فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"اللهم عجل لولیک الفرج"
آقایامامحسین
همیشهوقتیحالمبده
ازعالمُآدممیبُرممیامسمتشما
توهمآغوشتهمیشهبازه
قربونتبرمیهبارنگفتیبروهمونجاکهبودی:)🫀
"مـنـتـظـراט ظـهور³¹³"🇵🇸
🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸 💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗 🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗🌸💗 🌸💗🌸💗🌸💗 💗🌸💗🌸💗 🌸💗🌸💗 💗🌸💗 🌸💗 💗 👒#دخترعموی_چادری_من 📗#پارت73 سریع پ
یه مدت بنده ادمین نبودم واسه همون نتونستم پارت بزارم
🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸
💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗
🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗
💗🌸💗🌸💗🌸💗
🌸💗🌸💗🌸💗
💗🌸💗🌸💗
🌸💗🌸💗
💗🌸💗
🌸💗
💗
👒#دخترعموی_چادری_من
📗#پارت74
اما اون طفل معصومی که توی شکمم بود چی؟ چی کشیدی مامان جون از اول بسم الله که فقط مشت و لگد نثارت شد.
دستمو به بشکه گرفتم تا بلند شم اما اون چپ شد و ریخت.
ترسیده منتظر بودم نفت یا اب ازش بریزه بیرون که با بهت دیدم بسته های مواد بسته بندی شده از بشکه ها ریخت بیرون .
چشامو باز و بسته کردم ببینم درست می بینم یا نه!
باورم نمی شه اونا رو توی بشکه های نفت جاسازی کرده بودن که حتا به عقل جن هم نمی رسید اونم توی اخر کشتی درحالی که همه داشتن داخل کشتی رو می گشتن! توی این انباری اونم نه مخفی درست توی این بشکه هایی که تا درو باز می کردی جلو روت بود و به عقل جن هم نمی رسید.
حالا باید کار رو تمام می کردم.
انگار خدا صدامو شنیده بود.
قربونت برم خدا.
به سختی بلند شدم و از اتاقک زدم بیرون اگر اینا رو اتیش بزنم خودم چطوری فرار کنم؟
به بدنه کشتی نگاه کردم که دور تا دورش از کشتی های کوچیک بود لبخندی زدم و سریع خم شدم روی بدنه کشتی و یکی از مشعل هاییرکه دور تا دور کشتی روشن بود رو برداشتم چون دیگه هوا داشت تاریک می شد.
یه لحضه نزدیک بود خودم پرت بشم تو دریا.
اروم جلو رفتم و مشعل رو برداشتم و پایین اومدم وارد اتاق شدم سر همه ی بشکه ها رو برداشتم تند تند مشعل رو روی همه می گرفتم تا روشون اتیش می گرفت می رفتم سراغ بعدی.
وقتی همه بشکه ها اتیش گرفته بودن دود کل اتاق و پر کرده بود و داشتم می مردم از خفگی.
سریع از اتاق بیرون اومدم و با قفل مونده توی در در رو قفل کردم و از بالای در مشعل و انداختم داخل.
وقت نداشتم دود زود همه رو خبردار ماجرا می کرد.
از بدنه کشتی اویزون شدم و با بندی که به قایق کوچیک وصل بود پایین رفتم و توی کشتی افتادم.
خدایا حالا چطور باهاش کار کنم؟ چطور حرکت می کنه!
یاد فیلم یوسف پیامبر افتادم که زلیخا وقتی با اون قایق ش رفت توی دریای نیل چطور خدمه اش پارو می زدن همون جا که یه مروارید پیدا کرد و بردش برای یوسف.
بند رو از قایق جدا کردم و همون طور پارو ها رو گرفتم و زدم که کشتی حرکت کرد اما عقب عقب می رفت!
این دفعه درست زدم و حرکت کرد.
از ترس تند تند پارو می زدم و ۱۵ دقیقه نشد ولوله افتاد توی کشتی .
🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸
💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗
🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗
💗🌸💗🌸💗🌸💗
🌸💗🌸💗🌸💗
💗🌸💗🌸💗
🌸💗🌸💗
💗🌸💗
🌸💗
💗
👒#دخترعموی_چادری_من
📗#پارت75
با سوختن مواد ها و دود و بوی مواد همه فهمیده بودن چه اتفاقی افتاده.
نیم ساعتی بود داشتم پارو می زدم و این دریا و وسعت ش واقعا ترسناک بود.
هر لحضه فکر می کردم الان یه الاکاندا یا کوسه یا نهنگ یا تمساح از اب در میاد می خورتم.
از ترس و تاریکی شب که هر لحضه بیشتر می شد زدم زیر گریه.
درد بدنم به خاطر اون لگد ها یه طرف ترس م یه ور دیگه و تمام نشدن از دریا هم یه طرف!
