ايمان ابوطالب عليه السلام_030516230131.pdf
3.45M
#مقاله #مطالعه_مقاله #pdf
📝مقاله جامعي در خصوص اثبات #ايمان و #اسلام #حضرت_ابوطالب سلام الله عليه از كتب #شيعه و #اهل_سنت و نقد ادله عدم ايمان ايشان
💥مطالعه فرمائید و نشر دهید
#مدافع_حریم_امامت_و_ولایت_باشیم
┈••✾•🍃⚫🌿•✾••┈┈
🚩 کانال البرهان
@alburhan_110
🌹ظهور نزدیک است ....
گنجینه ای از بهترین مطالب #مهدوی #معنوی #معرفتی #سیاسی #ولایی #شهدایی #تربیتی 👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1327431703C6a2d9b1729
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_دهم
💠 از حیاط خانه که خارج شدیم، مصطفی با همان لحن محکم شروع کرد :«ببخشید زود بیدارتون کردم، اکثر راههای منتهی به شهر داره بسته میشه، باید تا هوا روشن نشده بزنیم بیرون!»
از طنین ترسناک کلماتش دوباره جام #وحشت در جانم پیمانه شد و سعد انگار نمیشنید مصطفی چه میگوید که در حال و هوای خودش زیر گوشم زمزمه کرد :«نازنین! هر کاری کردم بهم اعتماد کن!»
💠 مات چشمانش شده و میدیدم دوباره از نگاهش #شرارت میبارد که مصطفی از آیینه نگاهی به سعد کرد و با صدایی گرفته ادامه داد :«دیشب از بیمارستان یه بسته آنتیبیوتیک گرفتم که تا #تهران همراهتون باشه.» و همزمان از جیب پیراهن کِرِم رنگش یک بسته کپسول درآورد و به سمت عقب گرفت.
سعد با اکراه بسته را از دستش کشید و او همچنان نگران ما بود که برادرانه توضیح داد :«اگه بتونیم از شهر خارج بشیم، یک ساعت دیگه میرسیم #دمشق. تلفنی چک کردم برا بعد از ظهر پرواز تهران جا داره.» و شاید هنوز نقش اشکهایم به دلش مانده بود و میخواست خیالم را تخت کند که لحنش مهربانتر شد :«من تو فرودگاه میمونم تا شما سوار هواپیما بشید، به امید #خدا همه چی به خیر میگذره!»
💠 زیر نگاه سرد و ساکت سعد، پوزخندی پیدا بود و او میخواست در این لحظات آخر برای دردهای مانده بر دلم مرهمی باشد که با لحنی دلنشین ادامه داد :«خواهرم، ما هم مثل شوهرت #سُنی هستیم. ظلمی که تو این شهر به شما شد، ربطی به #اهل_سنت نداشت! این #وهابیها حتی ما سُنیها رو هم قبول ندارن...» و سعد دوست نداشت مصطفی با من همکلام شود که با دستش سرم را روی شانهاش نشاند و میان حرف مصطفی زهر پاشید :«زنم سرش درد میکنه، میخواد بخوابه!»
از آیینه دیدم #قلب نگاهش شکست که مرا نجات داده بود، چشم بر جرم سعد بسته بود، میخواست ما را تا لحظه آخر همراهی کند و با اینهمه محبت، سعد از صدایش تنفر میبارید. او ساکت شد و سعد روی پلکهایم دست کشید تا چشمانم را ببندم و من از حرارت انگشتانش حس خوشی نداشتم که دوباره دلم لرزید.
💠 چشمانم بسته و هول خروج از شهر به دلم مانده بود که با صدایی آهسته پرسیدم :«الان کجاییم سعد؟» دستم را میان هر دو دستش گرفت و با مهربانی پاسخ داد :«تو جادهایم عزیزم، تو بخواب. رسیدیم دمشق بیدارت میکنم!»
خسته بودم، دلم میخواست بخوابم و چشمانم روی نرمی شانهاش گرم میشد که حس کردم کنارم به خودش میپیچد. تا سرم را بلند کردم، روی قفسه سینه مچاله شد و میدیدم با انگشتانش صندلی ماشین را چنگ میزند که دلواپس حالش صدایش زدم.
