ذرهبین درشهر
📌دکتر محمد هادی فرح زادی رئیس بیمارستان میبد در صفحه شخصی خود در اینستاگرام نوشت : نمیدونم بلاتکلی
💌برسد به دست دکتر #هادیفرحزادی ریاست بیمارستان امام جعفر صادق میبد
با سلام و عرض خدا قوت
جناب آقای دکتر ، در پی انتشار متنی از طرف شما که از افزایش آمار بستریهای کرونایی در بیمارستان آنهم در موج سوم و در بین جوانان و بعضا خوانواده ها ابراز ناراحتی کرده بودید و در این شرایط نیز خود را مدیون میدانستید
باید به عرض برسانیم ؛
این شما نیستید که باید هاج و واج باشید
👈شما که برای مردم شهرت دل میسوزانی و ابراز همدردی و ناراحتی میکنید
👈شما که هر لحظه آمار بیمارستان و بستریها را منتشر میکنی تا مسئولین و مردم بفهمند که اوضاع خوب نیست
تا بفهمند سفر ، دورهمی ، برگزاریهرگونه مراسم ، بازبودن مدارس ، اصناف و... همه روزهای پرخطری را نوید میدهد ...
شما نباید هاج و واج باشید
👈چرا که به قسمی که خورده ای پایبندید چون همراه با مردم و کادر بیمارستان و پزشکانت دل میسوزانی ولی شاید گوش شنوایی نباشد که بشنود و چشم بینایی نباشد که ببیند اما شما کار خود را خوب بلد بودید.
👈شما که خود را وقف کار و بیمارستان و مردم شهرت کرده ای نه وقف میز و صندلی و کارانه دریافتی و رانت و زد و بند
👈شما که وقتی احساس کردی کادر پرستاری نیاز به نیرو دارد و در چهرهشان خستگی را دیدید به افزایش نیروی بیمارستانت پرداختی و نیروی مجدد گرفتی ، چون واقعا مرد عمل بودید و فکر و ذکرتان بیمارستان و محل کار و خدمتتان بوده است
شما نباید هاج و واج باشید
👈شما شیر پاک خورده ای و مدیریت بیمارستان را برای #طبابت انتخاب کرده اید نه #تجارت
و رحمت بر آن شیری که خورده اید
پس هاج و واج نباشید
👈چون مردم میبینند و آگاهند که همراهشان بودید و هستید و دل میسوزانی ، جایگاه و پست و میز و صندلی و کارانه و غیره...برایتان مهم نیست
حتی اگر در پایین ترین پست بیمارستان شما را قرار دهند باز برای خدمت به مردم خم به ابرو نمیآورید
پس هاج و واج نباشید
❌هاج و واج آن مدیر و سرپرستی باید باشد که؛
👈سرش را مثل کبک زیر برف کرده و به میز و صندلی مدیریتش چسبیده است
هاج و واج کسی باید باشد
👈که مدیریت را برای تجارت و کارانه و محکم کردن جای پای خود برای آینده انتخاب کرده است
هاج و واج کسی باید باشد
👈که یک بیمارستان را بامدیریت ضعیف به قهقرا کشانده است
هاج و واج کسی باید باشد
👈که تعهد کاری ندارد ، به قسمی که خورده پایبند نیست ، علاوه بر آن حتی نتوانسته کادر درمان ، پزشکان و خدمه و زیرمجموعه خود را راضی نگه دارد که دود این ضعف تنها به چشم مردمش رفته است و ولاغیر
بله آقای دکتر ، هاج و واج آن مدیری باید باشد
👈که به جای فکر جذب پرستار و پزشک و برداشتن بار از دوش پرسنلش ، بیشتر به فکر فراری دادن متخصصین در مجموعه است چرا !! چون احساس خطر برای صندلی و میز و جایگاهش میکند و دورنمای کارش ، نگاه به حقوق و دریافتی آخر ماهش است
هاج و واج آن مدیری باید باشد
👈که حاضر نیست یک ساعت در بیمارستان تحت مدیریتش طبابت کند ولی در بیمارستانهای استان چنین کاری را انجام میدهد !!
