📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
☑️ لینکها برای راحتی شما 👇👇👇 ♦️♦️بیش از 600 #کتابهایpdf و #نرمافزارهای = شامل #رمانها #اعتقادی #اخل
.
♦️بیش از 600 #کتابهایpdf و #نرمافزارهای = شامل #رمانها #اعتقادی #اخلاقی #کاربردی و مهم و ارزشمند 🌻و امکانات زیاد دیگر... را در این کانال #دانلود کنید. 👆👆👆
هدایت شده از انگیزشی و ثروتزا 💰💸💰
❣﷽❣
اگر میخواهید موفق شوید کسی که نتایج مشابه خواسته شما را به دست آورده پیدا کنید و از روش او استفاده کنید تا همان نتیجه را به دست آورید
#تلاش_کن ، #طلاش_کن
مسیرسبز راه پولدار شدن
🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا
🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام
اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
هدایت شده از انگیزشی و ثروتزا 💰💸💰
❣﷽❣
🌺 من و تو که سرمایه آنچنانی نداریم که :👇
📢میلیاردر نیستیم که شرکت بزنیم، یا کارگاههای صنعتی بزنیم، استادکار بیاریم برامون کارکنه ، ما هم به یک درامدی برسیم،
📢تازه اگر در این موقعیتی که اقتصاد حساب و کتابی نداره، بتونیم راه ببریم، و ضرر نکنیم
📢میلیونر هم نیستیم که یک دکان کوچک مثل خواربارفروشی یا اغذیه یا کار دیگه باز کنیم،
👈تازه اگر داشتیم و شروع میکردیم، با این اقتصاد و گرانی معلوم نبود بچرخد و ضرر نکنیم
📢تازه اگر خودمان هم استاد کار بودیم با این دست مزدها نمیشه خرج زندگی رو داد، همیشه هشتمون گروی نهمونه
📣📣من خودمو میگم ، درس که نخوندم ، تازه اگر میخوندم، کجا رو میگرفتم که الانه حسرت بی سوادیمو میخوردم، تازه من برای خودم استادکار دربوپنجره ساز بودم، واقعا به جایی نرسیدم، فقط خرج زندگی رو در اوردهام، همیشه بدهکار با قرض و قوله بچههامو عروس کردم، که تا الانه هنوز قسط میدم،
☑️ اما توسط یکی از اقوام با این پروژه آشنا شدم، بعداز صحبت با مشاور و کمی تحقیقات مورد پسندم قرار گرفت و با سرمایه خیلی اندک در پروژه ثبتنام کردم، و با 3 جلسه آموزش، شروع بکار کردم،
☑️چون همون 2 ساعت #تلاش در روز رو انجام دادم، واقعا تنبلی نکردم کار را به امروز و فردا نداختم،
☑️ حالا با گذشت 3 ماه #میلیونها درامد کسب کردم،
✍کسانی هستند بعد از من امدند، بیشتر از من درامد داشتند، چون تلاش بیشتری کردند،
✍و کسانی که مدت 7 ماه قبل ثبتنام کردند، حدود 100 میلیون درامد داشتند، شاید هم بیشتر،
✍و کسانی را میشناسم که درامدشان از پروژه برج 15 میلیون رسیده،
💟 به شما دوستان توسعه میکنم هرچه در کانال سرک بکشید و حرفهای منفی دیگران را گوش کنید و خودتان هم دلدل کنید و بترسید بجایی نمیرسید، باید جیگر داشت،
💟 زودتر اقدام کنید و به کسانیکه میگویند، تو نمیتوانی،
💪،نشان دهید که میتوانید،💪
💪،به انها با قدرت بگویید، من میتوانم،💪
📣خواستن ، توانستن است
#تلاش_کن ، #طلاش_کن
مسیرسبز راه پولدار شدن
🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا
🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام
اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
هدایت شده از 📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📣 #رمان شماره #بیستودوم
❤️ بنام : #بی_پر_پروانه_شو
📝 نوشتهی : پریناز بشیری
📓 تعداد صفحات 196
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت112 برگه رو تحویل دادم و زودتر از همه اومدم بیرون ... نیم ساعت دیرتر رسیده
#بی_پر_پروانه_شو
#قسمت113
سامان
نگام به موهای کوتاه شدم توی آینه افتاد ...
وسط موهام قد یکی دو سانت بلند بودو اطرافشو بیشتر از چند میلیمتر نذاشته بودم بمو نه ....
کتمو تنم کردم واز دستشویی اومدم بیرون .... چمدونمو همراه خودم کشیدم ... الاناس
که پیداشون بشه ....
