eitaa logo
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
5.3هزار دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
7.7هزار ویدیو
557 فایل
فعالیت کانال نشانه های ظهور اشعار مهـدویت حوادث آخرالزمان #رمان های مذهبی و شهدایی 👇👇 @Malake_at مدیر @Yahosin31 مدیر تلگرام ,ایتا,سروش eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran sapp.ir/zohoreshgh #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
رهبــــــــــرم ! عڪست را هر روز مرور مے‌ڪنم تا نڪند یادم برود؛ براے لبخند چہ ڪسے مے‌جنگم ... بہ عڪست خیره مے‌شوم و نگاهم درنگاهت گره مے‌خورد؛ انگار تمام دلخوشے ام تو هستے اللهم احفظ قائدنا الاما @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
••• زیبایی حجاب وقتے اسٺ کہ..      رو در روی می ایستی😍 و با او نجوا میکنی که... 😇 ✧ ای تمام هستےِ من ! تـ❥ـــو، مـرا اینگونه خواسته ای... ♔ بــاحجابـــ ... و زیـنبــ وار... @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۲۲ در رو بستم و گوشهامو محکم گرفتم تا صدای فحاشیهای نسیم وتهمتهای
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۱۲۳ _ پس اگه دوستت نیست تو خونت چیکار میکرده؟ گفتم: _من که از مسجدبرگشتم دیدم لای درخونم نامه انداخته ..نامه شو خوندم بعد که خواستم برم تو، دیدم تو پاگرد واستاده گریه میکنه..خیلی التماسم کرد اجازه ی ورود بهش بدم.منم دلم سوخت راش دادم .. افسر پرسید: _مگه اون ساختمون در وپیکر نداره که این خانوم تو راه پله بوده؟ کلید داشته؟ گفتم: _نه افسر به نسیم نگاه کرد. _چطوری وارد ساختمون شدی؟ _هیچی!! یکی از اهالی ساختمون داشت وارد میشد‌ منم باهاش تو اومدم گفتم آشنای عسلم.! افسر آهی کشید.از من پرسید: _کس وکاری داری یا نه؟!!! به جای من آقای رحمتی گفت: _اگه کس و کار داشت که این اوضاع واحوالش نبود! 🍃🌹🍃 چادرم رو روی صورتم کشیدم و سرم رو که بانداژ شده بود تکیه دادم به صندلی.از زیر چادر صورتهای اونها رو همونطوری که واقع بودند میدیدم.. سیاه سیاه!! افسر گفت: _خب فردا صبح پروندتون میره دادسرا.اگه تا صبح وثیقه یا ضامن معتبر دارید گرو بزارید برید خونه وگرنه درخدمتتون هستیم. نسیم غر میزد و التماس میکرد. من اما حرفی برای گفتن نداشتم.باورم نمیشد که بی جهت متهم شده باشم. افسرصدام کرد. _بیا زنگ بزن به دوستی آشنایی فامیلی بیان اینجا واست وثیقه بیارن.. صدام در نمیومد..به سختی گفتم: _من کسی رو ندارم.. پرسید: _یعنی هیج کسی رو نداری؟! رحمتی با طعنه گفت: _چرا نداری؟! زنگ بزن به یکی از همون آقایون اراذل که دم به دیقه تو اون خونه پلاسن و دم رفتن برات بوس میفرستن؟!!!! افسر گفت: _آقا صحبت نکن شما..بیرون واستا تا من بهت بگم. رحمتی دستهای مشت کردشو روی زانو گذاشت و با پوزخندی سرشو تکون داد.بعد افسررو به من گفت: _اینطوری مجبوریم شب نگهت داریم تو بازداشتگاه.. مثل باروت از جا پریدم. _به چه جرمی آخه؟! مگه من چیکار کردم؟! من باید شاکی باشم! سرمن شکسته. .