هاج و واج آن مدیری باید باشد
👈که به جای شفاف سازی ، پاسخگویی و غیره فکر تهدید و شکایت و نصب بنر است
تا صداقت و راستگویی با مردم
هاج و واج کسی باید باشد
👈که جرات هیچگونه تغییرات در سیستم مدیریتی بخشهای بیمارستان تحت مجموعه اش با عملکرد ضعیف را پس از چند سال نداشته باشد چون تجارت و زد و بند چاشنی کارشان است و بَس
هاج و واج کسی باید باشد
👈که بهترین بیمارستان با تجهیزات و کمکهای خییرین را به کشتارگاه تبدیل کرده است و کسی هم ککش نمیگزد
بله جناب آقای دکتر فرحزادی ، همه اینها را گفتم تا مسئولین و مردم میبد بیشتر قدردان شما و زحمات دلسوزانهتان باشند و به بودنتان افتخار کنند و شما هم امیدوارانه تر به کار خود ادامه دهید. چون از جنس مردم هستید و برای خدمت به مردم آستین بالا زده اید و برای نجات جان همشهریانت کمر همت بستهاید
((و بیش از هرچیز باید برای ریاست و معاونین دانشگاه علوم پزشکی متاسف بود ))
و از همین تریبون از طرف خود ، پزشکان ، مردم و کاربران کانال #ذرهبین_در_شهر به خاطر صداقت و شفافیت شما در کار و کلام ، صمیمانه دست بوستان هستم ، و آرزوی موفقیت و بهروزی در تمامی امور را برایتان از خداوند منان خواستارم
✍ارادتمند شما مدیر دلسوز و مردمی و شفاف
پایگاه خبری ذره بین در شهر اردکان
هادی طاهری اردکانی
@zarrhbin
👆👆👆
《پس از یکماه که در اینجا کار میکردم، یک روز چند مرد با همراهانم درگیر شدند و دونفر از آنها را به شدت زخمی کردند و سپس قصد تجاوز به من را داشتند. ما یک مسلسل در ماشین داشتیم و من بدون هیچ تردیدی به آنها شلیک کردم. یک نفر از آنها کشته شد و دونفر به سختی مجروح شدند و دو سه نفر هم فرار کردند. من دوستان زخمیام را داخل ماشین گذاشتم و تا شهر سائولوئیس که در صد کیلومتری محل حادثه بود ، بردم. حتی یکنفر از من نپرسید که این آدمها چرا زخمی شدهاند. بعد از چند روز همکارانم بهبود یافتند ، از یکی از آنها پرسیدم چرا آن مردان میخواستند به من تجاوز کنند؟ دوستانم گفتند مردان فراوانی هستند که در این منطقه کار میکنند و ماهها همسرانشان را نمیبینند. من متوجه شدم در این منطقهی دور افتاده که هزاران مرد مهاجر در راهسازی ، در مزارع قهوه ، در حملونقل زمینی و دریایی، در تهیهی محصولات دامی و جنگلی و دیگر مشاغل دور از خانواده خود فعال هستند، به تفریح نیاز دارند ، پیش خودم گفتم در اینجا یک کازینو و کاباره راه میاندازم و برای خودم #تجارت میکنم. بنابراین در اینجا مستقر شدم. دهها کیلومتر از ساحل را یا خریدم یا از دولت گرفتم. حالا دارم در بیست کیلومتری اینجا شهر و بندری کوچک میسازم.
⚜در این محل که هستیم ، زمین مال من است، ولی دولت محلی مجوز شهرکسازی نداده است. ما عملا به صورت غیرقانونی در این منطقه هستیم؛ بنابراین، هیچگونه خدماتی نداریم. ولی محل جدیدی که در حال ساخت آن هستیم ، مجوز دولت دارد. شهرک کاملی است و تمام تاسیسات عمومی در آن دیده شده است.
