#دعای_روز_دوازدهم_ماه_مبارک_رمضان
اللَّهُمَّ زَيِّنِّي فِيهِ بِالسِّتْرِ وَ الْعَفَافِ وَ اسْتُرْنِي فِيهِ بِلِبَاسِ الْقُنُوعِ وَ الْكَفَافِ
اى خدا در اين روز مرا به زيور ستر و عفت نفس بياراى و به جامه قناعت و كفاف بپوشان
وَ احْمِلْنِي فِيهِ عَلَى الْعَدْلِ وَ الْإِنْصَافِ وَ آمِنِّي فِيهِ مِنْ كُلِّ مَا أَخَافُ بِعِصْمَتِكَ يَا عِصْمَةَ الْخَائِفِينَ
و به كار عدل و انصاف بدار و از هر چه ترسانم مرا ايمن ساز به نگهبانى خود اى نگهدار و عصمت بخش خدا ترسان عالم.
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_318504763102593450.mp3
1.03M
#دعای_روز_دوازدهـم_ماه_مبارک #رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ زَیّنّی فیهِ بالسّتْرِ والعَفافِ واسْتُرنی فیهِ بِلباسِ القُنوعِ والکَفافِ واحْمِلنی فیهِ علی العَدْلِ والإنْصافِ وامِنّی فیهِ من کلِّ ما أخافُ بِعِصْمَتِکَ یا عِصْمَةَ الخائِفین
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
#جزء_سیزدهم👇👇
برای عزیزانی که میخواند زودتر تلاوت کنند
4_333285742727922203.mp3
4.21M
#تندخوانی_قرآن_کریم
🔺 #تحدیر (تند خوانی) قرآن کریم
#جزء_سیزدهم
مدت زمان: ۳۲ دقیقه
حجم: ۴ مگابای
اللهم العجل لولیک الفرج الساعـه
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_872278501716131888.mp3
7.52M
💠ختم روزانه کلام الله مجید
#جزء_سیزدهـم_قرآن
💠با تلاوت استاد صدیق منشاوی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_872278501716131890.mp3
6.09M
💠ختم روزانه کلام الله مجید
#جزء_سیزدهـم_ترجمه_فارسی
💠با تلاوت استاد صدیق منشاوی
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
Juz-013.pdf
1.38M
متن آیه به آیه
همراه با معنی
#جزء_سیزدهم ♦️13♦️ #پی_دی_اف
(PDF)
•-------------------•°•---------------------•
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
✨✨✨✨🌼🌺🌼✨✨✨✨
@zohoreshgh
❣﷽❣
#نماز_شبهای_ماه_رمضان
3️⃣1️⃣ #نماز_شب_سیزدهم_ماه_مبارک
#رمضان:
دوگونه نماز دارد :
1️⃣👈 چهار رکعت در هر رکعت بعد از حمد بیست و پنج مرتبه سوره ی توحید. علی(ع) فرمود: بر صراط مثل برق جهنده عبور کند.
2️⃣ 👈شب سیزده نخستین شب از لیالی بیض(یعنى شب هاى روشن) است: دو رکعت در هر رکعت بعد از حمد یس و مُلک وتوحید.
✅🌨👈 #غسل_کردن ( زاد المعاد، صفحه 142)
✅ 👈و #خواندن_دعاى_مجیر در ایام البیض (سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم ماه رمضان)توصیه شده است .
