🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹
❤️ هر چقدر بیشتر به همسرتان بها بدهید خودتان بالا می روید و اگر تمام دنیا بر علیه شما جمع شوند نمیتوانند شما را در دید همسرتان خراب کنند.
#خانمها_بخوانند
@zendegiasheghane_ma
8.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 یاوران حسین، به پا خیزید!
🔻فرصت رزمنده بودن برای حسین(ع) را از دست نده ...
⏳۲۴ روز تا محرم
#پیشنهادی_برای_محرم_امسال
#اتفاقا_از_جهتی_بهتر
@Panahian_ir
#محرم
💞 @zendegiasheghane_ma
5.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
#همسرداری
*#کلیپ_تصویری
توصیههایی برای همسران
چگونه در تصمیمگیریهای زندگی مشترک به تفاهم برسیم؟
🎧 دکتر محمدینیا روانشناس میگن بخاطر موضوعات مورد اختلاف، عشق و احترام بینتون رو از بین نبرید.
💞 @zendegiasheghane_ma
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🌸
#حدیث_عشق
آقا امام باقر عليه السّلام فرمودند:
🔸هر زنی که هفت روز
شوهرش را خدمت کند،
خداوند هفت در دوزخ را به روی او ببندد
و هشت در بهشت را به رويش بگشاي
تا از هر در که خواهد وارد شود 🌼🍃
فرمودند: هيچ زنی نيست که جرعه اي آب
به شوهرش بنوشاند مگر آن که اين عمل او
برايش بهتر از يک سال باشد.
که روزهايش را روزه بگيرد
و شبهايش را به عبادت سپری کند🌸🍃
📚وسائل الشيعه، ج۱۴ ص۱۲۳
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
🌹✨🌹✨🌹✨✨🌹✨🌹✨🌹 #عید_غدیر #عید_ولایت پویش #من_غدیری_ام خانم بهشتی😊 آقای بهشتی 😊 فقط 11 روز مونده تا
#عید_غدیر
پویش #من_غدیری_ام
#ارسالی_اعضا
سلام ماتوشهرمون داریم ماسک میدوزیم همراه باکتاب و داروهای گیاهی ودمنوش بین نیازمندان توضیع کنیم وبرنامه ریزی شده ک هرکس دوس داشت نفری ۱۰ پرس غذا خونه درست کنه و روهم بزاریم و بین نیازمندان تقسیم کنیم واینکه توشهرمون اهل تسنن هم هست بیشترمیخان اون منطقه هاپخش کنن ک تبلیغ غدیربشه☺️
💞 @zendegiasheghane_ma
#صفحه106ازقرآن🌹
#جز_شش🌹
#سوره_نساء 🌹
پایان سوره نسا😍
آغاز سوره مائده 😍
ثواب تلاوت این صفحه هدیه به
#شهید_فضل_الله_رفیعی
#ختم_قرآن
💞 @zendegiasheghane_ma
هدایت شده از 💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا
خاطرات قدم خیر محمدی کنعان
(همسر شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر)
#بهناز_ضرابی_زاده
💞 @zendegiasheghane_ma
💕زندگی عاشقانه💕
#دختر_شینا #بهناز_ضرابی_زاده #قسمت251 #فصل_نوزدهم با تعجب پرسیدم: «می خواهید بخوابید؟! هنوز سر شب
#دختر_شینا
#بهناز_ضرابی_زاده
#صفحه253
#فصل_نوزدهم
خانم دارابی بی معطلی گفت: «اتفاقاً همین چند دقیقه پیش با حاج آقا حرف می زدم. گفت حال حاج آقای شما خوبِ خوب است. گفت حاجی الان پیش ماست.»
از خوشحالی می خواستم بال درآورم. گفتم: «الهی خیر ببینی. قربان دستت. پس بی زحمت دوباره شماره حاج آقایتان را بگیر. تا صمد نرفته با او حرف بزنم.»
خانم دارابی اول این دست و آن دست کرد. بعد دوباره خودش تلفن را برداشت و هی شماره گرفت و هی قطع کرد. گفت: «تلفنشان مشغول است.»
دست آخر هم گفت: «ای داد بی داد، انگار تلفن ها قطع شد.»
از دست خانم دارابی کفری شدم. خداحافظی کردم و آمدم خانه خودمان. دیگر بدجوری به شک افتاده بودم. خانم دارابی مثل همیشه نبود. انگار اتفاقی افتاده بود و او هم خبردار بود. همین که به خانه رسیدم، دیدم پدرشوهر و برادرم نشسته اند توی هال و قرآنی را که روی طاقچه بود، برداشته اند و دارند وصیت نامه صمد را می خوانند. پدرشوهرم تا مرا دید، وصیت نامه را تا کرد و لای قرآن گذاشت و گفت: «خوابمان نمی آمد. آمدیم کمی قرآن بخوانیم.»
لب گزیدم. از کارشان لجم گرفته بود. گفتم: «چی از من پنهان می کنید. اینکه صمد شهید شده.» قرآن را از پدرشوهرم گرفتم و روی سینه ام گذاشتم و گفتم: «صمد شهید شده. می دانم.»
#قسمت254
#فصل_نوزدهم
پدرشوهرم با تعجب نگاهم کرد و گفت: «کی گفته؟!»
یک دفعه برادرم زد زیر گریه.
من هم به گریه افتادم. قرآن را باز کردم. وصیت نامه را برداشتم. بوسیدم و گفتم: «صمد جان! بچه هایت هنوز کوچک اند، این چه وقت رفتن بود. بی معرفت، بدون خداحافظی. یعنی من ارزش یک خداحافظی را نداشتم.»
دستم را روی قرآن گذاشتم و گفتم: «خدایا! تو را قسم به این قرآنت، همه چیز دروغ باشد. صمدم دوباره برگردد. ای خدا! صمدم را برگردان.»
پدرشوهرم سرش را روی دیوار گذاشت. گریه می کرد و شانه هایش می لرزید. خدیجه و معصومه هم انگار فهمیده بودند چه اتفاقی افتاده. آمدند کنارم نشستند. طفلی ها پا به پای من گریه می کردند. سمیه روی پاهایم نشسته بود و اشک هایم را پاک می کرد. مهدی خیره خیره نگاهم می کرد. زهرا بغض کرده بود.
پدرشوهرم لابه لای هق هق گریه هایش صمد و ستار را صدا می زد. مهدی را بغل کرد. او را بوسید و شعرهای ترکی سوزناکی برایش خواند؛ اما یک دفعه ساکت شد و گفت: «صمد توی وصیت نامه اش نوشته به همسرم بگویید زینب وار زندگی کند. نوشته بعد از من، مرد خانه ام مهدی است.»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
💞 @zendegiasheghane_ma