نشستم روی صندلی سالن انتظار ... نمیخواستم به هیچ چی فک کنم ....به اتفاقات اخیر
....
به زندگیم که داشت دستی دستی نابود میشد ....
به حماقتم ... به خریتم .. .
الان فقط میخواستم به این فک کنم که دارم میرم اونجا تا اول بشم ... تا خلاص بشم ....
برلین برای من پله صعود بود ... ایستگاه آخر من اونجا بود ... اونجایی که آخرین دور مسابقات برگزار میشه و سرنوشت من و بقیه بسته به نتیجه اونجاست ....
نگام به ساعت مچی تو دستم افتاد ....
ساعت سه و چهل دیقه صبح بودو پروازمون ساعت پنج صبح بود ...
نگام و به ورودی دوخته بودم ... حتی چشمام خسته شده بودن و سوزش عجیبی داشتن.
..
چشمامو بستم و سرمو تکیه دادم به صندلیم .... چرت زدم .... خوابم میومد ای́وزا خسته تر از هروقت دیگه ای بودم ... نمیدونم چند دیقه گذشته بود
سلام ...
سریع چشمامو باز کردم و چرخیدم عقب ... ارسلان بود .... بلند شدم ...
-سلام
نگاهی به اطلاعات پرواز کرد .....
-دیر که نکردیم؟
با دیدن ساعت چهارو نیم سری براش تکون دادم ... اینبار نگام به پناه و میثمی افتاد که
داشتن کنار هم میومدن ....
نگام به رعوفی افتاد که جلوتر از اونا بود ....
سریع نگامو ازشون گرفتم .... با دیدن پناه قلبم انگار مچاله شد ....
نگاهش شد حس بدو ریخت تو جونم ....
"مسافرین محترم پرواز ساعت پنج بامداداز مقصد تهران به کلن آلمان با پرواز ایرلاین ....
به باجه شماره 13 مراجعه فرمایند "
سلام و علیک سرسری کردم و به بهانه پرواز سریع راه افتادم سمت باجه ....
اونقدر درگیر افکار درهمم بودم که نفهمیدم کی کارتم مهر خوردو کی نشستم روی صندلیم ...
کتمو گذاشتم بالای سرمو نشستم ....
کمربندمو بستم که صدای مهماندار که به سرعت داشت ورور میکرد تو سرم پیچید ...
"مدت زمان تقریبی پرواز 9ساعت و ده دقیقه و مسیر پروازی آن از فرودگاه فرانکفورد المان ,فرودگاه مونیخ آلمان و فرودگاه کلن آلمان خوا...."
-به کجا رسوندی ... تکلیف چیه ؟
نگام به ارسلانی افتاد که روی صندلی کنارم جا گیر شده بود ...
شونه ای بالا انداختم ...
-چی چی شد ؟!
-همین دختره نورا ... تو که میگفتی بچس و توهمیه و از این حرفا چی شد از تخت خوا بش سر در آوردی ....
دستام مشت شد ...
-بایدراجب روابطم با بقیه برات توضیح بدم ؟!
پوزخندی بهم زد
-نه ولی خوشحال میشدم اگه میتونستم کمکت کنم ...
سرمو چرخوندم سمت پنجره
-من نیازی به کمک ندارم ...
حرص و عصبانیت و میشد از تک به تک کلمه هاش فهمید
-به یه چک چی نیازی داری ؟
بازومو گرفت و چرخوندم سمت خودش
-بد بخت میفهمی چه گندی زدی به زندگیت .... میدونم دادگاه براتون حکم ازدواج اجبا ری بریده ... نگیریش تجاوز محسوب میشه ...
خونسرد نگاش کردم ....
-عروسیم دعوتت میکنم ...
حس میکردم از چشماش داره آتیش میزنه بیرون ... دستمو تند از دستش بیرون کشیدم
باز صورتمو برگردوندم .... نمیتونستم توضح بدم حقیقتی رو که خودمم
هنوز از واقعی بودنش مطمئن نبودم ... نمخواستم کسی و درگیر این ماجراها کنم ....
سرمو تکیه دادم به صندلی و تصمیم گرفتم تمام این نه ساعت و ده دیقه رو بخوابم تا مجبور نشم سنگینی نگاه ارسلان و بقیه رو تحمل کنم ....
بعد از دوروز اقامت تو کلن و تحویل پروژه ها و گرفتن کارت معرفی قرار بود بریم برلی
ن برای مسابقه ...