💠 مصطفی از آیینه متوجه حال خراب سعد شده بود و او در جوابم فقط از درد ناله میزد، دستش را به صندلی ماشین میکوبید و دیگر طاقتش تمام شده بود که فریاد زد :«نازنین به دادم برس!»
تمام بدنم از #ترس میلرزید و نمیدانستم چه بلایی سر عزیزدلم آمده است که مصطفی ماشین را به سرعت نگه داشت و از پشت فرمان پیاده شد. بلافاصله در را از سمت سعد باز کرد، تلاش میکرد تکیه سعد را دوباره به صندلی بدهد و مضطرب از من پرسید :«بیماری قلبی داره؟»
💠 زبانم از دلشوره به لکنت افتاده و حس میکردم سعد در حال جان دادن است که با گریه به مصطفی التماس میکردم :«تورو خدا یه کاری کنید!» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، سعد دستش را با قدرت در سینه مصطفی فرو برد، ناله مصطفی در سینهاش شکست و ردّ #خون را دیدم که روی صندلی خاکستری ماشین پاشید.
هنوز یک دستش به دست سعد مانده بود، دست دیگرش روی قفسه سینه از خون پُر شده و سعد آنچنان با لگد به سینه #مجروحش کوبید که روی زمین افتاد و سعد از ماشین پایین پرید.
💠 چاقوی خونی را کنار مصطفی روی زمین انداخت، درِ ماشین را به هم کوبید و نمیدید من از #وحشت نفسم بند آمده است که به سمت فرمان دوید. زبان خشکم به دهانم چسبیده و آنچه میدیدم باورم نمیشد که مقابل چشمانم مصطفی #مظلومانه در خون دست و پا میزد و من برای نجاتش فقط جیغ میزدم.
سعد ماشین را روشن کرد و انگار نه انگار آدم کشته بود که به سرعت گاز داد و من ضجه زدم :«چیکار کردی حیوون؟ نگه دار من میخوام پیاده شم!» و #رحم از دلش فرار کرده بود که از پشت فرمان به سمتم چرخید و طوری بر دهانم سیلی زد که سرم از پشت به صندلی کوبیده شد، جراحت شانهام از درد آتش گرفت و او دیوانهوار نعره کشید :«تو نمیفهمی این بیپدر میخواست ما رو تحویل نیروهای امنیتی بده؟!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_نهم 💠 دیگر نمیخواستم دنبال سعد #آواره شوم که روی شانه سالمم تقلاّ میکردم
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_دهم
💠 از حیاط خانه که خارج شدیم، مصطفی با همان لحن محکم شروع کرد :«ببخشید زود بیدارتون کردم، اکثر راههای منتهی به شهر داره بسته میشه، باید تا هوا روشن نشده بزنیم بیرون!»
از طنین ترسناک کلماتش دوباره جام #وحشت در جانم پیمانه شد و سعد انگار نمیشنید مصطفی چه میگوید که در حال و هوای خودش زیر گوشم زمزمه کرد :«نازنین! هر کاری کردم بهم اعتماد کن!»
💠 مات چشمانش شده و میدیدم دوباره از نگاهش #شرارت میبارد که مصطفی از آیینه نگاهی به سعد کرد و با صدایی گرفته ادامه داد :«دیشب از بیمارستان یه بسته آنتیبیوتیک گرفتم که تا #تهران همراهتون باشه.» و همزمان از جیب پیراهن کِرِم رنگش یک بسته کپسول درآورد و به سمت عقب گرفت.
سعد با اکراه بسته را از دستش کشید و او همچنان نگران ما بود که برادرانه توضیح داد :«اگه بتونیم از شهر خارج بشیم، یک ساعت دیگه میرسیم #دمشق. تلفنی چک کردم برا بعد از ظهر پرواز تهران جا داره.» و شاید هنوز نقش اشکهایم به دلش مانده بود و میخواست خیالم را تخت کند که لحنش مهربانتر شد :«من تو فرودگاه میمونم تا شما سوار هواپیما بشید، به امید #خدا همه چی به خیر میگذره!»
