تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_سیزدهم🎬: یک صبح غم انگیز به شب رسید و صدای باز و بسته شدن در ورودی نوید
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_چهاردهم🎬:
فاطمه صورتش را به صورت روح الله چسپانید آیا درست میشنید؟! روح الله انگار به سختی نفس میکشید
فاطمه با هول و هراس سر روح الله را روی متکای خودش گذاشت، کلید برق را زد، خدای من! چشمهای روح الله سفید شده بود و صورتش کبود..
به سمت روح الله برگشت و دستی به گونه سرد او کشید و گفت: چی شدی روح الله..
روح الله به سینه اش اشاره کرد، انگار میگفت سینه اش سنگین شده، فاطمه یک چیزایی از کمک های اولیه بلد بود سریع شروع به ماساژ قلب روح الله کرد، همزمان که ماساژ میداد ذکر یا صاحب الزمان الغوث الامان را زیر لب می گفت، رنگ رخ روح الله کبود میشد، انگار کسی داشت خفه اش می کرد.
فاطمه با صدای بلند خدا و ائمه را به یاری میطلبید، نمی دانست چه میگوید و چکار میکند، فقط میخواست روح الله به حالت طبیعی برگردد...
دوباره ماساژ ....دوباره ذکر...
زینب و عباس بیدار شده بودند و بالای سرشان، هراس مادر و درد پدر را میدیدند
عباس دنبال گوشی بود تا به اورژانس زنگ بزند و زینب که دختری فهمیده بود به سرعت به سمت آشپزخانه رفت تا شربت گلاب درست کند.
دقایق جانکاهی گذشت که فاطمه متوجه شد نفس کشیدن روح الله بهتر شده، رنگ چهره اش روشن تر میشد، او فکر میکرد که ماساژ قلب، روح الله را برگردانده اما خبر نداشت که ذکرهایی که برلبش جاری شده، این درد کشنده را از روح الله دور کرده..
چشمهای روح الله که سفید شده بود به حالت عادی برگشت، در همین حین زینب و عباس با هم رسیدند، عباس شماره اورژانس را گرفته بود، میخواست آدرس بدهد که روح الله با دست اشاره کرد که احتیاج نیست.
زینب هم شربت گلاب را به طرف مادرش داد
فاطمه در عین اینکه استرس شدید داشت اما چون همیشه سلامت روح الله برایش مهم بود، در همین لحظات هم به فکر همسرش بود، کمی از محتویات لیوان را چشید و گفت: بابات دیابت داره، ممکنه قندش بالا رفته باشه برو یه لیوان آب خالی بیار،یه کمگلاب هم داخل آبها بریز..
زینب به سرعت رفت و با لیوان آب و گلاب برگشت.
فاطمه دستش را زیر سر روح الله برد، سرش را بالا آورد و لیوان را به لب های روح الله نزدیک کرد.
روح الله جرعه آبی نوشید و با لبخند گفت: مزه بهشت را میدهد و بعد بدون خجالت از حضور بچه ها، بوسه ای بر دست فاطمه زد و سرش را در آغوش فاطمه فرو برد و گفت: اینجا امن ترین جای دنیا برای روح الله هست، خدایا این جای امن را از من نگیر...
فاطمه همانطور که شیرین زبانی های روح الله را گوش میکرد لبخندی زد و گفت: چی شدی؟! انگار عزرائیل را دیدی و از مرگ جستی و حالا هم عارف و شاعر شدی؟!
بچه ها بعد از ان استرس شدید خنده ریزی کردند و بعد از اتاق خارج شدند تا پدر و مادرشان در تنهایی خود راحت باشند.
روح الله آرام سرجایش نشست و گفت: وقتی اون حرف را به تو زدم و گفتم شراره را طلاق میدم، انگار یه کسی می خواست منو از تو جدا کنه، بعد حس کردم یکی روی سینه ام نشسته و داره فشار میده، بعد این فشار رسید به گلوم، نمی دونم چی شد که این فشار کم و کمتر شد...تا اینکه به کلی ازبین رفت اما الان حس میکنم گلوم از درد میترکه...
فاطمه نگاهی به گردن و گلوی روح الله کرد، او احساس کرد که گلوی روح الله متورم شده...اما این حس را بر زبان جاری نکرد.
روح الله ته مانده لیوان آب و گلاب را سرکشید و گفت: فردا با هم برمیگردیم تبریز و باهم دنبال کارای طلاق شراره را میگیریم، دیگه نمی خوام حتی یک بار با این زن چشم تو چشم بشم.
فاطمه لبخندی زد و گفت چشم...
