#پارت611
💕اوج نفرت💕
_نگار گریت از دلتنگی یا نگرانی؟
نفس سنگینی کشیدم
_هر دو
_خواهش میکنم نگران نباش. بهت قول میدم که برسیم تهران شرایط رو فقط برای تو فراهم میکنم. کم تر از دو ماه دیگه علیرضا میاد ولی اگه احساس دلتنگی کنی قول میدم بیارمت شیراز ببینیش.
حرف هاش دلگرمی قشنگی بود سر چرخوندم و نگاهش کردم
_قول میدی؟
_اره عزیزم.به جان خودت اگه همین الان هم بگی برت میگردونم.
اشکم رو پاک کردم و با لبخند غمگینی بهش خیره شدم.
_نگار میخوام یه اعتراف بکنم. از روزی که فهمیدم دوستت دارم. بغضت دنیام رو بهم ریخت. اینو میگم که کمتر بغض کنی چون با گریت فقط چشم های خودت قرمز نمیشن. قلب منم آتیش میگیره. فکر نکنی دارم سو استفاده نمیکنم که هوای قلبم رو داشته باشی فقط میخوام بدونی حضورت کنارم بهترین درمان برای قلب خستم. قلب من قبل بیماری از خستگی رنج میبره. من چهار ساله از کابوس هایی که میبینم یه خواب اروم ندارم. گاهی میترسیدم از خوابیدن. انقدر خواب بد دیدم که آرزو میکردم دیگه هیچ وقت خوابم نره. تو پایان کابوس های منی.
سر چرخوند و عاشقانه نگاهم کرد
_ من حواسم بهت هست فرشته ی نجات.
ترک غم رو از روی لبخندم حس کردم. این بار اشک ریختم ولی از خوشحالی حرف های دلگرم کننده احمدرضا.
_ممنون بابت این همه حرف های قشنگ
لبخند ریزی گوشه ی لب هاش نشست.
_یعنی تو همه شرایط دلبری کردن رو بلدی. خانم یه رحمی بکن پشت فرمونم.
با چشم های گرد نگاهش کردم
_من کی دلبری کردم
ابرو هاش رو بالا داد
_همین الان که چشم هات دو اونجوری کردی.
اخم نمایشی کرد تن صداش رو عوض کرد
_دیگه نبینم چشم هات رو تو خیابون اینجورب کنی ها، ضعیفه.
خنده ی صداداری کردم
_صدای خندت رو هیچ کس نباس بشنوه بانو
_چی شد از ضعیفه به بانو ارتقا پیدا کردم؟
دیگه وقتی دل من رو دستت میگیری با هر نگاه عاشق ترم میکنی کم کم باید منتظر کلمه ی سرورم هم باشی.
با خنده نگاهم رو ازش برداشتم کمی به سقف دادم و به روبرو خیره شدم.
_یه وقت تو از این حرف ها نزنی ها! شاید پرو شم
_چرا پرو ؟
_من میگم خوشت میاد فقط میخندی بعد ساکت میشی طبیعیش اینه که تو هم بگی. هر چند تو زیاد طبیعی نیستی انتظارم بیجا بود. ببخشید.
متعجب نگاهم رو بهش دادم.
_یعنی چی طبیعی نیستم.
نمایشی سرش رو خاروند و نیم نگاهی بهم انداخت
_خب هستی خوبه
بعد هم با صدای بلند خندید اروم مشتی به بازوش زدم
_خیلی بیشعوری
بازوش رو کمی ماساژ داد و چهره ی درد رو به خودش گرفت رو به آسمون گفت
_خدا اخه این چه دنیاییه من تعریفش رو میکنم این من رو میزنه.
از اینکه کنارشم خوشحالم. خیلی راحت تونست من رو از اون فضای غمگین بیرون بیاره. نگاهی به دستش که روی دنده ماشین بود انداختم و دستم رو روی دستش گذاشتم. لبخند رضایت بخشی روی لب هاش نشست. انگشت سبابش رو از زیر دستم بیرون اورد دور انگشت سبابه ی من قفل کرد و به رانندگی ادامه داد.