💠 زیر نگاه سرد و ساکت سعد، پوزخندی پیدا بود و او میخواست در این لحظات آخر برای دردهای مانده بر دلم مرهمی باشد که با لحنی دلنشین ادامه داد :«خواهرم، ما هم مثل شوهرت #سُنی هستیم. ظلمی که تو این شهر به شما شد، ربطی به #اهل_سنت نداشت! این #وهابیها حتی ما سُنیها رو هم قبول ندارن...» و سعد دوست نداشت مصطفی با من همکلام شود که با دستش سرم را روی شانهاش نشاند و میان حرف مصطفی زهر پاشید :«زنم سرش درد میکنه، میخواد بخوابه!»
از آیینه دیدم #قلب نگاهش شکست که مرا نجات داده بود، چشم بر جرم سعد بسته بود، میخواست ما را تا لحظه آخر همراهی کند و با اینهمه محبت، سعد از صدایش تنفر میبارید. او ساکت شد و سعد روی پلکهایم دست کشید تا چشمانم را ببندم و من از حرارت انگشتانش حس خوشی نداشتم که دوباره دلم لرزید.
💠 چشمانم بسته و هول خروج از شهر به دلم مانده بود که با صدایی آهسته پرسیدم :«الان کجاییم سعد؟» دستم را میان هر دو دستش گرفت و با مهربانی پاسخ داد :«تو جادهایم عزیزم، تو بخواب. رسیدیم دمشق بیدارت میکنم!»
خسته بودم، دلم میخواست بخوابم و چشمانم روی نرمی شانهاش گرم میشد که حس کردم کنارم به خودش میپیچد. تا سرم را بلند کردم، روی قفسه سینه مچاله شد و میدیدم با انگشتانش صندلی ماشین را چنگ میزند که دلواپس حالش صدایش زدم.
💠 مصطفی از آیینه متوجه حال خراب سعد شده بود و او در جوابم فقط از درد ناله میزد، دستش را به صندلی ماشین میکوبید و دیگر طاقتش تمام شده بود که فریاد زد :«نازنین به دادم برس!»
تمام بدنم از #ترس میلرزید و نمیدانستم چه بلایی سر عزیزدلم آمده است که مصطفی ماشین را به سرعت نگه داشت و از پشت فرمان پیاده شد. بلافاصله در را از سمت سعد باز کرد، تلاش میکرد تکیه سعد را دوباره به صندلی بدهد و مضطرب از من پرسید :«بیماری قلبی داره؟»
💠 زبانم از دلشوره به لکنت افتاده و حس میکردم سعد در حال جان دادن است که با گریه به مصطفی التماس میکردم :«تورو خدا یه کاری کنید!» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، سعد دستش را با قدرت در سینه مصطفی فرو برد، ناله مصطفی در سینهاش شکست و ردّ #خون را دیدم که روی صندلی خاکستری ماشین پاشید.
هنوز یک دستش به دست سعد مانده بود، دست دیگرش روی قفسه سینه از خون پُر شده و سعد آنچنان با لگد به سینه #مجروحش کوبید که روی زمین افتاد و سعد از ماشین پایین پرید.
💠 چاقوی خونی را کنار مصطفی روی زمین انداخت، درِ ماشین را به هم کوبید و نمیدید من از #وحشت نفسم بند آمده است که به سمت فرمان دوید. زبان خشکم به دهانم چسبیده و آنچه میدیدم باورم نمیشد که مقابل چشمانم مصطفی #مظلومانه در خون دست و پا میزد و من برای نجاتش فقط جیغ میزدم.
سعد ماشین را روشن کرد و انگار نه انگار آدم کشته بود که به سرعت گاز داد و من ضجه زدم :«چیکار کردی حیوون؟ نگه دار من میخوام پیاده شم!» و #رحم از دلش فرار کرده بود که از پشت فرمان به سمتم چرخید و طوری بر دهانم سیلی زد که سرم از پشت به صندلی کوبیده شد، جراحت شانهام از درد آتش گرفت و او دیوانهوار نعره کشید :«تو نمیفهمی این بیپدر میخواست ما رو تحویل نیروهای امنیتی بده؟!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🆔 @mahfa110
ظهور نزدیک است
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_هجدهم 💠 زیر دست و پای زنانی که به هر سو میدویدند خودم را روی زمین میکشید
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_نوزدهم
💠 سری به نشانه منفی تکان داد و از #وحشت چشمانم به شوهرم شک کرده بود که دوباره پی سعد را گرفت :«الان همسرتون کجاست؟ میخواید باهاش تماس بگیرید؟»
شش ماه پیش سعد موبایلم را گرفته بود و خجالت میکشیدم اقرار کنم اکنون عازم #ترکیه و در راه پیوستن به #ارتش_آزاد است که باز حرف را به هوای حرم کشیدم :«اونا میخواستن همه رو بکشن...»