⚜ من از او پرسیدم :《 تمام سرمایهگذاری را خودتان انجام دادهاید؟》 سوزانا پاسخ داد:《 زمین و طرح مال من است. ولی خیلی از تاسیسات و مغازهها و کافهها و کابارهها را پیشفروش کردهام. قصد دارم بعد از اتمام این پروژه ، با پولی که به دست میآورم به آمریکا بروم.》 دکتر پرسید:《 فکر میکنید در پایان پروژه چقدر سود ببرید؟》 سوزانا پاسخداد:《 حداقل صدمیلیون دلار!》
دکتر پاپلی گفت؛《 با این پروژه عظیمی که در دست دارید ، حتما تبلیغات گستردهای دارید؟》 سوزانا پاسخ داد:《 تبلیغات داریم، ولی تبلیغاتی که با پول ما انجام شود تا تبلیغاتی که با #قلم امثال شما استادان دانشگاه باشد، متفاوت است.》 دکتر پاپلی گفت:《 دیدید که حدس من درست بود! وقتی گفتم شما زنی تحصیلکرده و مدیر هستید، مداهنه و تعارف بیخودی نمیکردم.》 سوزانا گفت:《 پروفسور، شما نباید فرانسوی باشید!》 دکتر پاپلی گفت:《 بله ، من #ایرانی هستم.》 دکتر پرسید:《 شما با تمام مشغلهای که دارید، امشب وقتتان را با ما گذراندید، چرا؟》 سوزانا گفت :《 من از #مصاحبت با گروه شما بسیار لذت بردم! در طول پانزده سالی که اینجا هستم، اولین بار است که یک گروه استاد دانشگاه و افراد تحصیلکرده به این منطقه آمدهاند. شما به قصد تفریح به اینجا نیامدهاید. من متوجه شدم که فقط به خودتان و تفریحاتتان فکر نمیکنید؛ بلکه به دیگران هم میاندیشید. اصولا هرکس به اینجا میآید، یا آمده است قمار بزند و پولی به چنگ بیاورد یا آمده است نیازهای جسمانیاش را ارضا کند و برود. همه به پولشان مینازند. آنها به ما زنها نه به چشم انسانهای دارای حقوق انسانی، بلکه بعنوان یک دستمال کاغذی نگاه میکنند. اگر ماموران من نباشند دعوا راه میاندازند و شکم هم را سر پول و زن پاره میکنند. ما هر روز اینجا دعوا داریم. کسانی به اینجا میآیند که تمام زندگیشان را بر سر زن و قمار میبازند.
سود من در نابودی آنهاست. نه من آنها را انسان میدانم و نه آنها ما را.
⚜در طول چند سال گذشته ، هیچ کس در اینجا از تواناییهای مدیریتی و یا زیبایی سالن پذیرایی من و یا هماهنگی لباس و آرایش من حرف نزده است. هرکس به اینجا آمده ، یا از من یک میز برای قمار خواسته و یا چند دختر برای تفریح. بعد از چندسال شما مرا به یاد #تمدن، کتاب ، شعر و #معرفتهایانسانی انداختهاید.
این پروفسور ایرانی با اشعاری که از شعرای ایران برایمان خواند و ترجمه کرد و دوست اهل شیلی او با اشعار بسیار زیبایی که شاعران آمریکایی لاتین خواند، دیدگاهم را نسبت به مال و ثروت عوض کردند. میخواستم حداقل صدمیلیون دلار پول داشتهباشم و بعد به آمریکا بروم. حالا فکر میکنم تا چند ماه دیگر حساب کتابهایم را بکنم و با هرچه برایم ماند ، راهی دنیای متمدن شوم و از این منجلابی که به خاطر پول برای خودم درست کردهام، بیرون بیایم. همین حالا هم حدود هشت میلیون دلار پول نقد دارم. با همین پول به راحتی میتوانم در آمریکا برای خودم زندگی #مستقلی درست کنم و کتاب بخوانم.》
⚜دکتر پاپلی با ظرافت هرچه بیشتر چند ساعت قبل داستان 《طمعکار》 نوشتهی #آنتوانچخوف را تعریف کردهبود. این داستان روی سوزانا اثر گذاشته بود.
