✅ #نسلی_از_جنس_رنج_و_آرامش...🌹
🌿 گاهی باید فارغ از ریههای گرفتهی شهر به آرامش بیمثالِ #روستا پناه برد و همنشین نسلی شد که دیگر مِثل و مانندی را برایشان هرگز نخواهیم یافت...
🌿 نسلی که صورتهای سوختهشان در آفتاب، حکایت از رنجهای شیرینی دارد که برای جاری و ساری کردنِ #زندگی تحمل کرده و میکنند و هرگز از بابتِ این "رنجِ شیرین" نه منتی بر اَحدی داشته و دارند و نه گرِهای بر اَبروانِشان میاَندازند؛ بلکه فارغ از حالِ خستهی روزگار، روزگار را با شُکرِ ایزدِ منان میگذرانند...
🌿 گاهی باید رفت و دید و به آرامش و سادگیشان غبطه خورد و #اصالت، این واژهی مظلوم و غریبِ قرنِ بیستویک را با مشاهدهی تولیدات و همراهی با نسل فراموش نشدنی، معنایی دوباره بخشید، #تولیداتی که نه تنها مواد نگهدارندهی صنعتی را نمیشناسد، بلکه به تکنولوژیهای روز دنیا نیز اجازهی دخالت در امورشان را ندادهاند...
📌 نمایشگاه "توانمندییهای روستائیان شهرستان اردکان" واقع در بازارچهی نوروزی ترکآباد، فرصتی محدود، برایِ یادآوریِ سادگیها، زیباییها، آرامشها و نسلی که باید دوباره خواند.
🖋 هوادارِ مردم
@zarrhbin
ذرهبین درشهر
#کربلاییکاظم 🌷 (۱۳۳۷_۱۲۶۱ ه.ش.) 👇👇👇👇 @zarrhbin
#کربلاییکاظم 🌷
(۱۳۳۷_۱۲۶۱ ه.ش.)
✅ #کربلاییمحمدکاظمساروقی جوانی از اهالی روستای ساروقِ #اراک بود و به #کشاورزی اشتغال داشت. به مکتب و مدرسه نرفته بود و #سواد نداشت اما بسیار #باایمان بود؛ از حرام پرهیز میکرد و خمس و زکات خود را دقیقاً میپرداخت.
✅ او در اتفاقی عجیب و غیرمنتظره، خواننده و #حافظقرآن شد. روزی بر سر راه رفتن به خانه، روی سکّوی امامزادهای در نزدیکی #روستا نشست تا استراحت کند. در این هنگام #دو_سید_جوان نزدیک شدند و از او دعوت کردند به داخل برود و باهم #زیارت بخوانند.
✅ در داخلِ امامزاده، به او گفتند: "#محمدکاظم، چیزی بخوان!" او گفت: "من سواد ندارم. چگونه بخوانم؟" یکی از آن دو گفت: "تو میتوانی بخوانی" و با دست زدن به پشتِ #محمدکاظم چند بار این جمله را تکرار کرد.
✅ #محمدکاظم را ترس فرا گرفت؛ #بیهوش شد و روی زمین افتاد، احساس کرد که آیاتِ #قرآن در قلبش جاری است. از آن پس او #آیاتقرآن را به راحتی تلاوت میکرد. شگفت اینکه #محمدکاظم از آن پس میتوانست #خطوطقرآن را بخواند و خطوطِ دیگر را نمیشناخت.
✅ #آیتاللهالعظمیبروجردی که از این ماجرا خبردار شد، #محمدکاظم را به "قم" دعوت کرد و از او امتحان به عمل آورد و صحت خواندن او را #تائیدکرد. هنگامی که "محمدکاظم" به زیارتِ #حج رفت، #ملکسعود، پادشاهِ وقتِ عربستان، او را آزمود و این #تواناییخارقالعادهیمحمدکاظم را تائید کرد.
✅ #محمدکاظم در روزِ #تاسوعایحسینی در قم فوت کرد و در گورستان نو به خاک سپرده شد.
روحش شاد، نام و یادش گرامی...🥀
📚 فرهنگ نامهی نامآوران
(آشنایی با چهرههای سرشناس تاریخ ایران و جهان)
📆 چاپ پنجم، آذر ۱۳۹۲
📌 و امّا بیشتر بدانیم؛
🍃 #کربلاییمحمدکاظمساروقی، ۲۰ روز قبل از فوتش در ساروق، دربارهی مسئلهی فوت و دفن خود با فرزندانش صحبت کرد. وی گفت: من همین روزها فوت خواهم کرد. وقتی مُردم جنازهام را به #قم منتقل کنید و در آنجا به خاک بسپارید.
🍃 وی کمی درنگ کرد و گفت: خُب اگر من اینجا بمیرم شما برای انتقال جنازهام به قم دچار مشکل میشوید، من میروم #قم، پس فردای آن روز به قم رفت و ۲۰ روز بعد در آنجا فوت کرد و در #قبرستاننو به خاک سپرده شد.
