فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟🌤🌟🌤🌟🌤🌟🌤🌟🌤🌟
@zohoreshgh
❣﷽❣
🔴 #جایگاه_ویژه در قیامت برای آنان که اهل #دعا برای فرج هستند.
⬅️کسانی که با آیات و روایات آشنا بوده و #سختیِ عجیب و عظیم #روز_حساب را خوانده و شنیده اند، #شیرینی این #مژده را بهتر درک می کنند.!
《 امام کاظم (علیه السلام) در نامه ای فرموند
🗞بسم الله الرحمن الرحیم:
ان الله فی ظل عرشه ظلاله لا یملکها
الا من نفس عن اخیه المومن کربه واعانه
بنفسه و صنع الیه معروفا ولو بشق تمر...
⬅️به درستی که خدواند در #سایه عرش سایه بان هایی دارد که کسی مالک آن ها نمی شود مگر این که #غصه ای از برادران مومنش برطرف کند و آو را کمک کند
《و خیری به او برساند هر چند قسمتی از یک خرما باشد
📙 گناهان کبیره جلد 2 صفحه 71
📌امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) #کامل ترین مومن گیتی است و دعای فراوان برای فرج ایشان بر طرف نمودن #غصه از وجودشان است و کمک و خیر رساندن به ساحت مقدسشان میباشد
⬅️ #خنکای سایه عرش الهی در گرمای سوزان هدیه ای است الهی برای آنان که دل و زبانشان را وقف دعای برای فرج کردند
📌 حکایتها و روایات سوزناکی از #گلایه های خود امام در باب دعا برای فرج هست و شیعیان کوتاهی میکنند خواسته ی امام از شیعیان و پیروانانش است دعا برای فرج
《حجت الله امام مهدی (علیه السلام) فرمود:
🗞أكثِروا الدُّعاءَ بِتَعجيل ِ الفَرَجِ. فَإنَّ ذلِكَ فَرَجُكُم
⬅️براى #تعجيل در فرج بسيار دعا كنيد ، كه فرج من فرج شما نيز هست .
📙 بحارالأنوار ،ج53 ، ص180، باب31 الزام الناصب ج۱ ص۳۷۷
📌آدم های #زرنگ و #زیرک خودشان را ازین تحفه های گرن بها بی بهره نخواهند کرد!
#جایگاه_ویژه_برای_دعا_کننده_گان_برای_فرج
《إلهی بحق حضرت زینب (س)عجّل لولیّک الفرج
🌏 #آخرالزمان
📡لطفا نشر دهید
🌤أللَّھم عجل لولیڪ ألفرج🌤
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🌟🌤🌟🌤🌟🌤🌟🌤🌟🌤🌟
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
⁂✧◆✧⁂✧◆✧⁂✧◆✧⁂✧◆✧⁂ @zohoreshgh ❣﷽❣ ♾ #لبیک_یا_حسین_یعنی⁉️ ♾ #قسمت_ششم آنان که زنده بو
⁂✧◆✧⁂✧◆✧⁂✧◆✧⁂✧◆✧⁂
@zohoreshgh
❣﷽❣
♾ #لبیک_یا_حسین_یعنی⁉️
♾ #قسمت_هفتم
#جنگ_خیبر که معروف است با همین قومی است که از راه دور، #لبیک گویان، آمده بودند که منجی خود را یاری کنند.
آنان (منتظران منجی موعود)، در گذشته ماندند و چون حال را #مطابق حال خود ندیدند، #هدف خود را فراموش کردند و تمام ثواب های #سختی های انتظار را #هدر دادند و به دشمنِ اصلی منجیِ موعود تبدیل شدند و در نتیجه با شمشیر او کشته شدند.
و این #سرنوشت_هر_قومی است که فقط در گذشته زندگی کند و «حسین» را فقط «حسین بن علی علیهما السلام» و «یزید» را فقط «یزید بن معاویه علیهما اللعنه» بداند.
