیغمبر، قرآن می خورند ولی جرات ندارند که قسم دروغ به دست های بریده ابوالفضل العباس بخورند. #بیایید روی مشترکاتمان تکیه کنیم. چرا #اختلافاتمان را بزرگ می کنیم؟ #اداره ی این مملکت چند دینه، چند مذهبه، چند قومی و قبیله ای و چند زبانه جز با #تساهل و #تسامح ممکن نیست. شعار ابوالحسن خرقانی و سعدی علیه الرحمه و حافظ بزرگوار و صدها عارف وارسته را فراموش نکنیم. این کار جز با #تمسک به #مشترکات و #رها کردن #اختلافات و #دوری از #انحصارطلبی ممکن نیست. عرفان ایرانی قبل از آن که بخواهد انسان را به خدا وصل کند زمینه ساز #امنیت و #اتحاد و #یکپارچگی دنیوی ماست.
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
👈 آنان که می خواهند همه مثل خودشان فکر کنند بنیان #همزیستی_مسالمت_آمیز را که اساس #یکپارچگی این #کشور است، #متزلزل می کنند.
📚 شازده حمام/ دکتر پاپلی
📩 سمیّه خیرزاده اردکان
@zarrhbin
ذرهبین درشهر
در حاشیه ی #همایش ملی قنات میراث ماندگار و آب در #دانشگاه پیام نور اردکان 👇👇👇👇👇 @zarrhbin
💠 در حاشیه ی #همایشملیقناتمیراثماندگاروآب در #دانشگاهپیامنوراردکان
🍃 یکی از حُسن های حضور در همایش ها برای آدمی که عاشق فرهنگ و اصالتِ #ایرانی است، فرصت آشنایی و #گفتگو با عزیزانی است که از اقصی نقاط ایران آمده اند و حرف هایی از جنس #اصالتاصیلایرانی دارند.
🍃امروز افتخار آشنایی با چندتن از این عزیزان برای منِ کنجکاو فراهم شد، #جنابآقایحسینصفری و همسر مهربانش #سرکارخانممرضیهمحمدخانی از جمله مدعوین و شرکت کنندگان در این همایش بودند که این زوج از بازنشستگان نهاد آموزش و پرورش بودند وخوشبختانه برای فرهنگِ #دلیجان، زادگاهشان کم نگذاشته اند.
🍃 جالب است بدانید #آقایحسینصفری دارای شش کتاب و اثر می باشند که برای اطلاع عموم شامل ۱_ تاریخ و فرهنگ دلیجان ۲_واژه نامه ی راجی(گویش مردم دلیجان) ۳_داستان و زبان زدهای دلیجانی (ضرب المثل ها) ۴_ شوغات خاله زری(شوغات در گویش راجی یا دلیجانی به معنی #قصه است) ۵_ داستان سیاووش به زبان دلیجانی ۶_ داستان رستم و اسفندیار به زبان دلیجانی است
🍃 و باز قابل توجه،که ایشان با لباس سنتی در این همایش حضور یافته بودند که علاوه بر این زوج بزرگوار، جناب #آقایعلیرضاانوارینائینی پژوهشگرِ تاریخ و فرهنگِ #نائین نیز ایشان را همراهی می کردند.
🍃 راستی خانم محمد خانی دبیر عربی بوده و از من خواستند تا موقعیت دلیجان در نقشه ی ایران را به گوش شما مخاطبین بزرگوار کانال #ذرهبین برسانم، ایشان فرمودند دلیجان از شهرهای استان مرکزی است که مابین اصفهان و قم قرار دارد و نکته ی قابل ذکر دیگر اینکه پایان نامه ی ایشان در مقطع کارشناسی درباره ی #زیارتگاه_مشهد_اردهال است.
🍃 و بعد از آشنایی با این عزیزان به یاد مرحوم #دکتر_سیدمحمود_طباطبایی_اردکانی افتادم و همت عالی ایشان در تالیفِ کتابهایی در حوزه ی شناساندنِ فرهنگ و گویش #اردکانی به نسل های بعدی،که امیدوارم نور به قبرشان ببارد جایشان امروز واقعاً در بین ما خالی بود.
✅ امیدوارم از این گزارش درس هایی بگیریم در قالب #عمل، چون #شعاردادن دیگر دردی از ما دوا نخواهد کرد و باید دو دستی اصالتمان را بچسبیم و حفظ کنیم و اجازه ندهیم که به فراموشی سپرده شود و نسل هایی را تربیت کنیم که میراث داران واقعی #اصالتاصیلایرانی باشند.
