✍و ما چقدر دور شدهايم از قيام كننده
و چقدر دوريم از هدايت كننده...
چقدر دلم تنگ شده براى دو كلمه حرف زدن با او...
كسی که نامش هم روشن است و روشنگر نامے از جنس بيدارے ؛ او "مهدے" است
میخوانمت :
به فریاد رس «مهدےِ » تمامِ امتها...
🌤 یا حجةالله فی ارضه ؛
هر روز بایـد از فراقش ناله سـر داد
مهدی فقط، آقایِ روزِ جمعهها نیست..
کجاست صاحب دلهای گرد و خاکیمان؟
درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود ...
بلا پشت بلا، سختی بعد سختی و...
وقتی شفای دست های امامِ حی نباشد، آتش بیماری های ناشی از جهالت، ظلم، ستم، بیعدالتی و... زمین را میبلعد !
هر کجا را خاموش کنی جای دیگر، بیماری و بلای بزرگتری سر وا میکند...
تنها آمدن اوست، مایهی امن آسمانها و زمین
«ان شاءالله ظهور نزدیک است»
#امام_زمان عج
💚 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ « ندیدیم تو را »
شاید ایام کهنسالی ما جلوه کنی
در جوانی که دویدیم و ندیدیم تو را ....
💚 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
این #پست هر شب تکرار میشود
یک فاتحه و سه توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (علیه السلام) و حضرت نرجس خاتون (سلام الله علیها) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (ارواحنا فداه)
ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیه الله فی ارضه
به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ، شما هم ما را به هدیه ای مهمان کن ، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد
...:
🌼🍀🌼قرار هر شبمان یک ختم قرآن👇🏻
( 3سوره توحید) به نیت سلامتی وتعجیل در فرج مولایمان صاحب الزمان عج 🌼🍀
💚دائم سوره قلهو اللهاحد را بخوانید
و ثوابش را هدیه کنید به #امام_زمان
💔این کار عمر شما را با برکت میکند
و
💔 مورد توجه خاص حضرت
قرار میگیرید•
#آیتالله_بهجت رحمه الله علیه⚘
❤️✨هروقتمیریرختخوابٺ
یهسلامۍهمبهامامزمانٺبده
۵دقیقهباهاشحرفبزن
چهمیشودیهشبیبهیادکسیباشیمکه
هرشببهیادمانهست...
#نمازشب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
🌺سلامتی #امام_زمان عج و تعجیل در ظهورش #صلوات🌺
هدایت شده از 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🌹 #طرح_روزانه_انس_با_قرآن🌹
👈هر روز یک صفحه از قران کریم براے سلامتے امام زمان(عج)،هدیه به روح پدران ومادران آسمانی.ارواح مومنین.و شهدا، فقها،دانشمندان، آمرزش گناهان و شفاے مریضان
#صفحه_251 سوره مبارکه
#رعد
#سوره_13
#جزء_13
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
هدایت شده از 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
251-raad-ar-parhizgar.mp3
1.14M
#ترتیل #صفحه_251 سوره مبارکه #رعد
#سوره_13
#جزء_13
قاری: #پرهیزکار
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
هدایت شده از 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#متن_ترجمه #صفحه_251 سوره مبارکه #رعد
#سوره_13
#جزء_13
نوشته استاد انصاریان - منبع: پایگاه
(https://erfan.ir)
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
هدایت شده از 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
251-raad-fa-ansarian.mp3
6.03M
#صوت_ترجمه #صفحه_251 سوره مبارکه #رعد
#سوره_13
#جزء_13
منبع: پایگاه قرآن ایران صدا - ترجمه استاد حسین انصاریان
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
هدایت شده از 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#متن_تفسیر #صفحه_251 سوره مبارکه #رعد
#سوره_13
#جزء_13
از کتاب تفسیر یک جلدی مبین
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
هدایت شده از 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
251-raad-ta.mp3
6.75M
#صوت_تفسیر #صفحه_251 سوره مبارکه #رعد
#سوره_13
#جزء_13
مفسر: استاد قرائتی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
@NedayQran
❣﷽❣
🌺 #به_رسم_هر_روز_صبح 🌺
✨السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن✨
🌺 #دعای_سلامتی_امام_زمان_عج🌺
✨"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"✨
🌺 #دعای_عصر_غیبت_امام_زمان_عج🌺
✨ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى✨
❤️ #السلام_علیــک_یا_امـام_الـرئـــوف ❤️
✨ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ✨
#دعای_مخصوص_حفظ_ایمان_در_آخر_الزمان🌺
✨« یا الله یا رحمن یا رحیم، یا مقلّب القلوب، ثبت قلبی علی دینک»
(ای تغییردهندهی قلبها، قلب مرا بر دین خودت تثبیت کن.)✨
#دعـــاے_پــر_فیــۻ_قـــرآن
💎 اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن
خدایا منور کن قلبهایمان را به نور قرآن
و مزین کن اخلاق مارا به زینت قرآن
خدایا روزیمان کن شفاعت قرآن💎
🌹🕊🌹🕊🌹
🌤 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🌤
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊
برای دریافت دعا و زیارتهای مورد نظر روب لینک بزنید
#زیارت_ناحیه_مقدسه 👇
https://eitaa.com/zohoreshgh/100396
#زیارٺ_عاشـورا 👇
https://eitaa.com/zohoreshgh/100397
#حدیث #کساء👇
https://eitaa.com/zohoreshgh/100398
#دعــاے_عهـــد 👇
https://eitaa.com/zohoreshgh/100399
#دعای_ششم #صحیفه #سجادیه👇
https://eitaa.com/zohoreshgh/100400
#دعای_هفتم #صحیفه_سجادیه👇
https://eitaa.com/zohoreshgh/106379
#زیارت #جامعه_کبیره 👇
https://eitaa.com/zohoreshgh/100401
#دعای_عدیله👇
https://eitaa.com/zohoreshgh/100402
#دعای_جوشن_صغیر👇
https://eitaa.com/zohoreshgh/100403
#دعای_یستشیر👇
https://eitaa.com/zohoreshgh/103866
#امام_زمان_عج
🌹 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌹
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 «مُتولدشُدماَصلاڪِہشـوَمنُوڪَرتوヅ
بےتوعُمـرمهَمہباطِل،هَمہدَمعَلـافےستــ»
#کرببلا
💚 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
جز حسین هیچکی نبود.mp3
11.81M
📣 جز حسین هیچکی نبود
🔺 کربلایی حسین ستوده
#یا_حسین ع
💚 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#سلام_امام_زمانم 😍✋
هرچهمیخواهیبکشامانکشدامنزمن
ایحبیب ایآشنا ایحضرت یابنالحسن
هرچه میگویی بگو اما نگو دیگر نیــــا
منتقـم تعجیل کن با ذکـر یا زهـرا بیــــا
#العجلمولایغریبم
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
"بحق فاطمه(س) "
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
خنده کن رنگ بگیرد در و دیوار دلم
خنده کن از لبت این حوضچه کاشی بشود
اللهم احفظ و اید و انصر قائدنا و مرجعنا #امام_خامنه_ای
#جانم_فدای_رهبر
#رهبرانه
#لبیک_یا_خامنه_ای
#سلام_حضرت_آقا
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#حضرت_على_عليه_السلام میفرمایند:
هر كه به ما چنگ زند، به ساحل نجات رسد و هر كه رهايمان كند غرق شود.
وقتی مشکلات به زندگی هجوم میآورند
وقتی باران گرفتاریها توانت را کم کردهاند
وقتی زمین و زمان یاریات نمیکنند
یادت باشد ...
این کلام #امیرالمومنین_علیه_السلام را:
تمسک به صاحب الزمان عجل الله
ساحل امن و آرامش و نجات توست...