فقط بی جون پارو می زدم .
#پاشا
وقتی لگد های اون مردک رو دیدم که چطور پاشو گذاشته بود روی سینه یاس و ازش اعتراف می خواست کنترل مو از دست دادم و چراغ روی میز و برداشتم محکم پرت کردم سمت دیوار که خورد شد.
ساشا و بقیه به زور نگهم داشتن و روی تخت نشوندم دستامو جلوی صورتم گرفتم تا نبینم چطور عزیز ترین کسم اینجور غریب گیر یه مشت از خدا بی خبر افتاده بود و داشت اش و لاش می شد!
خدایا چرا نسل این انسان ها رو منقرض نمی کنی؟
از کی تاحالا ادما انقدر هریس شدن؟
انق راحت می زنن می برن می کشن!
اون فقط یه دختر 17 ساله است نمی بینن؟
یهو سرهنگ گفت:
- وای نه فکر کنم پاشو زده روی ردیاب کار نمی کنه از کار افتاده ردیاب کار نمی کنه فکر کنم با فشار پاش خراب شده وای.
وحشت زده ز جا پریدم و با دیدن تصویر سیاه وحشت کردم.
نه نه نه نه خدایا نه این کارو نکن با من!
با سریع ترین روش ممکن با پلیس دریایی رفتیم سمت کشتی همه اماده بودیم اما وقتی رسیدیم کم مونده بود سکته کنم!
دو زانو کف قایق افتادم.
کشتی کاملا سوخته بود و داشت غرق می شد.
یاس....
یاس من کجاست؟
یعنی یاس من سوخته؟
نه نه نه امکان نداره.
می خواستم به دریا بزنم همه جودم توی این کشتی بود عزیزترین فرد زندگیم عشقم همه دنیام مادر بچه ام توی این کشتی بود!
به زور نگهم داشته بودن و وقتی حریفم نشدن به امپول ارامبخش هم تزریق کردن و دیگه چیزی نفهمیدم!
#یکهفته-بعد
🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸
💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗
🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗
💗🌸💗🌸💗🌸💗
🌸💗🌸💗🌸💗
💗🌸💗🌸💗
🌸💗🌸💗
💗🌸💗
🌸💗
💗
👒#دخترعموی_چادری_من
📗#پارت76
چشم که باز کردم نور سفید چشمو زد.
اخمی کردم که صدای پرستار اومد:
- جانم خوشکل خانوم بیدار شدی؟
چشم باز کردم و بهش نگاه کردم.
چهره مهربونی داشت لبخندی زدم و گفتم:
- سلام پاشا کجاست؟
دو تا دیگه پرستار دورم جمع شدن و یکی شون گفت:
- ای جانم خوبی؟ پاشا کیه گلم؟ ما اومدیم لب ساحل قدیم بزنیم تو رو افتاده کنار ساحل پیدا کردیم انگار دریا اورده بودت نفس نمی کشیدی انقدر روی سینه ات فشار اوردیم تا اب بالا اوردی و یک هفته است بیهوشی خوشکل خانوم چقدر هم که نازی! مامان کوچولو هم که هستی!
سری تکون دادم و گفتم:
- ممنونم ازتون واقعا می شه به من یه گوشی بدید؟
دختره گوشی شو از جیب ش دراورد و گرفت سمتم شماره پاشا رو گرفتم که صدای داد ش توی گوشم پیچید و باعث شد بغض کنم:
- چتههههههه روووهام چی از جوووووووونم می خوایییین بابا تمام زندگییییییمو گم کردم بزارییییین به حال خودم رههههههها باشم ول..و صدای گریه های مردونه اش می یومد.
با بغض زمزمه کردم:
- پاشا ...عزیزم..
و هق هق کردم صداش قطع شد یهو صدا گوش مو کر کرد:
- یاس...
صداش می لرزید:
- یا..س دور..ت بگردم ...خوبی؟کج..ایی؟
هق هق کردم و نتونستم جواب شو بدم پرستار ازم گوشی رو گرفت و باهاش صحبت کرد و اون یکی داشت باهام حرف می زد ارومم کنه.
پرستار گوشی رو گرفت سمتم و گفت:
- عزیزم همسرت می خواد باهات صحبت کنه نگرانته.
گوشی رو کنار گوشم نگه داشت و پاشا گفت:
- یاس قلبم زندگیم خانومی می شنوی صدامو؟
لب زدم:
- اره..توروخدا بیا.
لب زد:
- میام میام یه ساعت دیگه پیشتم بخواب استراحت کن دارم میام.
و گوشی رو پرستار برداشت و پاشا گفت از جفتم تکون نخورن.
تا وقتی که پاشا بیاد پرستار ها سه تاشون کنارم موندن.
بعد یک ساعت و نیم در اتاق به شدت باز شد و پاشا داخل اومد.