🌓 #نماز_هرشب_ماه_مبارک
#رمضان
مستحب است در هر شب ماه رمضان دو رکعت نماز در هر رکعت حمد و توحید سه مرتبه و چون سلام داد بگوید:
سُبْحَانَ مَنْ هُوَ حَفِیظٌ لا یَغْفُلُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ رَحِیمٌ لا یَعْجَلُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ قَائِمٌ لا یَسْهُو سُبْحَانَ مَنْ هُوَ دَائِمٌ لا یَلْهُو پس بگوید تسبیحات اربع را هفت مرتبه پس بگوید
سُبْحَانَکَ سُبْحَانَکَ سُبْحَانَکَ یَا عَظِیمُ اغْفِرْ لِیَ الذَّنْبَ الْعَظِیمَ
پس ده مرتبه صلوات بفرستد بر پیغمبر و آل او علیهم السلام کسى که این دو رکعت نماز را بجا آورد بیامرزد حق تعالى از براى او هفتاد هزار گناه
#التماس_دعای_فرج✋😍
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
✨✨✨✨🌼🌺🌼✨✨✨✨
❄️☀️❄️☀️❄️☀️❄️☀️❄️☀️❄️
@zohoreshgh
❣﷽❣
🙏 #دعای_مجیر در بين دعاها از جايگاه بلندى برخوردار است و از حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله روايت شده و دعايى است كه جبرئيل براى آن حضرت هنگامى كه در مقام ابراهيم مشغول نماز بودند آورد و كفعمى در"بلد الامين" و "مصباح" اين دعا را ذكر نموده و در حاشيه آن به فضيلت آن اشاره كرده،
از جمله اينكه هر كه اين دعا را در
" #ايام_البيض" (روزهاى سيزدهم و چهارهم و پانزدهم) ماه رمضان بخواند گناهش آمرزيده میشود، هرچند به عدد دانههاى باران و برگهاى درختان و ريگهاى بيابان باشد،
خواندن آن براى شفاى بيمار و اداى دين و بینيازى و توانگرى و رفع غم و اندوه سودمند است.
#التماس_دعای_فرج✋😍
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
❄️☀️❄️☀️❄️☀️❄️☀️❄️☀️❄️
Samavati-Dua-Mujeer-FA.mp3
38.58M
✨📖✨ازحضرت رسول(ص) روايت شده هرکس در" #ايام_البيض"( شبهای سيزدهم و چهارهم و پانزدهم)ماه رمضان #دعای_مجیر بخواند #گناهش آمرزيده میشود.
🎬✨ #دعای_مجیر
متن عربی و ترجمه 👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/500
@zohoreshgh
@NedayQran
📕نــداے قــرآن و دعــا📕
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۷۵ امروز، قرار بود، با مریم به بیمارستان بروند وگچ دستش ر
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 قسمت ۷۶
مهیا، بعد از تشکر از شهاب و مریم وارد خانه شد...در ورودی را باز کرد.بوی اسپند توی خونه پیچیده بود.مادرش به استقبالش آمد.
_عزیزم... خدا سلامتی بده مادر!
گونه اش را محکم بوسید.
_مرسی فدات شم! بابایی کجاست؟!
_اینجام بابا جان!
احمد آقا، به طرف دخترش آمد و او را در آغوش گرفت.
_از این دست گچیت بالاخره راحت شدی!
_آره بخدا! خوب گفتید.
هر سه روی مبل نشستند.... مهلا خانم سینی شربت را آورد.
_مریم هم زحمت کشید، دستش درد نکنه.
مهیا لیوان شربت را برداشت.
_راستی؛ شهاب هم باهامون اومد.
_شهاب؟!
_برادر مریم دیگه...
مهلا خانم، چشم غره ای به دخترش رفت.
_مادر، یه آقایی چیزی قبل اسمش بزار... برادرته؟؟ نامزدته؟! اینطوری میگی؟!
دل و دست مهیا لرزید.کمی از شربت روی لباسش ریخت.
_چته مادر؟!
_چیزی نیست، نه دستم یه مدته تو گچه... یه دفعه تعادلم رو از دست دادم.
_خب با این دست چیزی نگیر.
_من برم لباسم رو عوض کنم.
_پاشو عزیزم؛ تا من شام رو آماده کنم.
مهیا باشه ای آرام گفت و به طرف اتاقش رفت، در را بست و به در تکیه داد.
_چته دختر؟! تا اسمش میاد هُل میکنی!! خاک تو سر بی جنبه ات کنند!
لباسش را عوض کرد و روی تخت دراز کشید. موبایلش را از کیفش درآورد. تلگرامش را چڪ کرد.پیامی از مهران داشت.با عصبانیت روی اسمش را لمس کرد.
_سلام مهیا! شرمنده نمیدونم تو بیمارستان چی شد!.. من فقط میخواستم از دلت در بیارم. تو یک فرصتی بده، جبران کنم... امروز هم که تو بیمارستان با اون پسره بحث نکردم؛ فقط به خاطر تو بود. دوست نداشتم ناراحتی ای پیش بیاد. پیامم رو خوندی حتما جواب بده منتظرتم...
مهیا پوزخندی زد.و دکمه بلاک را لمس کرد.
_برو به درک. به خاطر من کاری نکرده...
صدایش را بلند کرد.
_آخه بدبخت... من ترس رو تو چشمات دیدم...