من زخمی ام..به من توهین شده اون وقت من و بازداشت میکنین؟! این آقایون به من تهمت زدن بعد اینا شاکین؟ _به‌هرحال همسایه هات ازت شاکی ان.. واست استشهاد جمع کردن.. راست یا دروغشو قاضی معین میکنه. بنده مامورم و معذور!! چقدر غریب بودم..با بغض گفتم: _کدوم استشهاد؟! به چی شهادت دادن؟! گفت: _به روابط غیراخلاقی در ساختمون و سلب آسایششون .. نگاهی به سوی همسایه هام انداختم.با گریه از آقا رضا پرسیدم: _شما از خونه ی من اصلا سرو صدای نامتعارفی شنیدید؟ چرا این قدر راحت بهم تهمت زدید؟ از خدا بترسید..من چه کار غیر اخلاقی ای کردم؟ چطور تو این ده ساله خوب بودم یهو بد شدم؟ او سرش رو پایین انداخت و زبانش رو دور دهان بسته اش چرخوند..گفتم: _باشه باشه آقا رضا.همتون عقلتون رو دادین دست یکی دیگه..هرچی اون بگه شما هم گوش میکنید..تو روز محشر همتون با هم محشور میشید.. رحمتی حرفمو قطع کرد: _مثل اینکه ما یه چیزی هم بدهکار شدیم؟! با این ننه من غریبم خوندن چیزی درست نمیشه! حالا خوبه چندبار مچت رو گرفتیم! با عصبانیت بلند شدم و گفتم: _چی دیدی بگو خودمم بدونم؟!! انشاالله خدا جواب این تهمتهاتو بده مرد! سروان گفت: _بسه دیگه ..بحث نکنید .. بعد نگاهی به اون سه نفر کرد وگفت: _بیرون منتظر بمونید تا صداتون کنم. 🍃🌹🍃 نسیم پرسید: _من کجا میتونم گوشیم و بگیرم یه زنگ دیگه بزنم به خونواده م..دیرکردن. افسر که در حال نوشتن بود بی آنکه نگاهش کنه گفت _ بیرون تلفن هست! خوش به حال نسیم! او حتی تماسهاشم از قبل گرفته بود.من کسی رو نداشتم بهش زنگ بزنم.ساعت نزدیک یازده بود..برای زنگ زدن به فاطمه خیلی دیر بود و دلم نمیخواست حامد بفهمه من اینجا هستم.. فکرم فقط به یک نفر رای مثبت میداد. ولی او هم نمیتونست اینجا باشه..من همه ی آبرومو برای او میخواستم..نه نمیتونستم بهش خبر بدم.در بازشد و مسعود و کامران به همراه یک آقای میانسال داخل اتاق اومدند. آقای میانسال گفت: _مثل اینکه دخترم واینجا آوردن؟ نسیم پارسا _بله دخترتون با یکی درگیرشده ازش شکایت شده. کامران اینجا چیکار میکرد؟ ! او از کجا خبر داشت چه اتفاقی افتاده؟ مسعود مگه با نسیم حرفش نشده بود؟! پس چطور او هم به همراه پدر نسیم در کلانتری حاضر بود؟ حتما کامران بخاطر من اینجا بود..نسیم خبردارش کرده بود تا من آزاد بشم؟!! کامران نگاهی گذرا بهم کرد.آب دهانش رو طبق عادت پشت سرهم قورت داد.صورتم رو ازش برگردوندم..لابد الان خوشحال میشد که کارم گیرشه.پدر نسیم سند آورده بود و داشت با افسر و آقا رضا حرف میزد تا رضایت شاکی رو بگیره..همون پدری که نسیم بارها آرزوی مرگشو داشت! وحتی این پدر اصلا براش اهمیتی نداشت که مسعود کامران دوست پسرهای دخترش هستند! 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌼🍃🌼.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۲۳ _ پس اگه دوستت نیست تو خونت چیکار میکرده؟ گفتم: _من که از مسجدب