#و_من_الله_التوفیق
✍ سمیّه خیرزاده اردکان
@zarrhbin
ذرهبین درشهر
🇮🇷سال همت ایرانیان 🇮🇷 🇮🇷سال احترام آفریدگان 🇮🇷 https://t.me/zarrhbin
🇮🇷🔴سال همت ایرانیان 🔴🇮🇷
🇮🇷🔴سال احترام آفریدگان 🇮🇷🔴🇮🇷
هموطن،
امسال را،به سال امید و شادی در بین مردم و خانواده های ایرانی تبدیل کنیم که سرشار از جبران خطاها و اشتباهاتِ فکری و رفتاری و گفتاری باشد. سالی که در آن، جایی برای تکبر و غرور و خودخواهی و باندبازی و منفعت طلبی های شخصی و غفلت از وطن و هموطنان نباشد.
در جنگ آمریکا با کره، ژنرال ویلیام مایر،روانکاو ارشد ارتش آمریکا، یکی از پیچیده ترین موارد تاریخ جنگ در جهان را مورد مطالعه قرار داد:
حدود 1000 نفر از نظامیان آمریکایی در کره، در اردوگاهی زندانی شده بودند که از همه استانداردهای بین المللی برخوردار بود.
این زندان همه امکاناتی که باید یک زندان طبق قوانین بین المللی برای رفاه زندانیان داشته باشد را داشت.این زندان، مثل اکثر زندان های دنیا، محصور نبود.آب و غذا و امکانات گوناگون در آن جا، یافت میشد. هیچیک از تکنیکهای متداول شکنجه در آن استفاده نمیشد،اما بیشترین آمار مرگ زندانیان را داشت. عجیب این که زندانیان به مرگ طبیعی میمردند.
با این که حتی امکانات فرار وجود داشت، اما زندانیان فرار نمیکردند.بسیاری از آن ها شب می خوابیدند و صبح دیگر بیدار نمیشدند.
آن هایی که زنده مانده بودند، احترام درجات نظامی را میان خودشان و نسبت به هموطنان خودشان رعایت نمیکردند.و در عوض عموماً با زندانبانان خود طرح دوستی میریختند.
دلیل این رویداد، سالها مورد مطالعه قرار گرفت و ویلیام مایر نتیجه تحقیقات خود را به این شرح ارائه کرد:
✅✅در این اردوگاه، فقط نامه هایی که حاوی خبرهای بد بود را به دست زندانیان میرساندند و نامه های مثبت و امیدبخش تحویل داده نمیشد.
هر روز از زندانیان میخواستند در مقابل جمع، خاطره یکی از مواردی که به دوستان خودخیانت کرده اند، یا میتوانستند خدمتی بکنند و نکردند را تعریف کنند.هر کس که جاسوسی سایر زندانیان را میکرد، سیگار جایزه میگرفت.
اما کسی که در موردش جاسوسی شده بود و معلوم شده بود خلافی کرده هیچ نوع تنبیهی نمیشد.در این شرایط همه به جاسوسی برای دریافت جایزه (که خطری هم برای دوستانشان نداشت) عادت کرده بودند.تحقیقات نشان داد که این سه رفتار در کنار هم، سربازان را به نقطه مرگ رسانده بود. زیرا:
✅— با دریافت خبرهای فقط منفی، امید از بین میرفت.
✅— با جاسوسی، عزت نفس زندانیان تخریب میشد و خود را انسانی پست می یافتند.
✅— با تعریف خیانتها، اعتبار آن ها نزد همگروهی ها از بین میرفت.
و این هر سه برای پایان یافتن انگیزه زندگی، و مرگ های خاموش کافی بود.
این سبک شکنجه، #شکنجه_خاموش نامیده میشود.
✅✅🔴بنابراین،
اگر این روزها فقط خبرهای بد میشنويم، اگر هیچکدام به فکر عزت نفس مان نيستيم و اگر همگي در فکر زدن پنبه همدیگر هستيم،
به #سندرم #شکنجه_خاموش مبتلا شده ايم.
این روزها، خبرهای بد را فقط به گوشمان میرسانند و ما هم استقبال میکنیم.
دلار گران شده،طلا گران شده،کار نیست،مدرسه ای آتش گرفت،دانش آموزان راهیان نور در جاده کشته شدند،زورگیری در ملاءعام...!
این روزها غالبا به فکر #عزت_نفسمان نیستیم!
⁉️⁉️⁉️آیا شما هم معتقدید،
ایرانی دزد است؟
ایرانی همه کارهایش اشتباه است؟
ایرانی از زیر کار درمیرود!
ایرانی هیچ پیشرفتی نکرده!
ایرانی هیچ هنری ندارد!
ایرانی پر از عیب و نقص است!؟
در محیطهای #مجازی چقدر بادلیل و بی دلیل به خودمان بد میگوییم و لذت میبریم!به خودمان فحش میدهیم و کیف می کنیم و میخندیم!
#اقوام مختلف #ایرانی را #مسخره می کنیم و همه با هم کل ایران را...!
