eitaa logo
ذره‌بین درشهر
21.8هزار دنبال‌کننده
67.3هزار عکس
10.9هزار ویدیو
230 فایل
ارتباط با ادمین @Zarrhbin_Admin جهت هماهنگی و درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
ذره‌بین درشهر
🔴 قابل توجه کسانی که چهارسال یکبار مفهوم #مردم و #شهر را بررسی می کنند و آنهم به صورت اجمالی ...‼️
آفرین برشما! حرف دل خیلی ها را زدید. اگر مسئولی خود را طرفدار ورزش می داند نباید خود را فقط در تامین بودجه یک آن هم تیمی که اکثر بازیکنانش غیربومی است ببیند! جوانها و نوجوانان این شهر می خواهند تا رشد کنند. امکانات مناسب می خواهند تا استعداد خود را نشان دهند! متاسفانه در شهر اردکان وجود ندارد و بودجه ها سمت و سوی خاصی دارد و آقایان بیشتر به دنبال و اند! یک شهروند اردکانی @zarrhbin
🍃 اندیشه های ناب... 💠 ای خدای من... ✅ ولی ای من،چگونه به خود می دهیم که با تو و تو کنیم! هوس ها و خواهش های خود را تحت لوای تو نماییم، را به جای جا بزنیم؛ و آن چنان بر ما متشبه شود که خواسته ی خود را تصور کنیم و هر را کافر به خدا و خارج از دین به شمار آوریم و هرکسی را که جرات مخالفت داشت بدانیم! 📚حماسه عشق و عرفان ص ۹۰ @zarrhbin
ذره‌بین درشهر
🔘 خطبه ی آتشین امام حسین علیه السلام در سرزمین منا ⏪ قسمت اوّل.... بسم الله الرحمن الرحیم ✅ ای مر
🔘 ادامه ی خطبه ی آتشین امام حسین علیه السلام در سرزمین منا ⏪ قسمت دوم.... ✅ به نام از شما حساب می برند و احترام می گذارند و شما را بر خودشان ترجیح می دهند، در حالی که هیچ بر آنها ندارید و هیچ به مردم نکرده اید و مردم برای شما احترام قائلند و شفاعت شما را می پذیرند. به نام است که اعتبار و نفوذ کلمه دارید. در خیابان مثل شاهان نام می برید و با هیبت و کبکبه رفتار می کنید. به چگونه به این احترام و اعتبار اجتماعی رسیده اید؟ فقط به این که مردم از توقع دارند که به حق خدا قیام کنید. اما شما در اغلب موارد از و حق کوتاهی کرده اید و حق رهبران الهی را شمرده اید. ✅ مستضعفان و طبقات جامعه را کرده اید. شما نسبت به حق ضعفا و محرومین کوتاه آمده اید. این حقوق را نادیده گرفته اید و سکوت کرده اید اما هر چیز که فکر می کردید خودتان است کردید. شما هرجا حق ضعفا و مستضعفین بود کوتاه آمده اید و گفتید ان شاءالله در آخرت می کند اما هرجا خودتان بود آن را به شدت کردید و ایستادید. شما نه در راه خدا کردید و نه را در راه ارزشها و به خطر انداختید و نه شدید با قوم و خویشها و دوستانتان به خاطر و اجرای عدالت و در گیر بشوید. با همه این از خدا را هم می خواهید؟ پس از همه این عافیت طلبیها و دنیا پرستیها منتظرید در بهشت ی پیامبران او باشید! در حالی که من می ترسم در همین روزها از شما بگیرد. از شما انتقام خواهد گرفت. شما از خداست، دستاورد خودتان نیست. ✅ شما مردان الهی و مجاهدان و را احترام و اکرام نمی کنید و تکلیف شناسان را نمی دهید. حال آنکه به دین در میان مردم . می بینید که پیمانهای در این جامعه می شود و نشسته اید و فریاد نمی زنید اما همین که به یکی از