👇👇👇
👆👆👆
⚜شب از نیمه گذشته بود و ما هم روز پرماجرایی داشتیم. هنوز صدای ترنم گیتار و آوازهای عاشقانه و گاه عربدههایمستانه شنیده میشد. ماشینها کم شده بودند، ولی هنوز بودند. سوزانا گفت:《 بعضیها، بهخصوص قماربازها ، تا صبح میمانند.》 سوزانا گفت:《 پروفسور، میخواهم یک خواهش از شما و دوستانتان بکنم! فردا هم اینجا بمانید. فردا با چندنفر به طرف جنگل خواهیم رفت . قول میدهم به شما خوش بگذرد! من هم بعد از سالها با عدهای به #گردش میروم که از من انتظاری ندارند.》 استاد گفت :《 فردا صبح دربارهی آن حرف خواهیم زد.》
⚜صبح وقتی من و 《اوجدا》 از کلبه بیرون آمدیم ، دکتر را دیدیم که در کنار ساحل پشتمیز که به مصاحبه و تکمیل پرسشنامه منجر شد. مرد سیاهپوست گویانی برای ما کاغذ آورد. دکتر آن را خطکشی و سوالها را آغاز کرد.
حدود ساعت ۹ صبح سوزانا ما را به صبحانه دعوت کرد. میز را شاهانه چیده بودند.
《اوجدا》روز را با شعری آغاز کرد که سوزانا را سخت تحت تاثیر قرار داد. سوزانا به اوجدا گفت اگر از این شعرها بخوانی ، همین امروز همینجا را ترک میکنم ! هرچه بادا باد!
پروفسور گفت:《 اگر چنین است ، اوجدا بازهم از این اشعار بخوان!》 و او شعرهای بیشتری از شاعران پرتغالی و اسپانیایی زبان خواند.
⚜گابریلا هنوز خواب بود. حدود ظهر آمد که برویم. سوزانا پیشنهاد جنگل را داد. دکتر از گابریلا پرسید :《 شما چه میگویی؟ ما به اینجا برای دیدن و سیاحت آمدهایم ، ولی شما کار داری و باید به شهر خودت برگردی.》
سوزانا گفت :《 اگر گابریلا میخواهد برود، من اتومبیل در اختیار شما میگذارم که تا بلم شما را ببرد.》 گابریلا گفت:《من رفیق نیمه راه نیستم!》
⚜ما آن روز بعدظهر با تجهیزات کامل همراه به سه اتومبیل و تعدادی از دوستان سوزانا عازم حواشی جنگل شدیم. سوزانا در هفتاد کیلومتری ساحل در جنگل ، ساختمان شیکی روی تپه داشت. شب را در آنجا ماندیم و به قصهها و خاطرات دوستان و به اشعاری که اوجدا میخواند و صدای آرام گیتار که هیچگاه قطع نشد، گوش سپردیم.
⚜در پسِ شغل خشن این زن ، #روحیلطیف و انساندوستانه خوابیده بود.
پروفسور پاپلی کوشش داشت این روح او را بیدار کند. با هر قصهای که میگفت و با هر تفسیری که از شعرهای 《اوجدا》 ارائه میکرد، سوزانا از دنیایی که برای خود ساخته بود دور میشد و به دنیایی دیگر میرفت.
⚜صبح روز بعد او تصمیم گرفته بود دست از کازینوداری بردارد و با تعدادی از دختران مستعد، در بلم _جایی که میگفت خانهای بزرگ دارد_به تجارت بپردازد. او قصد داشت مرکز فعالیتهایش را میامی آمریکا قرار دهد.
اوجدا که شمّ #تجارت داشت و خودش یک شرکت آبمعدنی را در شیلی اداره میکرد، راهنماییاش کرد.
⚜ما شب بعد را هم در کنار ساحل ماندیم ؛ البته با شرایطی بهتر. فردا صبح خیلی زود با خداحافظی از سوزانا به طرف بلم رفتیم. سوزانا ما را متقاعد کرد که در بلم به منزل او برویم.
منزل او در بلم به مثابهی یک کاخ بود. گابریلا حالا با ما دوست صمیمی شده بود، گفت:《 من شما را رها نمیکنم!》 و با ما به بلم آمد. از آنجا با قایق تا چهارصد کیلومتری داخل رودخانهی آمازون ما را همراهی کرد. او در همین مدت تجارت و خرید و فروش را انجام میداد.
⚜مسافرت ما ۳۳ روز طول کشید. در بلم مهمان سوزانا بودیم. دو روز آخر که از آمازون برگشته بودیم ، او هم به بلم آمده بود. پروفسور پاپلی و رودرس از بلم به 《 لیما》 پایتخت پرو رفتند و اوجدا با من به ریو برگشت.
