eitaa logo
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
860 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
634 ویدیو
581 فایل
خوشامدید ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ ╭━⊰⊱━╮╭━⊰⊱━━╮ من ثروتمندم💰💰💰 @charkhfalak110💰💰 ╰━⊰⊱━╯╰━━⊰⊱━╯ اینجا میلیونر شوید🖕 ❣ با مدیریت #ذکراباد @e_trust_Be_win ایدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
animation.gif
70.2K
! اما برای رسیدن به آرزویت؛ درایم روز عزیز دستانم به آسمان جاری هست ، برایت دعا میکنم 🍃روز مبعث روز آرزوهایتان باد🍃 🌺🎊🌺🎉🌺🎊🌺🎉🌺🎊🌺🎉🌺 لینک نمازشب👇در آرشیو https://eitaa.com/charkhfalak500/2727 ✍70فایده و فضلیت در شب ☎️ 😴 لینک نماز شب👇 در مطالب صلواتی https://eitaa.com/charkhfalak110/16809 🔴خداوند همیشه آیلاین هست 🅾کارهای خیرتون رو در پروردگار ذخیره کنید، نماز شب فراموش نشود... التماس دعای فرج اعمال خواب و کلیات نمازشب ♦️💚♦️💚♦️💚♦️💚♦️💚♦️💚♦️ 💙 💙 ♦️ عمر ♦️ ♦️ طلاس ♦️ ♦️ ازلحظه‌ها ♦️ ♦️ اســــتفاده‌ کـن ♦️ ♦️ یک‌ راه‌ پُرکردن‌ وقت♦️ ♦️ مــــــــطالـــعه‌ اســــــــت ♦️ ♦️ بـــــا خـــوانـــــدن‌ مـــطــالــب ♦️ ♦️ فــهـــــمتــــان‌ زیـــــاد میــــــــشــود ♦️ ♦️ ســـــرتــــان‌ هـــــــم‌ گــــرم‌‌ اســــــت ♦️ ♦️ پـــــــس‌ اســــــــتفــــاده‌ کـــــنیـــد ♦️ ♦️ حـتما دیگران‌ رو به‌ مـطالعه ♦️ ♦️ تــــشـــــــــویـــق‌ ♦️ ♦️ کنــید ♦️ 🔵🔵🔵🔵🔵🔵🔵 👋 بای‌بای 👋 ان‌شاءالله به امید خدا زودی برمیگردم .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 786 💯✍🏻گویند مردی وارد مسجدی شد تا کمی استراحت کندکفشهایش را گذاشت زیر سرش و خوابید طولی نکشید که دو نفر وارد مسجد شدند یکی از آن دو نفر گفت طلاها را بگذاریم پشت جعبه مهرها آن یکی گفت نه آن مرد بیدار است وقتی ما برویم طلاها را بر میدارد گفتند امتحانش کنیم کفشهایش را از زیر سرش برمیداریم اگر بیدار باشد معلوم میشود... ✍🏻مرد که حرفهای آنها رو شنیده بود خودش را بخواب زد...آنها کفشهایش را برداشتند و مرد هیچ واکنشی نشان ندادو گفتند پس خواب است ؛ طلاها را بگذاریم زیر جعبه مهرهای نماز... ✍🏻بعد از رفتن آن دو مرد بلند شد و رفت که جعبه طلای آن دو را بردارد اما اثری ازطلا نبود و متوجه شد که همه این حرفها برای این بوده که در عین بیداری کفشهایش رو بدزدند... 🔔 امان از خواب غفلت ! اگر کسی خوابیده باشد میتوان او را بیدار کرد ؛ ولی وای به آن روزی که بر اثر غفلت انسانی خودش را به خواب بزند... ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌴 مطالب صلواتی📚 کپی صلواتی 🌴 🙏 با انتشار مطالبِ ارزشمند ما را یاری نمایید، تا نقش بزرگی در رشد تربیتی و اخلاقی جامعه اسلامی، داشته باشیم
