🌳🍀🏢🌳🏢🍀
#کرج؛ مدیون #یزدی_ها
#جهانشهر
#مدیریت_____________جهانی
#چای #جهان
#روغن_موتور #جهان
#چهارصددستگاه
🍀🍀🌳🏢🏢🏢
حتما و بخصوص #کرجی_ها میدانید که #جهانشهر منطقه ای زیبا و سرسبز در مرکز شهر #کرج است که از مناطق اعیان نشین کرج است...
اما #مهندس_محمدصادق #فاتح_یزدی متولد ۱۲۷۷برای تحصیل در رشته #مهندسی_کشاورزی به کشور #هندوستان می رود. در حالیکه #نامزد یا به قول ما نشون شده اش خانم #رقیه_غضنفر که #جهان صدایش میکردند در #یزد منتظر برگشت او بود. اما خانم جهان به دلیل بیماری همگیر #آبله #بینایی خود را از دست می دهد. به آقای فاتح بعد از برگشت از هند توصیه میشود از ازدواج با خانم جهان صرفنظر کند. اما ایشان به دلیل عشق و علاقه به مهربانو جهان با او ازدواج میکند و این اتفاق مانع عشق آن دو نمی شود. به دلیل بروز #خشکسالی وقحطی در #یزد آقای فاتح و بستگانش #کرج را برای زندگی انتخاب می کنند. با توجه به #مکنت مالی و خانوادگی شروع میکند به #کشاورزی و #تاسیس #کارخانه های مختلف در کرج که :
#روغن_نباتی #جهان،
#چای #جهان
#جهان_چیت
#یخ_سازی #جهان
#پتوبافی #جهان
#صابون #جهان
#روغن_موتور #جهان و ...
از آن جمله اند
بله به دلیل #عشق به همسر #نام کارخانه هاو باغات خود را #جهان نامید...
و #جهانشهرکرج بوجود آمد
امروزه منطقه #جهانشهر با درخت های سربه فلک کشیده #گردو،#چنار و... محصول تلاش و پشتکار این انسان میهن پرست است، در واقع منبع اکسیژن کلانشهر کرج ! #پارک_تنیس امروزه کرج که زمانی نزدیک به ۳۰۰ هکتار بوده از نتایج تلاش های شبانه روزی این مرد بود. کاشت درخت در ۱۰۰ سال پیش به گونه ای مهندسی شده بود که پیش بینی خیابان های عریض امروزی را کرده بود...
ایشان برای #آسایش پرسنل خود که عمدتا #یزدی بودند #چهارصددستگاه #آپارتمان ساخت. که الان به منطقه #چهارصددستگاه معروف است ، همچنین کوی کارمندان شمالی و کوی کارمندان جنوبی که رایگان به آنها اهدا کرد.
🙁🙁متاسفانه مهندس فاتح در سال ۱۳۵۳ توسط اشخاصی نامعلوم کشته شد و بنا بر وصیتش در #باغش #مدفون شد. بعد از #انقلاب دیدگاه های متفاوتی درباره ایشان وجود داشت. که بعد از مدتی اقدامات #انسان_دوستانه او بر همگان روشن شد.
#عشق به #مهربانوجهان موجب شد تا نام او در #شهرکرج برای همه آشنا باشد ولی #داستانش #نه!!!
اما بعد ازانقلاب #اموال بخصوص تمام شرکتهای وی #مصادره شد. هم اکنون #هیچ یک ازشرکت های ایشان فعال نیستند تمام کارکنان #اخراج وشرکتهاتعطیل گردید و لابد به این میگن #مدیریت_______________جهانی 🙁🙁🙁
✍تدوین؛امراللهمروتی
@zarrhbin
🍂 با #هیئتسینهزنیمحله همکاری داشت. همراه آنها سینه میزد. در روضهی حسینیه حاضر میشد. هیچ وقت در محله با #باتوم ظاهر نمیشد. قبل از آن که وارد محله شود، باتومش را در خُرجین دوچرخه میگذاشت.روزی محمدتقی قصاب گفته بود: "آقارضا چرا باتومت را توی خُرجین میگذاری؟" گفته بود: "زشت است که توی محله با باتوم بیایم، ممکن است بچهها بترسند." میگفت: "در محلهای که پانصد سال است نه دزدی بوده و #نهخلافکاری، باتوم به چه دردی میخورد؟"
🍃 در خارج از محله با هر کس میشناخت سلاموعلیک داشت. برای اقوامِ #زندانیها خبر میآورد و میبرد. در آن زمان تعداد زندانیهای یزد خیلی محدود بود. جرم بیشتر آنها خرید و فروشِ #تریاک بود. آخر آن زمان مردم را #بیدلیل زندان نمیکردند. صدها کاری که حالا #جرم است و زندان دارد آن موقع اصلاً #جرم نبود. جرمزدایی از جامعه، یک تحول مثبت تاریخی است. بیدلیل #جرمتراشی نکنیم.
