eitaa logo
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
5.5هزار دنبال‌کننده
30.7هزار عکس
8.4هزار ویدیو
563 فایل
فعالیت کانال نشانه های ظهور اشعار مهـدویت حوادث آخرالزمان #رمان های مذهبی و شهدایی 👇👇 @Malake_at مدیر @Yahosin31 مدیر تلگرام ,ایتا,سروش eitaa.com/zohoreshgh eitaa.com/NedayQran sapp.ir/zohoreshgh #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
•چادر بهانہ ایسٺ ڪہ دریایت ڪنند • معصوم باش تا پُرِ زیبایت ڪنند •چادر بدونِ حُجب و حیا تڪہ پارچہ سٺ این سہ قرار هسٺ ڪہ زهرایت ڪنند✨ @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
اللَّهُمَّ اغْسِلْنِي فِيهِ مِنَ الذُّنُوبِ وَ طَهِّرْنِي فِيهِ مِنَ الْعُيُوبِ‏ اى خدا در اين روز مرا از گناهان پاكيزه گردان و از هر عيب و نقص پاك ساز وَ امْتَحِنْ قَلْبِي فِيهِ بِتَقْوَى الْقُلُوبِ يَا مُقِيلَ عَثَرَاتِ الْمُذْنِبِينَ‏ و دلم در آزمايش رتبه دلهاى اهل تقوى بخش اى پذيرنده عذر لغزش هاى گناهكاران. @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_318504763102593481.mp3
850K
♻️ بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ اغسِلْنی فیهِ من الذُّنوبِ وطَهِّرْنی فیهِ من العُیوبِ وامْتَحِنْ قَلْبی فیهِ بِتَقْوَى القُلوبِ یا مُقیلَ عَثَراتِ المُذْنِبین. خدایا بشوى مرا در این ماه از گناه و پاكم نما در آن از عیب‌ها وآزمایش كن دلم را در آن به پرهیزكارى دل‌ها اى چشم پوش لغزش‌هاى گناهكاران. @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
👇👇 برای عزیزانی که میخواند زودتر تلاوت کنند
4_333285742727922313.mp3
4.26M
🔺 (تند خوانی) قرآن کریم مدت زمان: ۳۳ دقیقه حجم۴ مگابایت اللهم العجل لولیک الفرج الساعـه @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_872278501716131918.mp3
6.26M
💠ختم روزانه کلام الله مجید 💠با تلاوت استاد صدیق منشاوی @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
4_872278501716131917.mp3
6.29M
💠ختم روزانه کلام الله مجید 💠با تلاوت استاد صدیق منشاوی @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
Juz-024.pdf
1.39M
متن آیه به آیه همراه با معنی ♦️24♦️ (PDF) •-------------------•°•---------------------• @zohoreshgh @NedayQran 📕نــداے قــرآن و دعــا📕
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 🌟◽️🌟◽️🌟◽️🌟◽️🌟◽️🌟 @zohoreshgh ❣﷽❣ یَا فَالِقَ الْإِصْبَاحِ وَ جَاعِلَ اللَّیْلِ سَکَنا وَ الشَّمْسِ وَ الْقَمَرِ حُسْبَانا یَا عَزِیزُ یَا عَلِیمُ یَا ذَا الْمَنِّ وَ الطَّوْلِ وَ الْقُوَّةِ وَ الْحَوْلِ وَ الْفَضْلِ وَ الْإِنْعَامِ وَ الْجَلالِ وَ الْإِکْرَامِ یَا اللهُ یَا رَحْمَانُ یَا اللهُ یَا فَرْدُ یَا وِتْرُ یَا اللهُ یَا ظَاهِرُ یَا بَاطِنُ یَا حَیُّ لا إِلَهَ اِلّا أَنْتَ لَکَ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى وَ الْأَمْثَالُ الْعُلْیَا وَ الْکِبْرِیَاءُ وَ الْآلاءُ أَسْأَلُکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَجْعَلَ اسْمِی فِی هَذِهِ اللَّیْلَةِ فِی السُّعَدَاءِ وَ رُوحِی مَعَ الشُّهَدَاءِ وَ إِحْسَانِی فِی عِلِّیِّینَ وَ إِسَاءَتِی مَغْفُورَةً وَ أَنْ تَهَبَ لِی یَقِینا تُبَاشِرُ بِهِ قَلْبِی وَ إِیمَانا یَذْهَبُ بِالشَّکِّ عَنِّی وَ رِضًى بِمَا قَسَمْتَ لِی وَ آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنَا عَذَابَ النَّارِ الْحَرِیقِ وَ ارْزُقْنِی فِیهَا ذِکْرَکَ وَ شُکْرَکَ وَ الرَّغْبَةَ إِلَیْکَ وَ الْإِنَابَةَ وَ التَّوْبَةَ وَ التَّوْفِیقَ لِمَا وَفَّقْتَ لَهُ مُحَمَّدا وَ آلَ مُحَمَّدٍ صَلَوَاتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِمْ اى شکافنده روشنى سپیده از شب و قراردهنده شب براى آرامش، و آفتاب و ماه براى حساب زمان، اى