eitaa logo
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
852 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
634 ویدیو
581 فایل
خوشامدید ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ @zekrabab125 داستان و رمان @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ ╭━⊰⊱━╮╭━⊰⊱━━╮ من ثروتمندم💰💰💰 @charkhfalak110💰💰 ╰━⊰⊱━╯╰━━⊰⊱━╯ اینجا میلیونر شوید🖕 ❣ با مدیریت #ذکراباد @e_trust_Be_win ایدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از تکنیک_مسیرسبز
‍ ❣﷽❣ راز کامل درآمدودارایی حلال دراین پروژه طرحی که ۱۰۰% تضمینی اشتغالزایی برای خانم و آقا در با این طرح استثنایی که میلیونها ارزش دارد، شما میتوانید بصورت کاملا تضمینی از شر بیکاری خلاص شوید. و ما به شما قول میدهیم که بتوانید از همین امروز کارتان را شروع کنید، و به باورنکردنی دست پیدا کنید. ❓همانطور که گفتیم، این طرح جدید، میلیونها ارزش دارد، چرا ؟؟؟ 💰اصلا نیازی به سرمایه بالا ندارد. 💰اصلا نیازی به مهارت خاصی نیست. 💰اصلا احتیاجی به وسایل دیگر نیست. 💰اصلا احتیاج به ساخت سایت نیست. 💰اصلا نیازی به ، دانش قبلی نیست. 💰اصلا در این روش کسب درآمد ریسک وجود ندارد. 💰اصلا نیازی به سواد ندارد. 💰این روش بسیار آسان است و حتی یک بچه ۱۰ ساله هم میتواند با این روش میلیونی درآمد داشته باشد. 💰این روش الزامی به کامپیوتر ندارد. 💰این روش اصلا به یادگیری و مهارت بدست آوردن چند ماهه ندارد. فقط 2 الی 3 ساعت. 💰میشود با این روش از همان روز اول درآمد داشت. 💰این روش ، روشی تضمین شده با درآمد بسیار خوب است. 💰این روش کسب درآمد هرمی نیست. 💰این روش کسب درآمد اصلا نیاز به خرید اجباری نیست. 💰هر کسی دراین پروژه با سرمایه اندک ثبت‌نام کند، حتی میتواند خانواده خود را صاحب شغل کند. 💰این روش اصلا نیاز به آگهی دیدن و بازدید زدن و....ندارد. 💰 این روش درآمدزایی فقط احتیاج به 2 ساعت تلاش در روز دارد. کسب درآمدودارایی حلال در 👇👇👇 مسیرسبز راه پولدار شدن 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام اینجا زندگیتو متحول کن 👆 ن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣﷽❣ 🌀 زمان میگذرد 👆👆👆 🌺 یه وقتایی گرفتن یه تصمیم کوچیک هم برات سخت میشه! 💙 ولی همین تصمیمای کوچیک میتونن بزرگترین و بهترین اتفاقات زندگیتو رقم بزنن ! 💜 من میتونم بشینم تا دنیا اونجوری که میخواد منو بسازه یا بلند میشم و خودم دنیامو میسازم 💪 💐 یادت نره بعضی فرصت‌ها ممکنه هیچوقت تکرار نشن ... ⏳ 👌 و اون فرصت همین امروزه 💯 #تلاش_کن 💪 #طلاش_کن 👑🗃🏵 مسیرسبز راه پولدار شدن 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📣 #رمان شماره #بیست‌ودوم ❤️ بنام : #بی_پر_پروانه_شو 📝 نوشته‌ی : پریناز بشیری 📓 تعداد صفحات 196
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت84 هیچ جایی نداشتم برای رفتن ... میدونستم سامان بنده پدرو مادرشه دیگه اونم ب