اما نمی دانست که روزگار بازی های سخت تری در پیش روی آنان گذاشته..
👈 #ادامه_دارد....
#رمان واقعی #تجسم_شیطان
✍ نویسنده ؛ « ط_حسینی»
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌼.🍂.🌼.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════،🌼.🍂.🌼،═╝
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_چهاردهم🎬: فاطمه صورتش را به صورت روح الله چسپانید آیا درست میشنید؟! رو
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_پانزدهم🎬:
روز جمعه ای دیگر طلوع کرد و فاطمه و روح الله کمی آسوده تر از قبل،دعای ندبه را خواندند و فاطمه در تدارک نهار بود و بعد از آن هم قصد رفتن به تبریز را داشتند.
و روح الله در عالم خود فرو رفته بود، او به راستی دنیای دور خودش را خاکستری میدید، اصلا رنگ شاد و روح بخشی در این زندگی نمی دید و نمی توانست از احساساتش سخن بگوید و در همین حین گوشی اش شروع به زنگ خوردن کرد.
روح الله نگاهی به اسم روی صفحه انداخت، دلش نمی خواست جواب بدهد اما انگار اختیاری در کار نبود، انگشتش دکمه وصل را لمس کرد.
فاطمه که مشکوک شده بود چه کسی به روح الله زنگ زده، از داخل آشپزخانه، حرکات روح الله را زیر نظر داشت.
روح الله ابتدا آهسته صحبت می کرد بطوریکه که فاطمه متوجه حرف های او نمیشد، اما ناگهان روح الله مانند اسپند روی آتش از جا بلند شد و با صدای بلند که بیشتر به فریاد شبیه بود گفت: گفتم صبر کن...الان میام...دست نگه دار، میگمممم دست نگه دار..
فاطمه لیوان را پر آب کرد و همانطور به طرف اوپن آشپزخانه می آمد گفت: چی شده؟!
روح الله نفسش را محکم بیرون داد و گفت: شراره بود، زنگ زده منو تهدید میکنه، میگه خودم را میکشم...من نمی دونم اون از کجا تمام برنامه های منو میدونه، قشنگ میفهمید الان با هم میریم تبریز و میفهمید میخوام دادخواست طلاق بدم،روح الله سرش را به دو طرف تکان داد و ادامه داد: من نمی دونم چه طوری از ریز مسائل خبر دار میشه، دارم دیوونه میشم، منو گیج کرده، الانم توی ترمینال تهران بود، می خواد برای تبریز بلیط بگیره، میگفت اگر تا یک ساعت دیگه نیای میرم تبریز و به محض رسیدن اونجا ،میرم جلو اداره ات خودم را معرفی میکنم و بعدم همونجا خودم را آتیش میزنم..
لیوان آب از دست فاطمه سر خورد و با صدای شکستن لیوان، به خود آمد و با لکنت گفت: ا..ا..الان می خوای چکار کنی؟!
روح الله با عصبانیت شانه ای بالا انداخت وگفت: چکار میتونم بکنم؟! باید برم جلوی این لعنتی را بگیرم و با زدن این حرف به سمت اتاق حرکت کرد.
فاطمه روی صندلی آشپزخانه نشست، انگار بُعد زمان و مکان از دستش رفته بود، خیره به نقطه ای نامعلوم بود و با صدای گریه حسین به خود آمد و تازه متوجه شد، روح الله به سمت تهران رفته است...
ساعت به کندی می گذشت...فاطمه چشم از ساعت شماطه دار روی دیوار بر نمی داشت، انگار هر دقیقه اش یک ماه طول می کشید، نه دوست داشت و نه صلاح میدانست به روح الله زنگ بزند، فاطمه به روزهایی فکر میکرد که هر روزش خواستگاری درِ خانهٔ آنها را میزد، اما او سپرده بود به خدا و شهدا و ایوب مانندی از خدا طلب می کرد، درست یادش می آمد دقیقا شب همان روزی که فتانه زن بابای روح الله، زنگ زد برای خواستگاری، او خواب دیده بود که مقام معظم رهبری پیشاپیش جمعی که بیشتر به فرشته ها شبیه بودند به خانه آنها آمده و او را برای پسرش خواستگاری می کند و فاطمه سرشار ازشوق از خواب بیدار شد، آن روز بی قرارتر از همیشه به حوزه رفت و وقت ظهر در راه برگشت، برادرش را دید که با لبخندی موزیانه به طرفش می آید و بعد با دست، قلبی برایش فرستاد و گفت: برو خونه، خبرایی هست، انگار قراره عصر یه خانم بیاد برا خواستگاری خانم خانما...و فاطمه نمی دانست چگونه خود را به خانه برساند، باید پرواز میکرد...