🍂 وقتی آقارضا وارد حمام میشد، سلاموعلیکش بلند میشد. با استاد حمامی و دلاکها سلاموعلیک میکرد. با برخی دلاکها سر به سر میگذاشت. گاهی در سر حمام (سربینه) دوستان را مشت و مال میداد. در حمام بچهها دور آقارضا جمع میشدند. او را به #خزینه دعوت میکردند، آب به سر و رویش میریختند. او آنها را میخنداند. سطل را از آب پر میکرد و آن را بر سر کسانی که لیف میزدند، میریخت. مواظب بود بچههای شیطان، پودر نظافت را با حنای ریشسفیدان قاطی نکنند. تا آقارضا در حمام بود، #شورونشاط بر همه حاکم بود.
🍃 همیشه از نانوایی بیست سیتا #نان میگرفت. نان پیرهزنهای محله را میبرد و به آنها میرساند. چوبخطشان را خط میزد تا سرِ ماه با نانوا حساب کنند. بالاخره همهی #مردممحله، آقارضا را میشناختند. همه او را #دوستداشتند. البته آنزمان #آقارضا استثنا نبود. در آنزمان زندگی در #محله یعنی همین؛ #یعنی اینکه همهی همسایهها همدیگر را واقعاً بشناسند و همه به هم کمک کنند. همه به هم پول، نان، روغن و پیاز، زردچوبه و.... قرض بدهند.
🍂 #زنها بدوندعوت به مراسم عروسی میرفتند. #مردها در حسینیه و هیئت سینه زنی و در پخت آش نذری همکاری داشتند. #محله یعنی جایی که همه پدربزرگ، پدر، مادربزرگ، مادرِ هم را میشناختند. همهی حُسنها و عیوب هم را میدانستند. همه به هم کمک میکردند. #آقارضا استثنا نبود، اما گرم و #گیراتر از بقیه بود. چون #پاسبان بود کارهایش بیشتر به #چشم میآمد. او مردی بود به معنای واقعیِ کلمه عضو یک محله.
🍃 در دههی ۱۳۳۰ هنوز در هیچ کجای #ایران محلهای وجود نداشت که مردم همدیگر را نشناسند. من ۱۰ سال است(از سال ۱۳۸۴) در یک #آپارتمان ۱۱ واحدی زندگی میکنم. هنوز همسایهها را درست نمیشناسم. فکر کنم در اکثر نقاط ایران وضع دارد چنین میشود. چه #سعادتمندبودیم وقتی در آن #محلهیسنتی زندگی میکردیم!
✅ #همراهانذرهبین، تا اینجا داشته باشید ادامه دارد...
📚 شازدهی حمام، جلد ۴
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلییزدی
@zarrhbin
👆👆👆
🌿با اتوبوس تا نزدیکی خانهاش میرویم. در برف ، چمدان سنگین را میکشیم تا به خانه میرسیم. حتما میپرسید چرا در آن برف و سرما تاکسی نگرفتم . بالاخره منِ یزدی همهجا یزدی هستم . یزدی ها هم که مقتصد هستند . من در #اوپسالای سرد پول کرایه تاکسی نمیدهم، ولی برای رفتن به یک جزیرهی یخزده ۲۲ ملیون تومان خرج میکنم. بیخودی کسی برای من و یزدیها صفحه نگذارد! ما یزدی ها وقت وقتش ، خوب پول خرج میکنیم. البته، اگر داشته باشیم.
🍀دخترم فضای خانه را گرم کرده است. خانه هما یک #آپارتمان دانشجویی است. سه اتاق دارد و در هر اتاق یک دانشجو زندگی میکند . دو دانشجوی همخانهی هما سوئدی هستند. یکی از آنها به شهر خودشان رفته است . قرار شده است من در اتاق او اقامت کنم .