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕
هدایت شده از زینبی ها
💕 اوننفرت💕
سلام
اینرمان۸۲۴ پارت هست. و کامل شده
اگر مایل به خوندنادامهی رمان به صورت یکجا هستید باید حق اشتراک رو پرداخت کنید.
مبلغ ۳۰هزار تومنبه اینشماره کارت ارسال کنید.
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
فاطمهعلیکرم.
بانک اقتصاد نوین
فیش رو برای این آیدی ارسال کنید
@onix12
لازم به ذکر است که رمان تا پارت آخر تو این کانال پارتگذاری میشه
قوانین❌
بعد از خرید:
این رمان نزد همتون به امانت گذاشته میشه
کپی پیگرد قانونی و الهی داره.
رمان رو برای کسی نفرستید.
نویسنده تحت هیچ شرایطی راضی نیستن
نقد نمیپذیرم❌
هدایت شده از حضرت مادر
بندگان بخشنده ی خداوند سلام❤️
عرض خدمت وارادت خدمت آقارسولالله جانمون😍
عزیزانم برای #جشننیمهیشعبانقراره #چلچراغروشنکنیم
هر #نذر و#نیتی دارین ان شاالله قربت الی الله
#بهنیتفرجمولاجانمون وهرخواسته ای که مدنظرتون هست
بگین یاعلی و واریزی هاتونو انجام بدید
بنویسین برای جشن نیمه شعبان
شماره کارت بزنید روش کپی میشه:
گروه جهادیحضرتمادر
5892107046105584اگر برای کارت گروه جهادی واریز نشدبه این کارت واریز بزنید محمدی
5894631547765255الهی بقدری زیاد جمع بشه بتونیم برای جشن های نیمه شعبان بقیه ها مکان ها هم واریزی داشته باشیم 😍🤲 رسید برای ادمین بفرستید 🙏 @Karbala15
هدایت شده از زینبی ها
#صدقهاولماهقمری
صدقه اول ماه قمری فراموش نشه
حلول ماه پر برکت شعبان المعظّم،
ماه رسول اکرم محمد مصطفی (ص)
و اعیاد شعبانیه را خدمت امام زمان
عجل الله تعالی فرجه الشریف و همه شیعیان و محبان اهل بیت علیهمالسلام تبریک و تهنیت عرض مینمائیم.
عزیزان چون در حال جمع آوری برای #کمکبهبدهیدرمانو
#جشننیمهشعبان و
#صدقهاولماهقمری هستیم لطف کنید اعلام کنید
واریزی بابت کدوم کار خیره
5892107046105584کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c رسید واریزی رو برای ادمین ارسال کنیددوستان اگربیشترجمع بشه برای کارهای خیردیگه هزینه میشه @Karbala15
هدایت شده از زینبی ها
#صدقهاولماهقمری
صدقه اول ماه قمری فراموش نشه
حلول ماه پر برکت شعبان المعظّم،
ماه رسول اکرم محمد مصطفی (ص)
و اعیاد شعبانیه را خدمت امام زمان
عجل الله تعالی فرجه الشریف و همه شیعیان و محبان اهل بیت علیهمالسلام تبریک و تهنیت عرض مینمائیم.