دم دم غروب بود که صدای ماشین روح الله که از پشت پنجره اتاق به گوش فاطمه رسید نوید آمدن همسرش را میداد.
فاطمه به سرعت از جا بلند شد و خود را به هال رساند، همزمان با ورود فاطمه به هال، در ورودی باز شد و صورت خسته و قامت خمیده روح الله از پشت در پدیدار شد.
فاطمه هراسان جلو رفت و همانطور که کیف دست روح الله را میگرفت گفت: چی شد؟!
روح الله روی مبل کنار در نشست و گفت: چی میخواستی بشه؟! همه اش بدبختی...همه اش دربه دری...همه اش بیچارگی، شراره را توی ترمینال دیدم درحالیکه یه پوکه خالی قرص روانگردان داخل دستش بود و وانمود می کرد خودکشی کرده، تا وقتی میومدم درگیرش بودم و وقتی پرستار خیالم را راحت کرد که وضعش خوبه چیزیش نیست مرخصش کردم و یک راست هم اومدم قم...
فاطمه با ترس گفت: یعنی الان نمی خوای طلاقش بدی؟!
روح الله نگاه تندی به فاطمه کرد و گفت: نه طلاقش میدم البته با کمک تو..
👈 #ادامه_دارد....
#رمان واقعی #تجسم_شیطان
✍ نویسنده ؛ « ط_حسینی»
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌼.🍂.🌼.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════،🌼.🍂.🌼،═╝
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰 @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 #مهدی_شناسی ۹۹۱🌷 🌿زیارت آل ی
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
@zohoreshgh
❣﷽❣
🌷 #مهدی_شناسی ۹۹۲🌷
🌿زیارت آل یاسین🌿
✨سلام علي آل يس✨
💠 زائر در فراز سلام علی آل یاسین گويا به دوست قديمی خود سلام میدهد که با این سلام نقائص و عیوب او بهواسطه دوست قدیمیاش برطرف شود.
💠در ادامه معاني سلام ،معنای ديگری ذکر شده ، سلام به معنای دعاست.
💠بدین ترتیب زائر با تمام وجود دعاگوی حضرت میشود و بازتاب دعاي خود را از سوی امام دريافت میكند.
💠با پاسخ حضرت به سلام زائر بر طهارت و پاكی فرد افزوده ميشود و او از رجس و ظلمتِ جهل و گناه و آلودگیِ منیت جدا میگردد.
💠 به تعبیر ديگر اگر فرد آثار وابستگی و تعلقات به دنيا و يا آلودگی و منيتی در خود ببيند علاجش را مراجعه به آل یاسین میداند تا امام مانند ابر پر باران تطهیر عیوب او را عهدهدار شود.
💠 در هر سلامی كه بر امام عرضه میگردد، رویش طهارت، کمالات و فضائل اخلاقی برای انسان صورت میگیرد که وی را از توقف و راکد بودن رهانیده و به حرکت و سبقت در کمالات به پيش میبرد.
💠 با این سلام زائر به عجز و نقص خود اعتراف کرده، زيرا میداند برای به كمال رسيدن به لطف امام محتاج است و او با اين سلام به سرچشمهی روشنایی، گرمی و نورانیت متصل مي گردد.
#مهدی_شناسی
#قسمت_992
#زیارت_آل_یس
#استاد_بروجردی
👈 #ادامه_دارد....
🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
11.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ «همین فردا ظهوره»
👤 استاد #رائفی_پور
🔅 ایام الله و ظهور رو نزدیک بدونید...