پدرانتان بی حرمتی شود، داد و بیداد به راه می اندازید. خدا و پیغمبر زیر پا گذاشته شده، شما ، سکوت کرده آن را می کنید. حال میثاق پیامبر در این جامعه شده است؛ لالها، زمینگیران، کوران، فقرا و بیچاره هادر سرزمینهای بر روی زمین رها شده اند و بی پناهند و کسی به اینها رحم نمی کنند. شما به وظیفه ی دینی و الهی تان عمل نمی کنید و کسی مثل من که می خواهد کند، کمکش نمی کنید. _خدا این است که بیچاره ها و زمین گیرها نباید در شهرها گرسنه بمانند و کسی به داداشان نرسد. این میثاق خداست و شما کرده اید. شما مدام به دنبال ماستمالی و مسامحه؛ یعنی با هستید تا خودتان داشته باشید، ولی امنیت و حقوق برایتان مهم نیست. فقط امنیت و منافع خودتان برایتان است. همه اینها محرّمات الهی بود که می بایست ترک می کردید و نکردید. ✅ شما می بایست این ستمگران و فاسدان را نهی از منکر می کردید و نکردید و مصیبتتان از همه بالاتر است چون به دین و اصحاب پیامبر بودید و مردم به شما بود و شما را نماینده ی اسلام می دانستند. مجرای حکومت و و رهبری جامعه باید به دست الهی باشد که بر حلال و حرام خداوند هستند، اما کاری کردید که این را از آنها گرفتند و موفق شدند را کنند، زیرا شما زیر پرچم حق نشدید و پراکنده و شدید و در اختلاف کردید با اینکه هم چیز بود. اگر حاضر بودید زیر بار شکنجه و توهین مخالفت کنید و در رنج ببرید، حکومت در دست بود، اما شما در برابر بی عدالتی و ستمگران، تمکین و امور الهی و را به اینان کردید، حال آنکه آنان به عمل می کنند و طبق خود حکومت می کنند و دین را از حکومت کردند. فرار شما از مرگ، اینان را بر جامعه مسلط کردند، شما به زندگی دنیایی چسبیده اید و حاضر نیستید از آن جدا شوید. اما بدانید که هرکس در راه خدا کشته نشود، عاقبت می میرد. آیا گمان می کنید اگر شهید نشوید تا ابد زنده می مانید؟ اما اگر شهید نشوید، مدتی بعد با ذلت می میرید، شما از دنیا دست بر نمی دارید اما دنیا از شما دست بر می دارد. @zarrhbin 👇👇👇👇
🔴 اندر حکایت در برخی از صنایع و ادارات و مراکز شهر!!! بزرگوار!!! 👈 به شما چه؟! که در کدام شهرم نماز می خوانم.... 👈 به شما چه؟! که من طرفدار آبی هستم یا قرمز.... 👈 به شما چه؟! که در ریاست جمهوری به چه کسی رای دادم.... 👈 به شما چه؟! که در انتخابات شوراها گزینه های انتخابی من چه کسانی بوده اند... 👈 به شما چه؟! که من در کدام محلّه زندگی می کنم.... 👈 به شما چه؟! که آئیین و مذهبم چیست.... 👈 به شما چه؟! که مرید کدام مرام در کشور هستم.... 👈 به شما چه؟! که پدرزن و پدرشوهر و پدربزرگ من کی بوده⁉️ 👈 اصلاََ به شما چه؟! که خود در مقامی می بینید که در شخصی ترین امور افراد دخالت می کنید؛ اگر واقعاََ شایستگی را در وجود من مشاهده می کنید به ننه و بابای من چه کار دارید!!! 👈 در ضمن اگر پستهای کلیدی را بنا بر روابطی که دارید برای فامیل هایتان بدون داشتن شایستگی های مورد نیاز گذاشته اید، لطفاََ با وعده های پوچ و امیدواری های الکی طرف را معطل خود نکنید، برای خود قائلند. 