با دیدن ش چشام تر شد و که سریع سمتم اومد و محکم بغلم کرد و بوسه ای روی پیشونیم کاشت و همون طور که بغلم کرده بود گریه می کرد و اشک هاش روی شونه می ریخت و با هر اشک ش انگار اتیشم می زد!
بغض کرده گفتم:.
- پاشا می گن من مرده بودم این پرستار ها من و بچه امونو برگردوندن.
پاشا برگشت و نگاه قدردانی بهشون انداخت و گفت:
- واقعا بهتون مدیون ام هر کاری بخواید براتون می کنم .
پرستار با لبخند گفت:
- والا ما رفته بودیم هوا خوری خانومتون کنار ساحل افتاده بود و قلب ش نمی زد فشار به سینه اشون اوردیم اب و دادن بیرون بهوش اومدن و با طپش قلب ش بچه ام زنده شد که واقعا زنده و سالم بودن بچه کار ما نیست و دست الله ست و معجزه است!
🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸
💗🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗
🌸💗🌸💗🌸💗🌸💗
💗🌸💗🌸💗🌸💗
🌸💗🌸💗🌸💗
💗🌸💗🌸💗
🌸💗🌸💗
💗🌸💗
🌸💗
💗
👒#دخترعموی_چادری_من
📗#پارت77
پاشا گفت:
- شما دانشجو هستید درسته؟
هر سه سری تکون دادن و گفتن:
- بعله تهران زندگی می کنیم رفیق هستیم اینجا قبول شدیم.
پاشا گفت:
- مستاجر هستید درسته؟
اونا سری تکون دادن و پاشا شماره گرفت و با کسی صحبت کرد و قطع کرد و گفت:
- سپردم یه خونه خوب نزدیک به بیمارستان با بهترین امکانات بخرن براتون سند بزنن امشب کلید شو میارن بهتون تقدیم می کنم بازم واقعا ممنونم.
چشاشون گرد شده بود و باور شون نمی شد.
لبخندی زدم و با تشکر فروان رفتن بیرون.
پاشا زودی برگشت سمتم و دستامو گرفت و نشست کنار تخت و گفت:
- دور چشای خوشکلت بگردم دیگه این کارو با من نکن من بدون تو نمی تونم دوم بیارم عزیزم! تو فرشته ی زندگی منی یه فرشته محجبه کوچولو که از خدا انداختت وسط زندگی من منو به رآه درست بکشونی و عاشقم کنی! ممنونم ازت یاس ممنونم.
لبخندی زدم و با خنده نگاهش کردم و گفتم:
- احوالی از نی نی نمی گیری؟
با خنده نگاهم کرد و گفت:
- پدرسوخته ببین عین مم عاشقت شده هیچ رقمه ازت جدا نمی شه!
بلند خندیدم که با حسودی گفت:
- من بیشتر از اون دوست داری مگه نه؟
با خنده سر تکون دادم که گفت:
- افرین قربون خانوم خوشکلم بشم.
در زده شد چند تا معمور داخل اومدن با ساشا.
با لبخند نگاهش کردم و گفتم:
- سلام پسر عمو.
ساشای خندون بغض کرده بود و با ریش هایی که روی صورت ش جا خوش کرده بود مردونه تر و قشنگ تر شده بود چهره اش.
کنار تخت وایساد و گفت:
- تو که ما رو کشتی دختر!
لبخندی زدم و گفتم:
- شرمنده داداش ساشا.
با لبخند نگاهم کرد و پاشا گفت:
- یاس عزیزم چند تا سوال ازت دارن.
سری تکون دادم و به پلیس ها نگاه کردم.
اولین سوال این بود:
- چجوری فرار کردین؟
لب زدم:
- از اول بگم؟
پاشا گفت:
- تا اونجایی که گیر اون مرده افتادی پاشو گذاشت روی قفسه سینه ات رو دیدیم.
سری تکون دادم و گفتم:
- خیلی به قفسه سینه ام فشار اومده بود و دردم اومده بود منم الکی اسم یکی رو گفتم انقدر ادم اونجا بود که باور کرد و گفت منو بندازن یه جایی! بعد همون بادیگاردش که گردن مو گرفته بود از یه در دیگه توی همون اتاق بیرون اوردم می خورد به اخر کشتی کسی اون قسمت نبود قسمت انبار تجهیزات کشتی بود فکر کنم بعد در یه اتاقی رو باز کرد دید بشکه های نفت هست گفت که خاک توسرشون این بشکه های نفت برای چیه؟ بعد منو پرت کرد و وقتی خواست درو قفل کنه گوشیش زنگ خورد رفت حالم خیلی بد بود درد داشتم خیلی هم تشنه ام بود دستمو به بشکه گرفتم بلند بشم..