💠 فهمیده بود پای من هم در میان بوده و نمیخواست خودم را پیش رفیقش رسوا کنم که بلافاصله کلامم را شکست :«هیچ غلطی نتونستن بکنن!»
جوان از آینه به صورتم نگاهی گذرا کرد، به اینهمه آشفتگیام شک کرده بود و مصطفی میخواست آبرویم را بخرد که با متانت ادامه داد :«از چند وقت پیش که #وهابیها به بهانه تظاهرات قاطی مردم شدن، ما خودمون یه گروه تشکیل دادیم تا از حرم #سیده_سکینه (علیهاالسلام) دفاع کنیم. امشب آماده بودیم و تا دست به اسلحه شدن، غلافشون کردیم!»
💠 و هنوز خاری در چشمش مانده بود که دستی به موهایش کشید و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، خبر داد :«فقط اون نامرد و زنش فرار کردن!»
یادم مانده بود از #اهل_سنت است، باورم نمیشد برای دفاع از مقدسات #شیعیان وارد میدان شده باشد و از تصور تعرض به حرم، حال رفیقش به هم ریخته بود که با کلماتش قد علم کرد :«درسته ما #شیعههای داریا چارتا خونواده بیشتر نیستیم، اما مگه مرده باشیم که دستشون به #حرم برسه!»
💠 و گمان کرده بود من هم از اهل سنت هستم که با شیرینزبانی ادامه داد :«خیال کردن میتونن با این کارا بین ما و شما #سُنیها اختلاف بندازن! از وقتی میبینن برادرای اهل سنت هم اومدن کمک ما #شیعهها، وحشیتر شدن!»
اینهمه درد و وحشت جانم را گرفته بود و مصطفی تلخی حالم را با نگاهش میچشید که حرف رفیقش را نیمه گذاشت :«یه لحظه نگهدار سیدحسن!» طوری کلاف کلام از دستش پرید که نگاهش میخ صورت مصطفی ماند و بلافاصله ماشین را متوقف کرد، از نگاه سنگین مصطفی فهمید باید تنهایمان بگذارد که در ماشین را باز کرد و با مهربانی بهانه چید :«من میرم یه چیزی بگیرم بخوریم!»
💠 دیگر منتظر پاسخ ما نماند و به سرعت از ماشین پیاده شد. حالا در این خلوت با بلایی که سعد سرش آورده بود بیشتر از حضورش #شرم میکردم که ساکت در خودم فرو رفتم. از درد سر و پهلو چشمانم را در هم کشیده بودم و دندانهایم را به هم فشار میدادم تا نالهام بلند نشود که لطافت لحنش پلکم را گشود :«خواهرم!»
چشمم را باز کردم و دیدم کمی به سمت عقب چرخیده است، چشمانش همچنان سر به زیر و نگاهش به نرمی میلرزید. شالم نامرتب به سرم پیچیده بود، چادر روی شانهام افتاده و لباسم همه غرق گِل بود که از اینهمه درماندگیام #خجالت کشیدم.
💠 خون پیشانیام بند آمده و همین خط خشک خون روی گونهام برای آتش زدن دلش کافی بود که حرارت نفسش را حس کردم :«خواهرم به من بگید چی شده! والله کمکتون میکنم!» در برابر محبت بیریا و پاکش، دست و پایم را گم کرده و او بیکسیام را حس میکرد که بیپرده پرسید :«امشب جایی رو دارید برید؟»
و من امشب از #جهنم مرگ و کنیزی آن پیرمرد وهابی فرار کرده بودم و دیگر از در و دیوار این شهر میترسیدم که مقابل چشمانش به گریه افتادم.
💠 چانهام از شدت گریه به لرزه افتاده و او از دیدن این حالم طاقتش تمام شده بود که در ماشین را به ضرب باز کرد و پیاده شد. دور خودش میچرخید و آتش #غیرتش در خنکای این شب پاییزی خاموش نمیشد که کتش را درآورد و دوباره به سمت ماشین برگشت.