👈 واقعاََ به کجا چنین شتابان در حرکت هستیم، چرا دلمان برای همدیگر نمی سوزد، چرا فرع ها را چسبیده ایم و اصل ها را رها کرده ایم، بخدای احد و واحد، این راهی که بعضی در این شهر پیش گرفته اند نه تنها به ترکستان هم نمی رسد! بلکه شکاف بین جامعه را نیز عمیق تر و شدیدتر خواهد کرد، نکنید این کار را، با روان و یک جویای بازی نکنید، اگر می توانید کمکش کنید فَبِها، واگر نمی توانید و میلتان نمی کشد! فکر نکنید با که دارید قَیِّمِ هستید و اجازه ی در همه ی امور افراد جامعه را دارید. 🔺 من دیگر حرفی ندارم،اینبار به صورت کلی مطرح شد، مِن بَعد اگر دردِ دلی از جانب به گوش ما رسید و ایشان به نهاد، صنعت و اداره ای اشاره کردند؛ حتماََ به صورت مستقیم خواهیم برد. پس بزرگوار!! درست و منطقی سئوالات استخدامِ نیروهایت را مطرح کن تا دیگر بر ما خُرده نگیری؛ و هیچ وقت یک جوان جویای کار را با نیرنگ و ریای خود نکن که اصلاََ قابل قیاس نیست و وقت شریفتان را هدر می دهد. 👈 از ما گفتن بود، نگید نگفتیم.... 🖋 هوادارِ مردم @zarrhbin
🔘 اولین بار در کتابخانه....⁉️ 🍃 ماجرای کتابخانه رفتن در اوایل شهریور بعد از ماجرای آقارضا اتفاق افتاد. من به مغازه ای نمی رفتم و باید در کوچه ها با بچه های همسایه بازی می کردم. بازی هم سرشکستنک دارد روز بعد از ماجرای تریاک، گفت: تا باز شدن مدرسه یک ماه مانده است؛ من باید با تو چه کنم؟ توی نمی مانی؛ توی کوچه هم درست نیست ولو باشی. گفتم: من به می روم. مادرم گفت: کدام کتابخانه؟ گفتم: . مادرم گفت: بچه، خانه ی ما این طرف شهر است و مسجد جامع آن طرف شهر، تو به مسجد می روی؟ تازه نیست تو را راه بدهند. گفتم: من به کتابخانه می روم؛ مادرم گفت: عاقبتت را بخیر کند. 🍂 فردا صبح بلند شدم و راه افتادم. از خانه ی ما تا مسجد جامع پیاده روی بود. البته اگر به جای خیابان از کوچه پس کوچه ها می رفتم راه کمتر می شد، ولی من هنوز راه مسجد جامع را از طریق کوچه پس کوچه ها و بازار نمی شناختم و لاجرم از خیابان رفتم. بالاخره وارد مسجد جامع شدم و به که هنوز در ابتدای کارش بود، رفتم. کتابخانه بود و هنوز ساختمان مجزایی که با کمک مرحوم مغفور آقای ساخته شده را نداشت. 🍃 در آن زمان کتابخانه در قسمتی از دنباله ی مسجد قرار داشت. من تا آن روز به هیچ کتابخانه ای نرفته بودم، کتاب گرفتن را نمی دانستم و حتی کتابی هم در نبود و کسی هم اسم کتابی را به من نگفته بود. تنها کتاب هایی را که نامشان را می دانستم؛ مختارنامه، اسکندرنامه، امیرارسلان نامدار، و حسین کرد شبستری بود. این کتابها را شب ها به طور دوره ای، با پسران آقای دبیری همسایه مان می خواندیم. من داستان آن کتابها را برای بچه های کلاس و زن های محله بازگو کرده بودم. خودم هم مقداری از آن کتابها را امیرارسلان و حسین کرد شبستری را خوانده بودم. 