به عکس شهید همت، که رو به رویش بود، خیره شد. احساس کرد، عکس به دیونه بازیش می خندد.خودش هم خنده اش گرفته بود...بلند خندید و سرش را به بالشت کوبید.
یاد کار شهاب، در بیمارستان افتاد. ذوق زده چشمانش را بست.احساس میکرد، قلبش تند تند، میزند..این حمایت و طرفداری شهاب از او، خیلی برایش شیرین بود.با اینکه از این احساس جدید، میترسید؛ اما هر چه باشد، به او احساس خوبی میداد.
_مهیا بیا شام...
مهیا، از جایش بلند شد. روبه روی عکس شهید همت ایستاد. احترام نظامی گذاشت.
_چاکرتیم فرمانده!!
بلند خندید و از اتاق خارج شد.
****
محسن، دستی روی شانه ی شهاب گذاشت.
_چرا داری خودتو اذیت میکنی؟! بسم الله بگو...برو جلو...
_نمیتونم محسن...
_یعنی چی؟! یعنی مطمئن نیستی از این تصمیم؟!
_نمیدونم... نمیدونم!
_این که نشد حرف حساب مومن، این چند روز بشین؛ فکرات رو بکن. فرصت خوبیه...
شهاب، فقط سری تکان داد...
👈 #ادامه_دارد....
رمان #جانم_میرود
✍ نویسنده #فـاطمہ_امـیرے
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌻🍃🌻.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۷۶ مهیا، بعد از تشکر از شهاب و مریم وارد خانه شد...در ورود
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 قسمت ۷۷
ساعت۷صبح بود. مهیا، امروز سحرخیز شده بود!روی تاقچه ی بزرگ پنجره اتاقش، نشسته بود. از اینجا، تسلط کاملی بر حیاط خانه ی شهاب داشت؛ و راحت میتوانست حیاط و آن حوض و درخت های زیبا را، طراحی کند.تند تند، با قلم هایش روی برگ های سفید طرح می نگاشت.با احساس سرما، پتو را بیشتر دور خودش پیچاند و لیوان قهوه اش را به لبانش نزدیک کرد.با شنیدن صدای اتومبیلی ، که جلوی خانه شهاب ایستاده بود؛ لیوان را سرجایش گذاشت.همزمان در باز شد، و شهاب و خانواده اش به حیاط آمدند....همه، دم در، با شهاب خداحافظی میکردند.
مهیا، با کنجکاوی و استرس، نظاره گر این بدرقه بود.
شهاب، مادرش را در آغوش گرفت و بوسه ای بر سر مادرش گذاشت.
شهین خانوم، قرآن را بالا آورد و شهاب از زیر قرآن رد شد.
مهیا، برای چند لحظه کوتاه تصویر عکس شهاب و دوستش، جلوی چشمانش آمد...
زمزمه کرد.
_نکنه داره میره سوریه؟!... نه! خدای من...
احساس کرد، قلبش فشرده شد.شهاب، ناخوادگاه سرش را بالا آورد و نگاهش را به پنجره اتاق مهیا دوخت.مهیا، سریع از جلوی پنجره کنار رفت....اما، این کار از چشمان تیز شهاب دور نماند.
مهیا به دیوار تکیه داد.الآن، وقت رفتن شهاب نبود.الآن که احساسی جدید در دلش غنچه زده بود...احساسی که نمی دانست، کی و چطور به وجود آمده است...
فقط میدانست، که این احساس به وجود می آمده و احساس خوب و آرامش بخشی به او می دهد.
با حرڪت کردن اتومبیل ،چشمانش را محکم روی هم فشار داد.بغض گلویش، نفش کشیدن را برایش سخت کرده بود.
دستی به گلویش کشید.قطره های اشک، پشت سر هم. بر گونه هایش ریختند.
_الآن وقت رفتنت نبود، شهاب...لعنتی، نباید می رفتی...
دیگر، پاهایش توان ایستادن را نداشت. روی زمین افتاد.پاهایش را، در شکمش جمع کرد.دستی به گونه اش کشید؛ و اشک هایش را پاک کرد. اما بارش دوباره چشمانش گونه های سردش را خیس کردند. به عکس شهید همت خیره شد.
_بعد خدا... سپردمش به تو...
سرش را روی زانوهایش گذاشت و شروع به هق هق کرد.
***
با عصبانیت از جایش بلند شد.
_تقصیر توه..... نباید اینقدر تند باهاش رفتار می کردی!