توانا، اى دانا، اى صاحب نعمت و عطا و قوت و قدرت و فضل و نعمت ‏بخشى، و بزرگى و بزرگوارى، اى خدا، اى مهربان، اى خدا، اى یگانه، اى تنها، اى خدا، اى آشکار، اى نهان، اى زنده، معبودى جز تو نیست‏ نام هاى نیکو‌تر، و نمونه‏ هاى بر‌تر و بزرگمنشى و نعمت ها از آن توست، از تو مى‏ خواهم که بر محمّد و خاندان‏ محمّد درود فرستى، و اینکه قرار دهى در این شب نام مرا از سعادتمندان، و روحم را با شهیدان، و نیکوکارى ‏ام را در بلند مرتبه‏‌ ترین درجه بهشت، و گناهم را آمرزیده، و به من ببخشى باورى که قلبم همراه آن باشد، و یقینى که‏ شک را از من برطرف سازد، و خشنودى به آنچه نصیبم نمودى، و در دنیا و آخرت پاداش نیکو به ما عنایت فرما و از عذاب آتش سوزان ما را حفظ کن، و در این شب ذکر و شکر خویش و رغبت به سوى خود و بازگشت و توبه روزى ‏ام کن، و به آنچه محمّد و خاندان محمّد را که درودت بر او و بر ایشان باد بر آن موفق کردى توفیقم ده 💚اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج💚 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ 🌟◽️🌟◽️🌟◽️🌟◽️🌟◽️🌟
✨✨✨✨🌼🌺🌼✨✨✨✨ @zohoreshgh ❣﷽❣ 4️⃣2️⃣ : هشت ركعت به هر سوره كه ميسر شود اقامه شود. حضرت علی (ع)‌ فرمود : هر کس بخواند، مثل کسی است که حج و عمره نموده است. 🌓 مستحب است در هر شب ماه رمضان دو رکعت نماز در هر رکعت حمد و توحید سه مرتبه و چون سلام داد بگوید: سُبْحَانَ مَنْ هُوَ حَفِیظٌ لا یَغْفُلُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ رَحِیمٌ لا یَعْجَلُ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ قَائِمٌ لا یَسْهُو سُبْحَانَ مَنْ هُوَ دَائِمٌ لا یَلْهُو پس بگوید تسبیحات اربع را هفت مرتبه پس بگوید سُبْحَانَکَ سُبْحَانَکَ سُبْحَانَکَ یَا عَظِیمُ اغْفِرْ لِیَ الذَّنْبَ الْعَظِیمَ پس ده مرتبه صلوات بفرستد بر پیغمبر و آل او علیهم السلام کسى که این دو رکعت نماز را بجا آورد بیامرزد حق تعالى از براى او هفتاد هزار گناه ✋😍 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ✨✨✨✨🌼🌺🌼✨✨✨✨
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۹۶ شهاب مجبورش کرده بود، که این ترم ثبت نام کند... با ای
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۹۷ بعد از صرف شام، شهاب و مهیا، ازجایشان بلند شدند؛ تا کمی قدم بزنند. شهاب دست مهیا را گرفت. _میدونی همیشه دوست داشتم، با همسر آیندم اینجا بیام! مهیا به سمتش برگشت. _واقعا؟! حالا چی داره که تو اینقدر دوست داشتی بیاریم اینجا! _نمیشه دیگه سوپرایزه... _اِ میزاری آدم کنجکاو بشه، بعد میگی سوپرایزه! شهاب به حرص خوردن مهیا خندید. _اینقدر کم طاقت نباش دختر... شهاب دست مهیا را کشید. از بین درخت ها گذشتند، مهیا خودش را به شهاب نزدیک کرد. _وای شهاب اینجا چقدر ترسناکه! شهاب چیزی نگفت....جلوتر رفتند.مهیا به منظره ی روبه رویش، خیره ماند. روبه رویش رود بود. گرچه کم آب شده بود؛ اما خیلی زیبا بود. مخصوصا که نور چراغ های رنگی پل سفید، روی آب های رود کارون منعکس شده بود. مهیا با ذوق گفت: _وای شهاب! اینجا چقد قشنگه!! شهاب نشست و مهیا را کنارش نشاند. _قبلش که میگفتی ترسناکه! _اول بار که میبینیش ترسناکه؛ اما بعد... حرفش را ادامه نداد و به آب ها خیره ماند. _شهاب... _جانم؟! _اولین باری که منو دیدی، در موردم چه فڪری کردی؟! شهاب لبخندی زد. _همون موقع که چند تا پسر، مزاحمت شدند. وای چقدر اعصابم رو خورد کردی... با اون زبون درازت!! شهاب خندید و ادامه داد: _چی گفتی؟! ژست مهیا را گرفت، دو دستش را به کمرش زد. با حالت مهیا گفت: _چیه نگاه میکنی؟! می خوای مدال بندازم گردنت؟! بعد هم بلند خندید.