eitaa logo
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
5.3هزار دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
7.7هزار ویدیو
557 فایل
فعالیت کانال نشانه های ظهور اشعار مهـدویت حوادث آخرالزمان #رمان های مذهبی و شهدایی 👇👇 @Malake_at مدیر @Yahosin31 مدیر تلگرام ,ایتا,سروش eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran sapp.ir/zohoreshgh #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از ابتدا بزرگ‌تر ما حسین بود یک سایه بود روی سر ما، حسین بود گفتی بهشت چیست؟ نوشتیم کربلا! اصلاً بهشت در نظر ما حسین بود 💚< >💚 😍✋ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
😍✋ مـا همـانیـم ڪہ از تـو غفلـت ڪردیـم بـا همہ آدمیـان غیـر خلـوت ڪردیـم سـال هـا مے گـذرد، بـرگـردیـم و مشخـص شـده مـاییـم ڪہ ڪردیـم عج 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
گفتند که مهربانتـرین بابا کیست؟🤔 چون ماه شب چاردهم نورانےست🌙 گفتم پـدر معنـوے ملت ما❤️ سیدعلےحسینےخامنه اے ست @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
زیبایی حجاب وقتے اسٺ کہ..      رو در روی خدا می ایستی😍 و              با او نجوا میکنی که...                 ای تمام هستےِ من ! تو، مـرا اینگونه خواسته ای...🙏 باحجاب...و زینب وار... @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴کلیپ 🔻تحلیل جالب: قسم جلاله درباره حجاب...مثالی زیبا از امر به معروف! @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
tavassol-mansuri.mp3
5.55M
❣️ با روضه 🕊💌 🎤 حاج مهدی الّلهُـمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَـــ‌الْفَـــرَج هر سه شنبه به نیت ظهور (عج) دعای توسل می خوانیم بارانی و دلگیر هوایِ بی تو محزون و غم انگیز نوای بی تو برگرد که بیقرارم و بیتابم بیزارم از این سه شنبه هایِ بی تو! تعجیل درظهور مولاعج متن دعا👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/135 @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄 قسمت ۲۴ یڪی دوهفتہ مانده بود بہ تاریخ اعزام، ڪہ حاج مهدوے بین نماز مغرب
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۲۵   وقت سفر رسید.. همہ ے راهیان ایستاده و منتظر مشخص شدن جایگاهشون بودند. فاطمہ ومن درتڪاپوے هماهنگے بودیم.حاج آقا مهدوے گوشہ ای ایستاده بود و هرازگاهے بہ سوالات فاطمہ یا دیگر مسئولین جوابے میداد. چندبار نگاهش بہ من گره خورد اما بدون هیچ عمق ومعنایے سریع بہ نقطہ اے دیگر ختم میشد! بالاخره اتوبوسها با سلام وصلوات بہ حرڪت افتادند حاج آقا هم در اتوبوس ما نشستہ بود و جایگاهش ردیف دوم بود.من و فاطمہ ردیف چهارم نشستہ بودیم. 🍃🌹🍃 ڪاش در این اتوبوس ڪسے حضور نداشت بغیر از من و حاج اقا مهدوے!اینطور خیلے راحت میتوانستم بہ او زل بزنم بدون مزاحمے! فاطمہ اما نمیگذاشت.هر چند دقیقہ یڪبار با من حرف میزد.ومن بدون اینڪہ بفهمم چہ میگوید فقط نگاهش میڪردم وسر تڪون میدادم. چندبار آقاے مهدوے فاطمہ را صدا زد و من تمام وجودم سراسر حسادت وحسرت میشد. با اینڪہ میدانستم این صرفا یڪ صحبت هماهنگے است وفاطمہ بخاطر مسیولیت بسیج محبور بہ اینڪار است ولی نمیتوانستم بپذیرم ڪه او مورد توجہ آقای مهدوے باشه ومن نباشم. این افڪار نفاق رفتارم را بیشتر ڪرد.تا پایان سفر من روسریم جلوتر مے آمد و چادرم را ڪیپ تر سر میڪردم. تا جاییڪہ خود فاطمہ به حرف آمد وگفت جورے چادر سرم ڪردم ڪہ انگار از بدو تولد چادرے بودم.!! او خیلے خوشحال بود و فڪر میڪرد من متحول شدم . بیچاره خبر نداشت ڪہ همہ ے اینڪارها فقط براے جلب توجہ حاج مهدویہ! 🍃🌹🍃 بہ خرمشهر رسیدیم. هوا خیلے گرم بود.اگرچہ فاطمہ میگفت نسبت بہ سالهاے گذشتہ هوا خنڪ تره.خستگے راه و گرما حسابے ڪلافہ ام ڪرده بود. ما را در اردوگاه سربازان اقامت دادند.و اتاق بزرگے رو نشانمان دادند ڪہ پربود از تختهاے چند طبقہ و پتوهاے ڪهنہ اما تمیز! با تعجب از فاطمہ پرسیدم: -قراره اینجا بمونیم؟! او با تڪان سر حرفم را تایید ڪرد و با خوشحالے گفت: -خیلے خوش میگذره.. با تعحب بہ خیل عظیم زنان ودختران اون جمع بہ تمسخر زمزمہ ڪردم: _حتماا!!!! خیلے خوش میگذره! خانوم محجبہ اے آمد و با لهجہ ے شیرین جنوبے بهمون خیر مقدم گفت و برنامہ هاے سفر رو اعلام ڪرد. ظاهرا اینجا خبرے از خوشگذرونے نبود وما را با سربازها  اشتباه گرفتہ بودند! اون خانوم گفت _ساعات شام ونهار نیم ساعت بعد از اقامہ ے نمازه و ساعت نہ شب خاموشیہ! همینطور ساعت چهار هم بیدارباشہ و پس از صرف صبحانہ راهے مناطق جنگے میشیم وفردا نوبت دوڪوهہ است. اینقدر خسته بودیم ڪہ بدون معطلے خوابیدیم. داشتم خواب میدیدم.خوب میدانم خواب مهمے بود ڪہ با صداے یڪنفر ڪه بچہ ها رو باصداے نسبتا بلندے صدا میزد بیدارشدم. دلم میخواست در رختخواب بمانم وادامہ ے خوابم راببینم ولے تلاش براے خوابیدن بیفایده بود.و واقعا اینجا هیچ شباهتے بہ اردوے تفریحے نداشت وهمہ چیز تحمیلے بود!!! صبحانہ رو در کمال خواب آلودگے خوردیم.هرچقدر بہ ذهنم فشار آوردم چہ خوابے دیدم هیچ چیزی بخاطرم نمے آمد . 🍃🌹🍃 فاطمہ خیلے خوشحال و سرحال بود. میگفت _اینجاڪہ میاد پراز سرزندگے میشہ! درڪش نمیڪردم!! اصلا درڪش نمیڪردم تا رسیدیم بہ دوڪوهہ! آفتاب سوزان جنوب بہ این نقطه ڪہ رسید مثل دستان مادر،مهربان و دلجو شد. یڪ فرمانده ے بسیج آن جلو ڪنار ساختمانهاے فرسوده اے ڪه زمانے راست قامت و پابرجا بودند ایستاده بود و برامون از عملیات ها میگفت و کسانے ڪہ در این نقطہ شهید شده بودند. اومیگفت و همہ گریہ میڪردند.!!!! 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌼🍃🌼.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌼.🍃🌼═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄 قسمت ۲۵   وقت سفر رسید.. همہ ے راهیان ایستاده و منتظر مشخص شدن جایگاهشون ب
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۲۶ آفتاب سوزان جنوب به این نقطه که رسید مثل دستان مادر،مهربان و دلجو شد. یک فرمانده ی بسیج آن جلو کنار ساختمانهای فرسوده ای که زمانی راست قامت و پابرجا بودند ایستاده بود و برامون از عملیات ها میگفت و کسانی که در این نقطه شهید شده بودند. اومیگفت و همه گریه میکردند. 🍃🌹🍃 دنبال حاج مهدوی میگشتم .اوگوشه ای دورتر ازما کنار تلی ایستاده بود و شانه هایش میلرزید. عبای قهوه ای رنگش با باد می رقصید. ومن به ارتعاش شانه های او و رقص عبایش نگاه میکردم.. چقدر دلم میخواست کنارش بایستم .. آه اگر چنین مردی در زندگیم بود چقدر خوب میشد.. شاید اگر سایه ی مردی مثل او یا پیرمرد کودکیهایم در زندگیم بود هیچ وقت سراغ کامرانها نمیرفتم. 🍃🌹🍃 شاید اگر آقام منو به این زودیها ترک نمیکرد همیشه رقیه سادات میموندم. تا یاد آقام تو ذهنم اومدگونه هایم خیس اشک شد. نسیم گرم دوکوهه به آرامی دستی به صورتم کشید وچادرم را بر جهت خلاف اون تل به لرزش در آورد. سرم را چرخاندم به سمت نسیم آنجا کنار آن دیوارها مردی را دیدم که روی خاکها نماز میخواند.. چقدر شبیه آقام بود! نه انگارخودآقام بود... حالا یادم آمد صبح چه خوابی دیدم. خواب آقام رو دیدم.. بعد از سالها.. درست در همین نقطه..بهم نگاه میکرد. نگاهش شبیه اون شبی بود که بهش گفتم دیگه مسجد نمیام!! مایوس وملامت بار. رفتم جلو که بعد از سالها بغلش کنم ولی ازم دور شد. صورتش رو ازم برگردوند وبا اندوه فراوان به خاک خیره شد. ازش خجالت کشیدم.چون میدونستم از چی ناراحته. با اینکه ساکت بود ولی در هر ذره ی نگاهش حرفها بود.. گریه کردم.. روی خاک زانو زدم و در حالیکه صورتم روی خاک بود دستامو به سمتش دراز کردم با عجزولابه گفتم: -آقاااا منو ببخش..آقا من خیلی بدبختم.مبادا عاقم کنی.! آقام یک جمله گفت که تا به امروز تو گوشمه: -سردمه دختر..لباس تنم رو گرفتی ازم... دیگه هیچی از خوابم یادم نمیاد. یاداوری اون خواب مرا تا سرحد جنون رساند. در بیابانهای دوکوهه مثل اسب وحشی می دویدم!! دیوانه وار به سمت مردی که نماز میخواند و گمان میکردم که آقامه دویدم و دعا دعا میکردم که خودش باشد.. حتی اگر بازهم خواب باشد.وقتی به او رسیدم نفسهایم گوشه ای از این کویر جاماند..حتی باد هم جاماند.. فقط از میان یک قنوت خالص این صدا می امد: ربنا لا تزغ قلوبنا.بعد اذ هدیتنا.. زانوانم را التماس کردم تا مقابل قامت آن مرد مرا همراهی کند.. شاید صورت زیبای آقام رو ببینم.شاید هنوز هم خواب باشم و او راببینم و ازش کمک بخوام.ً قنوتش که تمام شد نفسهایم برگشت. شاید باهجوم بیشتر.. چون حالانفسهایم از ذکر رکوع او بیشتر شنیده میشد.تا می آمدم او را درست ببینم اشکهایم حجاب چشمانم میشد و هق هقم را بیشتر میکرد.. او داشت سلام میداد که سرش را برگرداند به سمتم و با بهت و حیرت نگاهم کرد. زانوانم دیگر توان ایستادن نداشت.روی خاک نشستم و به صورت نا آشنا و محاسنی که مثل آقام مرتب شده و سفید بودند نگاه کردم و اشک ریختم... آن مرد کل بدنش را بسمتم چرخاندو با خنده ی دلنشین پدرانه گفت: _با کی منو اشتباه گرفتی باباجان؟! مثل کودکی که در شلوغی بازار والدینش را گم کرده با اشک وهق هق گفتم: -از دور شبیه آقام بودید...میدونستم امکان نداره آقام بیاد عقبم ولی دلم میخواست شما آقام بودی. خندید: -اتفاقا خوب جایی اومدی! اینجا هرکی گمشده داشته باشه پیدا میشه.حتی اگه اون گمشده آقات باشه! زرنگ بود..گفت: _ازمن میشنوی خودت رو پیدا کن آقات خودش پیداش میشه.. وقبل از اینکه جمله اش را هضم کنم بلند شد و چفیه اش رو انداخت به روی شانه ام و رفت. داشتم رفتنش را تماشا میکردم که تصویر نگران فاطمه جای تصویر او را گرفت. 🍃🌹🍃 -چت شد یک دفعه عسل؟ نصفه عمرم کردی.چرا عین جن زده ها اینورو اونور میدویدی؟ کسی رو دیدی؟! آه فاطمه. !!.دختر پاکدامن و دریا دلی که روح واعتمادش را به من که شاخه های هرزم دنیا رو آلوده میکرد سپرده بود!چقدر دلم آغوش او را میخواست. سرم را روی شانه اش انداختم و گریه را از سر گرفتم واو فقط شانه هایم را نوازش میکرد ومیگفت: -قبول باشه ازت عزیزم. . جمله ای که سوز گریه هایم رابیشتر کرد و مرا یاد بدیهایم می انداخت.به شانه هایش چنگ انداختم وباهای های گفتم : _تو چه میدونی من کیم؟! من دارم واسه بدبختی خودم گریه میکنم بخاطر خطاهام.. بخاطر قهرآقام.. وای فاطمه اگر تو بدونی من چه آدمی هستم هیچ وقت بهم نگاه نمیکنی.. دلم میخواست همه چی رو اعتراف کنم..اون شونه ها بهم شهامت میداد! 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌼🍃🌼.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌼.🍃🌼═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۲۶ آفتاب سوزان جنوب به این نقطه که رسید مثل دستان مادر،مهربان و د
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۲۷ دلم میخواست همه چی رو اعتراف کنم. اون شونه ها بهم شهامت میداد! ولی فاطمه نمیخواست. دستهای سردش رو گذاشت جلوی دهانم و گفت: -هیس هیس آروم باش..قسم میخورم تو خوبی توپاکی..وگرنه حال الان تو رو من داشتم!! با کلافگی گفتم: -چی میگی فاطمه؟! تا کی میخوای با این حرفها منو امیدوار کنی؟ من کثیفم..یه علف هرزم..فکر میکنی از لیاقتمه که اینجام؟! فکر کردی اشکهام بخاطر شهداست؟؟ فاطمه چینی به پیشانی انداخت وباقاطعیت گفت: -فکر کردی همه ی کسایی که اینجا هستن واسه شهدا گریه میکنن؟! نه عزیز! اگرم اشک وشیونی هست برای خودمونه..برای اینکه جاموندیم از قافله.. -اگرشما جاموندید پس من کجام،؟ -مهم نیس کجایی.مهم نیست میوه ای یا علف هرز..وقتی اینجایی یعنی دعوت شدی.!! اینجا رو دست کم نگیر.اگه زرنگ باشی حاجت روا برمیگردی حرفهاش رو دوست داشتم. حرفهایش آفتابی بودکه گرماو روشنایش در دل سیاهم جوانه های امید رو زنده میکرد. گفتم: _تو هیچی درباره ی من نمیدونی..من... من.. 🍃🌹🍃 صدای آشنایی از پشت سرم شنیدم: -خیره ان شالله.چیزی شده خانوم بخشی؟! فاطمه درحالیکه دستم را ماساژ میداد جواب داد: _والا حاج آقا خودمم بی اطلاعم.ولی ان شالله خیره. حاج مهدوی گفت: _در خیریتش که شکی نیست.فقط اگر خواهرمون چیزی احتیاج دارن براشون فرآهم کنیم. فاطمه پاسخ داد: -من اینجا هستم حاج آقا. خیالتون راحت 🍃🌹🍃 ولی من خیالم راحت نبود. اصلا مگر حاج مهدوی نسبت به من خیالی داشت که مکدر شود؟ شرط میبندم حتی نمیدانست من کیم! او تنها زنی که در این کاروان میشناخت فقط فاطمه بود!!! چقدر به فاطمه غبطه میخوردم. او همه چیز داشت! شورو نشاط، اعتبار وآبرو، زیبایی، پدرومادر واز همه مهمتر توجه حاج مهدوی رو داشت!! چیزهایی که من در زندگیم حسرتشان را داشتم. پس نباید خیال حاج مهدوی راحت میشد! من بخاطر او اینجا بودم.چرا باید برایش ناشناس میبودم.بی آنکه سرم را برگردانم با صدای نسبتا بلند ولرزانی گفتم : _بله حاج آقا به یک چیزی احتیاج دارم شما برام فراهم میکنید؟! صدای اطمینان بخش و مهربانش در گوشم پیچید: _اگرکمکی از دستم بربیاد در خدمتم. فاطمه باتعجب نگاهم میکرد.چادرم خاکی شده بود. به طرف حاج مهدوی چرخیدم.چقدر به او نزدیک بودم.! او بخاطر من ایستاده بود.ودرست مقابل من برای شنیدن خواسته ی من!!. خوب نگاهش کردم.چشمانش به روشنی آفتاب بود.و پوست زیباو مهتاب گونه اش مرا یاد ماه می انداخت و ریشهای یک دست و مرتبش یادآور تمثالهای روی دیوار حسینیه ها وامام زاده ها بود. او واقعا زیبا بود.! بلکه از جنس بود. او با متانت وادب بی مثال چشمش به خاک بود و دستهایش گره خورده به دانه های تسبیج! چشمانم را بازو بسته کردم و دل به دریا زدم. بغضم را سفت نگه داشتم تا مبادا دوباره سرناسازگاری بزارد و حماسه ی اشکی بیافریند. باید حرف میزدم.باید به اومیگفتم که من کی هستم! در دلم گفتم : _خدایا خودم رو میسپرم دست تو. لب گشودم: -حاج آقا من احتیاج دارم باهاتون حرف بزنم. من..من.. بغضم شکست و مانع حرف زدنم شد. درحالیکه به سرعت اشکهایم را پاک میکردم و دنبال رگ صدام میگشتم با کلافگی گفتم: -من خیلی گنهکارم.آقام از دستم ناراحته. من سالهاست دارم به همه دروغ میگم..از همه بیشتر به خودم.... 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌼🍃🌼.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌼.🍃🌼═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 #مهدی_شناسی ۸۹۶ 🌷 ‌💠سوم؛ پا
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 ۸۹۷🌷 ◀️‌گفتار سیزدهم: معرفت امام و وجوب شکر نعمت 💠شکر و قدردانی از خدا و نعمتهای او از نظر عقل و نقل لازم است چنانچه قرآن کریم می‌فرماید: ««وَ لا یَرْضی لِعِبادِهِ الْکُفْرَ وَ إِنْ تَشْکُرُوا یَرْضَهُ لَکُم» و خداوند کفر را برای بندگانش نمی پسندد و اگر شکرگزار باشید از شما راضی خواهد شد». 💠اما انسان تا نعمتی را نشناسد چگونه به دنبال شکرگزاری آن خواهد بود؟ زیرا به فرموده امام حسن عسکری علیه السلام: «لَا یَشْکُرُ النِّعْمَةَ إِلَّا الْعَارِفُ؛ کسی جز عارف (به نعمت) شکر نعمت را به جا نمی آورد». 💠حال سؤال این است که لزوم شکر نعمت، چه ربطی به امام و معرفت او دارد؟ 💠در پاسخ این سؤال باید گفت که امامان معصوم علیهم السلام، نعمتهای پروردگار برای ما هستند و امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه هشتم سوره تکاثر ««ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعیم»؛ سپس در روز قیامت حتماً از نعمتها خواهیم پرسید»، امامان را همان نعمتهای مورد سؤال می‌شمارد و می‌فرماید: «تَسْأَلُ هذِهِ الأمة عَمّا أَنْعَمَ الله عَلَیْهم برسول الله ثم بأهل بیته المعصومین؛ این امت از نعمت رسول خدا و سپس ما اهل بیت مورد سؤال قرار خواهد گرفت». 💠البته این تفسیر نیز مانند تفسیرهای دیگر اهل بیت دارای ریشه قرآنی هم هست چرا که وقتی در روز غدیر حضرت علی علیه السلام به امامت و ولایت امت از سوی خداوند منصوب شدند، آیه: ««... الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی.. » در این باره نازل شد و از امامت و ولایت با عبارت، «نعمتی» تعبیر گردید. 💠آری، وجود امام آن قدر مهم و دارای برکت‌های فراوان است که حتی اگر همچون حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف از دیدگان ما غایب شود، باز هم نعمت بزرگ پروردگار است 💠چنانچه امام کاظم علیه السلام فرمود: «النِّعْمَةُ الظَّاهِرَةُ الْإِمَامُ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنَةُ الْإِمَامُ الْغَائِب؛ نعمت ظاهر، امام ظاهر و نعمت مخفی، امام غائب است». عج 📚حس حضور 👈 .... 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «زمان بی‌خِیر» 👤 استاد احمدی اصفهانی 🔺 زمانی میرسه که شیعه میره شهادت میده که فلانی کافره... @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «یاد دائمی عج» 👤 استاد 🔸 در روز، حضرت هزاران بار برای ما دعا می‌کنند تا از بلایا محفوظ بمانیم، پس کمترین کاری که می‌کنیم، تقدیم کردن صلوات با "وعجل فرجهم" به محضر ایشان است. @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
قرب به اهل بیت ۳۶.mp3
15.12M
✘ از کجا بفهمیم میزان رشدمان در مسیر قُرب (نزدیک شدن) به اهل بیت علیهم‌السلام چقدر بوده است؟ اصلاً رشدی اتفاق افتاده یا نه؟ مجموعه (علیهم‌االسلام) ۳۶ | @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
Molaghate Khooban _ Foraat.mp3
23.73M
🔈 🔰 رود فرات * رود فرات؛ یک رود بهشتی و مهریه حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) [1:48] * امام صادق (علیه‌السلام): اگر تماس گناهکاران نبود آب فرات شفای هر بیماری می‌بود [5:35] * هر فرزندی که با آب فرات کامش باز شود محب اهل‌بیت (علیهم‌السلام) خواهد شد [6:33] * فرات، نیل، سیحان، جیحان: آب، عسل، شراب و شیر بهشتی جاری شده در دنیا [8:47] * طغیان فرات و سرازیر شدن آن به شهر کوفه: از نشانه‌های ظهور [10:22] * استحباب شستن کفن در رود فرات [11:15] * زیارت اربعین و غسل جناب جابربن‌عبدالله‌انصاری در آب فرات [13:01] * جابربن‌عبدالله‌انصاری: ما هم در ثواب شهدای کربلا شریک هستیم [22:10] * با محب اهل‌بیت (علیهم‌السلام) دوستی داشته باش چرا که همان محبت باعث نجات او خواهد شد [27:08] * حق ناصبی بر گردن امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)؛ ذره‌ای دلسوزی به خاطر تشنگی اصحاب کربلا [29:26] * آبی که در حسرت رفع تشنگی یاران کربلایی ماند... [33:18] * روضه نمی‌خواهد تنی که سر ندارد... [37:13] ⏰ مدت زمان: ۴۶:۵۱ 📆 ۱۴۰۳/۰۶/۰۲ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
❌ یک جایزه دیگر برای یکی دیگر از فعالان و حامیان فتنه ها 😡 نسرین وزیری فعال و بازداشتی فتنه ۸۸ با حکم وزیر راه مسئول روابط عمومی وزارت راه شد.... 🪧 🪧 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
💵ان شا الله آقای دکتر عارف عزیز هر وقت حقوق و مزایای مردم و کارمندان را تونستن به دلار بدن، ⛽️ را هم به دلار بفروشند!کدام عقل سلیمی می پذیرد بنزین را با دلار وارد کنیم و حقوق را به ریال به نسبت یک شصتم دلار بدهیم؟! 🪧 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨ از زمانی که دلم با عشق تو دمساز شد حس عاشق بودنم با نام تو ابراز شد روز اول کام من را با "حرم" برداشتند زندگیِ نوکرت با تربتت آغاز شد هر زمان درمانده بودم از همه از هر کجا یک زیارتنامه خواندم دفعتاً اعجاز شد "در زدن" در خانه‌ات یک کار بی‌معناست،چون.. قبل از آنکه در بکوبم،در به رویم باز شد مشهدت رویاست،رویای قشنگ نوکری چشمهایم با خیالاتم"حرم پرداز"شد گرچه ذاتا یک کلاغم..با کبوتر میپرم هر زمان حرف از حرم شد کار من پرواز شد 😍✋ اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ ع👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/132 💌💌💌💌💌💌💌 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
بر مشامم میرسد هر لحظه بوی انتظار بر دلــم ترســم بمــاند آرزوی وصل یار تشنه ی دیدار اویـم معصیت مهلت بده تا بمیــرم در رڪابش بـا تمــام افتخــار عج 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " به رسم وفای هر شب بخوانیم 😍 متن دعا و طریقه خواندن نماز عج 👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/102 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فدای شالِ ســــبزِ غـــــرقِ نورت بیا تا جان بگیرم در حضـــــورت خیالت تخت آقـــا!مثل هـر شب ندارم جز ظهــــــورت! @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این هر شب تکرار می‌شود یک فاتحه و سه توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس خاتون (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد ...: 🌼🍀🌼قرار هر شبمان یک ختم قرآن👇🏻 ( 3سوره توحید) به نیت سلامتی وتعجیل در فرج مولایمان صاحب الزمان عج 🌼🍀 💚دائم سوره قل‌هو الله‌احد را بخوانید و ثوابش را هدیه کنید به 💔این کار عمر شما را با برکت می‌کند و 💔 مورد توجه خاص حضرت قرار می‌گیرید• رحمه الله علیه⚘ ❤️✨هروقت‌میری‌رختخوابٺ یه‌سلامۍ‌هم‌به‌امام‌زمانٺ‌بده ۵دقیقه‌باهاش‌‌حرف‌بزن چه‌میشودیه‌شبی‌به‌یاد‌کسی‌باشیم‌که هرشب‌به‌یادمان‌هست... 🌺سلامتی عج و تعجیل در ظهورش 🌺