🍃 زندگی در خانهها و #محلههایقدیمی هم از یک سو با آرامش همراه بود و از سوی دیگر با گرفتاری و #محدودیتهایاجتماعی. دخالت دیگران، حضور دائمی خانوادهی شوهر و زن. #چیزهایی که میتواند هم مثبت باشد و هم منفی.
🍂 #مهری میگوید: "عمهی آقا رضا زن خوبی بود، ولی من #تازهعروس بودم. سر سفرهی صبحانه، ناهار، شام یک نفر پهلوی ما نشسته بود. هر روز باید غذایی میپختم که عمهخانم میگفت. باید همان کاری را میکردم که عمهخانم میگفت. می خواستم به خانهی مادرم بروم تا به مادربزرگم کمک کنم، عمهخانم اجازه نمیداد." مهری شوهرش را دوست نداشت اصلاً #عروسشدن را دوست نداشت. حالا با وجود عمهخانم، حتی فرصتِ آشنایی با همسرش را نداشت. #عمهخانم اصلاً بدجنسی نمیکرد، اما همین حضورش #مهری را از همسرش و زندگیاش دور میکرد.
🍃 او اجازه نمیداد #مهری برای همسرش غذا بکشد. خودش برای آقارضا غذا میکشید. مهری میبایست لباس عمهخانم را بشوید. اتاقش را جارو و گاهی رختخوابش را جمع کند. حالا عدهای مدام از #روزگارقدیم حرف میزنند. اگر روش روزگار قدیم خوب بود، حتماً ادامه مییافت. شیوهی #زندگیقدیم را باید به بخشهایی تفکیک کرد. باید خوبیها و بدیهایش را با معیار همان #زمان سنجید. اگر با #معیارهایامروزی بسنجید، دچارِ "تضاد" میشوید.
🍂 مثل همین داستان من. خود این داستان بیانگرِ #تضاد است. خود داستان تضاد نیست؟ تحلیلهای من با ملاک امروزی تضاد را ایجاد میکند. یا تضاد را مینمایاند. یک کسی بپرسد: بالاخره آقای پاپلی، زندگی آن زمان خوب بود یا بد؟ با کدام ملاک؟ یکی از ویژگیهایِ "مدرنیته"، فروپاشی #خانوادهیگسترده است. در کدام دستگاه فلسفی میخواهید #زندگی_و_زمانه را تفسیر کنید؟ با روش سرمایهداری، اسلامی، سوسیالیستی، کمونیستی، سنتی، مدرن، پُستمدرن. در چهارچوب ساختارگرایی، کارکردگرایی، رفتارگرایی؟
🍃 #عمهخانم طبق معمول زمانه در زندگی آنها بزرگتری میکرد. #مهری حق نداشت از خانه خارج شود. هفتهای یکبار با آقارضا به خانهی پدرش میرفت. هفتهای یکبار هم به خانهی پدر و مادر آقارضا سر میزد. گاهی هم زن و شوهر به سینما میرفتند. عمهخانم به سینما نمیرفت. میگفت #سینما #حرام است. #مهری سینما را دوست داشت. هم فیلم را دوست داشت و هم تنهایی با شوهرش را. هر جا میخواست برود، باید با آقارضا میرفت. البته، مادر و پدر مهری و خواهرانش، به خصوص زینت، هم گاه به او سر میزدند.
🍂 اولین بار که #رقیه فهمید دخترش با آقارضا به "سینما" رفته است، آشوب به پا کرد. رقیه میگفت: "دخترم بیچاره شد!" فریاد میزد: "ای خدا، این مرتیکهی پاسبان دخترم را به سینما برده است! جایشان در قعر جهنم است! اگر دخترم زنِ عباسآقا طلبه شده بود، به #روضه میرفت. به مسجد میرفت. حالا او زن پاسبان شده و به #سینما میرود!" #رقیه با شوهرش دعوا کرده بود که: "تو دخترم را به پاسبان دادی! پاسبان او را به سینما برده است! حالا من این #آبروریزی را چطور پنهان کنم؟"
🍃 #رقیه میخواست با آقارضا دعوا کند. #خلیفهمحمدعلی به طور جدی دخالت کرد. او به زنش گفت: "به ما چه که کجا رفتهاند! مهری زن آقارضاست. هرکجا میخواهد میبردش. تازه مگر او را کجا برده؟ بردهاش سینما..." رقیه در مقابل میگفت: "بردهاش جهنم!" سرانجام یک روز #مهری مادرش را دعوت کرد که با هم "سینما" بروند. مادرش صدتا فحش و بد و بیراه به مهری داد و گفت: "حقّا که نوهی شهربانو کافر هستی!".....
✅ همراهانِ یارِ مهربان، تا اینجا را داشته باشید، اِنشاءالله هفتهی آینده همراهِ #ذرهبین با آقارضاپاسبان به سینما خواهیم رفت!
📚 شازده حمام، جلد ۴
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلییزدی
@zarrhbin