چشمامو بستم و نفهمیدم کی خوابم برد
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️
¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸
@zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی )
@charkhfalak500 قرانومفاتیح )صلواتی )
@charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی )
@zekrabab نهجالبلاغه برادرقران )صلواتی )
🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴
🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞
✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانالها شوید
🔴🔴 در اینجا هم 👇 همراه با راهنماییهای مشاورین مجرب ، پولدار شوید👇
🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا
🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام
❣ با مدیریت #ذکراباد
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت113 سامان نگام به موهای کوتاه شدم توی آینه افتاد ... وسط موهام قد یکی دو
#بی_پر_پروانه_شو
#قسمت114
پناه
نگام هر لحظه دنبالش بود ... میگفتم دیگه مهم نیست دیگه تموم شدس ولی نبود .... نه
این رابطه تموم شده بودو نه این حس لعنتی تو د لم ...
باید ازش میپرسیدم ... باید میگفت .... حتی اگه غیر منطقی ترین حرف دنیارم میزد میشدم بی منطق ترین آدم و باور میکردم ....
فقط میخواستم از زبونش بشنوم دروغه ...
بگه که حسم دروغ نیست .... حس تو چشماش دروغ نبود ....
خسته بودم از این همه درست میشه هایی که وقت و بی وقت به خودم میگفتم شرمند ه میشم از خودم چون هیچوقت هیچی درست نشد ....
باید درستش میکردم ... باید آروم میکردم این قلبمو که ای́نروزا خیلی نا آرومی میکرد ...
باید قید غرورمو میزدم و بیخیال بیخیالیهام میشدم ....
همگی تو لابی نشسته بودیم ... منتظر بودیم تا رعوفی کارتای اتاقا رو بگیره ....
چشمم بهش بود که بلند شدو راه افتاد سمت بیرون هتل .... گوشم و دادم پی میثمی
که رو به ارسلان گفت ...
-گفت وسایلشو بزاریم تو اتاقش خودش میاد بعدا ...رفت یه دوری بزنه ....
منتظر ادامه حرفاش نشدم و سریع بلند شدم .... به دنبالش از هتل زدم بیرون ...نگام بهش افتاد که سوار یکی از تاکسیا شدو رفت .... سریع دستمو برای تاکسی دیگه ای بالا بر دم و سوار شدم ...
به انگلیسی بهش گفتم بره دنبال اون تاکسی ....
چشم به تاکسی بود که کنار رود راین ایستادو سامان پیاده شد ... سریع پیاده شدم و پو ل تاکسی و دادم ....
قبل اومدن ارسلان همه پولامونو چنچ کرده بود ....
دستاشو گذاشت تو جیبشو خیره شد به رود راینی که آروم آروم بود فقط گاه گداری باد ی می اومدو موج کوچیکی میزد ...
به خودم جرئت دادم و دستامو مشت کردم
-سامان ...
تند چرخید طرفم ... با دیدنم نگاه اول رنگ تعجب و بعد بی تفاوتی گرفت ....
-سلام ...
نفس عمیقی کشیدم همه زورمو زدم تا زبونم بچرخه
-سـ...سلام ...
باز چرخید سمت رود .
چی شده توام اومدی راین و ببینی ؟!
قدم جلو گذاشتم .... نمیخواستم یه عمر بگذره و من خجالت زده دوست دارمایی بشم
که پشت سد غرورم گیر کردن و نگفتم ...
-نه ...
سرشو چرخوند طرفمو یه گوشه ابروشو داد بالا ...
-اومدم تورو ببینم ...
چرخیدو به پشت تکیه زد به نرده ها . خیره نگام کرد
-من؟!
چشمامو سفت رو هم فشار دادم ....
-آره تورو
-خوب در خدمتم
خواستم داد بزنم بگم لعنتی انقدر بی تفاوت نباش .... انقد بی احساس نباش .... نیومدم
ازت پس زده شدن ببینم ... اومدم اعتراف کنم و اعتراف بشنوم ...
-همینجا حرف بزنیم ؟!
-دوست داری بریم جای دیگه برای من فرقی نمیکنه ....
دستامو مشت کردم و گذاشتم تو جیبم ....
رفتم کنارش ایستادم و نگامو دوختم به راینی که سر ظهری داشت برق میزد انگار یه عالمه اکلیل ریخته باشی روش ...
خیرگی نگاش رو صورتم باهمه سنگینیش دلنشین بود ...