مهران، نگاهش را از صفحه موبایلش بیرون آورد.
_می خواستی چیکار کنم؟! جلوی یه الف بچه بلرزم و التماس کنم؟!
_نمیدونم هر کاری میخوای بکن... فقط کاری کن بهت علاقمند بشه!
_اینی که من دیدم عاشق نمیشه...
با عصبانیت به سمت مهران رفت و موبایل را از دستش کشید.
_من بهت پول نمیدم، که این حرف ها رو تحویلم بدی...
_باشه حالا... چرا عصبی میشی؟!
پریشان، روی مبل نشست و سرش را با دستانش گرفت.
_دارم دیوونه میشم... هر چه زودتر باید از شهاب دورش کنم!
مهران چشمانش را باریک کرد.
_تو می خوای انتقامت رو بگیری؟! یا از شهاب دورش کنی؟! اصلا این شهاب کیه؟!
به سمت پنجره رفت و نگاهش را به بیرون دوخت. سیگارش را روشن کرد، و گفت:
_این دیگه به تو ربطی نداره...تو کار خودت رو انجام بده...
👈 #ادامه_دارد....
رمان #جانم_میرود
✍ نویسنده #فـاطمہ_امـیرے
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌻🍃🌻.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۷۷ ساعت۷صبح بود. مهیا، امروز سحرخیز شده بود!روی تاقچه ی بزر
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جانم_میرود
💠 قسمت ۷۸
_قشنگه؟!
مهیا، نگاهی به مانتوی مجلسی ای، که در دستان سارا بود؛ انداخت.
_آره...قشنگه...
_پس همین رو براش میگیرم.
سارا به طرف صندوق رفت.
از رفتن شهاب، چهار روز می گذشت... مهیا، نمیدانست، شهاب دقیقا کجا رفته بود.فردا شب هم، مراسم بله برون مریم و محسن برگزار می شد و فرصتی نمیشد تا از مریم بپرسد.
ــ بریم مهیا...
مهیا و سارا از مغازه بیرون رفتند.
_تو چیزی نپسندیدی؟
_نه!
مهیا به مغازه ها نگاهی انداخت. مغازه ای نظرش را جلب کرد. دست سارا را گرفت و به داخل مغازه رفتند. با ورودشان بوی گلاب به استقبالشان آمد.مغازه ای بزرگ، که پر از چادر و کتاب و سجاده و عطر و انگشتر بود. سارا، با ذوق به چادر های رنگی نماز و تسبیح های رنگارنگ نگاه میکرد.
_مهیا، اینجا چقدر قشنگه...
مهیا، با لبخند، سرش را تکان داد.
_آره خیلی...نظرت چیه این رو برای مریم بگیرم؟!
سارا به جایی که مهیا اشاره کرد، نگاهی انداخت.عبای لبنانی خیلی زیبایی بود.
_وای! خیلی قشنگه!
مهیا به فروشنده گفت، تا آن را در سایز مناسب برایشان بیاورد.نگاه دیگری به چادر ها انداخت.چادری سفید اکلینی با گل های ریز یاسی که در کنارش سجاده بزرگ و قشنگی بودو نظرش را جلب کردند.تصمیم گرفت آن ها را بخرد.به فروشنده گفت، که آن ها را، به علاوه تسبیح فیروزه ای و یک مهر برایش بیاورد.
_مهر کجا باشه؟!
مهیا لحظه ای فکر کرد و با لبخند گفت:
_کربلا!
فروشنده لبخندی زد و بعد چند نگاه به ویترین مهر کربلا را جلویش گذاشت. مهیا، به قسمت کتاب ها رفت و چند کتاب که مریم به او معرفی کرده بود هم برداشت که بخرد.به طرف صندوق رفت و خریدها را حساب کرد.
_آخیش... بلاخره خریدها هم تموم شد.
_آره...بیا بریم شام بخورم.
_باشه.
به فست فودی که در پاساژ بود، رفتند. سارا، به طرف پیشخوان رفت و سفارش دو تا پیتزا داد.
_مهیا؟!
_جانم؟!
_چرا این چند روز تو خودتی؟! چیزی شده؟!
_نه!
_نمیخواهم فضولی کنم...ولی تو اون مهیای شاد همیشه نیستی!
_نه، باور کن چیزی نیست. چند روزه به خاطر کارای دانشگاه، شب ها بیدار میمونم... خستم!