♾ #ادامه_دارد
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
⁂✧◆✧⁂✧◆✧⁂✧◆✧⁂✧◆✧⁂
04 Az Heyvaniyat Ta Hayat (1402-05-29) Mashhade Moghadas.mp3
28.39M
🔈 #از_حیوانیت_تا_حیات
🔰 فصل پنجم؛ فجر متقین، فجور مترفین | جلسه چهارم
▪️سوم صفر، ۱۴۰۲
* خوش بودن؛ تمام توقع مترفین از دنیا و حتی خدا!
* وقتی خوشی مترفین تامین شود : رَبِّي أَكرَمَنِ
* وقتی خوشی مترفین تامین نگردد : رَبِّي أَهَانَنِ
* دین پاسخگوی کدام نیاز های انسان است؟
* دنیا؛ محل زراعت و کار یا خوشگذرانی؟
* اهل هزینه دادن هستی؟
* واکنش مومن در اوج سختیها: معلوم بود اینطور میشود، نباید از سختیها ترسید
* واکنش منافق در سختیها: ترسیدن و ترساندن دیگران
* عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
* سوره مبارکه بلد؛ بیوگرافی اصحاب یمین
* خستگی و سختی؛ بنیان زندگی انسان
* کدام دردها باعث رشد نمیشود؟!
* آرامش امام حسین علیهالسلام در روز عاشورا
* انسان خسته؛ انسان مطلوب در نگاه قرآن
* مترفین؛ نه در گرفتاریها صبر میکند و نه اهل همدردی با دردمندان هستند
* مطلب مشترک در سوره فجر و بلد؛ رسیدگی به یتیم و مسکین
* اشعار مرحوم غروی اصفهانی رحمهالله ...
⏰ مدت زمان: ۵۳:۰۱
📅 ۱۴۰۲/۰۵/۲۹
📱دریافت صوت کامل این مبحث و دهها دوره دیگر در نرمافزار کاربردی تعالی👇
🔹 نصب از طریق کافه بازار
#خستگی
#سختی
#خوشگذرانی
#مشهد
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄 قسمت ۸۰ 💤خواب دیدم..... فاطمه روی سجاده در همون محرابی که دیشب قامت بسته
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄
قسمت ۸۱
در رابستم.
پشت در آرام آرام اشک ریختم.
خدایا ممنونم که فاطمه رو سر راهم قرار دادی. من چقدر این دختر را دوست داشتم.چقدر احساس خوب و آرامش بخشی به من می داد.
کاش او خواهرم بود.کاش لحظه به لحظه کنارم بود تا مواظبم باشه خطا نکنم!
یاد جمله ی فاطمه افتادم!
(خدا تو رو در آغوش گرفته..).
بله من خدا رو دارم .لحظه به لحظه کنارمه. پس نباید حسرت بخورم که چرا فاطمه همیشه کنارم نیست.
من در آغوش خدا فاطمه رو پیدا کردم.. همینطور حاج مهدوی رو! پس در آغوش خدا میمونم.شاید خدا سوغات بیشتری در آغوشش پنهان کرده باشه!
امروز پر از انرژی ام. میخوام فقط با خدا باشم وشهدا!
رفتم سراغ سجاده و کتاب دعا!!
🍃🌹🍃
اولین اتفاق خوب افتاد!!
فاطمه همون شب زنگ زد و با خوشحالی گفت:
_در مدرسه ی خصوصی ای که یکی از آشنایانش مدیریت اونجا رو به عهده داره به یک حسابدار نیاز دارن!
من که سر از پا نمیشناختم با خوشحالی گفتم:
_این از برکت قدم توست..یعنی میشه منو قبول کنند؟؟
فاطمه هم با خوشحالی میخندید.
_ان شالله فردا باهم میریم برای مصاحبه.
🍃🌹🍃
روز بعد با کلی ذوق وشوق از خواب بیدار شدم.
آرایش مختصری کردم و با اشتیاق چادرم رو پوشیدم.وقتی به خودم در آینه نگاه کردم بنظرم #رژ_لبم_غلیط_بود_و_باچادرم_تناسبی_نداشت.تصمیم #سختی بود ولی رژم رو پاک کردم و با #توکل_به_خدا، راهی آدرس شدم.