بزرگان علمی،هنری،ادبی و دینی کشور خودمان را وسیله خنده و تفریح کرده ایم.بیاییم از خواندن و شنیدن اخبار منفی فاصله بگیریم و یا با جدیت و روحیه بالا، راهکارهای اصلاح و سلامت یابی را برای برطرف کردن آن با آگاهی و مشورت و کمک گرفتن از هموطنان دانا و خردمند، بکار گیریم.تا میتوانیم به خود و اطرافیانمان امید بدهیم، و احترام بگذاریم و در هرشرایطی شاد زندگی کنیم و اسباب شادی و نشاط مردم را فراهم آوریم.
البته، #مسوولان، بار اصلی این مهم را باید به مقصد برسانند. ولی اگر ایشان کوتاهی نمایند، ما مردم، وظیفه خود را در مسیر نجات وطن و بالا بردن سطح #آگاهی و #روحیه مثبت در بین آحاد جامعه، باید به نحو احسن انجام دهیم و خسته نشویم تا سربلندی و عزت و ثروتمندی و آرامش ایران و ایرانی را رقم بزنیم. بیایید،باهم،
سال خوبی بسازیم که دنیا از حال ما درس احترام بگیرد.نگذاریم این همه واقعیت در حد حرف و پند بماند. بیاید عمل کنیم.بخاطر خودمان، فرزندانمان و سربلندی ایران و خرسندی خداوند. آن گاه که خداوند، ما را با همت و روحیه ببیند، اراده او در مسیر یاری ما،آشکار میشود. امسال را بصورت نمادین سال رونق تولید نام گذاشته اند؛ اما فوری تر از آن؛ #سال_همت_ایرانیان؛ #سال_احترام و #گرامیداشت_حقوق_آفریدگان_خداوند است 🔴🔴🔴
https://t.me/zarrhbin
ذرهبین درشهر
#استاد_آواز_ایران 👇👇👇 @zarrhbin
#شجریان، محمدرضا🌷
(۱۳۱۹ه.ش.)
استاد آواز ایران
✅ پدرِ #شجریان از قاریانِ برجستهی #قرآن در مشهد بود و #فرزندش نیز نخست در #همینراه گام برداشت.
✅ ابتدا در #رادیوخراسان، هم #قرآن تلاوت میکرد و هم #آوازهایبدونآهنگ میخواند. از همینجا، توجه شنوندگان به صدای زیبا و #کمنظیر او جلب شد.
✅ #دعایربنا که معمولاً در افطارهای ماه مبارکِ #رمضان از رادیو پخش میشود، با صدای #استادشجریان است.
✅ #شجریان هنگامی که برای اجرای برنامهی گلهای رنگارنگ دعوت شد به #تهران آمد. نزد استادانی چون #نورعلیبرومند، #احمدعبادی، #فرامرزپایور و #عبداللهدوامی شاگردی کرد و با رمز و رازِ #خوانندگی بسیاری از استادان آوازِ #ایرانی آشنا شد.
✅ مدتی نیز در #دانشگاه_تهران به تدریس در #رشتهیآواز پرداخت. اجراهای او همراه با شعرهایی از #مولانا، #سعدی، #حافظ و دیگر بزرگان ادب فارسی، در جلب توجه #مردم به #ادبیاتفارسی بیتاثیر نبوده است.
✅ #محمدرضاشجریان علاوه بر آواز در #خوشنویسی هم مهارت دارد.
✅ پارهای از کارهای این استاد آوازِ #ایران عبارت است از، یاد ایّام، دلشدگان و بر آستانِ جانان. و نیز اثری به نام شب، سکوت، کویر که با همکاری #حسینعلیزاده اجرا کرده است.
هر کجا هست #خدایا به سلامت دارش...🌹
📚 فرهنگ نامهی نامآوران
(آشنایی با چهرههای سرشناس تاریخ ایران و جهان)
📩 سمیّه خیرزاده اردکان
📌 و یادآوری این نکته لازم است که #آیتاللههاشمیرفسنجانی در اینستاگرام خود در واکنش به غیبت #استادمحمدرضاشجریان اینگونه نوشتند:
" ابتذال، در غیبتِ بزرگانِ هنر میآید، ما نباید هنرمندان بزرگ کشورمان را طرد کنیم که اگر نابخردانه چنین کنیم باید منتظر ظهور ابتذال در عرصهی هنر کشور و انقلاب باشیم."
@zarrhbin
#مختار_ثقفی🌷
( ٦٧_١ ه.ق. )
انتقام گیرندهی خون شهیدان کربلا
✅ #پدرمختار از اصحاب رسول خدا (صلواتاللهعلیه) و خودش طرفدارِ #بنیهاشم بود.
✅ #مختار از کسانی بود که با #مسلمبنعقیل، فرستادهی امام به کوفه، #بیعتکرد. به همین سبب به #زندان افتاد و تا بعد از #واقعهیکربلا در زندان بود.
✅ سرانجام به درخواستِ #خواهرش، که عروس #خلیفهیدوم بود، #یزید "دستور آزادی او" را صادر کرد و #مختار به حجاز رفت.