@zarrhbin
🔘 هیچ وقت دیر نیست...
💠 ادامهی داستان مسیر یک مهاجر _ علی بِن صالح نجیب
(Ali Ben Salah Najib)
🍃 علی #مدرسه را ترک میکند.
📌قصهی علی به اینجا رسید که او توانست با کمک بِنجلال در مدرسه ثبتنام کند و با موفقیت درسها و زبان فرانسه را یاد بگیرد ولی زمانی که برای سرزدن به پدربزرگ و مادربزرگ به چادرها بازگشت با پدربزرگی که توان راه رفتن نداشت و مادربزرگی که مریض شده بود روبرو شد، باهم بخوانیم ادامهی قصهی #علی را...
▫️بِنجلال چند بار پیغام فرستاد تا علی به روستا بیاید و ادامه تحصیل دهد، اما او نمیتوانست پدربزرگ و مادربزرگش را با آن حال زار و نزاری که داشتند، در صحرا رها کند. #پدربزرگ روز به روز حالش بدتر میشد. سرانجام خالهها و دائیهای علی به چادر آمدند. قرار شد پدربزرگ و مادربزرگ را به #روستا ببرند. بزها را یکجا فروختند. فروش بزها، پایان یک عمر چادرنشینی بود. پایان نسلها #چادرنشینی بود.
▪️#علی که حالا شانزده سال داشت، به روستا رفت. او در روستا کار میکرد؛ کارهای سنگین و سبک مختلف. توان مالی لازم را برای ادامهی #تحصیل نداشت. به علاوه باید کمک خرج پدربزرگ و مادربزرگ هم میبود. روستا چند گله بز داشت. علی، چوپانی یکی از گلهها را قبول کرد و چوپان گلهی مردم شد. حالا در آستانهی هفدهسالگی قرار داشت. اما خودش دقیقاً نمیدانست چند سال دارد. فقط میدانست سال تولدش را در شناسنامه ۱۹۴۹ درج کردهاند.
▫️چند کلمه نوشتن و خواندن به زبان فرانسه را هم که آموخته بود، از یادش رفته بود. با وجود این میتوانست به #زبانفرانسه صحبت کند. او صبح گله را به صحرا میبرد و غروب آن را به روستا بر میگرداند. وقتی در روستا بود، سعی میکرد با کسانی که فرانسه میدانند صحبت کند تا زبان فرانسه را خوب یاد بگیرد. او گرچه سواد نداشت، حرف زدن به #زبانفرانسه را خوب یاد گرفت.
▪️سال ۱۹۵۶ سال مهمی بود. #سال_استقلال_مراکش و جدایی از استعمار فرانسه بود. تعداد زیادی به فرانسه مهاجرت میکردند. بارها دوستان علی به او پیشنهاد دادند با آنها به فرانسه بروند. تا سال ۱۹۵۹ #علی پاسخ منفی به دوستانش میداد. اوایل تابستان ۱۹۵۹ چند نفر از آشنایان علی عازم فرانسه بودند. حتی از محلهی پدربزرگ علی هم جوانی به فرانسه میرفت. در دل علی هم وسوسهی رفتن به فرانسه افتاد، ولی چگونه میتوان به این آرزو رسید؟ او ترس عجیبی از مسافرت به فرانسه داشت.
▫️در تمام عمرش فقط یک بار به شهر رفته بود، آن هم برای دریافت شناسنامه. اما همان یک بار هم به او گفته بودند در اتاقی بماند او را به ادارهی ثبت احوال نبرده بودند. اولین تصور علی از #شهر، زندانی شدن در اتاق مسافرخانه، تقلّب و رشوه دادن بود. بزرگترین جایی که #علی در تمام عمرش دیده بود، چند روستای اطراف چادرها و آن شهرک دوهزارنفری بود. طولانیترین مسافرتی که او رفته بود، جایی در پنجاه کیلومتری روستا بود. با این تصورات، چگونه میتوانست به فرانسه برود؟
📚 شازده حمام، جلد ۴
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلی_یزدی
@zarrhbin
محسن تنابنده باانتشار تصویری از سریال پایتخت به دریافت دناپلاس توسط نمایندگان مجلس واکنش نشان داد:
نقي :حاجي جان دنا پلاس چي شد
كاش شاسي بلند درخواست ميكردي،
..
حاجي:احتياج نيست
نقي:الان احتياج نيست كه كفي ميريم ميايم تا مجلس،وقت راي جمع كردن احتياج ميشه دنا پلاس مناطق كوهستاني كم مياره شاسي ميخواد
✍نمایندهاونا ، نمایندهما👇
#سواریلکسوز
#سمند
#روستا
#بازدید
#تبلیغات
#نماینده
#دناپلاس
😉
@zarrhbin