روی صندلی نشست و اینبار کامل به سمتم چرخید، صورت سفیدش از ناراحتی گل انداخته بود، رگ پیشانیاش از خون پُرشده و میخواست حرف دلش را بزند که به جای چشمانم به دستان لرزانم خیره ماند و با صدایی گرفته گواهی داد :«وقتی داشتن منو میرسوندن بیمارستان، تو همون حالی که حس میکردم دارم میمیرم، فقط به شما فکر میکردم! شب پیشش #خنجر رو از رو گلوتون برداشته بودم و میترسیدم همسرتون...»
💠 و نشد حرفش را تمام کند، یک لحظه نگاهش به سمت چشمانم آمد و دوباره #نجیبانه قدم پس کشید، به اندازه یک نفس ساکت ماند و زیر لب زمزمه کرد :«#خدا رو شکر میکنم هر بلایی سرتون اورده، هنوز زندهاید!»
هجوم گریه گلویم را پُر کرده و بهجای هر جوابی #مظلومانه نگاهش میکردم که جگرش بیشتر آتش گرفت و صورتش خیس عرق شد.
💠 رفیقش به سمت ماشین برگشته و دلش میخواست پای دردهای مانده بر دلم بنشیند که با دست اشاره کرد منتظر بماند و رو به صورتم اصرار کرد :«امشب تو #حرم چی کار داشتید خواهرم؟ همسرتون خواست بیاید اونجا؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🆔 @mahfa110
✅ #سیره_سیاسی_آقا
🚨 ارادت بزرگان #اهل_تسنن به #رهبر_انقلاب
💠 در سفری که مقام معظم رهبری به #زاهدان داشتند بعد از اینکه آقا در استادیوم ورزشی سخنرانی کردند، علمای زاهدان، همگی، از شیعه و سنی را در جلسه خصوصی و دسته جمعی دیدار کردند. حضرت آقا تک تک آنها را به اسم میشناختند و نام میبردند و با اشاره میگفتند آقای مولوی عبدالفتی، مولوی عبدالحمید، مولوی عبدالعزیز، مولوی عبدالرحمن و ...
در آن جمع به قدری اوضاع #صمیمانه بود که همه مثل شیر و شکر به هم میجوشیدند و اصلا بحث شیعه و سنی مطرح نبود.
♦️شیوخ #اهل_سنت به قدری خوشحال بودند و به قدری به رهبر انقلاب ارادت داشتند که بر خودشان واجب میدانند در جایی که ایشان حضور دارند پشت سر ایشان نماز بخوانند.
♦️یکی از چیزهای جالب توجه درباره مقام معظم رهبری این است که ایشان شناخت بسیار زیادی نسبت به شخصیتهای علمی و دینی شهرستانها دارند.
در سفر ما به #سیستان_و_بلوچستان که از طرف دفتر رهبری بود ایشان مرتبا به ما تذکر میدادند که به دیدن افراد مختلف بخصوص شیوخ اهل سنت برویم. به دیدار هر کدام از این اشخاص میرفتیم ارادت خاصی نسبت به رهبری داشتند و از زمان تبعید ایشان در آن استان خاطرات شیرینی نقل میکردند.
@Tanhamasirikerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 توهین و فحاشی وقیحانه شبکه #وهابی کلمه به علمای #اهل_سنت پس از اعلام حمایت از انتخابات ایران!
🆘 @Roshangari_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پست_ویژه امشب کانال منتظران ظهور
⚠️توصیه ویژه امام حسن عسکری(ع) برای دوران #غیبت
🔴استاد پناهیان:
✅ #اهل_سنت را جذب مودّه اهل بیت(ع) کنید..
(جرّوا الینا کل مودّه..)
♻️حتما ببینید و #نشر_دهید..
➖➖➖➖➖➖➖
امـــــامـ زمـــانـــے شــــو
🆔 @montazerane_zohour
⭕ حتما حتما بخونید 👇👇👇👇👇👇
🔴 شاهکار وزارت اطلاعات ⚘
👌 همه از ضربه کاری عزیزان #وزارت_اطلاعات به تروریست هایی که قصد بمب گذاری داشتند با خبر شده اید. اما باید چند نکته در این موضوع بیشتر تبیین شود تا ابعاد کار فوق العاده این عزیزان روشن تر شود.
