خاطرات #اربعین :
ایستگاه چای صلواتیو که دیدم باذوق رفتم طرفش اول صبح بعداز اون همه تو ماشین بودن یه چای حسابی میچسبید ...رفتم جلو دیدم استکانا شیشه ایه و فقط بازدن تو یه تشت آب برا نفر بعد تمیز میشه!!!
بیخیال چایی شدم و راه افتاد سمت ماشین ،یهو یکی صدام زد :زایر زایر!
یه چایی بهم داد تو لیوان کاغذی ! فهمیده بود چرا نخوردم! رفته بود گشته بود یه بار مصرف پیدا کرده بودبرام و با احترام داد بهم و اون لحظه من فقط مات ومبهوت بودم وبسیار شرمنده بغضی که تو گلوم گیر کرده بودُ با #چای_صلواتی قورتش دادم بعد با خودم گفتم ما کجا واینا کجا!!این همه لطف به زائرا :
#فقط_به_خاطر_حسین ع !