مسیرسبز راه پولدار شدن
🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا
🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام
اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت114 پناه نگام هر لحظه دنبالش بود ... میگفتم دیگه مهم نیست دیگه تموم شدس
#بی_پر_پروانه_شو
#قسمت115
زندگی من هیچوقت هیچ جای جالب و در خور توجهی نداشت ... سر تاپاش پر بود از
بد بختی و بی کسی ....
عین فیلمای درام ایرانی که فقط یه آدم بیکار لازم داره بشینه ببینه و زار بزنه به حال این زندگی ....
هیچوقتم هیچ نقطه عطفی نداشت که پابندم کنه به این زندگی و باعث شه خوش باشم
به این پناه بودنم ... نمیدونم شنیدی یا نه ... میگن اسم هر آدمی نشونه شخصیت اون آدمه ....
پوزخندی زدم و ادامه دادم
-ولی نمیدونم چرا اسم من هیچ سنمی با خودم نداره .... پناهیم که همیشه خدا بی پناه
بودم و پناه آوردم به دیگرون .... پناه خطیب بودن هیچوقت برای خودم افتخار نبود ....
پر بود از حسرت ....
حسرتی که دوست داشتم پناه نباشه ولی شاد باشه ...بی دغدغه باشه .... میخواستم معمولی زندگی کنم و معمولی بمیرم ولی ..
پوزخندی زدم و مصرانه نگام و دوخته بودم به راین ...
-خب که چی ؟ نمیدونم چی شد ... کجا چیکار کرده بودم که مزاق خدا خوش اومده بودو تورو سر راهم قرار داد .... نمیدونم چی شد که رسیدیم بهم دیگه ... اولش فقط یه دوست بودی ولی وقتی به خودم
اومدم دیدم دوستی شدی که داشتنش شده همه خوشیمو بودنش تنها دلیل واسه دلخوشیم ...
شاید بخندی بهم ... شاید بگی غلطه ولی من باور دارم حسی و که تو چشمات دیده بود
م ...
من باور دارم حسی و که تو قلبم به وجود اومده بود... من سامان و خوب میشناسم خیلی خوب
چرخیدم سمتش ..نگام و دوختم تو چشماش.... صدام پر شد از التماس ...
-بگو که دروغه همه حرفاشون ... .
نگام کرد ...نگاش مثله نگاه من خیره بود ولی بی احساس ....
-چی میخوای بشنوی انکار کنم حقیقتی رو که وجود داره ؟!
کلافه چنگ زدم به موهام
-حقیقت این نیست ... تو نمی تونی به این راحتی پشت پا بزنی به من وعلاقه ای که بهم
داشتی ...
پوزخند غلیظی زد
-هه ... مگه خود تو همین کارو نکردی ....
اینبار خندید ... خندش عصبی بود .... عصبی ولی آروم
-یعنی میخوای بگی من از زن جماعت کمترم ؟... وقتی تو میتونی پشت پا بزنی به منی
که همه جوره پات وایستادم من چرا نتونم ؟
میخوای بگم همه دروغن و توهمات تو راست ؟ ... نه عزیزم اونیکه دروغه افکار توئه ...
حقیقت رو تخت اون خونه بود ....
حقیقت نورایی که دختر نیست و حالا یه زنه که اجباری و غیر اجباری اسمش باید بره تو
شناسنامم .... حقیقت منیم که چهار روز تو باز داشتگاه بودم .... حقیقت منیم که هنوز
تا جم میخورم جای شلاقای پشتم تیر میکشه ...
حقیقت اینه ...من من تویی رو که یبار پشم زدی و دیگه باور ندارم ... چیزی که دروغه
حرفای مردم نیست این اعترافات قشنگ ولی تو خالیه توئه ...
خونسرد نگام کرد و تمسخر آمیز نگام کرد
-میدونی پناه دست خودت نیست عقده توجه داری .... دوست داشتی من و ار سلان و
بقیه بی افتیم دنبالت و موس موس کنیم تا کمبودای زندگیت جبران شه .... الانم اگه این
جایی واسه همونه ... ترسیدی یه پپه ای مثله سامان بپره و مشتریات کم شن ولی از این
خبرا نیست نترس ..
بغض چنگ زد به گلوم ...
-اشتباه میکنی .... اشتباه پشت اشتباه ...
-من اشتباه میکنم یا تو
-تو ...تویی که دم از علاقه میزنی و راحت قیدمو زدی حتی نپرسیدی چرا ...
-ببین پناه من به یادم اجازه نمیدم حتی از کنار ذهنتم بگذره ...صحبت فراموشی نیستا ..
. حرف حرف لیاقته ...