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۱۲۴ چقدر بین پدر نسیم و آقای خدا بیامرزم تفاوت بود.آقام اگه منو این طور جاها میدید نگاه به صورتم نمیکرد ولی او تازه دخترش رو دلداری هم میداد!!! افسر مربوطه نگاهی به من انداخت و گفت: _چیشد خانوم؟! وقتی دید ساکتم بلند صدا زد _سرکار حجتی..این خانومو ببر.. کی فکرشو میکرد من داشتم بازداشت میشدم اون هم بی گناه..فقط بخاطر یک تهمت..وبخاطر یک دلسوزی احمقانه! اون هم مقابل کسانی که منتظر بودن زمین خوردنم رو ببینن.مسعود لبخند کمرنگ و موزیانه ای زیر لب داشت..و کامران هیچ چیزی نمیشد از نگاهش فهمید! سرکار حجتی یک خانوم سبزه و جدی بود.زیر بغلم رو گرفت و گفت: _بریم.. 🍃🌹🍃 داشتم از در بیرون میرفتم که کامران از حجتی پرسید: _کجا میبرینش؟! حجتی گفت: _بازداشتگاه!!!! کامران چشمهاش از حدقه زد بیرون.با دستش مانع رفتنمون شد ورو به افسر گفت: _ ایشونو چرا بازداشت میکنید؟ افسر درحالیکه با کاغذهای دورو برش ور میرفت گفت: _برای اینکه ازش شکایت شده. خودشم که میگه کس وکاری نداره.. کامران گفت: _آخه چه شکایتی؟مگه چیکار کرده؟ چون کس وکار نداره باید هرکاری خواستید باهاش بکنید؟ افسر نگاهی موشکافانه بهش کرد وگفت: _شما چیکاره شی؟ کامران مکثی کرد وگفت: _آشناشم.. حیدری با پوزخندی خطاب به افسر گفت: _هه عرض نکردم.الان سرو کله ی همه آشناهاش پیدا میشه.. خدا به این رحمتی رحم کنه..چقدر دلم رو شکست امشب..کامران بی اعتنا به طعنه ی او گفت: _اگه من سند بیارم چی؟! افسر دستش رو زیر چونه گذاشت ونگاهی به ما دونفر کرد وگفت: _ تا زمانی که پرونده ش به دست دادسرا برسه آزاده! از اونجا به بعدش به قاضی مربوطه! 🍃🌹🍃 اما این چیزی نبود که من میخواستم.من هیچ وقت حاضر نبودم زیر دین کامران برم وقتی که با دشمنان من دوست بود و هیچ وقت ضمانت اونوقبول نمیکردم تابه تهمتهای همسایه دامن بزنم.بلند گفتم: _من احتیاجی به ضمانت کسی ندارم.. خواهش میکنم جناب سروان از ایشون چیزی قبول نکنین.. خودم از در بیرون رفتم.کامران دنبالم راه افتاد. _این مسخره بازیها چیه در میاری؟ بازداشتگاهه مگه شوخیه؟ با حرص نگاهش کردم.گفت: _ببینمت…اون دیوونه این بلا رو سرت آورده؟ گفتم: _تو واسه کدوم دیوونه اینجایی؟! گفت: _معلومه واسه خاطر تو پرسیدم: _کی خبرت کرد؟ سکوت کرد.لبخند تلخی زدم و گفتم: _شما همتون دستتون تو یک کاسه ست نه؟؟دارم بهت شک میکنم! کجا برم که شما نباشید کجا؟! او با درماندگی نگاهم کرد.گفت: _قضیه اونجور که تو فکر میکنی نیست..من برای کارم دلیل دارم. اشکم پایین ریخت.خطاب به حجتی گفتم: _بریم.. چند قدم دور شده بودیم که به عقب برگشتم ونگاهش کردم وحرف آخر رو زدم: _همه ی دردسرهام بخاطر شماست..هر دلیلی داری داشته باش ولی فقط برو.. بخاطر شما بهم تهمت زدند..برام حرف درست کردن.از زندگیم برو.. وبلند گریه کردم… 🍃🌹🍃 وارد بازداشتگاه شدم.حجتی گفت: _شانست امشب کسی تو بازداشت نیست. نفهمیدم این شانس رو به خوب تعبیر کرده بود یا بد!دلم تسبیح میخواست..گفتم _میشه بهم یه نخ بدی؟ او با شک بهم نگاه کرد. از توی جیبم دانه های تسبیح رو در آوردم. گفتم: _میخوام تسبیحمو درست کنم. او نگاهی سوال برانگیز به من وتسبیح کرد و گفت: _مگه اینا رو تحویل ندادی؟؟؟ گفتم: _کلی بهشون التماس کردم تا بهم دادند.. نگاهش متعجبانه شد و گفت: _خب بزار یه سالمشو بهت بدم. گفتم: _نه..من تسبیح خودمو میخوام! _بزار ببینم میتونم واست کاری کنم! چند دقیقه ی بعد با یک متر نخ مشکی برگشت. گفت: _این ته کیفم بود واسه روز مبادا.ببین به کارت میاد؟ با خوشحالی نخ رو گرفتم ودانه های ناقص رو داخلش انداختم تا کل دانه ها در مشتم باشه..وقتی درستش کردم تسبیح رو روی سینه ام گذاشتم و با خدا حرف زدم.. تسبیحات حضرت زهرا سفارش الهام بود.. باید با این تسبیح سفارشش رو عمل میکردم! 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌼🍃🌼.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌼.🍃🌼═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۲۴ چقدر بین پدر نسیم و آقای خدا بیامرزم تفاوت بود.آقام اگه منو این
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۱۲۵ با خاک تیمم کردم و دورکعت نماز حاجت خوندم.اینجا بود برای ..خدایی که من در بودم و از قضا کمی و بود. نمیتونم بگم برام مهم نبود که بازداشت شدم ولی برخلاف چند وقت پیش که هیچ اتفاقی ازجانب خدا برای آزارو آسیب به من نیست..من قسم خورده بودم هرگاه افکار منفی ونا امیدانه سراغم اومد دست به دامن دعا ونماز بشم. و .. رو به قبله از خدا کمک میخواستم..گفتم: خدایا بگو تا چقدر دیگه از باقی مونده؟ حسابی تنها وبی پناه شدم.دیگه حتی تو خونه ی خودمم آسایش ندارم..تنها پناهم تویی.. تو اگه به من رحم نکنی کی رحم کنه؟ خدایا نکنه تحبس الدعا شدم؟! نکنه ولم کردی؟ اگه این اتفاقها امتحان باشه تحملش میکنم ولی اگه خشم توست…با خشمت نمیتونم کنار بیام.. میمیرم اگه ازم خشمگین باشی اللهم اغفر لی الذنوب التی تحبس الدعا.. میون مناجات وهق هقم حجتی سرکی به داخل کشید وگفت: _بیا بریم فعلن آزادی. اشکهامو پاک کردم.من که به کامران گفته بودن نمیخوام ضامنم بشه!گفتم: _چجوری؟ حجتی در وباز کرد و درحالیکه سمتم میومد گفت: _چجوری نداره! برات وثیقه گذاشتن.. چرا کامران دست از سرم برنمیداشت؟! چرا همیشه سر بزنگاه میرسید؟! چرا کسی که همیشه دنبالم بود کامران بود؟ همیشه رسم دنیا همین بود!من ازکامران فرار میکردم و کامران دنبال من بود!! کاش همینجا میموندم ولی زیر بار منت کامران نمیرفتم. 🍃🌹🍃 با حجتی وارد اتاق سروان علی محمدی شدیم. ناگهان در کمال ناباوری حاج مهدوی رو دیدم که روی صندلی نزدیک او نشسته بود. با دیدن من ایستاد و نگران نگاهم کرد.او اینجا چه کار میکرد؟! از کجا میدونست من اینجام؟! کاش دنیا به آخر میرسید و او مقابلم در این مکان نبود. یعنی الان ذهنش درباره ی من چه افکاری رو مرور میکرد..سروان علی محمدی گفت: _بیا دخترم..بیا اینجا رو امضا کن آزادی!  اما باید فردا بری دادسرا با پاهایی لرزون جلو رفتم و سرم رو پایین انداختم.