eitaa logo
🌍زندگی رنگی🎨
52 دنبال‌کننده
277 عکس
55 ویدیو
2 فایل
زندگی انگار طیفی است از رنگها؛گاهی سبز گاهی زرد گاهی سیاه و... تا دنیا دنیاست، بالا و پایین هم هست ، مهم اینست ماچه گونه می بینیم؟👓 @zendegi_rangiiii
مشاهده در ایتا
دانلود
صبح با صدای انفجار بیدارشد فوری پنجره رو باز کرد، خونه فوزیه رو زده بودن! خداروشکر دیشب خونه نبودن آخه مادرش چند وقته تو سرزمینهای اشغالی زندانیِ و فوزیه وخواهربرادراش پیش مادربزرگشون رفتن. افتاد رو تخت و یه نفس راحت کشید...یه دفعه باصدای جیغ وداد بلند شد از پنجره نگاه کرد ،وای انگار صدایِ حلما بود!! مثل اینکه امروز نوبت اوناست که با لگدوتوهین از خونه خودشون بیرونشون کنن... رفت توفکر : نکنه فردا نوبتِ خونه ماست؟! این صحنه ها بیش از نیم قرنِ که هرروز داره براشون تکرار میشه!!! به امیدِ جهانی عاری از هرگونه وجنایت وپر از و و « برسر ظلم فریاد بزن !چرا که سکوت، تو را روزی قربانی اوخواهد کرد! »
روز عشق مبارک😍🌹❤️
11.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بادا بادا مبارک به همه عروسی علی(ع) و فاطمه(س) @Farsna
4.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من غم ومهر حسین با شیر از مادر گرفتم ❤️
این روز ها که جهان حالو روز خوشی ندارد من در خیالم زندگی میکنم و خاطرات شیرینم را مرور میکنم بلکه تلخی این روزهارا بشورد و ببرد...میروم به آن روز صبح که از اتوبوس پیاده شدم و اولین بار هلبی الزوار، هلابی الزوار الحسین را شنیدم و به خودم که آمدم صفی از استکان های کمر باریک چایی عراقی که تا نصفه شکر داشت روبرویم دیدم راستش تردید کردم وبرنداشتم آخر با پروتکل های من سازگار نبود .‌‌.. داشتم از موکب دور میشدم صدایم زد خانم خانم بفرما! دیدم رفته برایم با لیوان یکبار مصرف کاغذی چای آورده...خجالت کشیدم وبغض گلویم را با شیرینی چایی اش قورت دادم ... این روزها دلم از همان چای عراقی ها میخواهد تو ی استکان های کمر باریک که در آب تشت شسته میشد بدون رعایت پروتکل...
أم علی مادرخانه همراه دخترانش سپیده نزده بیدار میشدند زودتر ازهمه وازهمه دیرتر میخوابیدند .آرزو داشتند کربلا بروند اما خدمت به زائران را وظیفه خود میدانستندو برای زیارت اربعین به سلامی از دورکفایت میکردند .همه کارهاراخودشان انجام میدادند حتی پخت نان ! من مبهوت خستگی ناپذیریشان بودم وبرقی که درچشمانشان بود حتی اوج خستگی! اگر غافل میشدم میدیدم لباس هایم نیست انگار سبقت میگرفتند برای شستن لباسهای زوار...أم علی به نوع چیدن تشکها حساس بود میگفت زائر حسین نباید پایین پای کسی باشد همه را کنار هم پهن میکرد ...یک ضبط کوچک در آشپزخانه داشتند که از طلوع صبح مداحی روشن میکردند و اصلا انگار بدون آن نمیتوانستند کار کنند قوت میداد بهشان ...بچه هایشان بعداز ظهرا دورهم جمع میشدند وبازی میکردند یکیشان مداحی میکردو بقیه سینه و لط میزدند... عجیب بود اصلا احساس غربت نمیکردم انگار یادمان رفته بود هرکداممان مال کجای دنیاییم ...آنجا دنیای همه حسین بود و شده بود نقطه اشتراک هزاران ملیت...
نشستیم روی صندلی تا صبحانه بخوریم وجان بگیریم برای شروع روز سوم پیاده روی پیرزن نشست کنارم شروع کرد صحبت کردن اهل هندوستان بود و میخواست هرطور شده بامن حرف بزند خیلی لاغر بودو پوستش چروکیده نمیدانم چه طور تا اینجا آمده بود اشاره ای به کالسکه کرد فهمیدم اسم پسرم را میخوهد بداند گفتم : حسین اشک در چشمانش حلقه زد و دستی به سر منو حسین کشید...چه قدر ذوق داشت برای اینکه زودتر برسد به مقصد. انگار نگران بود پاهایش یاری نکند... هرگاه سکوت بینمان حاکم میشد صدای مداحی عراقی ، دمپایی های رهگذران که کشیده میشد روی زمین خاکی صدای استکان های چای روحمان را نوازش میدادوقند دردلمان آب میشد از این حالو هوای قشنگِ اول صبح ومسیری که دیگر حالا خیلی نزدیک شده بود... من ماندم یک عالم خاطرات شیرین و دلتنگی...
هدایت شده از وتر | Vetr
4.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👣 بگذار دوباره با تو راه بروم ... 👈🏻 بخشی از ترانهٔ «باران تو (Your Rain)» instagram.com/vetrmusic @VetrMusic