✅ پس از مرگِ یزید، #مختار، از زادگاه خود طائف در حجاز به #کوفه رفت و مردم کوفه را، که بسیاری #ایرانی و از ماجرایِ #شهادتامامحسینعلیهالسلام، خشمگین بودند، با خود همراه کرد و بر ضدِ #بنیامیه دست به قیام زد.
✅ او قاتلانِ #شهدایکربلا را، هر جا که بودند، دستگیر کرد و به قتل رساند. از جمله #عبیداللهزیاد را کشت و سرش را نزد #بنیهاشم به "مدینه" فرستاد. ماموران او، #شمر را نیز تا #خوزستان تعقیب کردند و کشتند.
✅ #مختار عاقبت به دست سپاهیانِ #عبداللهزبیر، که از مکه به کوفه آمدا بودند، #کشتهشد. دربارهی قیامِ مختار، کتابهایی به نامِ #مختارنامه نوشته شده و #داوودمیرباقری نیز فیلمی درباره او ساخته است.
نام و یادش گرامی و راهش سبز و پر رهرو باد...🌹
📚 فرهنگ نامهی نامآوران
(آشنایی با چهرههای سرشناس تاریخ ایران و جهان)
📆 چاپ پنجم: آذرماه۱۳۹۲
📌 و اما گفتاری ناب که آن را از زبان جنابِ #مختارثقفی میدانیم: امروز می خواهم به مصاف "تزویر" بروم که بدترین آفتِ دین است. تزویر با لباس دیانت و تقوی به میدان می آید. تزویر سکهای است دورو، که بر یک رویش نام خدا و بر روی دیگرش نقش ابلیس است. عوام خدایش را می بینند و اهل معرفت، ابلیسش. و چه خون دلها خورد #علی از دست این جماعت سر به سجود آیه خوان و به ظاهر متدین...
📌و شاید بتوان گفت آخرین #خطبهیمختار قبل از شهادت كه در مجموعهی مختارنامه پخش شد، بهترین معرفی ابواسحاق از زبان خودش باشد كه هدف از #قیام خود را اینچنین بیان كرد: شما مدتی زمام امور خویش را به مختار ابوعبیده ثقفی سپردید و خواستید در میانتان به #عدالت حكومت كند. تا آنجا كه در توانم بود به طلب حقتان كوشیدم و با آفتهای عدالتخواهی جنگیدم.
📌 #مختار همچنین درباره #نسبتهایناروایی كه به او داده بودند، چنین گفت: من هرچه كه بودم و هرچه كه هستم خدایم بهتر میداند. بدخواهان، كذابم مینامند و ستمكاران، دنیا دوست و قدرت طلبم میخوانند. آن كسی كه مبرّا از خطا و گناه است ولی و وصی خداست. كتمان نمیكنم كه در مسیرِ #قیام گاه پایم لغزیده و گاه دست و زبانم خطا كرده است؛ گوشهایم گاه نشنیدهاند، چشمهایم گاه ندیدهاند. از خدا میخواهم كه مرا ببخشد و خدا اَرحمالرّاحمین است.
@zarrhbin
▫️ #آقارضا گفت: "من کاری نکردم. هیچ مدرکی علیه من ندارند. فقط میگویند تو با همهی دانشجویان سلام و علیک داشتهای. با همه رفیق بودهای. به همه کمک میکردی. این رفتارها دلیل آن است که میخواستی بچهها به تو علاقمند شوند. میخواستی همه تو را بشناسند. تو آنها را علیه دولت تحریک میکردی. تو کینهی اخراج شدن از شهربانی را به دل گرفته و خواستهای انتقام بگیری."
▪️#آقارضا میگفت نمیداند باید چگونه ثابت کند که اخلاق او چنین است. مثل همهی مردمِ سنتی است. مثل همهی مردمِ #شهرهایکوچک است. چگونه باید بگوید اخلاقش نشات گرفته از فرهنگ چندهزارسالهی مردمان سرزمین اوست. مثل همهی مردم محلات سنتی این مملکت است. آقارضا چگونه بگوید که او اگر با همکلاسیهایش گرم گرفت تقصیر از #فرهنگاو و پدرانِ پدران اوست. او هنوز اخلاق و فرهنگ مردمان شهرهای بزرگ را یاد نگرفته بود. هنوز یک ایرانیِ سنتیِ تمام عیار است.
▫️#ایرانی با فرهنگِ چند هزارسالهی #راستی، درستی و کمک، یاری، شادزیستن، شادیخواستن برای دیگران. او در شهری زندگی میکرد که بیشتر مردمانش در خداحافظی به هم میگفتند: " #شادباشی!" او در شهری زندگی میکرد که خانهی رئیس یهودیان، دیوار به دیوار مسجد جامع بود. در شهری که قبرستان یهودیان و مسلمانان در کنار هم بود. در شهری که اولین مدرسههایش را #زرتشتیان ساخته بودند. او در شهری زندگی میکرد که بیش از ۳۰درصد وقفیاتش متعلق به زرتشتیان است.