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 787 👈 نشان پیروان حضرت علی علیه السلام گروهی به دنبال امیرالمومنین علی علیه السلام حرکت می کردند. حضرت از آنها پرسید: شما کیستید؟ گفتند: یا امیرالمومنین! ما پیروان تو هستیم. حضرت فرمود: پس چرا نشان پیروی را در شما نمی بینم. گفتند: نشان پیروان شما چیست؟ فرمود: پیروان من کسانی هستند که چهره شان از بسیاری عبادت و شب زنده داری زرد است و اندامشان از روزه داری لاغر. همیشه ذکر حق بر لب دارند و لبانشان از بسیاری ذکر خشکیده است و بر آنها گرد ترس خدا نشسته است. 📗 ✍ شیخ صدوق  ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌴 مطالب صلواتی📚 کپی صلواتی 🌴 🙏 با انتشار مطالبِ ارزشمند ما را یاری نمایید، تا نقش بزرگی در رشد تربیتی و اخلاقی جامعه اسلامی، داشته باشیم
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 788 👈 برخویشتن بدی نکن! شخصی به اباذر نوشت: به من چیزی از علم بیاموز! اباذر در جواب گفت: دامنه علم گسترده است ولی اگر می توانی بدی نکن بر کسی که دوستش می داری. مرد گفت: این چه سخنی است که می فرمایی آیا تاکنون دیده اید کسی در حق محبوبش بدی کند؟ اباذر پاسخ داد: آری! جانت برای تو از همه چیز محبوب تر است. هنگامی که گناه می کنی بر خویشتن بدی کرده ای. 📗 ، ج 22، ص 402 ✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌴 مطالب صلواتی📚 کپی صلواتی 🌴 🙏 با انتشار مطالبِ ارزشمند ما را یاری نمایید، تا نقش بزرگی در رشد تربیتی و اخلاقی جامعه اسلامی، داشته باشیم
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 789 👈 هنگامى كه حسن عليه السلام به دنيا آمد اسماء بنت عميس مى گويد: وقتى ولادت حسن و حسين من قابله حضرت فاطمه عليهاالسلام بودم، وقتى كه حسن به دنيا آمد، پيامبر صلى الله عليه و آله تشريف آورد و فرمود: اسماء پسرم را نزد من بياور! من حسن عليه السلام را در ميان پارچه زرد رنگى پيچيدم و نزد آن حضرت بردم، رسول خدا صلى الله عليه و آله آن پارچه زرد رنگ را به دور انداخت و فرمود: اسماء! مگر من به شما نگفتم كه نوزاد را به پارچه زرد نپيچيد!من همان لحظه حسن عليه السلام را در ميان پارچه سفيدى پيچيدم و خدمت پيغمبر صلى الله عليه و آله بردم. پيامبر صلى الله عليه و آله در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت. سپس به على عليه السلام فرمود: نام پسرم را چه گذاشته اى؟ على عليه السلام عرض كرد: يا رسول الله! من در نامگذارى او از شما سبقت نمى گيرم. رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من نيز در نامگذارى او از پروردگارم پيشى نمى گيرم. هماندم جبرئيل نازل شد و گفت: يا محمد! خداوند به تو سلام مى رساند و مى فرمايد: چون على براى تو مانند هارون است براى موسى، ولى بعد از تو پيامبر نخواهد بود. بنابراين پسرت را با پسر هارون همنام كن! رسول خدا عليه السلام فرمود: نام پسر هارون چه بود؟ جبرئيل گفت: نام او شبر بود. پيامبر فرمود: زبان من عربى است. جبرئيل: نام او را حسن بگذار! لذا پيامبر صلى الله عليه و آله او را حسن ناميد. روز هفتم تولد حسن عليه السلام، پيامبر صلى الله عليه و آله دو قوچ ابلق (سياه و سفيد) عقيقه (قربانى) كرد، يك ران آن را با يك دينار طلا به قابله داد، و موى سر حسن را تراشيد و به وزن آن صدقه داد و سپس سر نوزاد را با حلوق (بوی خوش قرمز يا زرد رنگ كه از زعفران و غيره می گيرند) خوشبو نمود، آنگاه به اسماء فرمود: ماليدن خون از كارهاى مردمان جاهليت است. (در جاهليت بر سر نوزاد اندكى خون مى ماليدند). 📗 ، ج 43، ص 238 ✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌴 مطالب صلواتی📚 کپی صلواتی 🌴 🙏 با انتشار مطالبِ ارزشمند ما را یاری نمایید، تا نقش بزرگی در رشد تربیتی و اخلاقی جامعه اسلامی، داشته باشیم
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘 790 👈 مهمان داری خدا گویند: کافری از ابراهیم (ع) طعام خواست. ابراهیم گفت: اگر مسلمان شوی، تو را مهمان کنم و طعام دهم. کافر رفت. خدای عز و جل وحی فرستاد که ای ابراهیم! ما هفتاد سال است که این کافر را روزی می دهیم و اگر تو یک شب، او را غذا می دادی و از دین او نمی پرسیدی، چه می شد؟ ابراهیم در پی آن کافر رفت و او را باز آورد و طعام داد. کافر گفت: چه شد که از حرف خود، برگشتی و پی من آمدی و برایم سفره گستردی؟ ابراهیم (ع) ماجرا را بازگفت. کافر گفت: اگر خدای تو چنین کریم و مهربان است، پس دین خود را بر من عرضه کن تا ایمان بیاورم و مسلمان شوم. 📗 ، ص 59 ✍ سعدی ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌴 مطالب صلواتی📚 کپی صلواتی 🌴 🙏 با انتشار مطالبِ ارزشمند ما را یاری نمایید، تا نقش بزرگی در رشد تربیتی و اخلاقی جامعه اسلامی، داشته باشیم
📘 #نهمین کتاب #صوتی 🚩بنام📝"نهج البلاغه" امام علی (ع) 🔎 گردآورنده #سید_رضی 📌 بصورت #کامل 🔮شامل 241 خطبه ، 79 نامه ، 480 حکمت .
📚📚 رمان شماره دهم 📌 بنام 📕 # کف خیابان " 📝نوشته حداد پورجهرمی ☑️ تعداد صفحه‌هات 98
🌺اَعُوْذ ُبِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیْمِ🌺 وقتی به هوش اومدم، روی تخت بیمارستان بودم... خیلی ازم خون رفته بود اما الحمدلله تونسته بودن مانع از خونریزی شدیدش بشن. لبام خشک شده بود... یکی از پرستارها میخواست برام آب بیاره که دیدم یکی از بچه های واحد سیار، اومد کنار تختم... گفتم: «کو عفت؟ کو اون سه نفر؟ چی شدن؟!» گفت: «قربان! عفت الان تحت الحفظ هست و داره مراحل درمانیش سپری میشه... اون دو سه نفر خیلی وضعشون بدتر هست... اما زنده هستند و دستگیر شدن ولی هنوز خبری از به هوش اومدن یا نیومدنشون ندارم!» با لحن آرومتری گفتم: «مطمئن باشم که الان عفت دستگیر شده؟!» گفت: «کاملا! حتی میتونید از همین جا توسط مونیتور رو به رو ببینیدش!» رفت و مونیتور را روشن کرد... دیدم که عفت روی تخت خوابیده ... دستبند بهش زدن و دو سه تا از واحد خواهران اداره اطرافش هستند. این از عفت... کارم تقریبا باهاش تموم بود... بقیش سپردم به ستاد فرماندهی... اما مشکلاتم که یکی و دو تا نبود... حدود دو ساعت بی جون و بی هوش روی تخت بودم و از بچه هام خبر نداشتم... فورا بیسیمم را گرفتم و تنظیمش کردم... اول ابوالفضل را