سامان کلید انداختم رو در حیاط و باز کردم ...نگاهی به ساعت انداختم ... و رفتم ست ساختمون... معلوم نیست این سهیله باز چه گندی زده توپ و تشرشو ب من زدن و اولتیماتوم دادن که سریع تر باید برم خونه کارم دارن .... گوشیمو در آوردم تا یه زنگ به پناه بزنم و بگم ممکنه امشب نیام ... با وارد شدنم ...نگا ه همه رو خودم حس کردم ... -سلام... انگار همین حرف واسه تغیان بابا کافی بود -سلام و زهر مار پسره بیشعور ... مات داشتم نگاشون میکردم ... چی به چیه ... اصلا نمیفهمیدم چی شده ... -افسار زندگی و شرکتمو دادم دستت تا بری هر بی سرو پا وهرزه ای و بیاری ول کنی او نجا... اونقد خودسر شدی که نگهبان ساختمونم باید زنگ بزنه خبر کثافت کاریاتو بهم بد ه ... تف تو صورت اولادی مثله تو حسین گرفته بودتش تا سمتم هجوم نیاره ... گیج بودم .. اونقدری خشکم زده بود که حتی نمیدونستم چی باید جواب بدم ... مامان انگار پرید وسط تا پادر میونی کنه ... -آقا شما حرص نخور ... سادگی کرده گولش زده دختره چشم سفید ... با بهت گفتم -چـ...چی میگین شماها ... بابا-چی میگم .. چی میگم پسره خیره سر ... یه دختررو آوردی تو شرکت من .... دختری ر و که خیابونم براش زیادیه ... حقش بود جای پرت کردنش بیرون بدمش دست مامورا تا سنگ سارش کنن ... انگار یه برق 220 ولتی از تنم رد شد صدای بابا تو گوشم اکو داد "جای پرت کردنش بیرون..." "جای پرت کردنش بیرون" -چی..چیکار کردی بابا ... بی توجه بهشون خواستم عقب گرد کنم که صدای بابا متوقفم کرد -پاتو از این خونه گذاشتی بیرون دیگه حق نداری از یه کیلومتری خونمم رد بشی ... عصبی چرخیدم سمتش بس کن بابا ... صدام اونقدری بلند بود که صدای همشونو قطع کنه ... عصبی غریدم ... -از موهای سفیدتون خجالت بکشید ...من دیگه پامو خونه ای نمیزارم که یه طرفه به قا ضی رفته و به یه بنده خدا تهمت زده .... انگشت اشارمو کوبیدم به سینم و به خودم اشاره کردم -من پسرت شاید خیلی آشغال باشم ... شاید خیلی گند باشم اگه اون دخترو هرزه میکنی واسه این نیست که هرزگیاشو به چشم دیدی واسه اینکه پسرت از بس هرز پریده باور ت نمیشه یه بار تو عمرش یه آدم به پستش خورده که آدمش کرده .... دیگه جمع کنید این بساط محکه و محکومتونو ... سری از روی تاسف تکون دادم -واقعا متاسفم براتون ... متاسفم از در زدم بیرو و درو محکم کوبیدم بهم .. با دیدن ماشینم تو حیاط خشکم زد .... موقع اومدن اصلا متوجش نشده بودم ... گوشیو از جیبم در آوردم و شروع کردم به گرفتن شمارش .... -مشترک مورد نظر خامـــ... از در زدم بیرون ....دوباره و صد باره شمارشو گرفتم ....حس عجیبی داشتم .. تا برسم دم شرکت هزار بار شمارشو گرفتم و هر بار جز خاموش بودن گوشیش چیزی دست گیرم ن شد ... آخه کجارو داشت که بره از ماشین پیاده شدم و دویدم سمت شرکت ... با دیدن نگهبان یه لحظه خون به مغزم نرسید رفتم سمت نگهبانی و تو یه حرکت با مشت کوبیدم به ش یشه پنجره جلوش که شیشه خورد شدو پخش شد... از جا پرید ... ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ ♥️اللهم_عجل_الولیک_الفرج♥️ ¸.•*´¨*•.¸ 🌸 ﷽ 🌸 ¸.•*´¨*•.¸ @zekrabab125 داستان و رمان )صلواتی ) @charkhfalak500 قران‌ومفاتیح‌ )صلواتی ) @charkhfalak110 مطالب پُرمغز )صلواتی ) @zekrabab نهج‌البلاغه برادرقران )صلواتی ) 🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴💚🔴 🌞 مطالب صلواتی 🌞 کپی با صلوات 🌞 ✍برای دیدن گلچینی از تمام موضوعات وارد کانالها شوید 🔴🔴 در اینجا هم 👇 همراه با راهنمایی‌های مشاورین مجرب ، پولدار شوید👇 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام ❣ با مدیریت