سارا با اینکه قانع نشده بود؛ اما حرف دیگری نزد...مهیا دنبال جمله ای می گشت، تا بتواند با گفتنش بحث را سمت سفر شهاب بکشد. اما هر چقدر فکر میکرد به جایی نمی رسید.
_بیچاره مریم! بله برونش، داداشش نیست.
مهیا، سریع به طرفش برگشت.
_آره! خیلی بده...داداشش کجا رفته؟!
_ماموریت!
_چه ماموریتی؟!
ــ نمیدونم آقا شهاب همیشه که میره ماموریت کسی از ماموریتش خبری نداره!
_سوریه رفته دیگه؟!
گارسون به طرفشان آمد و سفارشات را روی میز چید.مهیا در دل کلی بد و بیراه به گارسون گفت و در دل گفت:
_الان چه وقت اوردن غذا بود؟!
سارا، در حالی که سس را روی پیتزایش می ریخت گفت:
_نه بابا! بعد اون اتفاق، خاله شهین دیگه نگذاشته که بره!
مهیا با کنجکاوی پرسید:
_چه اتفاقی؟!
سارا که داشت لقمه را می جوید، با دست اشاره کرد که صبر کند.مهیا تند تند با انگشتش روی میز می زد.
_ایِ کوفت بخوری...حرف بزن!
سارا لقمه را قورت داد.
_آروم دختر...چته؟!
_خب، میرسی جای حساس، بعد کوفت کردنت شروع میشه...بگو دیگه!
_باشه نزن منو حالا...شهاب پارسال رفت ماموریت سوریه، تو درگیری دوتا تیر می خوره! یکی پهلوش، یکی هم به کتفش!
مهیا شوکه دستش را جلوی دهانش گذاشت.
_همون ماموریتی که دوستش مفقود الاثر شد؟!
_تو از کجا میدونی؟!
مهیا هول کرده بود.
_شنیدم.
_آره همون! با اینکه شهاب در مورد اون روز با هیچ کس صحبت نکرد، ولی ما از دوستاش شنیدم.... خدا بهش خیلی رحم کرد؛ وگرنه خدایی نکرده...
مهیا، دیگر صدایی نمی شنید....فقط لب های سارا را می دید، که در حال تکان خوردن هستند...حالش اصلا خوب نبود.
تصور شهاب در آن حالت او را دیوانه می کرد. کاش سارا دیگر ادامه ندهد...
👈 #ادامه_دارد....
رمان #جانم_میرود
✍ نویسنده #فـاطمہ_امـیرے
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌻🍃🌻.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰 @zohoreshgh ❣﷽❣ 🌷 #مهدی_شناسی ۷۶۰🌷 🌿شرح دعای ا
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
@zohoreshgh
❣﷽❣
🌷 #مهدی_شناسی ۷۶۱🌷
🌿شرح دعای امام رضا علیه السلام🌿
🔶«وَتَجْمَعُ لَهُ مُلْک الْمُمْلَکاتِ کلِّها، قَرِیبِها وَبَعِیدِها، وَعَزِیزِها وَ ذَلِیلِها»
«و برای او گردآوری، فرمانروایی همه مملکتها را نزدیک و دورش را و نیرومند و خوارش را»🔶
💠خدایا! در انتظار روزی به سر میبریم که حضرت ولی عصر عجلاللهتعالیفرجه بر همه عالم حکومت کند.
💠روزی که تمام سرزمینها چه دور و چه نزدیک، چه آنهایی که به سختی قابل تصرفاند و چه آنهایی که به راحتی فتح میشوند، همه تحت سلطه حضرت باشند و امور سرار دنیا به دست مبارک او سامان گیرد.
🔸«عَزِیزِها»🔸
💠عزیز به معنای غیر قابل نفوذ است.
برخی از سرزمینها از جهت قدرتهای نظامی و امکانات دفاعی آنقدر پیشرفته و مجّهز هستند که با دید ظاهری مغلوب شدنشان غیر ممکن به نظر میرسد.