🌿یاد #خوابگاههایدانشجویی خودمان افتادم. در بسیاری از شهرهای ما هر چهار و گاه ششنفر دانشجو در یک اتاق زندگی میکنند. کاش عدهای از خیّرین خوابگاه دانشجویی برای دانشگاهها میساختند! البته عدهای این کار خیر را انجام دادهاند . مرحوم حاج تقی رسولیان خوابگاه خوبی در #امیرآباد تهران ساخت و تحویل دانشگاه تهران داد. حاج علیآقا باقرزاده (بقا) خوابگاه خوبی ساخت و تحویل دانشگاه فردوسی مشهد داد . ولی باید خیلی خیلی بیشتر خوابگاه ساخت. بخش مهمی از افت کیفیِ تحصیلی دانشجویان در کشور ما مربوط به شرایط خوابگاههاست. دربارهی بقیهی مسائل ناشی از زندگی شش جوان در یک اتاق صحبت نمیکنم.
🍀آپارتمان هما همهچیز دارد. کاملا مجهز است. حال و پذیرایی و آشپزخانه ، یخچال و فریزر ، حمام مجهز به وان، انباری و وسایل گرمایشی ، تلوزیون ، میز کار یکنفره و میز غذاخوری شش نفره. همه چیز کامل هست. ( بهتر است بیشتر ننویسم ، چون ممکن است همه دانشجویان ما راهی سوئد شوند ! آنوقت دانشگاه آزاد ورشکست میشود!)
🌿خوب ، داستان سوئد را نمینویسم. داستان پذیرایی دخترم از من را ، شاید در جای دیگری نوشتم . داستان پذیرایی و میزآرایی خانم حمیده نژادی در استکهلم را هم نمینویسم . با خانم نژادی روزگاری در دهه ۱۳۵۰ در مشهد همکار بودیم. او اکنون در سال (۱۳۹۴) ۶۳ سال دارد و مثل همیشه مهماننواز است. او کُرد است. اصالتا کُرد مهابادی است و شبیه همهی کردها گرم و گیراست.
🍀در دههی ۱۳۲۰ پدرش شهردار مهاباد بود . مدتها #شهردار قوچان ، فردوس و تربت حیدریه بود. سال ۱۳۵۴ بازنشسته شد.
مرحوم نژادی و همسرش زندگی بیآلایش و سادهای داشتند. بعد از ۴۵ سال شهردار بودن ، وقتی #بازنشسته شد ، آه در بساط نداشت. نه خانه داشت ، نه وسایل خانه . او بود و همسر مهربانش و شش فرزند عزیزش. مردم تربت حیدریه به خصوص مرحوم حاجی جمعهزاده و شهردار بعدی مرحوم حسن زردکانلو و استاندار وقت ، برایش سنگ تمام گذاشتند. زندگی او را طوری سامان دادند که تا زمان مرگش مشکل مالی چندانی نداشت. اینطور نیست که مردم فقط قدر دزدها را بدانند. قدر انسانهای صالح را هم میدانند.
🌿البته زمانه عوض شده است. از سال ۱۳۵۴ ، چهل سال گذشته است. در طول این چهل سال ، اخلاق مردم جهان و ایران هم عوض شده است. همانطور که اقتصاد و تکنولوژی عوض شده است.
#ادامهدارد...
📚شازده حمام ، جلد چهارم
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلییزدی
@zarrhbin
📚مسابقه بزرگ کتابخوانی 3+📚
⚠️اردکان #کتاب بخر تهران #آپارتمان ببر⚠️
🎊مسابقه کتابخوانی با جوایز #فوق_العاده_خاص 🤩
📅مهلت شرکت در مسابقه تا ۵ فروردین ۱۴۰۱
📍محل تهیه کتاب:
کتابفروشی های سراسر شهرستان
📚مسابقه بزرگ کتابخوانی + ۳ 📚
⚠️اردکان #کتاب بخر تهران #آپارتمان ببر⚠️
🎊مسابقه کتابخوانی با جوایز #فوق_العاده_خاص 🤩
📅مهلت شرکت در مسابقه تا ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۱
📍محل تهیه کتاب: کتابفروشی های سراسر شهرستان
#مسابقه_بزرگ_کتابخوانی
#مثبت_سه
• رسا|روابط عمومی سپاه اردکان •