▪️علاج درد عالم همین آمدن توست
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۳۴ تسبیح رو در دستم فشار دادم و سلام کردم.خانوم مهدوی گفت: _بب
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۱۳۵
_ بنظرت یعنی چی؟؟
من زبانم بند اومده بود.به سختی گفتم:
_تسبیح رو که من به زور ازش گرفتم.. ایشون دلش نمیخواست بهم بده..
یادم افتاد که خیلی چیزها رو فاطمه نمیدونه! براش خواب الهام و هرچه بین من وحاج مهدوی بود تعریف کردم.او با ناباوری وشوق بی اندازه حرفهامو گوش میکرد..اونقدر محو حرف زدن بودیم که نفهمیدیم زمان چطوری گذشت!
🍃🌹🍃
زنگ خانه به صدا در اومد.
پدرو مادر فاطمه به همراه حاج احمدی و همسرش اومده بودند.اونها با دیدن ما که هردو با چادرنماز به استقبالشون رفتیم با تعجب نگاهمون کردند.
اشرف خانوم مادر فاطمه پرسید:
_هنوز آماده نشدید چرا؟!!
ما با شرمندگی خندیدیم.اونها رو با احترام به سمت پذیرایی مشایعت کردم و با عذرخواهی به اتاق رفتیم و لباس مناسب پوشیدیم.
همونطور که در مقابل آینه روسری وچادرم رو درست میکردم فاطمه از پشت بغلم کرد و در آینه بهم گفت:
_بهت حسودیم میشه!
پرسیدم:_چرا؟!
او گفت:
_چون بعد از پنج سال تو تنها کسی بودی که تونستی جای خالی الهام و تو دل حاج مهدوی پرکنی..و تنها کسی بودی که الهام دوست داره جاش رو بهت بده..
واقعا خیلی کارهای خدا عجیبه! تو..باید یک دفعه سرو کله ت پیدا میشد و منو از غصه ی الهام نجات میدادی و رخت حاج مهدوی رو از عزا میکندی!تو چی داشتی و چه کردی که لایق این همه اتفاق خوب بودی نمیدونم! فقط میدونم برای ما خیر بودی.. خیر داشتی!
به سمتش چرخیدم و او را عاشقانه در آغوشم فشردم.با اضطراب پرسیدم:
_بنظرت حاج مهدوی خودش هم به این ازدواج رغبت داره یا فقط بخاطر حاج احمدی داره به خواستگاریم میاد؟
او خنده ی شیطنت آمیزی کرد و گفت:
_اگه به من باشه میگم هیچ کدوم! اون فقط اومده دستمال وتسبیحش و ازت پس بگیره!!پس تا این دوتا گرو رو ازش داری ولش نکن عقدت کنه!
بلند خندیدم..او هم میخندید.
🍃🌹🍃
با روی شاد وگشاده به پذیرایی رفتیم. اونها با دیدنم صلوات فرستادند. اشرف خانوم دورسرم پول چرخوند و برام آرزوی خوشبختی کرد.حاج احمدی هرچند دقیقه یک بار به بهانه های مختلف روح پدرومادرم رو با صلواتی همراه جمع میکرد!
🍃🌹🍃
راس ساعت هشت شب زنگ خانه رو زدند.من دست وپام رو گم کرده بودم.با هول و ولا از خانوم ها پرسیدم:
_من چیکار کنم؟الان باید همینجا باشم؟
خانوم احمدی یک خانوم مهربان و خوش اخلاق بود.او با دیدن حالم خندید وگفت:
_برو تو اتاق مادر. صدات کردیم بیا..
حاج احمدی با او مخالف بود.
_نه خانوووم..چه کاریه؟!! دیگه الان مثل قدیم نیست که..
در میان بگو مگوی حاج احمدی و همسرش پدرو مادر حاج مهدوی وارد شدند.
تازه فهمیدم که اون مردی که همراه حاج مهدوی برای گرفتن رضایت اومده بود چه کسی بود.ادب حکم میکرد من به عنوان میزبان واقعی این خونه جلو برم و به اونها خوش آمد بگم ولی من پاهام فلج بودند و نمیتونستم قدم از قدم بردارم.مادر حاج مهدوی زنی با قد متوسط بود که فقط دو تا چشمش از زیر چادر پیدا بود و از طرز قدم برداشتنش پیدا بود که پا درد دارد.و حاج مهدوی پدر، مردی بلند قامت با محاسنی گندمی بود که چهره ای آرام و دوست داشتنی داشت..
اما رویای دور از دسترس من با دسته گلی زیبا پشت سر اونها سر به زیر و محجوب وارد شد.او قبایی کرم رنگ و نو برتن داشت که بسیار خوش دوخت و زیبا بود..
رویای دور از دسترس من، در درون اون لباس میدرخشید و مرا دیوانه میکرد.
فاطمه به فریاد پاهای سستم رسید و هلم داد جلو..یک قدم نزدیکتر برداشتم و به مادر حاج مهدوی دست دادم وبه اونها سلام کردم.
حاج مهدوی با گونه های سرخ از شرم، نگاهی گذرا به صورتم انداخت و سبد گل رو دستم داد.دستهام قدرت نگه داشتن سبد رو نداشتند.دنبال فاطمه گشتم.چطور حواسم نبود اوکنارمه..
سبد گل رو دست او دادم و مات و مبهوت گوشه ای ایستادم تا فاطمه باز به کمکم بیاد.خانوم احمدی با دستش اشاره کرد که کنارش بنشینم.
همه مشغول گفت و گو وتعارف پراکنیهای معمول بودند و من در زیر چادر گلدارم دنیایی از احساس و عشق پنهان بود.
هر از گاهی از غفلت دیگرون استفاده میکردم و نگاهی دزدکی به چهره ی حاج مهدوی می انداختم و زیر لب قربان صدقه اش میرفتم.
او اما سر به زیر و محجوب در کنج مبل فرو رفته بود و وانمود میکرد حواسش به صحبتهای اطرافیانه.این شک لعنتی دست بردارم نبود.
مبادا او از روی اجبار و بی رغبتی اومده بود؟!مبادا اومده بود تا روی حاج احمدی رو زمین نندازه؟!
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌼🍃🌼.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════🌼.🍃🌼═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۳۵ _ بنظرت یعنی چی؟؟ من زبانم بند اومده بود.به سختی گفتم: _تسبیح
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۱۳۶
در این افکار بودم که پدر حاج مهدوی خطاب به من گفت:
_خب سادات عزیز،این حاج کمیل ما، پسر ارشد و البته تاج سر ما هستند. در خوبی و اخلاق که به لطف خدا شهره اند..من ازش راضی ام ان شالله خدا ازشون راضی باشه.
همینطور داشت تعریف میکرد که در دلم خطاب بهش گفتم:برای کی داری از پسرت میگی؟ من همینطوری مجنون وشیدای او هستم دیوونه ترم نکن حاج آقا.گفت:
_حتما مطلع هستید که ایشون یک بار ازدواج کردند ولی متاسفانه قسمت نبود فرشته ای که خدا بهمون داد زیاد کنارمون باشه.از اون روز تا حالا هم که پنج سال و نیم میگذره اسم ازدواج مجدد رو نمیشد در حضورشون آورد تا به امشب که خدمت شماییم.
🍃🌹🍃
نیم نگاهی به حاج مهدوی انداختم که روی پیشونیش دانه های درشت عرق نشسته بود.
یعنی او واقعا منو پذیرفته بود؟؟ اون هم با وجود اینهمه اتفاقات بد؟؟! نمیترسید آبروش رو به خطر بندازم؟؟ اصلا نمیترسید که من چند وقت دیگه دوباره برگردم به گذشته م؟!!!
🍃🌹🍃
اشرف خانوم به عنوان نماینده ای از جانب ما شروع کرد به تمجید از خوبیهام و حاج احمدی در لابه لای هر سخنی یک خاطره از آقام تعریف میکرد وباز هم روح او رو مهمان یک صلوات میکرد.حرفها ادامه داشت که حاج مهدوی پدر، رو به جمع گفت:
_اگر موافق باشید این دوتا جوون برن گوشه ای بشینن حرفهاشون و بزنن.اینطوری فقط ما داریم صحبت میکنیم.بعد رو کرد به پسرش وگفت: موافقید حاج آقا؟!
حاج کمیل گردنش رو خم کرد و در حالیکه عرق روی پیشونیش رو پاک میکرد گفت:
_تا نظر خود سیده خانوم چی باشه..
من با اشاره ی اشرف خانوم بلند شدم و رو به حاج کمیل با شرم و حیا گفتم:_بفرمایید..
🍃🌹🍃
رفتیم به اتاقم.
حاج کمیل گوشه ای از اتاق نشست ودوباره با دستمال تاشده ش عرق پیشانیش رو پاک کرد.
قبل از اینکه او را ببینم کلی سوال ازش داشتم ولی حالا که مقابلم نشسته بود هیچ چیزی نمیتونستم بگم.فقط دلم میخواست نگاهش کنم و عطرش رو بو بکشم.تنها کلامی که تونستم بگم این بود:
_باورم نمیشه …
او خنده ی محجوبی کرد.
_میتونم بپرسم چی رو باور نمیکنید؟
دست و صدام میلرزید!گفتم:_اینکه شما....
شرم از او مانع تموم شدن جمله م شد.
الهام حق داشت که برای او دستمال بدوزه چقدر پیشونی او عرق میکرد!پرسید:
_خب من درخدمت شمام سیده خانوم.
من واقعا نمیتونستم چیزی بگم ..گفتم:
_میشه اول شما صحبت کنید..
او دوباره خندید.نگاهم کرد.با کمی مکث شروع کرد به دادن شرح حال مختصری از خودش و پرسیدن سوالات رایجی که هر مردی از زن دلخواهش میپرسه و من یکی یکی پاسخ سوالات رو می دادم.نوبت به من که رسید هیچ سوالی نداشتم! او اونقدر خوب وکامل بود که من هیچ سوالی از رفتارو اخلاقش برام ایجاد نشد. جز چند سوال که نمیدونستم آیا پرسیدنش کار درستیه یا خیر.پرسیدم:
_شما دوست دارید همسر آینده تون چطوری باشه؟
جمله م رو قطع کرد.
_من دوست دارم هم خودم و هم ایشون طوری زندگی کنیم که خدا دوست داره.اگر ملاک رو رضایت پروردگار در نظر بگیریم رضایت ما هم به دنبال داره..که البته این خیلی سخته ولی با کمک همدیگه و لطف پروردگار ممکنه..
جواب او خیلی هوشمندانه وکامل بود.تا جاییکه سوال دیگری باقی نمیگذاشت.همونجا با صدای بلند عهد کردم که تمام سعیم رو میکنم اونطور که خداوند انتظار داره زندگی کنم.حرفهامون تموم شد و او حتی کوچکترین اشاره ای به گذشته ی من نکرد! چرا او به من اعتماد داشت؟! اگر کامران به من قول می داد که تغییر میکنه و دست از گذشته ش برمیداره من هرگز به او اعتماد نمیکردم .حاج کمیل چطور به من تا این حد اعتماد داشت؟میخواست بحث رو ببنده که همه ی شهامتم رو جمع کردم و پرسیدم:
_چرا به من اعتماد کردید؟ شما تقریبا همه چیز رو درمورد گذشته ی من میدونید.من حتی با آبروی شما هم در مسجد بازی کردم. این شما رو نمیترسونه؟!
او حالت صورتش تغییر کرد.به گل قالی خیره شد و گفت:
_وقتی خدا به بنده ش فرصت جبران میده من کی باشم که این فرصت و ازش بگیرم؟ وقتی خدا با شنیدن یک العفو کل کارها و گناهان بنده شو فراموش میکنه من کی باشم که اونو یادآوری کنم؟
او انگشت سبابه اش رو بالا آورد و با جدیت گفت:
_همون حرفی که در جواب سوالتون دادم… وقتی میگم ملاکم خدایی زندگی کردنه یعنی اونطوری که او دوست داره..نه اونطوری که من میخوام یا عقل و عرف حکم میکنه…
یک چیزی در قلبم تکون خورد..مو بر اندامم سیخ شد..این مرد واقعا انسان بود؟؟؟؟!!!!
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌼🍃🌼.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════🌼.🍃🌼═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۱۳۶ در این افکار بودم که پدر حاج مهدوی خطاب به من گفت: _خب سادات عز
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۱۳۷
این مرد واقعا انسان بود؟؟؟؟!!!!گفتم:
_آبروتون چی حاج آقا؟؟یادتون رفته چه حرف و حدیثی تو مسجد برای من وشما درست کردن؟ بنظرتون با این…
هنوز هم باورم نمیشد که روزی موفق به وصلت با او بشم نمیتونستم اون کلمه رو به زبون بیارم.
گفتم:
_بنظرتون با این کار، شما به شایعات چند وقت پیش دامن نمیزنید؟!
او نفس عمیقی کشید و با مهربانی گفت:
_قطعا در این راه خیلی مشکلات در پیش رو داریم..ولی هر کار مقدسی تبعات و پستی بلندیهای خودش رو داره..شما اگر بردبار و شکیبا باشید من با این بادها نمیلرزم..
او با لبخند اطمینان بخشی انگشت اشاره اش رو بالا آورد و دوباره تکرار کرد:
_همون که گفتم…فقط رضایت خدا.
خندیدم.
با خودم گفتم بیخود نیست که عاشقت شدم..تو واقعا از جنس نوری!!!حالا راحت تر میتونستم ازش سوالی رو که ذهنم رو مشغول کرده بود بپرسم.هرچند باز هم داشتم جان میکندم تا اون سوال از زبونم خارج بشه.پرسیدم:
_حاج آقا ..جواب یک سوال خیلی برام مهمه.. ولی نمیدونم پرسیدنش درسته یا نه..
او نگاهی زیبا و آرامش بخش به روم انداخت و گفت:
_البته..این جلسه برای پرسیدن همین سوالهاست..هرسوالی که براتون مهمه ازمن بپرسید.
آب دهانم رو قورت دادم.کاش یکی برام یک لیوان آب میاورد.نفسم بالا نمی اومد.دنبال مناسب ترین کلمات میگشتم تا به غرورم بر نخوره.بالاخره گفتم:
_شما برای رضای خدا به خواستگاری من اومدید یا رضایت خودتون هم دخیل بود؟؟!
او صورتش سرخ شد.با لبخندی محجوب این پا واون پا کرد و عرق روی پیشونیش رو دوباره پاک کرد.. از دیدن حالش ناخواسته لبخند به لبم اومد..او میان شرم و خنده گفت:
_از اون سوالهای نفس گیر بودااا..
نمیتونستم جلوی خنده م رو بگیرم..در لا به لای خنده های محجوبانه و معصومانه ی او جوابم رو گرفتم.او از جا بلند شد و گفت:
_اگر اجازه بدید بعد پاسخ این سوالتون رو بدم..
من هم با صورتی سرخ از شرم و خنده ایستادم و خیره به نگاه خندانش گفتم:
_حتما براش یک جواب پیدا کنید ومن رو از افکار مزاحم نجات بدید..
او به نشانه ی اطاعت دستش رو روی چشمش گذاشت و به سمت در رفت.میخواست از در بیرون بره که لحظه ای تامل کرد و به سمتم چرخید..با شرم به چشمانم زل زد و با نگاهی پر معنا لبخندی عاشقونه به صورتم تقدیم کرد.در زیر نگاهش داشتم ذوب میشدم که نجوا کنان گفت:
_همون که گفتم…رضایت خدا رضایت منم هست..
این جواب سوالم بود.!!!از اتاق بیرون رفت ومن همانجا ولو شدم..
🍃🌹🍃
اون شب پس از رفتن اونها ،من مثل شب پیش خندیدم و گریه کردم.
اون شب من با عطر گلهای روی میز تب کردم.
و اون شب من به بوییدن دستمال اکتفا نمیکردم و روی نقطه نقطه ی اون بوسه میزدم.بقول حافظ
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی…
با اینکه حاج کمیل بهم اطمینان داده بود که احساسی بهم داره ولی من باز میترسیدم.عشق من به او اینقدر زیاد بود که مدام ترس از دست دادنش رو داشتم و از وقتی که او به من نزدیک تر شد این احساس چندبرابر شد!!
🍃🌹🍃
چند روز بعد من و حاج کمیل کنار هم نشسته بودیم و منتظر بودیم تا با خطبه ی عقد محرم هم بشیم! ولی من باز می ترسیدم.!
او اینجا کنار من نشسته بود ولی باز میپنداشتم که او برای من یک رویای دوره. .در اون لحظات به این فکر میکردم که آیا من هرگز دستهای او را لمس میکنم یا نه؟!! آیا او بدون شرم و خجالت به چشمهای من خیره میشه یا نه؟؟! و حتی این اضطراب به جانم افتاد که او اصلا از احساسات درک درستی داره یا خیر؟!
خطبه جاری شد و من با اجازه ی پدرو مادرم بله گفتم ..
چون میدونستم که اونها هم اینک کنار من ایستادند..و در تصورات خودم آقام رو میدیدم که دعای خیرش رو بدرقه ی راهم میکنه و بوسه ای جانانه بر پیشانیم مینشاند..
وقتی حاج کمیل دستش رو مقابل دستم گرفت تا حلقه ی زیبای نامزدی رو به دستم بندازه هنوز در ناباوری بودم!!
من لمس زیبای نور رو در زمان اتصال انگشتهای او به روی دستانم حس کردم.
و همزمان با فرو ریختن قلبم زیر لب نجوا کردم:ممنونتم خداااا..!!!!
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌼🍃🌼.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════🌼.🍃🌼═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰 @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 #مهدی_شناسی ۹۳۲🌷 🍀اوصاف امام
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
@zohoreshgh
❣﷽❣
🌷 #مهدی_شناسی ۹۳۳🌷
🍀اوصاف امام زمان (عجل الله فرجه)
🔶صاحب الصَّمْصام
💠به معنای دارنده شمشیر تیز و برنده است؛ یعنی به قدرت خداوند متعال سلاح او به گونه ای است که هیچ قدرتی تاب مقاومت در برابر آن را ندارد و خدا اراده کرده که با ظهور امام زمان علیه السلام ظالمان را سر جایشان بنشاند.
💠لذا در زیارت آن حضرت عرض میکنیم: «اَلسَّلامُ عَلی صاحِبِ الصَّمْصامِ وَفَلّاقِ الْهامِ»؛ «سلام بر صاحب شمشیر قدرت و شکافنده فرق اهل ظلم و جهالت».
🔶صاحب الضِّیاء
💠به معنای دارنده نور الهی، از اوصاف امام زمان علیه السلام است که در زیارت آن حضرت میگوییم: «سَلامُ اللَّهِ وَبَرکاتُه وَتَحیاتُهُ وَصَلَواتُهُ عَلی مَوْلای صاحِبِ الزَّمانِ صاحِبِ الضَّیآءِ»؛
«سلام و برکات و تحیات خدا و درودهای او بر مولای ما صاحب الزمان آن که صاحب نور خدایی است».
🔶صاحب العصر
💠این لقب نیز از القاب مشهور امام زمان علیه السلام است و در کنار صاحب الزمان بسیار استعمال میشود، به معنای صاحب و اختیاردار عصر و زمان.
«اَللّهمّ وَصَلِ ّ عَلی.. وَالحُجّةِ بْنِ الحَسَنِ صاحِبِ العَصْرِ وَالزَّمانِ وَصِی الاَوْصِیاءِ»؛
«خدایا درود فرست بر حجت خودت، فرزند امام عسکری علیه السلام که صاحب عصر و زمان است و آخرین جانشین جانشینان است».
🔶صاحب العُصُور
💠او نه تنها صاحب العصر، بلکه صاحب العصور و صاحب تمام روزگاران است.
«سَلامُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ وَتَحِیاتُهُ وَصَلَواتُهُ عَلی مَوْلای صاحِبِ الزَّمانِ... صاحِبِ الدُّهُورِ وَالعُصُورِ».
«سلام و برکات خداوند و درود و تحیات او بر مولای من صاحب الزمان،... آن امامی که صاحب عصرها و روزگاران است باد».
🔶صاحب الغیبة
💠به معنای آن کسی که غیبت خواهد داشت و در پنهانی زندگی خواهد کرد، از القاب معروف امام زمان علیه السلام است.
💠ریان بن صلت روایت میکند که امام رضاعلیه السلام فرمود:
قائم مهدی پسر فرزند من، حسن است که جسمش دیده نمی شود...
💠امام رضا علیه السلام از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نقل میکند که فرمودند: «بِاَبِی ابْنُ خِیرَةِ الإماءِ... وَهُوَ الطَّرِیدُ الشَّرِیدُ المَوتُور بِابِیه وَجَدِّهِ
صاحِبُ الْغَیبَةِ یقالُ ماتَ اَو هَلَکَ بِاَی ّ وادٍ سَلَکَ... ».
«فدای آن فرزند بهترین کنیزان... آن تنهای یگانه و رانده شده که انتقام خون پدر و جدّش را نگرفته است، آن که صاحب غیبت طولانی است و در موردش گفته میشود: مرده، یا کشته شده، معلوم نیست در کجاست؟
#مهدی_شناسی
#قسمت_933
#اسامی_امام
#امام_زمان عج
📚اوصاف المهدی (عج)
✍احمد سعیدی
👈 #ادامه_دارد....
🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
✨﷽✨
🔰قالَ اَبُو عَبْدِاللّه ِ علیه السلام:
🌟اِنْ اَدْرَکْتَ ذلِکَ الزَّمانَ فَاْلزِمْ هذَا الدُّعآءَ: اَللّهُمَّ عَرِّفْنی نَفْسَکَ، فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی نَفْسَکَ لَمْ اَعْرِفْ نَبِیَّکَ، اَللّهُمَّ عَرِّفْنی رَسُولَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعْرِفْ، حُجَّتَکَ، اَللّهُمَّ عَرِّفْنی حُجَّتَکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دینی.
.
🕊امام صادق - علیه السّلام - فرمودند:...
🌱هر گاه زمان غیبت را درک کردی پس این دعا را بخوان:
✨خداوندا شناخت خودت را به من عطا کن، چرا که اگر تو خود را به من نشناسانی، نبیّت را نخواهم شناخت، خداوندا رسولت را به من بشناسان، چرا که اگر شناخت رسولت را به من عطا نکنی، حجت تو (امام زمان) را نخواهم شناخت، خداوندا حجتت را به من بشناسان، چرا که اگر او را به من نشناسانی از دینم گمراه میشوم.
📚«الکافی، ج ۱، ص ۳۳۷»
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️