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت85 سامان کلید انداختم رو در حیاط و باز کردم ...نگاهی به ساعت انداختم ... و
آقای مهندس چی... تا اومد نزدیک دستمو بردم تو و یقشو کشیدم ... -مرتیکه حالادیگه جاسوسی منو میکنی ...خودم آوردمت اینجا بعد واسه من سوسه میای گمشو از شرکت من برو بیرون همین الان -آقای مهندس ...آقا سامان غلط کردم ... -غلط و دو بار میکنی .... میرم بالا بر نگشته رفتی که رفتی اگه نه به جان مادرم دودمان تو به باد میدم .... تند هلش دادم عقب و راه افتادم سمت سویت.... دلم بد جوری آشوب به پا کرده بود ... تا آسانسور ایستاد و درش باز شد با دیدن وسایلی که پخش زمین شده بود سرخوردم و نشستم رو زمین ... لباساش وکیسه ای که سبزی و تن ماهی از توش پرت شده بود بیرون . .. کجا رفته ... کجارفته که تو این سه چهارساعته بهم زنگ نزده ... با دستایی شل شده گوشی و برداشتم و شماره امیرارسلان و گرفتم... به دو بوق نرسیده جواب داد -الو ... -پناه اومده پیش تو ؟ -چی؟؟!!!! عصبی داد زدم -میگم پناه پیشه توئه؟! صداشو برد بالا داد نزن ببینم چه مرگته .... نه نیست ... چی میگی تو ... چی شده ... دستمو گذاشتم رو سرم ... -وای خدا . .. لباساشو که معلوم بود تازه خریده رو برداشتم و سوار آسانور شدم .... نمیدونم چرا نمی تونستم روی پاهام وایستم ... حس میکردم اونقدر ذهنم آشفتس که میخوام بکوبمش به دیوار ... دستمو گذاشتم روی آینه تا سرمو تکیه زدم بهش چشمم خورد به باریکه خونی که از لای انگشتام داشت میریخت رو شیشه .... یهو انگار به خودم اومدم ... صدای الو الو گفتنای ارسلان هنوز میومد ... گوشیم خاموش نکرده بودم از بس داغون بودم ... دستم و مشت کردم که بد تر شد یه آخی گفتم و تکو ن دادم .... سوزشش عجیب داشت آتیشم میزد ... به محض ایستادن اسانسور خودمو پرت کردم بیرون ... چشم به شال زرد رنگی افتاد که ازکیسه خریدش زده بود بیرون .... سریع بیرون ک شیدمش و محکم دور دستم پیچیدم ... به دیقه نکشید که رنگش عوض شد ... بی توجه به سوزشم نگاهی به نگهبانی کردم که خالی خالی بود ... رفتم سمت ماشین و کیسه خریدارو پرت کردم رو صندلی جلو ... خوا ستم دنده رو جابه جا کنم که صدای دادم گوش خودمم کر کرد باز دستم رفت سمت گوشی..... باید سریعتر پیداش میکردم نباید میذاشتم نصفه شبی بیرون بمونه ... مسیرسبز راه پولدار شدن 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت86 آقای مهندس چی... تا اومد نزدیک دستمو بردم تو و یقشو کشیدم ... -مرتیکه
امیر ارسلان نگام به سامانی بود که دوروز بود انگار کلا از این رو به اون روشده بود ... داشت باورم میشد که داره از ناپدید شدن پناه عذاب میکشه هنوزم حفظ ظاهر میکرد و خودشو محکم نشون میداد ولی از ته ریشی که حالا کمی بلند تر شده بودولباسایی که دوروزه تمام تو تنش بود معلوم بود همون سامان قبلی نیست با صدای فرزام نگامو ازش گرفتم ... -مطمئنا کار پایداره .... منتها مشکل اینجاست نمیدونیم کجا بردتش ... سامان با صدایی که رگه های خشم توش بود گفت -پس میخواید چیکار کنید ... الان دوروزه اون کفتاره پیر گرفتتش ... اون به پناه رحم نمی کنه ... فرزام نگاه خونسردی حوالش کرد -نه اون بلایی سرش نمیاره چون دنباله مدارکه و مدارک دست ماست ... منتها علت این د ست دست کردنشون برای اینکه نمیان پی مدارک برام عجیبه ... -فرزام هیچ نشونی یعنی نتونستی پیدا کنید؟ نفسشو با صدا داد بیرون -داری میبینی که ... تنها نشونمون همون کیف خونی که افتاده بود تو راهروی خونش... خون روشو دادیم آزمایش ماله خود پناهه سامان بلند شدو نگاه مام همزمان بهش خیره شد سامان-من میرم ... خبری شد منو بیخبر نزارین .. فرزام-توام همینطور از در زد بیرون ... تا بسته شدن در خیره نگاش کر دم ... -گفتی دوست پسرش بود؟ سرمو چرخوندم سمت فرزامی که این سوال و ازم کرد .... -آره... لباش یه وری شد -حس میکنم یکم بیشتر از یه دوست پسر عادی داره حرص و جوش میخوره... جوابی ندادم ... سامان غیر قابل پیش بینی بود ... مسیرسبز راه پولدار شدن 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت87 امیر ارسلان نگام به سامانی بود که دوروز بود انگار کلا از این رو به اون ر
سامان درو بستم و سرمو کوبیدم به فرمان ... داشتم روانی میشدم این دوروزه از من یه آدم عصبی ساخته بود که به عالم و آدم گیر میداد سر هیچ و پوچ.. میدونستم اسم حسی که دارم عشق نیست ولی همین دوست داشتنه تنها اونقدری بود که فقط نیکوتین سیگار بتونه آرومم کنه ... ماشین و روشن کردم و روندم سمت کافه همیشگیم ... الان نیاز شدیدی به آروم شدن داشتم ...به اینکه فکرمو ذهنمو آزاد کنم از دلشوره و دلتنگی که بد جوری داشت از پا در میاوردم .... درشو باز کردم و صدای زنگوله بالای در تو گوشم زنگ زد ... راه افتادم سمت میز همیشگیم ...اینجا از نوزده سالگیم پاتوق من بود و این میز و صندلی به نامم .... خودمو پر ت کردم رو صندلی و پامو دراز کردم و گذاشتم روی اون یکی .... چشمم از پنجره به بیرون بود ... بارون شدیدی میومد اونقدر شدید که تنه درختارم با خودش میلرزوند ... قهوه رو که گذاشت رو میزم نگام میخ دود سیگار تو دستم و بخار قهوه شد ... چشمامو خیره به دود و فکرم درگیر دوجفت چشم عسلی بود که داشت دمار از روزگارم تو این بی خبری در می آورد ... جا کن در آغوشت منو.... دلشوره هامو پنهون کن از نامحرما .... دردو دلامو پیدام کن از اون راه دورو پر نشونه پاک کن با دستات اشکای رو گونه هامو بگو که میشنوی صدامو میخوام فقط آغوش من جای تو باشه جایی که ساختی بهترین خاطره هامو یادت میاد گفتی به من هرجاکه باشی نمیذاری دلتنگ شم و داری هوامو آخ که چقد داشتی هوامو.... "آغوش_محسن یاحقی" با قطع شدن صدای موسیقی و بوق زنگ تماس اخمامو تو هم کشیدم و نگامو دوختم به صفحه گوشی ... اسم پناه بهم چشمک میزد .... سریع از رو صندلی بلند شدم ... از صدای کشیده شدن صندلیا روی زمین باعث شد تا سر همشون بچرخه به طرفم بی توجه به همشون همه وجودم گوش شده بودو منتظر ش نیدن پناهی که دو روزه منتظر شنیدنش بودم -الو... الو پناه .. علیک سلام ... از شنیدن صدای مرد پشت گوشی دستام مشت شد ... دلم الان صدای نه چندان پر ناز پنا ه و میخواست و با حرص دری وری بارم کنه ... -شما؟ -این و من فک کنم باید از تو بپرسم ... شما؟کی باشی که پاتو از گلیمت دراز ترکردی و پارو دم من گذاشتی؟ نیش خندی زدم ... دلم میخواست هرچی از دهنم در میومد بارش کنم ولی فکر اینکه پنا ه الان پیششه چک میزد تو دهنمو در دهنمو میبست ... -پناه کجاست ... -پیش شوهر سابقش ... شاکی ؟ لحن جدیش لرز به تنم مینداخت .... اعتراف میکنم میترسیدم از این مردی که بد جوری پاش وسط زندگیم بود .... -چیکارش داری ... -اون دیگه به خودم مربوطه ... کارم با پناه خانوم به کنار الان با تو کار دارم آقای پسر شجاع هوا کم بود واسه نفس کشیدن یا من تنگی نفس گرفته بودم ؟ دم عمیقی کشیدم -کارتو بگو -اون مدارک و میخوام .... -دست من نیست ... مسیرسبز راه پولدار شدن 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت88 سامان درو بستم و سرمو کوبیدم به فرمان ... داشتم روانی میشدم این دوروزه
خندید ولی خنده هاشم لرز به تن آدم مینداخت ... آروم میخندید -نه دیگه نشد گل پسر ... اومدی و نسازی ها شازده -میگم دست من نیست ... سکوت شدو به دیقه نکشیده صدای پناه پخش شد تو گوشی -سا...سامان.. حالم زیرو رو شد از این حرف زدن پر وقفه مابین کلماتش -پناه ... پناه ...سالمی؟ گریش و ناله هاش قاطی شد تو هم -سامان کمک...م کن دارم می..میرم .... -پناه ... پناه کجایی تو .. -اینش دیگه به تو ربطی نداره ... مدارک و بیار تا یبار دیگه زنده ببینیش مشتمو کوبیدم روی میز و فنجون قهوه چپه شد روی میز ... -لعنتی دست از سر ش بردار ... پوزخندشو از پشت تلفنم حس کردم ... -اونم به وقتش آقا مهندس ...تماس میگیرم باهات صدای بوق تلفن تو گوشم سوت میکشید ....ولو شدم رو صندلی ... نگاهای بقیه روم سنگینی میکرد... دست بردم سمت یقه لباسم تا شاید کمی هوا برای نفس کشیدن پیدا کنم. .. کیف پولمو از جیبم در آوردم ویه اسکناس ده تومنی گذاشتم روی میز و بلند شدم ... باید سریعتر به فرزام خبرشو میدادم ... همینکه از در زدم بیرون سیل بد بارون خورد تو صورتم ... بی توجه به بارون خودمو به ماشین رسوندم ... نگاهی تو آینه به خودم انداختم .... موهام چسبیده بود بهم و قطره های بارون رو صورتم سر میخوردن ... دستی به خیسی موهام کشیدم ... ترمز دستی و خوابوندم و حرکت کردم .... باید سریعتر این ماجر ارو تمومش میکردم... مسیرسبز راه پولدار شدن 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی
📚رُمّانْهای‌بلــندوداستان‌کوتا📚صلواتی‌وآموزنده🌷🌷🌷
#بی_پر_پروانه_شو #قسمت89 خندید ولی خنده هاشم لرز به تن آدم مینداخت ... آروم میخندید -نه دیگه نشد
پناه دهنمو عین ماهی عیدی که روی زمین افتاده و داره جون میده واسه یه قطره آب بازو بسته میکردم ... دستمو دراز کردم تا به لیوان آبی برسونم که یه متری ازم فاصله داشت .. .. سینه خیز خودمو جلو میکشیدم ولی انگار دست و پام جون نداشت با چونه خوردم زمین ....صدای آهی که از گلوم دادم بیرون سینه و گلومو باهم سوزوندو سرم تیر کشید .... هر لحظه عزرائیلو نزدیکتر از قبل به خودم میدیدم با خونریزی که سرم کرده بودو سرما یی که خوردم داشتم هلاک میشدم .... نمیدونستم چی بهم تزریق کردن ولی دست و پام اونقدری شل بود که نفس کشیدن برام سخت ترین کار عالم شده بود ... دستگیره در چرخیدو در روی پاشنه چرخیدو باز شد ... انقدر ضعیف بودم که درم برام قفل نمیکردن ... بوی اون عطر تندو تیزش که همیشه حا لمو بهم میزد هر لحظه بهم نزدیک تر میشد ... -اوه اوه .... وسط زمین چیکار میکنی کوچولو ... نگام به لیوان آبی بود که روی میز بود ... چرخ زد وروزانو خم شدو نشست جلوم .... مصرانه نگام و دوخته بودم به لیوان و به چهرش که پشت اون ریشا پنهونش کرده بود نگا ه نمیکردم .... با حس دستاش روی لبم با همه توان باقی مونده توی تنم خودمو عقب کشیدم ... با تمسخر نگام نکرد -اوخ اوخ ...