-انقد بی رحم نباش ...
-میدونی که نیستم .... نیستم که همه جوره کمکت کردم و پا به پات اومدم ولی ازم انتظار حماقتم نداشته باش
-تو هیچی نمیدونی سامان ...
-د بگو بدونم .... بگو بفهمم واسه چی رفیق غمات بودم و مزاحم خوشیات .... بگو بفهم
م واسه چی من شدم اولویت آخر و ارسلان و امسالش برات شدن اولویت اول ...
اولین قطره اشکم سدشو شکست و افتاد رو گونم
-میدونی سامان بعضی وقتا آدما به جایی میرسن که تنهایی کلافشون میکنه .... دیونشون
میکنه ولی دیگه حاضر نیستن کسی و تو خلوت خودشون راه بدن ..... ترجیح میدم تو
تنهایی خودم بمونم ... بپوسم ... ولی دیگه کسی و راهش ندم تو خلوتم
مسیرسبز راه پولدار شدن
🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا
🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام
اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت115 زندگی من هیچوقت هیچ جای جالب و در خور توجهی نداشت ... سر تاپاش پر بود از
#بی_پر_پروانه_شو
#قسمت116
دیگه عصبی شده بود اینو از دست مشت شدشو صدای بلندش میشد فهمید
-پس واسه چی اومدی اینجا داری مخ منو کار میگیری گم شو برو هر قبرستونی که میخوا ی خلوت کن ...
زور میزدم تا از پشت پرده اشکام واضح ببینمش ...
-باشه ... میرم ولی قبلش جواب چراهاتو میدم و میرم .... جوابشونو میدم تا شک نکنی
به حسم تا بدونی من برعکس تو باور داشتم احساستو ...
خیره نگام یه گیجی تو چشماش موج میزدو موهای کوتاه شبیه بچه های تخس اخمالویی
کرده بود که هر لحظه منتظر دعوا بود ...
کیفمو باز کردم و قرصای "البیتگراویر"و" تنوفوویر " رو در آوردم و گرفتم جلوش
-میدونی اینا چین ؟
دارو هارو از دستم گرفت و دقیق نگاش کرد... میدونستم ممکن نیست بشناسه ....
-درمان قطعی نداره ... اینا فقط برای جلو گیری از عفونت خوبه ....
گیج تر نگام کرد
-راهای انتقالش متفاوته .... رابطه جنسی .... جنین از مادر ... نوزاد از مادر .... وسایل آلوده و ..... و خون آلوده ....
بهت گفته بودم پایدار آدم نیست ..... یه حیونه .. یه حیونی که با صدتا نازو نوازش و حتی تهدیدم رام نمیشه .... قبلنا ازش میترسیدم ولی الان فقط نمی ترسم .... شده کابوسم ..
. شده کابوسی که شب و روز برام نذاشته .....
ترس ازش تو قطره به قطره خونم جریان داره و میچرخه تو وجودم ....
هربار این قرصارو میخورم حسش میکنم تو تنم .... حس اینکه من آلودم .... من .... من
یه بیماری ایدزیم ..
سامان
هر کلمه ای که میگفت جریان خون توی سرم شدید تر میشد ... نمیخواستم حتی حدسی
بزنم راجبش .....
با کلمه ی آخری که از دهنش در اومد زانوهام شل شدو دستمو انداختم روی نرده های
کنارم تا نیافتم ....
نگام میچرخید بین اشک روون چشماش و لباش ...حس میکردم جونی cونده تو تنم ....
ذهنم پر بود از خالی ... نمیتونستم تمرکز کنم ...
-در..دروغ میگی ...
لبخند تلخی زد ....
-اونیکه دروغه توهم توئه نه حرف من ...
حرفش بد جوری نیش داشت.... درد حرفش پیچید تو تنم...
از کنارم رد شد .... قفل خورده بود سر زبونم .... ایدز و اسمش شده بود یه قفل روی دهنم ....
نتونستم مانعش بشم نره ....
نتونستم دستمو ببرم جلو و دستشو بگیرم .....
فقط سر خوردم رو رمین و خیره موندم به راینی که داشت طوفانی میشد ... عین وجود
من ....
-اگه کنارت نمیذاشتم یه روز کنار میکشیدی .... پس تمومش کردم ...حالا تمومه ..دیگه لبا
س مشکی حسمو تن قلبم میکنم
گفت و رد شد از کنارم .... گفت و رفت و من موندم و من ..
مسیرسبز راه پولدار شدن
🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا
🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام
اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی