#امام_خامنه_ای
شیعه خوب کسی است که
حضور امام زمان را حس کند...
وخود را در حضور او احساس نماید؛
این؛ به انسان امید و نشاط میبخشد ...
دعا برای فرج امام زمان (عج) فراموش نشه
شبتون نورانی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zendegiasheghane_ma
♥️ #سـلام_بــر_مهـدے
یڪ نفر
یڪ خبر از
یار ندارد بدهد ؟
دلِ ما
خیلـے از این
بـےخبرے سوختہ است
🔸اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْـ
@zendegiasheghane_ma
دوشنبه تون زیبا و بینظیر
امروزتون پراز موفقیت
لحظاتتون سرشاراز آرامش
دلتون از محبت لبریز
تنتون از سلامتی سرشار
زندگیتون از برکت جاری
وخدا پشت پناهتون باشه 💐
@zendegiasheghane_ma
#همه_بخونن
👈به شوخی هم از کلمه طلاق استفاده نکنید
👈به شوخی هم به همسرتان بی جنبه نگویید
👈به شوخی هم حرف زن دوم را نزنید
👈به شوخی هم فحش و تمسخر ممنوع است
@zendegiasheghane_ma ❤❤
هدایت شده از زندگی عاشقانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃
#کلیپ توصیه استاد دهنوی
🔸شب زفاف_عروس خانم و دوماد
عجول باید صبر وشکیبایی داشته باشید.
@zendegiasheghane_ma
هدایت شده از زندگی عاشقانه
#سیاست_زنانه
اگر تمام وقتت رو با فرزندانت سپری میکنی همسرت نسبت بهت و زندگی مشترکتون دلسرد میشه
باید بهش نشون بدی که مثل قبل واست مهمه وجودش
@zendegiasheghane_ma❤
💕زندگی عاشقانه💕
#جلسات_همسرداری #جلسه5_قسمت17 جلسات همسرداری سرکار خانم پرتو_اعلم در مهرآباد جنوبی 👇👇👇👇👇👇 📣📣
#جلسات_همسرداری
#جلسه5_قسمت18
جلسات همسرداری سرکار خانم پرتو_اعلم در مهرآباد جنوبی
👇👇👇👇👇👇
⛔️ پس تا جايی که امکان داره شما اصلا نبايد از کارهای بچه حرص بخوريد
✅ در مورد بچه #هفت_سال_اول ، همينو فقط يادت باشه👈 بچه من در این سن قبح و شر رو نميفهمه
⛔️ وقتی بچه هات با هم دعواشون می شه، اصلا شما نرید برای دفاع. چون اگر برين برای دفاع اينها سر ارث به مشکل ميخورن. چون همش ميگن از کودکی مامان شما رو بيشتر دوست داشت...
⛔️ گفتند ماااااماااان.... بياااااا ....اصلا نمی ری، کارهاتو ميکنی، وقتی ديدی داره خون و خونريزی ميشه، ميری به بزرگه ميگی تو محبت کردي ❓❓ ميگه بله.
به کوچیکه ميگی تو محبت کردی❓❓ ميگه نه.
☺️ ميگی اينجا کوچیکه مقصره. هرگز نگو تو بزرگی اين کوچیکه تو به هوای کوچيکه کوتاه بيا
یا اين دختره مامان، ظريفه ❌
❌اصلا جنسيت و سن تو مراحل رشد اصلا مهم نيست
📣 فقط همين يه سوال مامان شما محبت کردی❓❓ ميگه بله مامان من محبت کردم. از اون یکی می پرسی شما محبت کردی می گه بله.
⬅️ پس دوستيد ديگه زدن نداره.
اگر دوتاتون محبت ميکنيد
🎡 الان تو پارک بچه شما ميزنه بچه يکی ديگه رو ميترکونه، به مادرش ميگی اگه خواستی دعواش کن ولی تو هرگز دعوا نکن که مادر اون دلش خنک شه. چون اين مادرو ديگه نميبينه ولی با تو سر ازدواج کار داره
الان مثلا بچه شما ميزنه دماغ يه بچه ديگه رو ميشکنه به اون طرف ميگی اگه خواستی دعواکن، چون تورو ديگه نميبينه. ولی منو ميبينه
😡 الان باباش کتکش ميزنه در آغوشش کشيدی نگو منم ميزنه الهی بميرم بدو بيا، اصلا ❌
👩👦وقتی بغلش کردی بگو الان چی بيارم برات بخوری⁉️ حواس رو پرت ميکنی.
⛔️ هرگز پدر رو تاييد يا رد نميکنی بابت اين کارش.
⛔️ به پدرم جلوی بچه نگو نزنش نزنش
👈 بعضی وقتها پدر اگر اين کار رو هم کرد، باز مادر بايد اينجا ميوندار باشه.
⛔️ نبايد بگی پدر اين خصايص رو داره.
✅ بايد بگی الان چی بيارم بخوری
👩👦 تو روايات ميگن 7سال اول مادر ميخواد بچه رو از خواب بيدار کنه نوازش کنه.❤️
👨👧 پدر از در مياد تو بچه رو نوازش کنه حتما هم بچه هاتونو نوازش کنين❤️
👈 اگر بچه هاتونو نوازش نکنید بچه 7 سال دوم دچار چی می شه❓❓ ♦️ شيدايی ♦️
👈 یادتون می یاد تو دبیرستان، سعيد علی رو دوست داشت. سعيده فاطمه رو، نامه برای هم مينوشتن کلاس اوليه به کلاس سوميه
چون مادرهاي اینا، اينها رو ماچ نکردن😔
👌👌تامیتونید بچه رو ماچ کنید.😘😘😘😘😘
🚕الان شما میگی توی تاکسی نمیتونم بچه ام رو ماچ کنم! دست بکش روی سرش تا مقصد👋
✅ این نوازشه و لمسه خیلی مهمه برای بچه ها مخصوصا هفت سال اول.
بوسیدن
لمس کردن
اثر تربیتی دارد
@zendegiasheghane_ma
هدایت شده از زندگی عاشقانه
02-2 Khanevadeh Movafagh (www.DrFarhang.blogfa.com).mp3
10.37M
💕زندگی عاشقانه💕
#من_باتو #قسمت23 ✍لـیـلــے سـلـطـانــے 🌹قـسـمـت بــیــسـت وســوم روے پلہ ها نشستم،چند دقیقہ بعد
#من_باتو
#قسمت24
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
🌹قـسـمـت بــیــسـت وچــهــارم
مشغول تماشا ڪردن تلویزیون بودم شهریار اومد ڪنارم،حرف هاے مادرم یادم افتاد زل زدم تو چشم هاش و گفتم:داداشے!
سرش رو گذاشت روے دستہ ے مبل،مثل بچہ ها گفت:جونہ داداسے!
با خندہ گفتم:اہ لوس!داداسے!
دستش رو گرفتم.
_شهریار ما فقط همدیگہ رو داریم درستہ؟
سرش رو بہ نشونہ مثبت تڪون داد
_همیشہ باید هواے همدیگہ رو داشتہ باشیم،درستہ هفت سال ازم بزرگترے اما از بچگے پا بہ پام اومدے!حالا نمیخوام خواهر بدے باشم!
سرش رو بلند ڪرد و جدے نگاهم ڪرد.
با زبون لبم رو تر ڪردم و ادامہ دادم:چرا نمیرے خواستگارے عاطفہ؟
با تعجب نگاهم ڪرد!
_این چیزا رو ڪے بہ تو گفتہ؟!
_بذار حرفمو بزنم!من مشڪلے ندارم نہ با امین نہ با مریم نہ با عاطفہ نہ با خانوادشون!
شما دارید بزرگش میڪنید!
ڪمتر جلو چشمشون باشیم!
ڪمتر رفت و آمد داشتہ باشیم!
وقتے دعوتشون ڪنیم ڪہ هانیہ خونہ نباشہ!
حتے میخواستید خونہ رو بفروشید!
بہ افسردگے و حال بدم دامن زدید!
فڪر ڪردید ڪہ چے؟!
سم میریزم تو غذاشون یا تو بگے میخواے برے خواستگارے عاطفہ،ترورش میڪنم؟!
تو رو خدا بس ڪنید!خستہ شدم!
انگار جذام دارم!
نمیگم ڪامل فراموش ڪردم اما برام مهم نیست،نمیتونم مثل سابق باهاشون صمیمے باشم همین!
شهریار دستم رو فشار داد با لبخند گفت:میبینم گندہ گندہ حرف میزنے فسقل!احسنت! حرف هاتو قبول دارم،هانے مامان و بابا تو رو حساس بار آوردن بعد از اون ماجرا ڪہ میتونست براے هر دخترے عادے باشہ و یہ مدت بعد فراموش ڪنہ بزرگترش ڪردن!بیشترین ڪمڪ رو خودت بہ خودت میتونے ڪنے فسقل خانم!
دستش رو برد لاے موهام و شروع ڪرد بہ ڪشیدنشون!
با جیغ از روے مبل بلند شدم.
_شهریار خیلے بے جنبہ اے محبت بهت نیومدہ!
خواست بیاد سمتم ڪہ با جیغ دوییدم،پدرم وارد خونہ شد،سریع پشتش پناہ گرفتم!
شهریار صاف ایستاد و دستش رو گذاشت روے سینہ ش.
_سلام آقاے پدر!
پدرم جواب سلامش رو داد و رو بہ من گفت:دختر بابا سلامش ڪو؟
موهام رو از جلوے چشم هام ڪنار زدم و بلند گفتم:سلام!
حرف هاے سهیلے پیچید تو سرم،سرم رو انداختم پایین،آب دهنم رو قورت دادم،پدرم خواست برہ ڪہ زود بغلش ڪردم!
متعجب ڪارے نڪرد،چند لحظہ بعد بہ خودش اومد و دست هاش رو همراہ بوسہ اے روے موهام دور شونہ هام گرہ زد!
با خجالت گفتم:بابا ببخشید!
و تو دلم ادامہ دادم ببخش روے غیرت و اعتمادت پا گذاشتم!
میدونستم با ایما و اشارہ با شهریار حرف میزد!
با مهربونے گفت:واسہ چے بابا؟
سرم رو بہ قلبش چسبوندم و با بغض گفتم:براے همہ چے!
چندوقت بود طعم آغوش مهربون و پاڪش رو نچشیدہ بودم؟! تصمیم گرفتم،بزرگ بشم!
ادامــه دارد...
@zendegiasheghane_ma
#من_باتو
#قسمت26
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
🌹قـسـمـت بــیــسـت وشــشــم
(بــخـش اول)
ڪیفم رو انداختم روے دوشم و از روے صندلے بلند شدم،سرم گیجم رفت،دستم رو گذاشتم روے شقیقہ م!
بهار نیومدہ بود،از دانشگاہ بیرون اومدم،چند قدم بیشتر برنداشتہ بودم ڪہ سرم دوبارہ گیج رفت!
چندبار چشم هام رو باز و بستہ ڪردم!
هر آن ممڪن بود بخورم زمین،دستم رو گذاشتم روے درختے ڪہ ڪنارم بود و نشستم!
صداے زنے اومد:خانم حالتون خوبہ؟
بہ نشونہ منفے سرم رو تڪون دادم بہ زور لب زدم:میشہ برام یہ تاڪسے دربست تا تهران بگیرید؟!
اومد نزدیڪم،چادرش رو با دست گرفت و گفت:میخواے ببرمت درمانگاہ؟اینطورے تا تهران ڪہ نمیشہ!
دوبارہ دستم رو گذاشتم روے درخت و بلند شدم نفس عمیقے ڪشیدم:نہ ممنون!
دستم رو گرفت:مگہ من میذارم اینجورے برے؟حالت خوب نیس دختر!
خواستم چیزے بگم ڪہ دستش رو پیچید دور شونہ هام و راہ افتاد.
همونطور ڪہ راہ میرفتیم گفت:حسینیہ ے ما سر همین خیابونہ بعضے از بچہ هاے دانشگاہ میخوان بیان روضہ،بریم یڪم استراحت ڪن تاڪسے ام برات میگیرم!
بدون حرف باهاش رفتم،چشم هام بہ زور باز بود فقط فهمیدم وارد مڪانے شدیم!
حسینیہ سیاہ پوشے ڪہ خالے بود!
ڪمڪ ڪرد بشینم ڪنار دیوار و گفت:نیم ساعت دیگہ روضہ س تا بقیہ نیومدن خوبت ڪنم!
زن دیگہ اے وارد شد،با تعجب نگاهم ڪرد اما چیزے نگفت!
سرم رو تڪیہ دادم بہ دیوار و چشم هام رو بستم،چند دقیقہ گذشت حضور ڪسے رو ڪنارم احساس ڪردم اما چشم هام رو باز نڪردم،زنے گفت:دخترم نمیخواے بلند شے؟!
صدا برام غریبہ بود،بے حال گفتم:حالم خوب نیس!
_یعنے نمیخواے تو مجلسم ڪمڪ ڪنے؟!
با تعجب چشم هام رو باز ڪردم اما ڪسے ڪنارم نبود!
با صداے بلند گفتم:خانم!
زنے ڪہ ڪمڪم ڪردہ بود با لبخند اومد سمتم،لیوانے گرفت جلوم و گفت:بیا برات خوبہ!فڪ ڪنم فشارت افتادہ!
همونطور ڪہ لیوان رو از دستش مے گرفتم گفتم:تو چے ڪمڪ تون ڪنم؟!
با تعجب نگاهم ڪرد.
_مگہ ڪمڪ خواستم؟!
ڪمے از محتواے لیوان نوشیدم و گفتم:بلہ!گفتید بلند شو مگہ نمیخواے تو مجلسم ڪمڪ ڪنے!
سرش رو بہ سمت پشت برگردوند و رو بہ اتاقے ڪہ بود گفت:خانم مرامے!
خانمے ڪہ دیدہ بودم اومد بیرون و گفت:جانم!
_این رسمشہ از مهمونے ڪہ حال ندارہ ڪمڪ بخواے؟!
خانم مرامے با تعجب گفت:من ڪے ڪمڪ خواستم همش ڪہ ڪنار شما بودم!
با تعجب نگاهشون ڪردم
_خودم صدا شنیدم!
حال بدم فراموش شد،انقدر حالم بد بودہ ڪہ توهم زدم!
با شڪ نگاهم ڪردن،خانمے ڪہ ڪنارم بود گفت:از بچہ هاے دانشگاهے؟
سریع گفتم:بلہ!
_تو دانشگاہ قرص دادن بهت،براے درس خوندن و این حرفا!
نگاہ هاشون اذیتم میڪرد،نہ بہ اون ڪمڪش نہ بہ این نگاہ و حرفش!
دلم شڪست،با بغض بلند شدم همونطور ڪہ میرفتم سمت در گفتم:نمیدونم روضہ اے ڪہ اینجا میگیرید چقد قبولہ؟!
از حسینیہ اومدم بیرون،چندتا از دخترهاے چادرے دانشگاہ مے اومدن سمت حسینیہ!
رسیدم سر ڪوچہ،سهیلے رو دیدم ڪہ با عجلہ مے اومد بہ این سمت،زنے ڪہ ڪمڪم ڪردہ بود اومد ڪنارم و گفت:بهترہ با ایشون صحبت ڪنے!
و بہ سهیلے اشارہ ڪرد،با عصبانیت گفتم:خانم خجالت بڪش،حالم بد بود جرمہ؟!
ادامــه دارد...
@zendegiasheghane_ma
#من_باتو
#قسمت25
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
🌹قـسـمـت بــیــسـت وپـــنــجـم
وارد حیاط دانشگاہ شدم،بهار رو از دور دیدم،برام دست تڪون داد.
لبخندے زدم و رفتم بہ سمتش،محڪم بغلش ڪردم و گفتم:سلام مشهدے خانم!زیارت قبول!
گونہ م رو بوسید و گفت:سلام شما نباید یہ سر اومدے خونہ دوستت زیارت قبول بگے؟!
ازش جدا شدم،لبم رو بہ دندون گرفتم.
_ببخشید!
دستم رو گرفت و ڪشید.
_حالا وقت براے تنبیہ هست!بدو بریم سخنرانے دارن!
با تعجب گفتم:سخنرانے؟!
با آب و تاب شروع ڪرد بہ توضیح دادن:اوهوم!سهیلے یڪے از این استاد خفن ها رو آوردہ!
همونطور ڪہ راہ میرفتیم گفتم:چرا من خبر ندارم؟!
_اوہ خواهر من دنیا رو آب ببرہ تو رو خواب میبرہ!
وارد سالن شدیم،روے صندلے ها نشستیم.
ڪم ڪم همہ ے بچہ ها اومدن،یڪے شروع ڪرد بہ خوندن قرآن و طبق معمول همهمہ بود!
سهیلے رفت تو جایگاہ سخنرانے در گوش قارے چیزے گفت،قارے آیہ رو تموم ڪرد و صدق اللہ العلے العظیم گفت!
میڪروفن رو گرفت و شروع ڪرد بہ صحبت:سلام بدون مقدمہ بچہ ها یہ سوال؟
همہ ساڪت شدن!
ادامہ داد:ما براے چے اینجا جمع شدیم؟
همہ با هم گفتن سخنرانے دیگہ!
سهیلے بہ بنر معرفے سخنرانے اشارہ ڪرد و گفت:روش نوشتہ موضوع سخنرانی:من و خدا!
شما بہ ڪلام خدا گوش نمیدید اونوقت میخواید بہ حرف هاے بندہ ے خدا گوش بدید؟!
بہ استاد میگم تشریف ببرن منو شرمندہ ڪردید!
فقط یاد بگیریم اسم مسلمون رومونہ بہ ڪتابے ڪہ برامون مقدسہ احترام بذاریم!
ڪسے هم عقیدہ ندارہ حداقل بہ احترام قارے ڪہ دارہ انگار دارہ صحبت میڪنہ ساڪت باشہ!
حالا بفرمایید سر ڪلاس هاتون!
دوبارہ صداے همهمہ بلند شد! چندنفر رفتن بہ سمت سهیلے و مشغول صحبت ڪردن شدن!
بے حوصلہ دستم رو گذاشتم زیر چونہ م و زل زدم بہ سڪوے سخنرانے!
چند دقیقہ بعد سهیلے رفت و با آقاے مسنے برگشت!
همہ شروع ڪردن بہ ڪف زدن!
مرد شروع ڪرد بہ سلام و معرفے ڪردن خودش،بعداز چند دقیقہ صحبت گفت:قرارہ سہ روز در خدمتتون باشم،با موضوع من و خدا!
خب اول میخواستم ڪلے صحبت ڪنم وجود خدا و اونایے ڪہ بہ خدا اعتقاد ندارن،اما دیدم باید پارتے بازے ڪنم!
اول چندتا جملہ بگم بہ اونایے ڪہ خدا رو دوست دارن،خدا دوستشون دارہ اما شدن یار بے وفا،معشوق رو فراموش ڪردن!
چقدر شدہ باهاش حرف بزنید؟!
دستش رو برد بالا،با تاڪید ادامہ داد:نہ شب امتحان و وقتے ڪہ فلانے مریضہ نہ!
نہ وقتے میخواید ببختتون باز بشہ!
همہ زدن زیر خندہ،با لبخند گفت:وقت هایے ڪہ حالتون خوبہ،هیچ مشڪلے نیست،شدہ سرتون رو بگیرید سمت آسمون بگید خدایا شڪرت ڪہ خوبم!
خدایا شڪرت ڪہ دارمت!
باهاش عشق بازے ڪنید ببینید حال و هواتون چطور میشہ!
میخواید نماز بخونید عزا نگیرید با ڪلہ بدویید،موقعے ڪہ دارید نیت مے ڪنید تو دلتون بگید براے عاشقے با تو اومدم ڪمڪم ڪن!
وقتے ذڪرهاے نماز رو میگید هم زمان معنیش رو تو ذهن تون بگید!
مثلا میگے اللہ اڪبر اینطورے معنے ڪن:تو بزرگے!
خدا بزرگ است رو بذار براے امید و تعریف پیش بقیہ الان دارے با خودش حرف میزنے!
اصلا اینا بہ ڪنار شدہ تا حالا بے دلیل سجادہ تو باز ڪنے برے سجدہ آے بزنے زیر گریہ!بگے دلم گرفتہ اومدم فقط با تو درد و دل ڪنم!هیچڪس محرم تر از تو نیست!تو حال و صلاحمو میدونے! برید امتحان ڪنید ببینید تو روحیہ تون تاثیر دارہ یانہ؟!
اینا براے اونایے ڪہ خدا رو دارن اما بے وفا شدن ولے هنوز پاڪن!
با شنیدن حرف هاش حال خاصے بهم دست داد،بهار هم ساڪت زل زدہ بود بہ استاد!
دوبارہ گفت:برید امتحان ڪنید ضرر ندارہ اما خواهش میڪنم امتحان ڪنید مفت و مجانیہ!
نفس عمیقے ڪشیدم،تو وجودم چیزی تغییر کرد.
امتحانش ضرر داشت؟!
ادامــه دارد...
@zendegiasheghane_ma
#من_باتو
#قسمت26
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
🌹قـسـمـت بــیــسـت وشـشـم
(بــخــش دوم)
صدام بہ قدرے بلند بـود ڪہ سهیلے نگاهمون ڪرد.
با عصبانیت رو بہ سهیلے گفتم:شما ڪہ انقد خوبے همہ قبولتون دارن بہ این خانم بگید من مشڪلے ندارم و فقط حالم بد شدہ!
با تعجب اما آروم گفت:چے شدہ؟
رو بہ زن گفت:خانم محمدے!
زن رفت بہ سمتش و آروم شروع ڪرد بہ صحبت ڪردن!
پوزخندے زدم و راہ افتادم بہ سمت خیابون!
صداے سهیلے باعث شد بایستم:خانم هدایتے!
برگشتم سمتش و گفتم:بلہ!
بے اختیار اشڪے از گوشہ چشمم چڪید نمیدونم چرا؟!
با نرمش گفت:بفرمایید حسینیہ!
با ڪنایہ گفتم:ممنون روضہ صرف شد!
_حالا یہ روضہ هم از من صرف ڪنید! شما رو مادر دعوت ڪردہ و هیچڪس حق ندارہ چیزے بگہ،درستہ خانم محمدے؟
زن سرش رو انداخت پایین و گفت:واقعا عذر میخوام!آخہ از این موردا داشتیم!
بے توجہ گفتم:قبول باشہ!خدانگهدار.
محمدے سریع دستم رو گرفت با شرمندگے گفت:ایام فاطمیہ س تو رو خدا دل شڪستہ از پیشم نرو!
دلم لرزید،ایام فاطمیہ بود!
صداے زن پیچید تو گوشم!دخترم!
سهیلے رفت سمت حسینیہ،من هم دنبال محمدے ڪشیدہ شدم توی حسینیہ،با خجالت بہ جمع نگاہ ڪردم و گفتم:من چادر ندارم،یہ جورے میشم!
محمدے لبخندے زدے و گفت:الان برات میارم!
سر بہ زیر نشستم آخر مجلس،محمدے با چادرے مشڪے اومد سمتم و گفت:بفرمایید!
چادر رو از دستش گرفتم و زیر لب تشڪر ڪردم،چادر رو سر ڪردم!
دستے بهش ڪشیدم،مثل اینڪہ دلتنگش بودم،حس عجیبے بود بعداز سہ سال سر ڪردن!
_حلال ڪردے؟
آروم گفتم:حلال!
خواستم چیزے بگم ڪہ صداے سهیلے از باند پیچید و مجلس شروع شد!
بغضم گرفت،سهیلے تازہ داشت صحبت میڪرد و خوش آمد گویے،من گریہ م گرفتہ بود!
چادر رو ڪشیدم روے صورتم و سرم رو تڪیہ دادم بہ پرچم یا فاطمہ!
اشڪ هام سرازیر شد،زیر لب گفتم:خدایا خیلے خستہ ام!
ادامــه دارد...
@zendegiasheghane_ma
🌺زمیـڹ صبـورانہ بـہ انتظار قـدومت نشستـہ
و آسمـاڹ، فرشتگاڹ را بـہ استقبالت ميفرستد
💔تـا بیـایي
و اشڪ از چشماڹ محروماڹ و ستمدیدگاڹ جهاڹ پاڪ ڪني.
👌بـہ امیـد آڹ روز
شبتون مهدوی
یاعلی
@zendegiasheghane_ma
🍃🌺دسٺ بر سینہ، سلامي بفرستیم، ز دور
اینچنیڹ در حرمت زائر نامحسوسیم
ایہا العشق، همیڹ لحظہ گدا را دریاب
خودم و تذڪرهام، دست تو را ميبوسیم🌺🍃
حضــرت عشــق ســلام😍
@zendegiasheghane_ma
🌷سه شنبه تون عالی
🙏الهي سهـم
🌸امـروزتون از زندگي
🍀فراواني نعمـت
🌸سلامتي
❤️عشـق
☺️آدمهاي خـوب
اتفاقات لـذت بخش
😍حرفهای امیدوار کننده
🌺و روزی شاد ﺷﺎﺩ باشد.
@zendegiasheghane_ma
#ترفند 🐟🐟🐟🐟🐟
چطوری میتونم از لیز خوردن ماهی هنگام برش و تمیز کردن جلوگیری کنیم؟
✨💡به دستتان کمی نمک بزنید تا ماهی لیز نخوره👌😊
@zendegiasheghane_ma
#ترفند
جلوگیری از پریدن فلس ماهی 🐟🐟🐟
براي بهتر گرفتن فلس هاي ماهي ، ماهي را در يک ظرف آب نمک به مدت 5 دقيقه بگذاريد و بعد در همان ظرف فلس ماهي را بگيريد. در اين صورت هيچ فلسي نخواهد پرید
@zendegiasheghane_ma
هدایت شده از زندگی عاشقانه
💖💞💝💑💑💑💝💞💖
#همسرانه
✅زن وشوهر هر چه بیشتر به هم #محبت کنند، زیادی نیست...
محبت #اعتماد می آورد.
#مقام_معظم_رهبری
@zendegiasheghane_ma