1️⃣ باز هم هدف دشمن بمب گذاری در تجمعات مردمی بود و با انتخاب استان های مختلف کشور در جغرافیاهای مختلف نشان دادند که هدفشان ایجاد ناامنی در کل کشور بود ، انتخاب #کردستان و عملیات بمب گذاری ، موجب تحریک همه اقوام #کرد و همچنین #اهل_سنت میشود ، #مازندران باعث تحریک همه اقوام شمالی ، #تهران که مرکزیت کشور را دارد و همه نوع اقوام و مذهب در آن هست ، #اصفهان که یکی از قطب های مهم صنعتی کشور است ، #کرمان که نمادی از #حاج_قاسم عزیز است و به جهت زیارت مردم بر سر قبر این شهید عزیز همیشه شلوغ است و...
2️⃣ این بار بر خلاف موارد قبلی ، سرحلقه های این تروریست ها ، در #امارات و #عربستان و... نبودند ، بلکه در کشورهایی اروپایی از جمله #هلند و #دانمارک حضور داشتند ، این نشان می دهد #رژیم_منحوس_صهیونیستی از هر راه و کشوری که بتواند ، دنبال ضربه زدن به کشور عزیز #ایران است و این بار زمین بازی را از کشورهای منطقه به کشورهای اروپایی عوض کرده است.
3️⃣ فقط #بمب نبود که از آنها کشف شد ، بلکه انواع و اقسام سلاح های سرد و گرم که ویژه اغتشاشات است نیز در بین کشفیات بود ، یعنی کاملا حساب شده می خواستند با اخلال در نظم کشور و ایجاد رعب و وحشت و ضربه به ایستگاه های #آب و #برق و #گاز ، همه نوع نارضایتی را ایجاد کنند و سپس سریع کار را به #اغتشاشات خیابانی بکشانند که الحمدلله خنثی شد.
4️⃣ این تروریست ها در حد بسیار کم و کوچک کارهایی ایذایی همچون پرتاب کوکتل مولوتف ، آتش زدن چند بانک و عابربانک و اتوبوس و... را در برخی استان ها انجام داده بودند و فیلم و عکس آن را برای اربابان خبیث خود فرستاده بودند تا نشان بدهند که آماده هستند !!
5️⃣ عزیزان #وزارت_اطلاعات برای آنها #تله گذاشته بودند ، یعنی کاملا به تحرکات و کارهای آنها اشراف داشتند ، به گونه ای که حرکات بعدی آن ها را هم می دانستند ، اما اینکه چرا با وجود اشراف کامل ، این دستگیری دیر انجام شد ، جوابش را باید در پیدا کردن سر پل ها و سر حلقه ها جستجو کرد . این گروه های تروریستی هر کدام در هر استان به یک سرپل وصل هستند ، آن سر پل ها هم به یک سرحلقه اصلی در کشور وصل هستند و اوست که با افسرهای ارشد اطلاعاتی اسرائیلی در #هلند و #دانمارک در ارتباط می باشد . به همین خاطر برای شناسایی سر پل ها و سرحلقه های اصلی ، زمان نیاز است تا رد تماس ها و ارتباطات تروریست ها زده شود.
👈 خرابکاری تروریست ها چند وجهی و #ترکیبی بود ، فقط بمب گذاری نبود ، ضربه به زیرساخت های کشور هم بود ، آن هم زیرساخت هایی بسیار حیاتی که حتی یک روز هم نمی شود بدون آنها زندگی کرد ، بلافاصله هم خود را برای #اغتشاش آماده کرده بودند !
برای همین است که می گویم این کار عزیزان #وزارت_اطلاعات ، فراتر از #شاهکار است .
🌺 خدا به این سربازان گمنام #امام_زمان (عج) خیر دهد که آسایش و امنیت امروز خود را مدیون این عزیزان هستیم 🌺
─═┅═༅𖣔🌼𖣔༅═┅┅─
🌹ظهور نزدیک است ....