#امام_زمان عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
7.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
⭕️ حضرت آقا امام خامنهای :
از تطبیق علائم ظهور به شدت پرهیز کنید
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
@Aminikhaah12 Be Vaghte Shaam (1403-09-18)Shahre Moghadas Ghom.mp3
زمان:
حجم:
33.18M
🔈 #به_وقت_شام
🔰 فصل سوم؛ قبیله سلمان، جلسه دوازدهم
📌 محور سوم: شام در آتش؛ آرامش قبل از ندای آسمانی محال است [3:38]
⚜️ مسیر حوادث شام؛ 12 گام در دل فتنهها [7:11]
1️⃣ اختلاف الرمحان؛ آغاز جنگ اصهب و ابقع [10:32]
2️⃣ رجفة الشام؛ تلاطم فتنه یا لرزش زمین؟ [11:13]
3️⃣ البراذین الشهب المحذوفة؛ زبانههای جنگ مدرن در دل شام [11:42]
4️⃣ الرایات الصُّفر؛ ورود پرچمهای زرد به آشوب شام [12:07]
5️⃣ صوت فتح از دمشق؛ نوای شادی در میان آتش [12:20]
6️⃣ و 7️⃣ خسف جابیه و حرستا؛ رانش زمین یا جنگ هستهای؟ [12:41]
8️⃣ خروج ترکها؛ سایه مغول بر افق آشوب شام [13:48]
9️⃣ هرجالروم؛ آتش فتنه از شام به سوی غرب زبانه میکشد [14:29]
0️⃣1️⃣ حمله اخوانالترک به جزیرة الشام [15:20]
1️⃣1️⃣ نزول رومیان در رمله [15:39]
2️⃣1️⃣ نبرد قرقیسیا؛ پیروزی سفیانی و حرکت او به سمت کوفه [16:38]
* سفیانی؛ ۱۵ ماه فتنه، محافظ صهیونیسم، قاتل شیعه [18:30]
* خسف حرستا؛ آغازی بر ظهور ابن آکلةالاکباد [25:47]
* وظیفه ما در برابر نشانههای آخرالزمان چیست؟ [33:10]
* مرگ سرخ و سفید؛ نابودی دو سوم از جمعیت زمین [1:03:30]
⏰ مدت زمان: ۱:۱۹:۵۹
📆 ۱۴۰۳/۰۹/۱۸
📲 مشاهده و دریافت مجموع جلسات #به_وقت_شام: 👇
https://taalei-edu.ir/workshop/480/a
#فتنه
#شام
#سفیانی
#قم
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
@ostad_shojaeکارگاه تفکر ۳۰.mp3
زمان:
حجم:
13.14M
#کارگاه_تفکر ۳۰
آنچه در پادکست سیام میشنوید :
-معنای حی، محیی و دائم بودن خداوند چیست؟
-باور فقر ذاتی ما نسبت به خدا چگونه ما را به آرامش و شادی میرساند؟
-سرچشمۀ تمامی کمالات نهفته در وجود موجودات چیست؟
منبع پادکست : جلسه ۱۳ از کارگاه تفکر
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
28.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در سه دقیقه «حرف اصلی» دیدار زنان و دختران با رهبر انقلاب را ببینید
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
23.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ رهبر انقلاب: یکی از امور مسلمین که باید به آن اهتمام ورزید شیوه های جنگ نرم و تدابیر موذیانه و وسوسه های دشمن برای انحراف از ارزش هاست
حضرت آیت الله خامنه ای در دیدار با هزاران نفر از زنان و دختران در حسینه امام خمینی(ره):
🔹رشد زنان دانشمند، استاد دانشگاه، نویسنده، شاعر و هنرمند با قبل از انقلاب غیر قابل مقایسه است
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
6.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️حاشیههای دیدار هزاران نفر از زنان و دختران با رهبری
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
6.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️چاقو کشی هوادار خانم پرسپولیس برای هوادارای خانم سپاهان
❌️این دیگه تنها حاصل تهاجم فرهنگی نیست بلکه حاصل خیانت ها و ولنگاری تعمدی برخی مسئولان و سیاسیون مملکت است. برخی سیاسیون و مسئولان چپ و راست چکار کرده اند با ناموس مملکت شیعه....
❌️ اونقدر متعفن و مشمئز کننده شده که دیگه از بی حجابی و ولنگاری گذشته و الان به چاقو کشی و... رسیده .
لعنت خدا بر مسببان وضعیت موجود
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
♨️پاپ فرانسیس ناگهان تصمیم گرفت سنت های چند صد ساله را بشکند
از 24 دسامبر 2024، پاپ پنج دروازه مقدس در واتیکان را باز خواهد کرد. باید توجه داشت که این اتفاق هرگز در کل تاریخ کلیسای کاتولیک اتفاق نیفتاده است.
در سنت غربی این دین، خود این دروازهها و تشریفات پیرامون آنها ماهیتی بسیار مقدس و پر رمز و راز دارند. بنابراین، جای تعجب نیست که مردم در این زمینه ناگهان شروع به صحبت در مورد پیشگویی های باستانی، یادآوری تصرف اخیر دمشق و غیره کنند. برخی میگویند که این دروازهها اصلاً دروازهای به معنای معمولی نیستند، بلکه دروازههایی هستند که به دنیایی دیگر وارد میشوند. یا به عبارتی پرتالهایی به دنیای متافیزیکی هستند. به طور کلی، پاپ به مردم علامت می دهد که اتفاق بزرگی در شرف وقوع است...
در حدیثهای مقدسین مسیحیت آمده است که سقوط دمشق علامتی است برای اتفاقات مهم روی صفحه زمین
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️