▪️در شهری که #مسلمان، #زرتشتی، #یهودی و ...در یک قنات شریک بودند. او در شهری زندگی میکرد که پیروان سه دین از یک آبانبار آب بر میداشتند و از یک نانوایی نان میخریدند. چه #همزیستیمسالمتآمیزی! چه مرتبهی والایی از انسانیت و معرفت! همه مردمِ این #مملکت چنین بودند. مگر همین اخلاق مدارا، تساهل و همزیستی در آذربایجان، کردستان، گیلان، خراسان، اصفهان، بلوچستان و دیگر نقاطِ این سرزمین نبود؟ حالا بازجو به آقارضا میگفت چرا با همه همکلاسیها و مردم احوالپرسی و سلامعلیک میکردی؟ عجب #اتهامی و جرمی!
▫️#لعنت به کسانی که آگاهانه بین اقوام، ادیان و ملتها تفرقه میاندازند! #مامورانساواک، فرهنگ غنی و ریشهدار ساکنان سرزمینمان را درک نمیکردند. امیدوارم #دیگران درک کنند. آن وکیل پولپرست تهرانی در پروندهی قبلی، آقارضا را متهم کرده بود که جزءِ عوامل نفوذیِ مخالف اعلیحضرت در پلیس است. گفته بود باید بررسی و معلوم شود آقارضا جزءِ عوامل نفوذی حزب توده هست یا نه؟ خود این حرفها در پروندهی پلیس اخراجی، برای بازجو مسئلهای جدی بود.
▪️#مامورانساواک این حرفها را نمیفهمیدند؛ یا نمیخواستند بفهمند. آنها میخواستند فرهنگِ دیکتاتوری و #فردگرایی را جانشین فرهنگ آزادی، همکاری، تعاون و نوعدوستی و همزیستی مسالمتآمیز کنند. آنها نمیدانستند آقارضا روزی صدبار خداوند را شکر میکند چون او را از پاسبانی اخراج کردهاند. ماموران ساواک میدانستند که آقارضا عرق میخریده و میخورده است. پس او یک فعال سیاسیِ مسلمان نیست. بنابراین نتیجه گرفتند که او کمونیست و #تودهای است.
▫️آقارضا که نمیدانست #کمونیست یعنی چه، زندان برایش کلاس شده بود. روزی ماموری #شمرصفت او را شلاق میزد و میخواست که اعتراف کند کمونیست و تودهای است و رفیقهای همحزبیاش را معرفی کند. مامور میگفت پاسبانی که رشوه نگیرد، یک جای کارش میلنگد.
▪️این #پارتیبازی و رشوهدادن در خون ماست. وقتی به درگاه خدا هم میخواهیم برویم، حضرت ابوالفضل العباس(ع) و یا یک امامزاده را واسطه قرار میدهیم. بعد برای آن حضرت گوسفندی، گاوی یا چیزی نذر میکنیم. خیلی ساده، وقتی میخواهیم پیش وزیری، وکیلی برویم یک نفر را پارتی میکنیم، آن پارتی هم حق و حقوقی، کادویی، مسافرتی چیزی میخواهد. وقتی برای توسل و توکل به #خداوند پارتی میتراشیم و برای پارتی رشوهای میدهیم!... در زندگی زمینی که جای خود دارد. البته توکل به خداوند و توسل به ائمهاطهار(ع) و امامزادگان جای خود را دارد. ولی در تفکر اقتصادیای که ما برای خود ساختهایم، شان این بزرگان را پایین میآوریم. از #امامانمان باید بیشتر بیاموزیم!
✅ ادامه دارد...
📚 شازده حمام، جلد۴
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلی_یزدی
@zarrhbin
🔘 هیچ وقت دیر نیست...
💠 ادامهی داستان مسیر یک مهاجر _ علی بِن صالح نجیب
(Ali Ben Salah Najib)
حرکت به سوی #فرانسه 🇫🇷
📌علی مدرسه را ترک کرد باهم بخوانیم ادامهی ماجرا را...
▫️آن روز عصر، #علی بزهایش را به روستا بر میگرداند. چند نفر از همسنّ و سالهایش به او گفتند میخواهند به فرانسه بروند و از او خواستند با آنها همراه شود. علی گفت: پول ندارد و آنها هم گفتند ما هم پول نداریم. بچهها علی را تشویق کردند که با آنها عازم فرانسه شود. علی چند سال بود آرزوی رفتن به #فرانسه را داشت. حالا همپایان جدی پیدا کرده بود. بِنجلال هم او را تشویق به رفتن کرد و گفت: "تو با استعدادی. در این روستا و صحرا میپوسی. باید حرکت کنی." بِن جلال صد فِرانک به او قرض داد. او حدود صد فرانک هم از خالهها و داییهایش قرض گرفت.