💠امّا معتقدیم «وَ اللَّهُ عَلى کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ»[سوره مبارکه آل عمران، آیه ۱۸۹] «خدای سبحان بر هر کاری تواناست.» و زمانی که ارادهاش به فتح این کشورها تعلق گیرد، به راحتی به تصرّف امام زمان عجلاللهتعالیفرجه در میآیند و تحت نفوذ حضرت قرار میگیرند؛ سرزمین وجود ما نیز این گونه است، گاهی تصور میکنیم قلب و دلی از شدّت غفلت و جهالت، آلودگی و معصیت، آن قدر دچار قساوت شده که نسبت به محبّت و معرفت مهدوی غیر قابل نفوذ گشته است، امّا فتح دلها برای حضرت حجّت امری است سهل و آسان. او میتواند با یک نگاه آنچنان دلبری کند که غافلترین قلبها هم به او معطوف شود وعاشق و واله او گردد.
💠دلهای عاصی، که از سنگ سختتر نیست. «وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهار»[سوره مباركه بقره، آیه ۷۴] «به قدرت الهی از میان بعضی سنگها، چشمه میجوشد،» پس میتوان امید داشت با لطف حضرت حق وعنایت «ولی» او، از دلهای سخت و غیرقابل نفوذ هم آب محبت و معرفت بجوشد.
🍀آن دل که به یاد تو نباشد دل نیست
قلبی که به عشقت نتپد جز گِل نیست
🍀آن کس که ندارد به سر کوی تو راه از زندگی بیثمرش حاصل نیست
#مهدی_شناسی
#قسمت_761
#امام_زمان
#دعای_امام_رضا_علیه_السلام
#استاد_بروجردی
👈 #ادامه_دارد....
🌤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌤
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
〰🍃🌺✨〰 〰✨🌺🍃〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 درمورد شرایط یاری کردن امام زمان(عج)
سخنران استاد عالی
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «از این نوع شیعهها نباش!»
👤 استاد #پناهیان
⁉️ امروز مشکل اول شیعیان چیه؟
🔅 ما باید به خدا و امام زمان تضمین بدیم که بعد از ظهور دچار غرور نمیشیم...
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
یاد خدا ۵۰.mp3
11.73M
مجموعه #یاد_خدا ۵۰
#استاد_شجاعی | #دکتر_رفیعی
√ خطرناکترین تولید شیطان « غم » است!
و شیطان این را خوب میداند و بر این اساس حمله میکند.
مکانیسم تولید غم در نَفس، توسط شیطان
و راهکار دفع آن، توسط انسان
را در این پادکست بسیار ساده و کاربردی خواهید آموخت!
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
مداحی_آنلاین_غفلت_از_شیطان_حجت_الاسلام_عالی.mp3
3.79M
🌙 #ماه_رمضان
♨️غفلت از شیطان
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #عالی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
4_6014668743869731558.mp3
3.31M
🔸#کیمیای_صلوات
سیری در فضائل بیانتهای ذکر شریف صلوات
🎧 قسمت اول
#صلوات
#دعای_مستجاب
#پادکست_مهدوی
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔊 #روزه تاثیری در جوانسازی داره؟
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
✨ساعت ٨ به وقت امام هشتم✨
اینجا خرابہ هاے دل آبـاد مےشود
هردلشڪستہ درحرمٺ شاد مےشود
در ازدحام بغض ڪه درگیر مےشوم
روحم دخیل پنجره فولاد مےشود
#السلام_علیک_یاامام_رئوف
#یاامام_رضاجانم😍✋
اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ
#زيارت_مختصر_امام_رضا ع👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/132
💌💌💌💌💌💌💌
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
#دعای_فرج
می شود روزی بگویند:
صدای پای اربابم می آید
حدیث قصه نابم می آید
جهان را نو کنید از سمت مغرب
عزیز قلب بی تابم می آید.
من تشنه یک لحظه تماشای تو هستم
#العجلمولایغریبم
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
"بحق فاطمه(س) "
به رسم وفای هر شب بخوانیم
#دعای_فرج_و
#الهی_عظم_البلاء_رو😍
متن دعا و طریقه خواندن نماز #امام_زمان عج 👇
https://eitaa.com/Monajatodoa/102
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
•🌙• سحــر سیـ[۱۳]ـزدهم
•💫• لطــف خــدا شـامــل شــد
•✨• بــر ســر سـفــرهے
•💛• قــرص قمــر بـن الحســنم...
•[ أزرق شـامے،بفرست پسرهایـت
را،تـن به تـن،یـک به یـک💪]•
•| #سیزدهمـیـنسحـرگاهرمضـان
•| #بحققاسـمابنالحسنعالهےالعفو
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌷یا امیرالمومنین …
« #سحر #سیزده» ، چون سیزده ماه رجب
تا به افطار دم و ذکرِ «علی» می گیرم
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️