اشکهای درشتم یکی بعد از دیگری روی چادرم میریخت. خودکار رو برداشتم و زیر کاغذها رو امضا کردم. سروان علیمحمدی گفت: _خب میتونی بری وسایلتو بگیری بری خونت. نگاهی شرمسار به روی حاج مهدوی انداختم.او هم نگاهم کرد..نگاهی پراز اندوه… نه من سلام کرده بودم نه او..هیچ کداممون حرفی نزدیم با هم..من از روی شرم و شوک و او شاید از ناراحتی.. با چشمی گریون از اتاق اومدم بیرون.وسایلم رو تحویل گرفتم.بیرون در حاج مهدوی ایستاده بود.او منتظر من بود..چقدر من دختر پردردسر وحاشیه سازی برای او بودم. میخکوب شدم ونگاهش کردم. جلو اومد.به آرومی ومتانت پرسید: _خوبید؟؟ چشمهای خیسم رو برای مدت طولانی روی هم گذاشتم و سرم رو به حالت نفی تکون دادم. آهسته گفت:_بریم.. 🍃🌹🍃 سوار ماشینش شدیم. در سکوت رانندگی کرد.سکوتی که حاوی هزاران سوال و حرف برای هردومون بود.حکمت  چه بود که همیشه اتفاقهای مهمم با او در شب رقم میخورد؟ وهربار من حالم درب و داغون بود و او ناجی؟!بالاخره سکوت رو شکست..مثل امواج دریا روی شنزار ساحل بیدارم کرد. پرسید: _تشریف میبرید خونه؟! خونه.؟؟؟ کدوم خونه؟! همون خونه ای که همسایه هاش به ناحق ازم شکایت کردن؟!کاش ازم چیری نمیپرسید و همینطوری میرفت. .بدون حرف وسخنی.. و فقط اجازه میداد که در کنارش حس امنیت داشته باشم.حرف رفتن خیلی زود بود.خدا او رو برام رسونده بود. چطوری نمیدونم ولی برام مهم نبود. میخواستم فقط با او باشم! دوباره پرسید!آهسته گفتم: _دلم میخواد برم جایی که هیچکس نباشه. او چیزی نگفت..ولی میشد صدای افکارش رو شنید. سرم رو به شیشه تکیه دادم و آروم اروم اشک ریختم. 🍃🌹🍃 او با صوت زیباش شروع کرد به زمزمه ی یک نوا از زبان خدا.. همه ی حرفهای اون شعرتفسیر حال من بود. میدونستم که او به عمد این مناجات رو میخونه تا آرومم کنه.. بنده ام.. دوست دارم شنوم صوت تمنای تورا طالب رازو نیازت به شب تار تو ام رنج وغم های تو بی علت و بی حکمت نیست تو گرفتار من و من همه در کار توام سایه ی رحمت من در همه جا برسرتوست مصلحت بین و گنه بخش و نگهدار تو ام جای دلتنگی وبی تابی و نومیدی نیست من که در هر دوجهان یارو وهوادار توام 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌼🍃🌼.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌼.🍃🌼═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 #مهدی_شناسی ۹۲۸🌷 🍀امام زمان ع
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰           @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 ۹۲۹🌷 🍀اوصاف امام زمان (عجل الله فرجه) 🔶شَکور 💠یعنی کسی که بسیار شکر و سپاس خداوند را می‌کند و چه کسی از امام زمان علیه السلام شاکرتر و سپاسگزارتر! و ما نیز شهادت می‌دهیم که: «فَإِنَّهُ الْهادِی الْمَهْدِی وَالْقآئِمُ الْمُهْتَدِی، وَالطّاهِرُ التَّقِی الزَّکِی النَّقِی الرَّضِی الْمَرْضِی، الصّابِرُ الشَّکُورُ الْمُجْتَهِدُ»؛ «که او هادی و مهدی است، آن قائم مهتدی، و آن که پاک و پاکیزه و خالص و مورد رضایت و پسندیده حقّ، آن صابر شکرگزار و کوشا». 🔶شماطیل 💠کتاب ذخیره و تذکرة الائمه گفته اند، در کتاب ارماطش، به منجی عالم بشریت و موعود آخرالزمان «شماطیل» گفته شده است. 🔶شَمس الشُّموس 💠او خورشید همه خورشیدهاست. «اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا شَمْسَ الشُّمُوسِ» «سلام بر تو ای خورشید خورشیدها». 🔶 شَمس الطّالِعة 💠خورشید فروزان؛ مانند سایر امامان که هر کدام خورشیدی بعد از خورشیدی هستند، از دیگر القاب امام زمان علیه السلام است؛ لذا در دعای ندبه می‌گوییم: «أَینَ الشُّمُوسُ الطّالِعَةُ؟ »؛ «کجایند خورشیدهای فروزان». 🔶شَمس الظَّلام 💠به معنای خوشید تاریکی هاست.او که ظلمت و تاریکی جهان را به نور خدایی خود روشن خواهد کرد، لذا در زیارتش می‌خوانیم: «اَلسَّلامُ عَلَی الشَّمْسِ الظّلامِ»؛ «درود و سلام بر آفتاب شام ظلمانی جهان». 🔶شهاب الثاقب 💠ناگهانی بودن و نیز سرعت ظهور امام زمان علیه السلام به گونه ای است که آن را به شهاب توصیف نموده اند؛ چنان که در احادیث متعددی، از جمله پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرموده اند: «اَلمَهْدِی مِنْ وُلْدِی.... یکُونُ لَهُ غَیبَةٌ وَ حَیرَةٌ یضَلُّ فِیهَا الاُمَمُ، ثُمَّ یقْبِلُ کَالشَّهابِ الثّاقِبِ... » «مهدی از فرزندان من است... او که دارای غیبتی است که بسیاری در سرگردانی آن گمراه می‌شوند، آن گاه چون شهاب و ناگهانی ظاهر خواهد شد... ». ‌ عج 📚اوصاف المهدی (عج) ✍احمد سعیدی 👈 .... 🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با این همه گناهی که ما داریم آیا می‌توان یار بود⁉️ اللھم‌عجل‌ݪوݪیڪ‌اݪفࢪج‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 چرا امام زمان رو اذیت می کنی⁉️ 🎙 آیت الله سید جواد حیدری(ره) عج @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم از عجایب تاسف بار روزگاره ـــــــــــــــــــــــ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ حضور سردار قاآنی، فرمانده سپاه قدس در مراسم استقبال از پیکر شهید در فرودگاه مهرآباد تهران @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ لحظه تطهیر پیکر شهید نیلفروشان در مطهر حضرت معصومه (س) @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨🚨 ️هم‌اکنون تشییع پیکر شهید نیلفروشان در مشهد 🪧 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🔥با خون امضا میزنیم… 🇮🇷تا پای جان… 🔥برای نابودی اسرائیل هستیم… 🪧 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🚨آقای اژه ای و شورای امنیت ملی؛ توئیت👆 ضد انقلاب را بخوانید⁉️ (اعدام) شهادت سرهنگ جوانمردی قطعا از بزرگترین اقدامات علیه امنیت ملی در ۴۵ سال گذشته خواهد بود. کاملا منطقی است که بعد از اجرای این حکم هیچ نیروی نظامی و امنیتی کوچکترین اقدامی در برابر اقدامات اراذل و اوباش جز لبخند نخواهد کرد، اقدامی کاملا طبیعی. چنین خودزنی علیه امنیت ملی در کل تاریخ هیچ حکومتی تا کنون گزارش نشده است.‌. آقایون مسئول اگر همین اراذل و اوباش و اغتشاشگرها فردا به شما حمله کنند هیج نیروی نظامی از شماها حمایت نخواهد کرد میدونید چرا؟ دلیل دارن، میگن حمایت سرهنگ جوانمردی نتیجه اش چی شده؟ اعدام خودش! قابل توجه قوه قضائیه قضات محترم! اگر امروز امنیت دارید فقط و فقط بخاطر فداکاری نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران هستش جهت یادآوری...... 🌀 وظیفه ی هر ایرانی باغیرت است .کوتاهی نکنیم @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨ جز به دیدار حریمت دگرم مرهم نیست هیچ کس غیر شما بر دل من محرم نیست شهر جدت که مرا راه ندادند اما بپذیرم؛ به خدا حج فقیران کم نیست تشنه ی جرعه ای از آب زلال حرمم که به هم پایه ی آن چشمه ی زمزم هم نیست متوسل شده ام تا که بیایم مشهد نکند بند دخیلم گرهش محکم نیست؟! من که یک سال پیاپی نگهم سوی شماست نرسیدن به ضریحت به خدا حقم نیست همه امّید حیاتم، نفسی دیدن توست باورم نیست حرم قسمت امسالم نیست گر گرفتارم و محتاج ولی مطمئنم که تو را دارم و آینده ی من مبهم نیست گرچه دنیا همه زیباست ولی بی تردید بهتر از صحن رضا در همه ی عالم نیست 😍✋ اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ ع👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/132 💌💌💌💌💌💌💌 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
یاصاحب الزمان خیلی دعا برای دلم کرده‌ای ولی خیلی شکسته‌ام دل زهرایی تو را در غفلت زمانه فراموش کرده‌ام درد غریبی و غم تنهایی تو را عج 🌹 🌹 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 "بحق فاطمه(س) " به رسم وفای هر شب بخوانیم 😍 متن دعا و طریقه خواندن نماز عج 👇 https://eitaa.com/Monajatodoa/102 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
تنها راه نجات از گرفتاری‌های آخرالزمان، دعای زیاد و مداوم برای تعجیل در ظهور منجی عالم بشریت، حضرت ولیعصر علیه السلام است. @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
" پاییز " میگذرد زمستانِ سردِ بی بودن میرسد از همین حالا ماتم زده ی روزهای در پیشم... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ آقای من! کجائید شما؟ ای باعث شادی جانهای غمگین ، @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این هر شب تکرار می‌شود یک فاتحه و سه توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس خاتون (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه) ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد ...: 🌼🍀🌼قرار هر شبمان یک ختم قرآن👇🏻 ( 3سوره توحید) به نیت سلامتی وتعجیل در فرج مولایمان صاحب الزمان عج 🌼🍀 💚دائم سوره قل‌هو الله‌احد را بخوانید و ثوابش را هدیه کنید به 💔این کار عمر شما را با برکت می‌کند و 💔 مورد توجه خاص حضرت قرار می‌گیرید• رحمه الله علیه⚘ ❤️✨هروقت‌میری‌رختخوابٺ یه‌سلامۍ‌هم‌به‌امام‌زمانٺ‌بده ۵دقیقه‌باهاش‌‌حرف‌بزن چه‌میشودیه‌شبی‌به‌یاد‌کسی‌باشیم‌که هرشب‌به‌یادمان‌هست... 🌺سلامتی عج و تعجیل در ظهورش 🌺