▪️چند روز بعد او به همراه پنجنفر از دوستانش در شهر زاگورا (zagora) در حاشیهی صحرا بودند. یک روز آنجا ماندند و از آنجا به شهر مراکش (Marakesh) رفتند. سرانجام به بندر رباط (Rabat) رسیدند. #علی و دوستانش سعی میکردند پول خرج نکنند؛ پولی هم نداشتند که خرج کنند. آنها در راه کار میکردند. به مردم کمک میکردند. باربری میکردند و به جای پول غذا میگرفتند. چند روزی را در بندر، کارگری کردند. میخواستند به منطقهی لرن فرانسه بروند. میدانستند که #معادنذغالسنگ کارگر میخواهد.
▫️آدرس چند نفر را در پادو کالهی فرانسه داشنند. چند مراکشی در پادو کاله برای #مهاجران کار درست میکردند. دلال بودند. برای معادن زغالسنگ کارگر جور میکردند. هم از معادن مبلغی میگرفتند هم از کارگران هموطن. من در سال ۱۳۷۰ این وضعِ را در پارک "هری جکو" ژاپن برای کارگرانِ مهاجرِ #ایرانی دیدم. در آن روز من برای سرنوشت هموطنانم در #ژاپن گریه کردم. در جای خود خواهم نوشت.
▪️در بندر رباط، یک کشتی باری عازم بندر کاله (Calais) بود. کشتی، دو نفر کارگر (جاشو) بیمزد میخواست. #علی و یکی از دوستانش هم چون کارگر بیمزد، سوار کشتی شدند. قرار شد مزدی نگیرند. از دوستان دیگرشان جدا افتادند. آنها کرایه نمیدادند، غذا هم میخوردند. در عوض باید کار میکردند. در کشتی باید همه کاری میکردند. توالتها را تمیز میکردند، لباسهای کارگران را میشستند، پیاز و سیبزمینی خُرد میکردند و ظرف و کاسهها را میشستند.
▫️کشتی وارد دریای مدیترانه نمیشد و مستقیم از اقیانوس اطلس به شمال فرانسه میرفت. پهنهی اقیانوس برای علی چون پهنهی صحرا بود. روزها خورشید بدن آنها را میسوزاند و شبها آسمان پر از ستاره بود. در بندر لیسبون، علی و دوستش به کمک کارگران میبایست دهها تُن بار را تخلیه میکردند. #علی مثل یک فِرفِره، بستههای بار را از انبار کشتی به ساحل میبرد. خرما، پوست، روده، ظروف سفالی و.. در لیسبون باید صندوقهای بزرگ را سوار کشتی میکردند.
👇👇👇👇
👆👆👆
🖋یادی از استاد عزیزم دکتر علیاصغر آریایی کردم. موزهی جزیره دیدنی است. دیوار به دیوار دانشگاه است.
حدود دو ساعت در موزه هستم. ساعت هفده از آنجا خارج میشوم. این دفعه در جاده یخیِ جلوِ دانشگاه به طرف خیابان شهر حرکت میکنم. چند نفر در خیابان دیده میشوند. یک موتور سورتمه از کنارم میگذرد.
حدود ساعت ۱۷:۳۰ دقیقه وارد کافه میشوم. چند نفر پشت پیشخوان هستند. تمام کارکنان کافه زن هستند. کافه، ساندویچ و غذایسبک هم دارد. یک فنجان چای سفارش میدهم. یک مرتبه میبینم یک جوان حدود سیساله با قیافهی ایرانی از آشپزخانه بیرون آمد. بدون هیچ مقدمهای به زبان فارسی از او میپرسم :" شما #ایرانی هستید؟" بیش از نیممتر به هوا پرید و گفت :" بله، من ایرانی هستم!" او با صدای بلند پرسید :" شما اینجا چهکار میکنید؟" بعد از پشت پیشخوان به داخل کافه دوید و مرا محکم در آغوش کشید. اشک از چشمانش جاری شد. گفت دقیقا شش سال است حتی یک کلمه فارسی نشنیده است. نامش #امیدابوالحسنی است. حال و احوال گرمی میکند. بسیار خوشحال میشود و از دیدن من سر از پا نمیشناسد .
🖋گویی پدر یا برادرش را دیده است. کُرد است . اصالتا اهل مهاباد و ارومیه است. میگوید : "الان ساعت کارم است. بعد از آن میتوانیم با هم صحبت کنیم. " وعده را در کافه رستوران اسوالبارد میگذاریم؛ همان کافه رستورانی که متعلق به هتل محل اقامت من است.
خوشحال شدم که در این #سرمایزمهریر از گرمی یک هموطن انرژی گرفتم. نمیدانم چرا به هرکجا میروم، با یک هموطن کُرد برخورد میکنم. مثل این که سرنوشت من با این کُردهای مهربان گره خورده است.