وقتی به سر در مدرسه رسیدم مو بر اندامم سیخ شد.روی تابلوی مدرسه نوشته بود
(مدرسه ی غیر انتفاعی شهید ابراهیم همت)
🍃🌹🍃
حال عجیبی داشتم.
وارد دفتر مدیریت که شدم فاطمه رو دیدم.بعد از سلام و احوالپرسی های معمول با خانوم مدیری که بسیار متشخص و با دیسپلین خاصی بودند در رابطه با اهداف مدرسه و همچنین کارایی های من صحبت شد و قرار بر این شد که من بی چک وچونه از شنبه کارم رو آغاز کنم! به همین سادگی!!
ایشون که خانوم افشار نام داشتند علت این انتخاب رو فاطمه معرفی کردوگفت: _اگه ایشون شما رو تضمین میکنند بنده هیچ حرفی ندارم!
🍃🌹🍃
خدا میدونه با چه شور واشتیاقی از در مدرسه بیرون اومدم. اگر #شرم_حضور نبود همانجا فاطمه رو در آغوش میگرفتم و می رقصیدم.! ولی صبر کردم تا از آنجا خارج شویم.اون وقت بود که فهمیدم فاطمه هم درست در شرایط من بوده. باخوشحالی همدیگر رو بغل کردیم .فاطمه گفت:
_بیابریم یه چیزی بخوریم. دلم میخواد این اتفاق رو جشن بگیریم.
به یک کافه رفتیم و به حساب من، باهم جشن مختصری گرفتیم.برای ناهار به دعوت فاطمه تا خونشون رفتیم و در جمع گرم وصمیمی اونجا مشغول حرف زدن درباره ی آرزوهامون شدیم شدیم.
فاطمه با حرفهای امید بخشش منو از حس زندگی لبریز میکرد وگاهی یادم میرفت چه مشکلاتی پشت سرم دارم!
🍃🌹🍃
گرم گفتگو بودیم که تلفن فاطمه زنگ خورد.ناگهان چهره ی او تغییر کرد و با دلواپسی و ناباوری نگاهم کرد.
من که هنوز نمیدونستم شماره ی چه کسی روی تلفن افتاده با نگرانی پرسیدم: _کیه؟!
فاطمه با دهانی باز گفت:
_حااامد
من ذوق زده شدم.گفتم:
_ای ول!!!! چقدر خدا عادله…یکی من یکی تو..پس چرا جواب نمیدی؟
_آخه اون شماره ی منو از کجا آورده؟؟!! من که شماره همراهم رو بهش ندادم’!!
میترسیدم تلفن قطع شه و من نفهمم حامد قصدش از تماس چی بوده!
با حرص گفتم:
_بابا خب جواب بده از خودش میپرسی!
فاطمه دستهاش میلرزید:
_نه..نه نمیتونم
رفتارش برام غیر قابل درک بود.با اصرار گفتم:
_فاطمه. .لطفا..!!!تو روخدا جواب بده..مگه دوستش نداری؟
فاطمه با تردید گوشی رو جواب داد. ومن فقط در میان سکوتهای طولانی چنین جوابهای میشندیم
_سلام..ممنون..نه..شماره مو کی بهت داده؟…حامد؟؟؟…..من خوبم.!.ما قبلا در این مورد حرف زدیم ..نمیتونم؟
حدس اینکه اونها درمورد چی حرف میزنند زیاد سخت نبود ولی از اواسط مکالمه سکوت فاطمه طولانی شد و قطرات اشکش یکی پس از دیگری روی گونه های سفید و خشگلش برق میزد.داشتم از فضولی می مردم.
فاطمه گوشی رو قطع کرد و با دستش صورتش رو پوشاند وبی صدا گریه کرد.با نگرانی وکنجکاوی پرسیدم:
_فاطمه چیشد؟حامد چی میگفت؟؟
👈 #ادامه_دارد....
#رمان #رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « #ف_مقیمی »
#کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
╔═.🌼🍃🌼.═══════╗
👇
@zohoreshgh
♥️تاظهوردولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️
╚═══════🌼.🍃🌼═╝