ببین چی شده لباش ... همش پوست پوست شده که دختر ..... مسیر نگاهش چرخید سمت لیوان آب -آب میخوای آره؟ جوابی ندادم و دستشو دراز کرد سمت لیوان و برش داشت و گرفت جلوی صورتم به لبا م فشرد لیوان و -بخور .... باز کن دهنتو ... اونقدر هلاک بودم غرورمو گذاشتم کنار تا دهن باز کردم...یه آن کلی آب پاشید رو صور تم و دردی که توی چونم پیچید باعث شد یه آن چشمام سیاهی بره و یه فریاد از ته دل بکشم ... لیوان و ول کرد رو زمین و آبش پاشید رو صورتم و خودشم برگشت و خورد به چونم ... افتادم رو زمین و قهقهش رفت رو هوا .... بلند شد ... از بالا نگام میکرد و نفرتم از این مرد تو هر ثانیه به ثانیه زندگیم بیشتر میشد ... با پاش لیوان و چرخوند ... -میبینی پناه خانوم به کجا کشوندی خودتو ... تو اگه یه جو عقل داشتی میشستی خانومیتو میکردی نه اینکه واسه من گربه برقصونی و دم تکون بدی ... هنوز خیلی بچه تر از ا ونی که با حاج آقا پایدار در بی افتی بچه .... کله گنده تر از توهاشم من پوزشونو مالیدم به خاک توکه چیزی نیستی جوجه ... نگاهش به لیوانی بود که زیر پاهاش داشت قل میداد ... -میدونی چیه دختر جون تو خیلی بد بختی ... تواوج بد بختیات بود که نجاتت دادم اون مادر احمقت که تا بهش وعده یه صیغه دادم رو هوا زدو خودشو آواره کردو تو که ... تنم لرزید مادرم .... یعنی اون مردی که ... نه این نبود من مطمئنم ... پوزخندش غلیظ تر شد .... -عوض اینکه مچکر من باشی که از اون گ*و*ه دونی بیرون کشیدمت و آدمت کردم و سری تو سرا در آوردی انگشت عسلیمو گاز زدی و تف کردی بیرون؟...ها ؟... صداشو بالاتر برد -باتوام .... درد تو سمت راست صورتم پیچیدو صدای دادم گوش خودمو کر کرد ... لیوان و با پاش کوبید تو صورتم .... عین مار به خودم داشتم میپیچیدم ...انگار داشتن جون به سرم میکردن ... نه میمیردم نه زنده بودم .... دردش وحشتناک بود وحشتناک ... یدفعه یقه پارمو گرفت و بالا کشید بی جونتر از اونی بودم که دست و پا بزنم و انگار فقط خودمو تکون الکی میدادم ... توصورتم غرید ... -من دم امثال تورو قیچی میکنم ... کاری میکنم بشی درس عبرت واسه اونایی که برای حاج آقا پایدار میخوان تله بزارن ... کاری میکنم تا عمر داری ذره ذره نابود بشی وهرروز آرزوی مرگ کنی ... صدام از ته یه چاه خیلی عمیق داشت در میومد انگار ... -بکش ...راحتم کن ... هلم داد رو تخت ... -هه بکشم؟!... کاری میکنم به جایی برسی که خودت خودتو بکشی ... حیف یه زمونی تنم به تنت خورده وگرنه من امثال تورو میدادم سگام بیفتن به جونشون ولی برای تو یکم تدریجی و آسونتره ... ذره ذره ایدز و وارد تنت میکنم تا ذره ذره آب شی مسیرسبز راه پولدار شدن 🌲 @Be_win مسیرسبز ☞☜ ایــتا 🌲 @Be_win_3 مسیرسبز ☞☜ تلگرام اینجا زندگیتو متحول کن 👆 نگی نکفتی