🍂 بالاخره وارد راهرو تنگ شدم؛ تاپ تاپ می تپید یازده دوازده سال بیشتر نداشتم این بودم که به من کتاب ندهند. اول راهرو، دم در کتابخانه یک قفسه ی شیشه ای بود و داخل آن چیده شده بود من کتاب کوچکی دیدم با جلد چرمی، با رنگ سفید در عطف آن نوشته شده بود ؛ فکر کردم این هم کتابی است مثل کتاب حسین کُرد شبستری. به علاوه چون کتاب کوچکی (قطع جیبی) بود کردم برای من که هستم خوب است. وارد سالن کتابخانه شدم، چند نفری مشغول بودند. پشت پیشخوان نشسته بود. مردی با بود. سلام کردم. مرد گفت: اینجا چه می خواهی؟ گفتم: . او پرسید: چه کتابی می خواهی؟ جواب دادم حکمت افلاطون. به محض شنیدن این ، مرد نعره ای زد که: بچه برو کن، کتاب حکمت افلاطون می خواهی؟ برو . 🍃 من می خواستم کنم و از بروم. آخر من را دوست داشتم هم به مادرم داده بودم که به کتابخانه می روم. بیش از یک ساعت پیاده روی کرده بودم و حالا این این طور با من می کرد. صدای بلند کتابدار در همه پیچید. ۵۵_۵۰ ساله ای با کت و شلوار منظم و ریش جوگندمی از دست کشید. او بلند شد و با صدای پرسید پسرجان چه می خواهی؟ به طرف من حرکت کرد و ضمن حرکت گفت: با بچه ها باشید. من گفتم: کتاب می خواهم، آن مرد پرسید: کدام کتاب را می خواهی؟ گفتم: کتاب حکمت افلاطون. 🍂 آن مرد به آشیخ محمدباقر گفت، لطفاً حکمت افلاطون را بدهید. آشیخ گفت: چشم حاجی آقا. کتاب حکمت افلاطون را به حاجی آقا داد. دست مرا گرفت و با هم به حیاط کوچک کتابخانه رفتیم. حیاطی کوچک با چند درخت که یکی دو میز و چند صندلی در آن چیده بودند در کنار اتاق کتابخانه بود( محل کتابخانه به قدری کوچک بود که نمی شد با آن سالن اطلاق کرد.) هیچ کس آنجا نبود. حاجی به من گفت: بنشین. از من پرسید، اصلاً می دانی افلاطون کیست؟ من که تا آن روز اسم افلاطون را نشنیده بودم، گفتم نه. حاجی درباره ی زندگی سقراط، ارسطو و یونان و فلاسفه ی بزرگ سخن گفت. بعد تا اذان ظهر یعنی حدود، ۳/۵ ساعت وقت گذاشت و چند صفحه ای از کتاب حکمت افلاطون را به من یاد داد. او درباره ی مُثُل افلاطونی کرد و چندین مثال زد. 🍃 صدای اذان که بلند شد حاجی گفت: پسرجان اسمت چیست؟ من اسمم را گفتم. حاجی را شناخت و گفت خدا بیامرزدش با هم آشنا و دوست بودیم. اسم من هم است. بعد گفت: من به نماز می روم هر وقت خواستی بروی، کتاب را به آشیخ محمدباقر بده، ولی این دفعه که به کتابخانه آمدی کتاب بگیر و بخوان. من هم به آشیخ محمدباقر می گویم یک کتاب داستان به تو بدهد. اگر هم‌ خواستی کتاب را ببری من تو هستم. @zarrhbin 👇👇👇👇
....🍂🍁🍂 ﺩﻭ ﻗﺪﻡ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﯾﻐﻤﺎ ﺑﺮﻭﺩ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺭﻧﮓ ِ ﻗﺸﻨﮓ ﺍﺯ ﮐﻒ ِ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺮﻭﺩ ﻫﺮﮐﻪ ﺑﺮ ﺍﻧﮕﯿﺨﺖ ﮔﻮﺍﺭﺍﯾﺶ ﺑﺎﺩ ...... ﺩﻝِ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﭼﻪ ﺷﻮﻗﯽ ﭘﯽِ ﺑﺮﻭﺩ؟ ﮔﻠﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﮕﺬﺍﺭ ! ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺲ ﻛﻦ ! ﺗﺎ ﺑﺠﻨﺒﻴﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺳﺖ !! ﻣﻬﺮ ﺩﻳﺪی ﻛﻪ ﺑﻪ ﺑﺮﻫﻢ ﺯﺩﻥ ﭼﺸﻢ ﮔﺬﺷﺖ .... ﻳﺎ ﻫﻤﻴﻦ ﺳﺎﻝ ﺟﺪﻳﺪ !! ﺑﺎﺯ ﻛﻢ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻪ !! ﺍﻳﻦ ﺷﺘﺎﺏ ﻋﻤﺮﺍﺳﺖ ... ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﻧﻴﺴﺖ !! ﺯﻧﺪگی ﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﺲ ﺍﺳﺖ؛ ﺯﻧﺪگی ﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻛﻢ ﺍﺳﺖ؛ ﺯﻧﺪگی ﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻏﻢ ﺍﺳﺖ؛ ﭼﻪ ﺑﻪ ﻛﺎﻡ ﻭ ﭼﻪ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻭ ﭼﻪ ﺑﻪ ﺩﺍﻡ ... ﺯﻧﺪگی معرکه ی ﻣﺎﺳﺖ ... ﺯﻧﺪگی ﻣﻴﮕﺬﺭﺩ ... ﺯﻧﺪگی ﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﻼﻣﺖ ﺑﺪﻫﺪ؛ ﺯﻧﺪگی ﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺳﻼﻣﺖ ﺑﺪﻫﺪ؛ ﺯﻧﺪگی ﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺟﻬﺎﻧﺖ ﺑﺪﻫﺪ؛ ﭼﻪ ﺑﻪ ﺭﺍﺯ ﻭ ﭼﻪ ﺑﻪ ﺳﺎﺯ ﻭ ﭼﻪ ﺑﻪ ﻧﺎﺯ ... ﺯﻧﺪگی ﻟﺤﻈﻪ ی ﻣﺎﺳﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ.... 🍁🍂🍁 🌹 پیشاپیش یلداتون باشه، ان شاءالله ....💚 🍉🍉🍉🍉 @zarrhbin
سلام این فقط اثر به جا مونده از یک نمونه گیری ساده خون برای آزمایش است که توسط پرستار درمانگاه ....بر روی دستم بوجود اومده که دو روز به خاطر درد شدید من رو از انجام هر کاری منع کرد😔😔😔 درمانگاه محفوظ @zarrhbin
‍ 🌳🍀🏢🌳🏢🍀 ؛ مدیون 🍀🍀🌳🏢🏢🏢 حتما و بخصوص میدانید که منطقه ای زیبا و سرسبز در مرکز شهر است که از مناطق اعیان نشین کرج است... اما متولد ۱۲۷۷برای تحصیل در رشته به کشور می رود. در حالیکه یا به قول ما نشون شده اش خانم که صدایش میکردند در منتظر برگشت او بود. اما خانم جهان به دلیل بیماری همگیر خود را از دست می دهد. به آقای فاتح بعد از برگشت از هند توصیه میشود از ازدواج با خانم جهان صرفنظر کند. اما ایشان به دلیل عشق و علاقه به مهربانو جهان با او ازدواج میکند و این اتفاق مانع عشق آن دو نمی شود. به دلیل بروز وقحطی در آقای فاتح و بستگانش را برای زندگی انتخاب می کنند. با توجه به مالی و خانوادگی شروع میکند به و های مختلف در کرج که : ، و ... از آن جمله اند بله به دلیل به همسر کارخانه هاو باغات خود را نامید... و بوجود آمد امروزه منطقه با درخت های سربه فلک کشیده ، و... محصول تلاش و پشتکار این انسان میهن پرست است، در واقع منبع اکسیژن کلانشهر کرج ! امروزه کرج که زمانی نزدیک به ۳۰۰ هکتار بوده از نتایج تلاش های شبانه روزی این مرد بود. کاشت درخت در ۱۰۰ سال پیش به گونه ای مهندسی شده بود که پیش بینی خیابان های عریض امروزی را کرده بود... ایشان برای پرسنل خود که عمدتا بودند ساخت. که الان به منطقه معروف است ، همچنین کوی کارمندان شمالی و کوی کارمندان جنوبی که رایگان به آنها اهدا کرد. 🙁🙁متاسفانه مهندس فاتح در سال ۱۳۵۳ توسط اشخاصی نامعلوم کشته شد و بنا بر وصیتش در شد. بعد از دیدگاه های متفاوتی درباره ایشان وجود داشت. که بعد از مدتی اقدامات او بر همگان روشن شد. به موجب شد تا نام او در برای همه آشنا باشد ولی !!! اما بعد ازانقلاب بخصوص تمام شرکت‌های وی شد. هم اکنون یک ازشرکت های ایشان فعال نیستند تمام کارکنان وشرکتهاتعطیل گردید و لابد به این میگن 🙁🙁🙁 ✍تدوین؛امرالله‌مروتی @zarrhbin