🖋خوب امروز خیلی فعالیت زیادی داشتم. به هتل برمیگردم. استراحت میکنم. برای خودم چای آماده میکنم. این فلاکسهای برقی داخل اتاق هتلها نعمتی است! دوش میگیرم. باید آب کم مصرف کنم. ده جا نوشته است " آب کم مصرف کنید ". اینجا آب فراوان است. کنار اقیانوس است. پس چرا این همه سفارش برای کاهش مصرف آب ؟ شهرداری در چند صد متری هتل است. همهی نقاط شهر ۲۱۰۰ نفری را میشود ظرف سه ساعت یاد گرفت . فردا از مسئول آبشهر که در شهرداری مستقر است ، موضوع این همه تبلیغ برای صرفهجویی در مصرف آب را میپرسم. پاسخ میدهد:" چرا که نه؟ آب را باید همیشه کم مصرف کنیم. تبدیل یخ به آب در جزیره گران تمام میشود. انرژی میخواهد." میگویم:" شما که زغالسنگ فراوان دارید." میگوید:" استخراج زغال سنگ هزینه دارد و سوزاندن آن سبب آلودگی زیست محیطی میشود."
مسئول آبشهری میگوید:" اما مهمترین مسئله ، #فاضلاب است. دفع فاضلاب گران است. اگر فاضلاب گرم نباشد ، در لولهها یخ میزند.
باید در تانکرهای سبک جمع و تانکرها با کشتی حمل شود. کشتیها به وسط اقیانوس بروند و فاضلابها را تخلیه کنند. ما اینجا برای کاهش مصرف انرژی به خصوص آب ، هم تبلیغ و هم فرهنگ سازی میکنیم. در کودکستانها و مدارس به بچهها یاد میدهیم چگونه در مصرف انرژی و آب صرفهجویی کنند.
🖋نگفت #آموزش میدهیم. کلمه "آموزش" را به کار نبرد؛ بلکه گفت "یاد میدهیم" که در مصرف انرژی صرفه جویی کنند. او گفت سعی میشود در ساختمان سازی برای کاهش مصرف انرژی و آب از آخرین فناوریهای روز دنیا استفاده شود. راستی ، جلوِهتلِ محل اقامتم داشتند ساختمانی میساختند. جرثقیلها دیوارهای پیشساخته را بلند میکردند و با نظر مهندسان در جای خود میگذاشتند. شبانهروز کار میکردند .آخر ، در این جزیره روز هم مثل شب تاریک است. در هوای ۲۸- درجه کار میکردند. فقط وقتی هوا از ۲۸- درجه گذشت ، تعطیل میکنند.
🖋بدنیست بدانید که در فرهنگ جزیره ، کلمه قبلازظهر و بعدازظهر وجود ندارد. ساعت هشت شب در رستوران اسوالبارد کنار امید نشسته بودم. امروز هوا گرمتر است. در ساعت ۲۳ در جزیره اتفاق بسیار نادری افتاد .
🖋اتفاقی که همه را متعجب کرد! اتفاقی استثنایی! اتفاقی که عمق فاجعه را نشان میدهد. فاجعهای که بشر برای خود ساخته است. ساعت ۲۳ تا ۲ بامداد روز بعد ، #باران آمد . درجه حرارت تا ۳ درجه رسید. یعنی در ظرف ۲ روز درجه حرارت از ۳۴- به ۳ درجه رسید. هواشناسی و مردم جزیره تا آن تاریخ در ماه ژانویه چنان پدیدهای را ندیده بودند. همه نگران بودند. میگفتند خرسها میمیرند. گوزنها میمیرند. در دی ماه و باران ؟ من اصلا برای دیدن چنین پدیدهای آمده بودم. آمده بودم تا چنان پدیدهای را درک کنم و بفهمم. حالا با پوست و گوشتم داشتم تغییر اقلیم را حس میکردم.
👆👆👆
《پس از یکماه که در اینجا کار میکردم، یک روز چند مرد با همراهانم درگیر شدند و دونفر از آنها را به شدت زخمی کردند و سپس قصد تجاوز به من را داشتند. ما یک مسلسل در ماشین داشتیم و من بدون هیچ تردیدی به آنها شلیک کردم. یک نفر از آنها کشته شد و دونفر به سختی مجروح شدند و دو سه نفر هم فرار کردند. من دوستان زخمیام را داخل ماشین گذاشتم و تا شهر سائولوئیس که در صد کیلومتری محل حادثه بود ، بردم. حتی یکنفر از من نپرسید که این آدمها چرا زخمی شدهاند. بعد از چند روز همکارانم بهبود یافتند ، از یکی از آنها پرسیدم چرا آن مردان میخواستند به من تجاوز کنند؟ دوستانم گفتند مردان فراوانی هستند که در این منطقه کار میکنند و ماهها همسرانشان را نمیبینند. من متوجه شدم در این منطقهی دور افتاده که هزاران مرد مهاجر در راهسازی ، در مزارع قهوه ، در حملونقل زمینی و دریایی، در تهیهی محصولات دامی و جنگلی و دیگر مشاغل دور از خانواده خود فعال هستند، به تفریح نیاز دارند ، پیش خودم گفتم در اینجا یک کازینو و کاباره راه میاندازم و برای خودم #تجارت میکنم. بنابراین در اینجا مستقر شدم. دهها کیلومتر از ساحل را یا خریدم یا از دولت گرفتم. حالا دارم در بیست کیلومتری اینجا شهر و بندری کوچک میسازم.