⚜من با اوجدا گهگاه تلفنی صحبت میکردم. تقریبا یک سال و نیم بعد از مسافرت به بلم ، اوجدا به من تلفن کرد و گفت یک ماه بعد در سانتیاگو مراسم دامادی اوست. او گفت :《 پروفسورپاپلی و ده دوازده نفر از بچههای گروه هم از آمریکای لاتین میآیند . تو هم حتما بیا. 》 دکترپاپلی هم از پاریس به من تلفن کرد که حتما به عروسی بیا. به دکتر گفتم:《 شما سرِ راه به ریودوژانیرو بیایید. از ریو باهم به سانتیاگو میرویم.》
سه نفر ازبچههای دیگر برزیلی هم به عروسی میآمدند . اوجدا مخارج همه را تقبل کرده بود. بنابراین دلیلی نداشت که به شیلی نرویم. اوجدا حالا ۴۵ سال داشت و هنوز ازدواج نکرده بود.
⚜وقتی در فرودگاه سانتیاگو از هواپیما پیاده شدیم، دکتر پاپلی گفت :《 آماده سورپرایز باشید!》 وقتی از گمرک گذشتم دیدم سوزانا زیباتر از همیشه بعنوان #عروس دست در دست اوجدا برای استقبال ما آمدهاست.
هرگز #گریهی پروفسور پاپلی را در آن لحظهی شادیبخش فراموش نمیکنم. فرداشب در مراسم ازدواج سوزانا و اوجدا شرکت کردیم.
《 مراسمی فراموش نشدنی در حومهی سانتیاگو》
#پایان
📚شازده حمام ، جلد چهارم
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلییزدی
@zarrhbin
ذرهبین درشهر
📌آشنایی با مشاهیر و مفاخر ایران و جهان #محمدرحیم_متقیایروانی (۱۲۹۹ شیراز_۱۳۸۴ لندن) 👇👇👇👇👇👇👇👇
📌آشنایی با مشاهیر و مفاخر ایران و جهان
#محمدرحیم_متقیایروانی (۱۲۹۹ شیراز_۱۳۸۴ لندن)
🔗محمد رحیم متقی ایروانی در21 بهمن ماه 1299 در خانوادهای تاجر پیشه در محله مشیر شیراز بهدنیا آمد .
پدر وی میرزا محمد کاظم متقی ایروانی از #تجار مشهور شیراز بود و جد پدریاش حاج لطفعلی، ملک التجار.
🔗 رحیم تحصیلات ابتدایی را در شیراز گذارند و در سال 1313 به کالج انگلیسها در اصفهان رفت. بعد از آن به مدرسهی شاپور شیراز برگشت و بعدها از دانشکدهی حقوق دانشگاه تهران فارغالتحصیل شد.
🔗رحیم خیلی زود از عرصه #تجارت به عرصه #صنعت نقل مکان کرد و به جای #وارداتکفش به فکر وارد کردن کارخانه تولید کفش افتاد و خیلی زود ایدهاش را عملیاتی کرد و بدینترتیب کارخانه #کفشملی در سال 1334 احداث شد.
🔗 ایروانی زمانی نام ملی را بر تولیدات کارخانه گذاشت که هنوز مردم ایران خاطرات ملی شدن صنعت نفت را در ذهن داشتند. طولی نکشید که کارخانه کفش ملی تبدیل به مجموعه کارخانههای کفش ملی شد و کارگران زیادی در این کارخانهها مشغول به کار شدند و اندک زمانی بعد از آن فروشگاههای عرضه زنجیرهای کفش ملی آذین خیابانهای تهران و شهرهای دیگر شد.