🥀 #ظهور_نزدیک_است
گنجینه ای از بهترین مطالب #مهدوی #معنوی #معرفتی #سیاسی #ولایی #شهدایی #تربیتی 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1327431703C4d3e0da40c
@zohoore_ghaem
این مردک که بدروغ خود را مدافع حقوق #اهل_سنت معرفی میکند طی بیانیهای دوپهلو:
«خواستار دخالت جامعه جهانی برای جلوگیری از کشتار غیرنظامیان در درگیری بین اسرائیل و فلسطینیان شد»
ولی هیچ اشارهای به حق دفاع مشروع فلسطینیها و یا محکوم کردن تجاوزات اسرائیل نکرد
پ.ن: ۹۹٪ جمعیت غزه را مسلمانان سنیمذهب تشکیل میدهند
#عبدالحمید
#طوفان_الأقصى
✍ احمد نبویان
🇮🇷 کانال اساتید انقلابی و نخبگان علمی
@asatid_enghelabi ایتا و سروش
16.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👳🏻♂اهل سنّت در سنگرِ مسجد
🎬 کانون های فرهنگی هنری اهل سنت مساجد کشور به روایت حجتالاسلام پورذهبی
#اهل_سنت
#کانون_فرهنگی_هنری_مسجد
📣 دعوت جامعه مدرسین از مردم برای پیوستن به پویش «ایران همدل»
▫️بسم الله الرحمن الرحیم
▪️#جبهه_مقاومت یک جبهه ایمانی منسجم و مقتدر است. ایران، لبنان، فلسطین، عراق، یمن، سوریه و دیگر اجزاء مقاومت در جهان، هم در میدان با یکدیگر همافزایی و هماهنگی دارند و هم در عرصه برنامه ریزی و راهبرد در کنار هم و همراه هم هستند. این استحکام درونی با اتکا به قدرت لایزال الهی شکل گرفته و إنشاءالله با امداد و نصرت الهی به پیروزی نهایی خواهد رسید.
▫️#امت_اسلامی در بُعد همراهی و حمایت از جبهه مقاومت حضوری پر شور داشته و حوادث خونین غزه و لبنان بر #وحدت و همبستگی بین #شیعیان و #اهل_سنت افزوده است.
▪️این روزها که پس از یک سال حمایتهای قاطعانه حزب الله لبنان از مردم غزه، #اسرائیل_جنایتکار، آتش کینه و فساد خود را بر مردم شریف لبنان نیز گشوده است، جمع کثیری از مردم غیور این سرزمین از خانه و کاشانه خود رانده شدهاند و به دیگر کشورها پناه آوردهاند و مردم شریف ایران نیز چندی است که میزبان مردم شریف لبناناند. گروههای مختلف مردمی و همچنین نهادهای حمایتی و امدادی در زمینه اسکان، تأمین مایحتاج معیشتی و همچنین مسائل درمانی وارد کار شدهاند و سعی دارند بخشی از آلام این عزیزان را تسکین دهند.
▫️در ادامهی این حمایتها و کمکهای مردم خیر اندیش، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم ضمن تقدیر از همه گروههای جهادی و تشکلهای مردمی، از مؤمنین میخواهد در لبیک به ندای رهبر معظم انقلاب اسلامی مبنی بر کمک و حمایت از مردم مظلوم فلسطین و لبنان، به چهارمین مرحلهی پویش مردمی #ایران_همدل که بهمنظور جمعآوری مشارکتهای نقدی هموطنان عزیز برای کمک به مردم مظلوم فلسطین و لبنان و با مدیریت دفتر معظمله آغاز به کار کرده است، بپیوندند.
▪️هموطنان عزیز میتوانند با استفاده از کد دستوری (#۱۴*) یا با واریز مبلغ کمک خود به
شماره کارت (
۰۰۰۷ ۰۰۰۰ ۹۹۸۲ ۶۰۳۷) و شماره شبای (
IR۳۲۰۲۱۰۰۰۰۰۰۱۰۰۰۱۶۰۰۰۰۵۲۶) در این پویش ملی، مشارکت کنند. ▫️بیشک، لطف خداوند متعال همه مؤمنینی را که با مال و جان خود مجاهدت میکنند و برادرانشان در جبهه مقاومت را تنها نمیگذارند، شامل خواهد بود و این عمل دینی و انقلابی در درگاه الهی سعیی مشکور و مقبول است. ▪️«فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِینَ دَرَجَةً وَ کُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَىٰ» ▫️جامعه مدرسین حوزه علمیه قم 📣 راوی همدلی باش:👇 @iranehamdel_contact