⚜در این محل که هستیم ، زمین مال من است، ولی دولت محلی مجوز شهرکسازی نداده است. ما عملا به صورت غیرقانونی در این منطقه هستیم؛ بنابراین، هیچگونه خدماتی نداریم. ولی محل جدیدی که در حال ساخت آن هستیم ، مجوز دولت دارد. شهرک کاملی است و تمام تاسیسات عمومی در آن دیده شده است.
⚜ من از او پرسیدم :《 تمام سرمایهگذاری را خودتان انجام دادهاید؟》 سوزانا پاسخ داد:《 زمین و طرح مال من است. ولی خیلی از تاسیسات و مغازهها و کافهها و کابارهها را پیشفروش کردهام. قصد دارم بعد از اتمام این پروژه ، با پولی که به دست میآورم به آمریکا بروم.》 دکتر پرسید:《 فکر میکنید در پایان پروژه چقدر سود ببرید؟》 سوزانا پاسخداد:《 حداقل صدمیلیون دلار!》
دکتر پاپلی گفت؛《 با این پروژه عظیمی که در دست دارید ، حتما تبلیغات گستردهای دارید؟》 سوزانا پاسخ داد:《 تبلیغات داریم، ولی تبلیغاتی که با پول ما انجام شود تا تبلیغاتی که با #قلم امثال شما استادان دانشگاه باشد، متفاوت است.》 دکتر پاپلی گفت:《 دیدید که حدس من درست بود! وقتی گفتم شما زنی تحصیلکرده و مدیر هستید، مداهنه و تعارف بیخودی نمیکردم.》 سوزانا گفت:《 پروفسور، شما نباید فرانسوی باشید!》 دکتر پاپلی گفت:《 بله ، من #ایرانی هستم.》 دکتر پرسید:《 شما با تمام مشغلهای که دارید، امشب وقتتان را با ما گذراندید، چرا؟》 سوزانا گفت :《 من از #مصاحبت با گروه شما بسیار لذت بردم! در طول پانزده سالی که اینجا هستم، اولین بار است که یک گروه استاد دانشگاه و افراد تحصیلکرده به این منطقه آمدهاند. شما به قصد تفریح به اینجا نیامدهاید. من متوجه شدم که فقط به خودتان و تفریحاتتان فکر نمیکنید؛ بلکه به دیگران هم میاندیشید. اصولا هرکس به اینجا میآید، یا آمده است قمار بزند و پولی به چنگ بیاورد یا آمده است نیازهای جسمانیاش را ارضا کند و برود. همه به پولشان مینازند. آنها به ما زنها نه به چشم انسانهای دارای حقوق انسانی، بلکه بعنوان یک دستمال کاغذی نگاه میکنند. اگر ماموران من نباشند دعوا راه میاندازند و شکم هم را سر پول و زن پاره میکنند. ما هر روز اینجا دعوا داریم. کسانی به اینجا میآیند که تمام زندگیشان را بر سر زن و قمار میبازند.
سود من در نابودی آنهاست. نه من آنها را انسان میدانم و نه آنها ما را.
⚜در طول چند سال گذشته ، هیچ کس در اینجا از تواناییهای مدیریتی و یا زیبایی سالن پذیرایی من و یا هماهنگی لباس و آرایش من حرف نزده است. هرکس به اینجا آمده ، یا از من یک میز برای قمار خواسته و یا چند دختر برای تفریح. بعد از چندسال شما مرا به یاد #تمدن، کتاب ، شعر و #معرفتهایانسانی انداختهاید.
این پروفسور ایرانی با اشعاری که از شعرای ایران برایمان خواند و ترجمه کرد و دوست اهل شیلی او با اشعار بسیار زیبایی که شاعران آمریکایی لاتین خواند، دیدگاهم را نسبت به مال و ثروت عوض کردند. میخواستم حداقل صدمیلیون دلار پول داشتهباشم و بعد به آمریکا بروم. حالا فکر میکنم تا چند ماه دیگر حساب کتابهایم را بکنم و با هرچه برایم ماند ، راهی دنیای متمدن شوم و از این منجلابی که به خاطر پول برای خودم درست کردهام، بیرون بیایم. همین حالا هم حدود هشت میلیون دلار پول نقد دارم. با همین پول به راحتی میتوانم در آمریکا برای خودم زندگی #مستقلی درست کنم و کتاب بخوانم.》
⚜دکتر پاپلی با ظرافت هرچه بیشتر چند ساعت قبل داستان 《طمعکار》 نوشتهی #آنتوانچخوف را تعریف کردهبود. این داستان روی سوزانا اثر گذاشته بود.
👇👇👇