عزیزان چون در حال جمع آوری برای #کمکبهبدهیدرمانو
#جشننیمهشعبان و
#صدقهاولماهقمری هستیم لطف کنید اعلام کنید
واریزی بابت کدوم کار خیره
5892107046105584کارت بنام گروه جهادی حضرت مادر اگر برای شماره کارت گروه جهادی واریز نشد به این شماره کارت واریز بزنید بزنید روی شماره کارت کپی میشه
5894631547765255محمدی https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c رسید واریزی رو برای ادمین ارسال کنیددوستان اگربیشترجمع بشه برای کارهای خیردیگه هزینه میشه @Karbala15
هدایت شده از حضرت مادر
چراغ پنجم و ششم #جشننیمهشعبانروشنشد
اجرتون با حضرت زهرا(س)
خدا خیرتون بده
چراغ بعدی کدوم عزیز روشن میکنه؟
زینبی ها
#صدقهاولماهقمری صدقه اول ماه قمری فراموش نشه حلول ماه پر برکت شعبان المعظّم، ماه رسول اکرم محمد
حواستون به چهل چراغ💡💡💡 نیمه شعبان هست؟
#صدقهاولماهروزجمعه
#کمکبهبدهیدرمان
#جشننیمهشعبان😍
رفقا جا نمونید 🙏😊
#پارت612
💕اوج نفرت💕
چند ساعتی بود که بدون وقفه حرکت میکرد. چشم هام رو بستم و سرم رو به صندلی پشتی ماشین تکیه دادم. به چهره علیرضا فکر می کردم نمی دونم چرا احساس می کنم این دوری باعث می شه تا چهره اش رو فراموش کنم.شاید خنده دار باشه اما تمام فکرم اینه که چهره ی علیرضا رو از جلوی چشمام پاک نکنم.
با توقف ماشین چشم باز کردم و به فضای سرسبز روبه رو نگاه کردم رو به احمدرضا گفتم
_ اینجا کجاست؟
_یه جای با صفا
_از جاده خارج شدیم
_خیلی وقته
_ احمدرضا من استرس دارم مستقیم میرفتیم تهران
_ این همه راه می خوام رانندگی کنم خسته میشم. بعد هم نباید بخوریم؟
نگاهم رو به پارک جنگلی روبروم دادم.
_ الان، اینجا! اون وقت درختا میخوان به نهار بفروشن!
_تو پیاده شو کاریت نباشه
ناچار به خواسته اش تن دادم .از ماشین پیاده شدم
_خلوته، هیچکی نیست. چادرت رو در بیار.
_مگه زیاد میمونیم.
_ می خوام بساط بچینم تو چرا انقدر عجله داری.
_ چه بساطی
کلافه گفت:
_ میبینی حالا . چقدر سوال میپرسی؟
چادرم رو در آوردم وتا کردم و مرتب صندلی گذاشتم.
به درخت های و سرسبز نگاه کردم. کمی از ماشین فاصله گرفتم. احمدرضا سرگرم بیرون گذاشتن وسایل از صندوق عقب بود باا صدای بلند گفتم
_ کمک نمی خوای؟
_بیای که ممنون میشم
سمتش رفتم با دیدن وسایل هایی که روی زمین بودبا تعجب نگاهش کردم.
_این همه وسیله رو کی برداشتی؟
با لحن خودم ادامه داد
_ این همه وسیله رو از تهران آوردم.
چون این اولین مسافرت با خانوممه .
ذوق زده فلاکس چای رو از دستش گرفتم زیر انداز حصیر مانند رو از صندوق برداشتم.و از ماشین فاصله گرفتم.دنبال جای هموار برای پهن کردن زیر انداز بودم.
با صدای بلند گفتم
_اینجا خوبه
_ هر جا که تو بگی خوبه
پهنش کردم همه وسایل رو با یک دست آورد.
_ نگار چایی بریز که حسابی خستم.
استکان رو از سبد بیرون اوردم چایی رو داخلش ریختم.
احمدرضا تلاش داره تا من رو شاد نگه داره و این خیلی برام ارزشمنده که اینقدر براش اهمیت دارم. تقریباً یک ساعتی اونجا نشستیم و بعد از خوردن غذا و سایل رو جمع کردیم داخل ماشین گذاشتیم و دوباره راه افتادیم
فاطمه علیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
https://eitaa.com/zeinabiha2/32702
💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