مهیا مشتی به سینش زد. _اِ شهاب ادای منو درنیار... شهاب ضربه ای به بینی مهیا زد و گفت: _ناراحت نشو خانمی! _اما من اولین باری که دیدمت، دم درتون بود.... اولین چیزی به ذهنم رسید؛ آدم ریشو، مذهبی، متعصب، بداخلاق و شکاک بود.... شهاب با چشم های گرد شده، نگاهش می کرد. _دیگه چی؟! _خب قبول داشته باش... خیلی بد اخلاق بودی! _بداخلاق نبودم. لزومی نمیدیم با همه صمیمی رفتار کنم. مهیا شونه ای بالا داد. _هر چی،... ولی من الان خیلی خوشحالم! شهاب لبخندی زد. _راستی میدونی برنامه مشهد کنسل شد؟! مهیا با حالت زاری به طرف شهاب برگشت _چی؟؟ کنسل شد؟!! _آروم خانوم. آره... متاسفانه به خاطر مسائلی کنسل شد. مهیا ناراحت سرش را پایین انداخت. _یعنی بدتر از این نمیشه! شهاب لبخند زد و دستانش را دور شانه های مهیا حلقه کرد. مهیا سرش را به شانه های شهاب تکیه داد. _ناراحت نباش. ماه عسل قول میدم بریم مشهد خوبه؟! مهیا سری تکان داد. _مهیا! یه خبر خوب! _چیه؟! _پس فردا میخوام برم ماموریت... مهیا با شوک از شهاب جدا شد. _چی؟! ماموریت؟! _آره. _این خبر خوبیه؟!!! شهاب لبخندی زد و دست مهیا را درستانش گرفت و فشرد. _آره دیگه دو روز از دستم راحت میشی... مهیا با بغض گفت: _ما که تازه عقد کردیم. آخه این ماموریت از کجا در اومد! شهاب با اخم به مهیا نگاه کرد. _وای به حالت اگه یه قطره اشک از چشمات بریزه... اما بعد از تمام شدن حرفش اشکی روی گونه ی مهیا سرازیر شد.شهاب دستش را جلو برد و اشکش را پاک کرد 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌻🍃🌻.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌻.🍃🌻.═╝
تاظهور دولت عشق و تا ابد مولایم عاشقت میمانم♥️
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان #جانم_میرود 💠 قسمت ۹۷ بعد از صرف شام، شهاب و مهیا، ازجایشان بلند شدند؛ تا ک
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت ۹۸ _مهیا، فقط دوروز میرم. زود برمیگردم. _چرا راستشو بهم نمیگی؟! میدونم می خوای بری سوریه! میدونم میخوای مثل اون بار طولش بدی! مهیا، سرش را پایین انداخت و شروع به هق هق کردن کرد. شهاب دستش را دور شانه هایش حلقه کرد. _این چه حرفیه عزیزدلم! دوروز میرم، زود برمیگردم. قول میدم.... اون بار ماموریت سختی بود، اما این زیاد سخت نیست، شاید زودتر هم تمام شد. گریه مهیا قطع شده بود....حرفی بینشان رد و بدل نمی شد. با صدای موبایل شهاب، مهیا کنار رفت و با دستمال اشک هایش را پاک کرد. _جانم محسن؟! _..... _نه شما برید ما حالا هستیم. _...... _قربانت یاعلی(ع)! _زشته! کاشکی باهاشون میرفتیم. _تو نگران نباش، نمیخوای که با این چشمای سرخت بریم حالا فکر میکنن کتکت زدم. مهیا خندید. _دست بزن هم داری؟!! شهاب خندید.فیگوری گرفت. _اونم بدجور... هردو خندیدند. مدتی همانجا ماندند. ولی هوا سرد شده بود. مهیا هم فردا کلاس داشت. تصمیم گرفتند که برگردندند.مهیا در طول راه حرفی نزد.شهاب، ماشین را جلوی خانه متوقف کرد. _خب، اینم از امشب. مهیا لبخندی زد. _مهیا هنوز ناراحتی؟! مهیا حرفی نزد. شهاب کلافه دستی در موهایش کشید. _شهاب، میدونم موقع خواستگاری بهم گفتی که باید درک کنم؛ منم قبول کردم. ولی قبول داشته باش، برام سخته خب... شهاب دستان سرد مهیا را گرفت و آرام فشرد. _میدونم خانمی... میدونم عزیز دلم... درکت میکنم. باور کن برای خودم هم سخته... ولی چیکار باید کرد؟! کارم اینه! مهیا لبخندی زد. _باشه برو اما وقتی اومدی؛ باید ببریم بیرون! _چشم هر چی شما بگی!! _لوس نشو من برم دیگه... _فردا کلاس داری؟! _آره! _شرمنده؛ فردا نمیتونم برسونمت. ولی برگشتنی میام دنبالت. _نه خودم میام. _نگفتم بیام یا نه! گفتم میام! پس اعتراضی هم قبول نیست. _زورگو... هردو از ماشین پیدا شدند.مهیا دستی تکان داد و وارد خانه شد. شهاب نگاهی به در بسته انداخت.خدا میدانست چقدر این دختر را دوست داشت... 👈 .... رمان ✍ نویسنده 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌻🍃🌻.═══════╗ 👇 @zohoreshgh ♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ╚═══════🌻.🍃🌻.═╝