🔗قدم بعدی رحیم ایروانی اما #آموزش مدیران صنعتی و نیز آموزش کارگران بود. از آنجایی که ایروانی نه تنها در زندگی اجتماعی بلکه در زندگی صنعتی نیز به رفاه اجتماعی اعتقاد داشت، به فکر احداث خانههای سازمانی برای کارگران افتاد که با استفاده از وامی کمبهره به آنها تعلق میگرفت. بدینترتیب رحیم ایروانی صاحب یکی از مهمترین ویژگیهای کاریزمایی، یعنی #آیندهنگری بود. او همانطور که محکم مینوشت، آنقدر محکم که برخی اوقات قلم در دستش میشکست، با #قاطعیت نیز تصمیم میگرفت و با قدرت عمل میکرد. ایروانی همیشه به کارمندانش میگفت «سفرهای پهن شده است، سعی کنید این سفره همچنان باز بماند.» چرا که او سفره بزرگ کفش ملی را برای همه میخواست.
🔗جالب اما این بود که رحیم ایروانی حتی بدون حضور خودش هم نگران سرنوشت خانواده بزرگ کفش ملی بود. او پس از مصادره کارخانهها و خروج از ایران هر سال اواخر اسفند ماه با ارسال نامهای مفصل ضمن تبریک سال نو به همه کارکنان سفارش میکرد با علاقمندی و دلسوزی کار کنند و در حفظ گروه صنعتی ملی از آن حیث که متعلق به خودشان است کوشا باشند. ایروانی به #استقلالشخصیت اعتقاد داشت و مرتباً در ایام پایانی زندگی این گفته را تکرار میکرد: «وقتی #ثروتت را از دست بدهی، چیزی را از دست ندادهای، اگر #سلامتت را از دست بدهی، تنها سلامتیات را از دست دادهای اما اگر #شخصیّت را از دست بدهی، همه چیزت را از دست دادهای.»
🔗در سال 1344 خانهای بزرگ ساخت و 20 فرزند بیسرپرست را از پرورشگاهی در شیراز به فرزندخواندگی پذیرفت و تمامی امکانات بهداشت و تغذیه و استراحت را تحت مراقبت یک پزشک متخصص اطفال، معلمین و پرستاران شبانهروزی برایشان فراهم کرد. بزرگتر که شدند امکان تحصیل برای این 20 فرزند خوانده فراهم شد، ایروانی اما تنها از آنها انتظار داشت که #آبرومند زندگی کنند، نسبت به تحصیل دانش جدی باشند، ادب و آراستگی را رعایت کنند، به دین اسلام مؤمن بمانند، #امانتدار باشند و یکدیگر را برادرانه دوست داشته باشند.
🔗 رحیم ایروانی اما پس از انقلاب و به رغم مصادره اموال توسط شورای انقلاب اما این فرزندخواندهها را که نوجوان بودند رها نکرد.
همگی آنها را همراه با خانواده خود به انگلستان برد و وسایل زندگی و تحصیلشان را نیز فراهم کرد. بعدها عکسی از این پسران را بر دیوار اتاق کارش در لندن آویزان کرد و به دوستانش همیشه میگفت: «سرمایه من اینها هستند.» بدینترتیب «خانه بزرگ» اگرچه ریشه در تعالیم و آموزش کالج اصفهان و موقعیت خانوادگی او در کودکی داشته است اما با تدبیر او به عنوان یک #کارآفرین مسوول به صورت خانهای حقیقی درآمده بود.
🔗بدینترتیب محمدرحیم ایروانی صنعت نوینی را با مشارکت سرمایهگذاران خارجی در ایران تأسیس کرد، کارخانههای متعدد ساخت، تولید کفش ماشینی را گسترش داد و دست به صادرات این محصول به خارج از ایران زد، فضاهای خرید در شهرها را با نظام مدرن توزیع در فروشگاههای کفش ملی تغییر و گسترش داد، اشتغال ایجاد کرد و طی یک فرآیند 20 ساله توانست مدیریت و مالکیت کارخانهها را به کارکنان ایرانی منتقل کند. بعد از انقلاب اما اموال ایروانی مصادره شد و در فاصله 30 سال پس از دولتی شدن، تولید کفش در کلیه کارخانههای کفش ملی متوقف شد و تنها برخی از فروشگاههای کفش ملی باقی ماندند تا محل عرضه تولید سایر کارخانهها باشند.
ایروانی در 12 اسفند 1384 پس از گذراندن یک روز کاری در دفترش در لندن، به خانه بازگشت و ناگهان قلبش برای همیشه از کار ایستاد.
▪️روحش شاد و یادش گرامی🥀
@zarrhbin