گرفتم... گفتم: «ابوالفضل جان! اعلام موقعیت!» ابوالفضل وسط شلوغی و درگیری گفت: «حاجی اوضاع خیلی بده... تعداد زیادی از مردم عادی زخمی و مجروح شدند... این زنها و دخترایی که با رامین تاجزاده بودن، پراکنده شدند... شاید اینجا حدودا دو برابر شد تعدادشون... به طرف پلیس حمله میکنند... بیشتر شکل نوعی تحریک برای واکنش نشون دادن پلیس... ضمنا رامین تاجزاده را گم کردم اما چند متری زهره هستم... دستور چیه؟!» گفتم: «ابوالفضل جان! خسته نباشی... دستگیرش کن! تکرار میکنم: زهره را دستگیر کن... اون مایه شر هست... شرش از عفت بیشتر نباشه، کمتر هم نیست!» ابوالفضل که معلوم بود صدامو درست نشنیده، بهم گفت: «شوخیت گرفته حاجی؟! مگه میشه اینجا کسیو دستگیر کرد؟! از بس خر تو خره!» گفتم: «نمیدونم... یه کاریش بکن... احساس خیلی بدی بهش دارم...» درگیر عبداللهی بودم... هیچ کس ازش خبر نداشت... حتی دوربین های شهری هم نتونسته بودند پیجش کنند! تو همون موقعیت، ناگهان ابوالفضل با داد اومد پشت خطم و گفت: «حاجی... دارن میبرنش! دستگیرش کردند... ضد شورش ریخته و داره هر زن و مردی که به دستش برسه، دستگیر میکنه ... سوار ماشینون کردن! حاجی داره از دستم میپره... میرم دنبالش!» گفتم: «ابوالفضل! حتی اگر لازم شد خودتو معرفی کن... لازم شد نامه و استعلام بزنند... لازم شد حتی باهاشون درگیر شو... اما زهره نباید دست نیرو انتظامی بیفته!» دیگه هر کاری کردم نتونستم ابوالفضل را بگیرم... حتی نمیدونم جمله آخرمو شنید یا نه؟! فورا رفتم رو خط عبداللهی... «اعلام وضعیت! اعلام موقعیت!» اما هیچ خبری ازش نبود... نگرانش بودم... بیشتر نگرانش شدم... دوباره ابوالفضل اومد پشت خط... گفت: «حاجی تو را به امام حسین یه کاری کن! اینا را خیلی با دسپاچگی دارن میبرن... گمش کنم دیگه معلوم نیست چی بشه ها!» گفتم: «ابوالفضل برو دنبالشون! برو ببین کجا میبرنشون! مواظب باش کهریزک نبرن! تکرار میکنم: کهریزک نبرن!» گفت: «رفتم... فعلا... یا حسین!» دلم طاقت نمیاورد... از یه طرف، سوزش زیادی داشتم... اما معلوم بود که زخمم عمیق نبوده خدا را شکر... توان راه رفتن داشتم اما میدونستم که توان درگیری ندارم... درخواست کردم برم اتاق دوربین های شهری... از اون بیمارستان تا مرکز دوربین شهری اداره، خیلی راهی نبود... به رضایت خودم، با درد وحشتناکی که داشتم، مرخص شدم و سوار ماشین و رفتم اتاق دوربین! در راه مدام، عبداللهی را میگرفتم اما خبری ازش نبود و هیچ عکس العملی ازش نداشتیم... رسیدم اتاق دوربین... فورا گفتم برو موقعیت ابوالفضل... تصویر موقعیت ابوالفضل را میخوام... زود باشید لطفا... بازم رفتم رو خط عبداللهی: «عبداللهی لطفا اعلام موقعیت! عبداللهی گفتم نرو ... گفتم تو نیروی عملیات نیستی... عبداللهی اعلام وضعیت ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌴 مطالب صلواتی📚 کپی صلواتی 🌴 🙏 با انتشار مطالبِ ارزشمند ما را یاری نمایید، تا نقش بزرگی در رشد تربیتی و اخلاقی جامعه اسلامی، داشته باشیم