🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
#خانمها_بخوانند
#سیاستهای_زنانه
🎀 خانم باهوش 🎀
قشنگترین و ماندگارترین رابطه ها به خاطر احترامیه که دو طرف برای هم قائلن.
پس اگه میخوای ریشه بندازی تو قلب عشقت!
احترام،احترام،احترام👍
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#نکات_تربیتی_خانواده برگرفته از سخنرانیهای استاد #پناهیان #قسمت14 💞 @zendegiasheghane_ma
#نکات_تربیتی_خانواده
برگرفته از سخنرانیهای استاد #پناهیان
#قسمت14
کانال تنها مسیر
"هیجان های مضر"
💢 هر یک از ما باید سعی کنیم از هر هیجان کاذب و مضری دوری کنیم.
⭕️ هر هیجانی که میخواد بهتون برسه یه نگاهی بهش بکنید
😒⁉️
ببینید اگه این هیجان براتون ضرر داره بهش اجازه ندید پاشو بذاره توی زندگیتون!❌
⭕️ بهش بگو تو غلط میکنی بخوای آرامش زندگی منو ازم بگیری.😒
🔻🎶🎵🔻مثلا موسیقی های تند یکی از مهم ترین عوامل از بین بردن آرامش آدم هست.
هیجان مضر و خطرناکی به آدم میده!
بذارش کنار...
🔵 اگه کسی خواست مسخرت کنه و بگه تو اُملی که موسیقی گوش نمیدی
✔️ بهش بگو اتفاقا من خیلی برای خودم و اطرافیانم "شخصیت قائل هستم" که نمیخوام آرامششون رو از بین ببرم
برای من آرامش انسان ها خیلی اهمیت داره...
شما چطور؟!☺️😊
💞 @zendegiasheghane_ma
#حی_بودن
#خانه_تکانی
#نظم
این سطل ها رو از لبنیاتی خریدم دونه ای سه تومن و برچسب هاش رو با سختی پاک کردم و تو کمد برامواد خوراکی که زیاد میخریم مثل بادام گردو تخمه و آرد و....کمدم مرتب شد
#ارسالی_اعضا
💞 @zendegiasheghane_ma
#آقایان_بخوانند
#سیاستهای_مردانه
🍃مرد بایستی به همسر خود، بخصوص در حضور دیگران احترام بگذارد.
این احترام باید توأم با صمیمیت و مهربانی باشد.
👈 #زن نیازمند دریافت محبت و احترام از شوهر است
👌به ویژه هنگامی كه در حضور دوستان و آشنایان قرار داشته باشد.
این امر باعث می شود كه زن از داشتن شوهر احساس افتخار و سربلندی كند
💜و این احساس، شوق او را به زندگی زناشویی و آمادگی وی را برای گذشت
👌و بردباری در برابر محرومیت ها و سختی های احتمالی بیشتر میكند.
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#آقایان_بخوانند #سیاستهای_مردانه 🍃مرد بایستی به همسر خود، بخصوص در حضور دیگران احترام بگذارد. ای
نکاتی که در قالبهای #آقایان_بخوانند یا #خانمها_بخوانند میزاریم واقعا مهم و کلیدی هست لطفا بهشون توجه کنید تا زندگیتون با لطف و عنایت خدا و تلاش خودتون هر روز شیرین تر بشه👌
💞 @zendegiasheghane_ma
💥🌹💥🌹💥🌹💥🌹💥
#تلنگر
#طنز
#انتخاب_درست
موتور یک شخص دزدیده شد، اما فردای آن شب دزد موتور را پاک و تمیز شسته جایی که دزدی کرده بود گذاشت.
صاحب موتور وقتی موتورش را دید چشمش به نامه ای افتاد که در آن نوشته شده بود:
خیلی شرمنده ام، معذرت میخواهم، موتور شما را بدون اجازه گرفتم، خانمم در حال زایمان بود و شب هنگام دیگر چاره ای نیافتم جز این که بدون اجازه موتور شما را بگیرم و خانمم را به نزديكترين بیمارستان ببرم، به فضل خدا مشکل رفع شد و خانمم بچه را سلامت به دنیا آورد و همه چیز سر جایش است و این کار بدون موتور شما بسیار سخت بود.
از شرمندگی نمیتوانم به دیدار شما بیاییم اما امید است مرا ببخشید و این تحفه و یا شرینی ناچیزی که برایتان آماده کردم قبول کنید.
صاحب موتور صندوقی که روی موتورش گذاشته شده بود را باز کرد دید که گُل، شرینی با یک کیلو پسته و بلیت سینما فیلم جدیدی به نام( آخرین سرباز ) و آنهم در بهترین سینمای شهر برای تمام فامیل به ا هدیه نموده.
صاحب موتور اشک های خوشی که با اندک تبسم جاری شده بود را پاک کرد و در دل خود گفت؛ خدا را شکر که اجر و ثواب را بدون زحمت برایم رساند، بعد همه فامیل رفتند سینما تا فیلم را بیبینند.
وقتی برگشت به خانه دید که دزد تمام خانه را با خود برده و یک نامه جدید برایش گذاشته ، که در آن نوشته بود... چطور بود فیلمش قشنگ بود؟؟😂😂😂
حواستون باشه انتخابات نزدیکه گول نخورید
💞 @zendegiasheghane_ma
#حی
#خانه_تکانی
#نظم
اینم شیشه های شیر خشک بچه های جاریم که کاور کردم با پارچه های اضافی تو خونه برا نظم دهی به کشوی وسایل برقی😊
💞 @zendegiasheghane_ma
#دختر_شینا
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر)
#بهناز_ضرابی_زاده
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت49 #فصل_هشتم چند هفته ای بیشتر به عید نمانده بود که سربازی صمد
#دختر_شینا
#بهناز_ضرابی_زاده
#قسمت50
#فصل_هشتم
شانه هایم را بالا انداختم و بی اراده لب هایم آویزان شد. بدون اینکه جوابی بدهم. صمد گفت: «نمی توانی هم خانه را تمیز کنی و هم به بچه ها برسی.»
کتش را درآورد و گفت: «من بچه ها را نگه می دارم، تو برو اتاق ها را تمیز کن. کارت که تمام شد، من می روم.»
با خودم فکر کردم تا صبح زود است و بچه ها خوابند. بهتر است بروم اتاق ها را تمیز کنم. صمد هم ماند اتاق خودمان تا مواظب بچه ها باشد.
پنجره های اتاق دم دستی را باز گذاشتم. لحاف کرسی را از چهار طرف بالا دادم روی کرسی. تشک ها را برداشتم و گذاشتم روی لحاف های تازده. همین که جارو را دست گرفتم تا اتاق را جارو کنم، صدای گریه دوقلوها درآمد. اول اهمیتی ندادم. فکر کردم صمد آن ها را آرام می کند. اما کمی بعد، صدای صمد هم بلند شد.
ـ قدم! قدم! بیا ببین این بچه ها چه می خواهند؟!
جارو را انداختم توی اتاق و دویدم طرف اتاق خودمان که آن طرف حیاط بود. دوقلوها بیدار شده بودند و شیر می خواستند. یکی از آن ها را دادم بغل صمد و آن یکی را خودم برداشتم و بچه به بغل مشغول آماده کردن شیرها شدم. صمد به بچه ای که بغلش بود، شیر داد و من هم به آن یکی بچه. بچه ها شیرشان را خوردند و ساکت شدند.
ادامه دارد...✒️
💞 @zendegiasheghane_ma